مترادف من : خود، خویشتن، خویش، ضمیر، نفس، ضمیر اول شخص مفرد، سه کیلو، واحد وزن
من
مترادف من : خود، خویشتن، خویش، ضمیر، نفس، ضمیر اول شخص مفرد، سه کیلو، واحد وزن
فارسی به انگلیسی
me
manna
I
grace, favour
I, manna
عربی به فارسی
از , بواسطه , درنتيجه , از روي , مطابق , از پيش , قطع , خاموش , ملغي , پرت , دور , نسبت به , تا , که , تا اينکه , بجز , غير از , کي , چه شخصي , چه اشخاصي , چه کسي , هرکه , هر انکه , هر انکس , هرکسي که , چه کسي را , به چه کسي , کسيکه , ان کسي که
مترادف و متضاد
خود، خویشتن، خویش
ضمیر
نفس
ضمیر اولشخص مفرد
سهکیلو، واحد وزن
۱. خود، خویشتن، خویش
۲. ضمیر
۳. نفس
۴. ضمیر اولشخص مفرد
۵. سهکیلو، واحد وزن
فرهنگ فارسی
وزن که در زمانها و مکانهای مختلف متفاوت بوده - در ارجان ۳ رطل بوده باستثنای من شکر که در حدود ۲ رطل حساب میشده - در بیرجند ۴٠ سیر ۹ مثقالی ( برابر ۱/۶۷٠۴۲ کیلوگرم ) . - در طبس ۴٠ سیر ۸ مثقالی ( برابر۱/۴۸۵ کیلوگرم ) . - در اهواز ۵٠ کیلوگرم . - در جراحیه ( حلف آباد ) ۱۲۵ کیلوگرم . - در بهبهان ۶۷ کیلوگرم . - در حومه بهبهان ۷٠ کیلوگرم . - در دزفول ۳۵ کیلوگرم . - در رامهرمهز ۲۵ کیلوگرم . - در شوشت ( نزدیک باشت ) ۷ کیلوگرم . - در شادگان تقریبا ۱۲۸ کیلوگرم . - در خرمشهر تقریبا ۷۵ کیلوگرم . ( معادل من بصره ) - در هویزه ۱۵ من تبریز ۴۴/۴۵ کیلوگرم - در گندوزلو ۱۵ کیلوگرم . - در فراشنبد ( فارس ) ۴ کیلوگرم . در فیروز آباد ۱/۳۲ کیلوگرم . - در تبریز ۷۳۶ مثقال . - در شیراز ۷۲٠ مثقال . - در کازرون ۴/۸ کیلوگرم . - در جهرم ۳ من ۱٠ کیلوگرم . ( از ترجمه زارع و مالک ) توضیح واحد مذکور را معمولا معادل دو رطل مساوی چهل استار برابر دویست و پنجاه و هفت درم و یک بخش از هفت بخش درم و هموزن بیست و چهار اوقیه میگرفتند - مولف برهان قاطع ( ۱٠۶۲ ه ق . ) گوید : [ آنچه درین زمان متعارف است چهل استار است و هر استاری پانزده مثقال که مجموع من ششصد مثقال باشد بوزن تبریز و هر مثقالی شش دانگ و دانگی هشت حبه و حبه ای بوزن یک جو . - طبق قانون مصوب ۱۳٠۴ ه ش . یک من ( یا ۳٠/٠٠٠ درهم ) ۳ کیلوگرم . یا من بزرگ . در شیراز عبارت بوده است از ۱٠۴٠ درهم و معادل بوده با رطل اردبیل ( اصطخری . ) یا من تبریز . ۱ - طبق فرمان غازان خان برابر با ۲۶٠ درهم بوده . ۲ - طبق معمول امروز یک من تبریز ۴٠ سیر ۲/۹۷٠ کیلوگرم ۶ /۵۴۶۴ پوند انگلیسی . یا من رومی . واحد وزن معادل بیست و یک اوقیه رساله مقداریه . فرهنگ ایران زمین ۴ - ۱:۱٠ ص ۴۲۲ ) یا من ری . طبق معمول امروز یک من ری ۲ من شاه ۴ تبریز ۱۱/۸۸ کیلوگرم ۲۶/٠۱۸۵۶ پوند انگلیسی متری ( سیستم ) . یا من شاه . طبق معمول امروز یک من شاه ۲ من تبریز ۸٠ سیر - ۵/۹۴٠٠ کیلوگرم ۱۳/٠۹۲۸ پوند انگلیسی . یا من کوچک - در شیراز عبارت بوده از ۲۶٠ درهم و معادل با من عراق ( اصطخری ) یا من مصری . برابر من انطالقی و آن شانزده اوقیه است ( رساله مقداریه . ایضا ص ۴۲۳ ) یا من معری . واحد وزن معادل شانزده اوقیه ( رساله مقداریه . ایضا ) یا من مکی . واحد وزن معادل دویست و شصت درهم است ( رساله ایضا . مقداریه ص ۴۲۳ )
وزنی باشد معین در هر جایی و آنچه در این زمان متعارف است چهل استار است و هراستاری پانزده مثقال که مجموع من ششصد مثقال باشد به وزن تبریز و هر مثقالی شش دانگ و دانگی هشت حبه و حبه ای به وزن یک جو و به این معنی عربان حرف ثانی را مشدد کنند .
فرهنگ معین
(مَ نّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) نیکویی کردن دربارة کسی . ۲ - بخشش نمودن و سپس منت گذاشتن . ۳ - (اِمص . ) منت .
(مَ ) (اِ. ) واحدی برای وزن برابر با سه کیلوگرم .
(مِ ) [ ع . ] (حرف جر، حراض . ) از.
( ~. ) (ضم . ) ضمیر اول شخص مفرد.
( ~.) (اِ.) سوراخ وسط شاهین ترازو که زبانة ترازو را از آن بگذرانند.
(مَ نّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیکویی کردن دربارة کسی . 2 - بخشش نمودن و سپس منت گذاشتن . 3 - (اِمص .) منت .
(مَ) (اِ.) واحدی برای وزن برابر با سه کیلوگرم .
(مِ) [ ع . ] (حرف جر، حراض .) از.
( ~.) (ضم .) ضمیر اول شخص مفرد.
لغت نامه دهخدا
1 - ابتدای غایت ، و غالباً در همین وجه به کار رود،چنانکه گروهی برآنند که سایر معانی همگی از همین معنی منشعب شده است و آن هم برای زمان آید و هم برای مکان ، مانند «صمت من یوم الجمعة» و «سرت من البلد».
2 - در تبعیض ، مانند «منهم من کلم اﷲ». ( قرآن 253/2 ).
3 - در بیان جنس وتفسیر و در این معنی بیشتر پس از ما و مهما واقع می گردد. کقوله تعالی : «مایفتح اﷲ للناس من رحمة فلا ممسک لها». ( قرآن 2/35 ). و «مهما تأتنا به من آیة». ( قرآن 132/7 ). در همین معنی بدون ما و مهما نیز آید، مانند «فاجتنبوا الرجس من الأوثان ». ( قرآن 30/22 ).
4 - برای تعلیل آید، مانند «مما خطیئاتهم اغرقوا». ( قرآن 25/71 ). و «ذلک من نباء جأنی ».
5 - بدل را آید، مانند «اء رضیتم بالحیاة الدنیا من الاَّخرة». ( قرآن 38/9 ). و «لن تغنی عنهم أموالهم ولا أولادهم من اﷲ شیئاً» ( قرآن 10/3 )؛ ای بدل طاعةاﷲ او بدل رحمةاﷲ.
6 - مرادف عن آید، مانند «فویل للقاسیة قلوبهم من ذکراﷲ». ( قرآن 22/39 ). و «یا ویلنا قدکنا فی غفلة من هذا». ( 97/21 ).
7 - مرادف «با» آید، مانند «ینظرون من طرف خفی ».( قرآن 45/42 ).
8 - مرادف فی آید، مانند «اًذا نودی للصل̍وة من یوم الجمعة». ( قرآن 9/62 ).
9 - مرادف عند آید، مانند «لن تغنی عنهم أموالهم و لا أولادهم من اﷲ شیئاً». ( قرآن 10/3 ).
10 - مرادف ربما آید و در این صورت به ما متصل گردد، مانند:
و انا لممّا نضرب الکبش ضربة
علی رأسه تلقی اللسان من الفم.
11 - مرادف علی آید، مانند «و نصرناه من القوم ». ( قرآن 77/21 ).
12 - فصل را آید و در این صورت داخل می شود میان دو چیز متضاد، مانند «و اﷲ یعلم المفسد من المصلح ». ( قرآن 220/2 ). و «حتی یمیز الخبیث من الطیب ».( 179/3 ).
13 - غایت ، مانند «رأیته من ذلک الموضع»؛ فجعلته غایة لرؤیتک ای محلاً للابتداء والانتهاء.
14 - تنصیص بر عموم و در این صورت زائده باشد، مانند «ماجأنی من احد».
15 - توکید عموم و آن نیز زائده باشد، مانند «ماجأنی من احد، او من دیار».
16 - به معنی منذ آید، مانند «مارأیته من سنة»؛ ای منذ سنة.( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از مغنی اللبیب ). گاه در اضافه به الف و لام ، نون را حذف می کنند مانند ملکذب ای من الکذب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مغنی اللبیب شود.
من . [ م َ ] (اِ) هر چیزی که بر درخت بندد مانند گزانگبین و ترنگبین و بیدانگبین و شیرخشت و مانند آن . (برهان ) (از ناظم الاطباء). در زبانهای سامی عموماً این کلمه آمده ، ولی محتمل است که «من » تورات همان «من » نباشد که در قرون وسطی و عصر حاضر بدین نام خوانده می شود، بلکه لیخن مأکول باشد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به همین مأخذ و مدخل بعد شود.
من . [ م َ ] (اِخ ) (به آلمانی : ماین ) رودی در آلمان غربی که فرانکفورت و بایروت را مشروب می سازد و یکی از شاخه های رود رَن (راین ) است و 524 کیلومتر طول دارد و یکی از راههای مهم آبی آلمان است . (از لاروس ).
من . [ م َ ] (اِخ ) جزیره ای است به انگلستان که در دریای ایرلند واقع است و 570 کیلومتر مربع وسعت و 48200 تن سکنه دارد و یکی از مراکز جلب سیاحان است . (از لاروس ).
1 -حالت مسندالیهی :
من سخن گویم تو کانائی کنی
هر زمانی دست بر دستت زنی .
رودکی .
ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش
آتشکده دارم صد و بر هر مژه ای ژی .
رودکی .
به چاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.
شاکر بخاری .
من آنگاه سوگند انبان خورم
کز این شهر من رخت برتر برم .
ابوشکور.
من بچه ٔ فرفورم و او باز سپید است
با باز کجا تاب برد بچه ٔ فرفور.
ابوشکور.
گر کوکب تر کشت ریخته شد
من دیده بتر کشت در نشانم .
عماره مروزی .
بدو گفت ساقی که من بنده ام
به فرمان تو در جهان زنده ام .
فردوسی .
نالم به دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای .
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 503).
عالم همه خوان ز شادی و خرمی
من مانده همچو مرده ٔ تنها به گور.
عمعق .
نخستین مرغ بودم من در این باغ
گرم بلبل کنی کنیت و گر زاغ .
نظامی .
من این قصه پرسیدم از چند پیر
جوابی نداده ست کس دلپذیر.
نظامی .
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها می کنی ای خاک درت تاج سرم .
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 224).
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم .
حافظ.
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم .
حافظ.
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم .
حافظ.
2 - حالت مفعولی (اعم از صریح و غیرصریح ) :
بد گشت چرخ با من بیچاره
و آهنگ جنگ دارد و پتیاره .
کسایی .
خاری که به من درخلد اندر سفر هند
به چون به حضر درکف من دسته ٔ شب بوی .
فرخی .
بنمود مرا راه علوم قدما پاک
وآنگاه از آن برتر بنمودم و بهتر.
ناصرخسرو.
اندر جهان به دوستی خاندان حق
چون آفتاب کرد چنین مشتهر مرا.
ناصرخسرو.
گویم چرا نشانه ٔ تیر زمانه کرد
چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا.
ناصرخسرو.
بسان بیژن درمانده ام به بند بلا
جهان به من بر تاریک چون چه بیژن .
مسعودسعد.
مرا بیافت چو یک قطره خون جوشان دل
مرا بیافت چو یک تار موی نالان تن .
مسعودسعد.
ای بی هنر زمانه مرا پاک درنورد
وی کوردل سپهر مرا نیک برگرای .
مسعودسعد.
زنجیرشده ست زلف مشکینت
و افکنده مرا ز دور در سودا.
مسعودسعد.
شیدا شده ام چرا همی ننهی
زنجیردو زلف بر من شیدا.
مسعودسعد.
دوست نزدیکتر از من به من است
وینت مشکل که من از وی دورم .
سعدی (گلستان ).
3 - حالت اضافی :
بسا که مست در این خانه بودم و شادان
چنانکه جاه من افزون بد از امیر و ملوک .
رودکی .
گفت باخرگوش خانه خان من
خیز و خاشاکت از او بیرون فکن .
رودکی .
ای مج کنون تو شعر من از بر کن و بخوان
از من دل و سگالش و از تو تن و زبان .
رودکی .
هوش من آن لبان نوش تو بود
تاشد او دور من شدم مدهوش .
ابوالمثل .
دل روشن من چو برگشت زوی
سوی تخت شاه جهان کرد روی .
فردوسی .
نی نی ز حصن نای بیفزوده جاه من
داند جهان که مادر ملک است حصن نای .
مسعودسعد.
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای .
مسعودسعد.
گاهی در این حالت به معنی ضمیر مشترک یعنی «خود» و «خویش » آید :
ندانم گناه من ای شهریار
که کردستم اندر همه روزگار.
دقیقی .
تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم
زیر دامن پوشم اژدرهای جانفرسای من .
خاقانی .
4 - حالت ندا :
می به دهن برد و چو می می گریست
کای من بیچاره مرا چاره چیست ؟
نظامی .
ای من آن روباه صحرا کز کمین
سر بریدندم برای پوستین .
مولوی .
ای من آن پیلی که زخم پیلبان
ریخت خونم از برای استخوان .
مولوی .
- ما و من ؛ کنایه از کبر و نخوت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نردبان خلق این ما و من است
عاقبت زین نردبان افتادن است .
مولوی .
- من بنده ؛ در این ترکیب و همچنین در «من رهی » و امثال آن ، مابعد لفظ من بیان است . (از آنندراج ) :
به بزم خویش مرا پیش خواجگان بنشاند
به دست خویش به من بنده دوستگانی داد.
امیرمعزی (از آنندراج ).
منت خدای را که به دست خدایگان
من بنده بیگنه نشدم کشته رایگان .
امیرمعزی .
شنیده ای خبر من رهی که چون بودم
به جبر محض گرفتار خدمت دشخوار.
امیرمعزی (از آنندراج ).
چنانکه بختش دیوانه است بر جاهش
به خاک پایش من بنده آرزومندم .
حیاتی گیلانی (از آنندراج ).
- من رهی . رجوع به ترکیب «من بنده » شود.
- من من زدن ؛ خودنمایی کردن . از خود گفتن .
- من من کردن ؛ از خود سخن گفتن . به هر بهانه ای از خود دم زدن و خود را در امور وارد کردن .
- من من گفتن ؛ من من کردن . رجوع به ترکیب قبل شود.
- من و من گو ؛ ستاینده ٔ خود. خودستا. که از خود سخن راند :
این من و من گو که در این قالب است
هیچ مگوجنبش او تا لب است .
نظامی (مخزن الاسرار چ وحید ص 156).
|| (اِ) دل را نیز گفته اند و به عربی قلب خوانند. (برهان ). دل . نفس . (فهرست ولف ). دل را نیز گویند، از این مرکب است دشمن یعنی زشت دل . (فرهنگ رشیدی ). صاحب رشیدی و غیره برآنند که من در دشمن به معنی نفس است چرا که مصداق آثار من اوست ، پس دشمن به معنی بدنفس یا بددل باشد که عبارت از بدخواه است . (آنندراج ). دل و قلب . (ناظم الاطباء) :
یار همچون روح حیوانی و مثل مردمک
گه میان من درآید گاه اندر چشم من .
قریعالدهر (از فرهنگ رشیدی ).
رجوع به معنی بعد شود.
|| (اصطلاح تصوف ) در تصوف ، هست مطلق . حقیقت مطلق : چون هست مطلق که وجود مطلق است بواسطه ٔ نسبتی از نسب متعین به تعین خاص گردد و مشاربه اشاره شود تعبیر از آن مطلق متعین به لفظ «من » می کنند یعنی «من » می گویند و در حقیقت «من » عبارت از هستی مطلق است که مقید به تعین شده باشد خواه تعین روحانی یا تعین جسمانی . بنابراین معنی هر فردی از افراد موجودات را «من » می گویند:
چو هست مطلق آید در اشارت
به لفظ من کنند از وی عبارت .
(از شرح گلشن راز چ سمیعی ص 220).
|| مزید مؤخر در اهریمن و بهمن و دشمن به معنی منش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به حاشیه ٔ برهان چ معین ذیل اهریمن و بهمن و دشمن شود. || در بعضی کتب حکمت تعریف نفس ناطقه به این کرده اند که جوهری است که هر کس اشارت به او و تعبیر از او به «انا» کند که معنیش من باشد. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرای ناصری ). || سوراخ وسط شاهین ترازو را هم گفته اند که زبانه ٔ ترازو را از آن بگذرانند. (برهان ). سوراخی که در شاهین ترازو کنند و ریسمانی از آن بگذرانندکه زبانه ٔ ترازو باشد. (فرهنگ رشیدی ). سوراخ وسط شاهین ترازو. (ناظم الاطباء) :
جز این با منت هیچ واخواست نیست
که در یک ترازو دو من راست نیست .
نظامی (از فرهنگ رشیدی ).
من . [ م َ ] (ع اِ) هر کس . (ترجمان القرآن ). به معنی کسی و آن کس و کیست و به این معنی برای جمع و مفرد هر دو آمده . (غیاث ). اسمی است مبهم غیرمتمکن به معنی کسی و هر کسی مانند «من یقم اقم معه » و اگرچه لفظ آن مفرد است شامل جماعت می گردد، مانند قوله تعالی : «و من الشیاطین من یغوصون له ». (قرآن 82/21). و استعمال می شود در استفهام به معنی کی وکیست ، مانند: «من عندک » و قوله تعالی : «من بعثنا من مرقدنا». (قرآن 52/36). و در اخبار به معنی آنکه ، مانند «رأیت من عندک ». و در شرط و جزا به معنی هرکه ،مانند: «من یکرمنی اکرمه » و قوله تعالی : «من یعمل سؤاً یجز به ». (قرآن 123/4). و گاه نکره ٔ موصوفه می باشد، مانند «مررت بمن محسن »؛ ای بانسان محسن . و گاه نکره ٔ تامه آید، مانند «و نعم من هو فی سر و اعلان »؛ ای نعم من هو الثابت فی حالتی السر و العلانیة. و گاه در لغت اهل حجاز به آن حکایت کرده می شود اعلام و کنیه ها و نکره ها و به معنی کدام می باشد و در این صورت تثنیه و جمع بسته می شود، مثلاً اذا قال : رأیت زیداً، قلت : «من زیداً». و اذا قال : رأیت رجلا، قلت : «منا».و اذا قال : جاء رجل ، قلت : «منو». و اذا قال : مررت برجل قلت : «منی ». و اذا قال : جائنی رجلان ، قلت : «منان ». و اذا قال : رأیت رجلین و مررت برجلین . قلت : «منین ». و اذا قال : جائنی رجال ، قلت : «منون ». و اذا قال : رأیت رجالاً و مررت برجال ، قلت : «منین ». به سکون نون در رفع و نصب و جر. و ان قال : رأیت الرجل ، قلت : «من الرجل » بالرفع. و ان قال مررت بالامیر، قلت : «من الامیر» بالرفع. و ان قال : رأیت ابن اخیک ، قلت : «من ابن اخیک » بالرفع. و کذلک ان ادخلت حرف العطف علی من رفعت ، قلت : «فمن زید» و «من زید». و تقول : فی المراءة«منة» و «منتان » و «منات » بالتسکین ، و ان وصلت قلت :«منة یا هذا و منات » بالتنوین . و ان قال رأیت رجلا حمارا، قلت : «من و ایاً». و فی مررت بحمار و رجل ، قلت : «ای و منی ». (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
- من تبع ؛ پیروان . آنان که تابعکسی هستند.
- من یزید ؛ که می افزاید؟ که زیاد می کند؟ مزایده . حراج . و رجوع به من یزید شود.
به کین و مهر تو اندرنهاد دست زمان
یکی مرارت حنظل یکی حلاوت من .
سوزنی .
ز فر بخت تو دایم به شش نتیجه ٔ خوب
ز بهر جشن تو آبستن است شش ممکن
صدف به گوهر و نافه به مشک و نی به شکر
شجر به میوه و خارا به زر و خار به من .
انوری .
نه هر کرم آرد ابریشم نه از هر خاک خیزد زر
نه از هر نی بود شکر نه در هر خار باشد من .
جوهری هروی .
عسل دادت از نحل و من از هوا
رطب دادت از نخل و نخل از نوا.
سعدی (بوستان ، کلیات چ فروغی ص 209).
رجوع به مدخل قبل شود.
|| عبری من ، غذائی معجزه آسا که خداوند از آسمان برای بنی اسرائیل در بیابان نازل می ساخت . (از لاروس ). بمعنی ترنجبین که بر قوم موسی علیه السلام باریده بود. (غیاث ) (آنندراج ). شیئی است که خدای تعالی بر بنی اسرائیل بطور اعجاز، یعنی در زمانی که در دشت بودند در عوض نان بر ایشان نازل فرمود. (قاموس کتاب مقدس ) : و أنزلنا علیکم المن و السلوی ̍. (قرآن 57/2). خدای عز وجل بر ایشان (بر بنی اسرائیل ) من فرستاد از میغ. مجاهد گفت : این من مانند صمغ بود که بر درختان افتادی ، رنگ ، رنگ صمغ بود و طعم ، طعم شهد. سدی گفت : عسل بود که به وقت سحر بر درختان افتادی . شعبی گفت : این عسل که می بینی جزوی است از هفتاد جزو آن من . و ضحاک گفت ترنجبین است . (کشف الاسرار ج 1 ص 202). من ترنجبین بودو سلوی مرغ بریان . (قصص الانبیاء ص 123). من و سلوی برایشان بخواست و آن ترانگبین است و سمانه . (مجمل التواریخ ).
گر به عهد موسی امت را گه قحط ازهوا
باز من و سلوی سلوت رسان افشانده اند.
خاقانی .
قحط دانش را به اعجاز ثناش
من و سلوی از لسان خواهم فشاند.
خاقانی .
عکرمه گفت : من چیزی بود مانند روبی سطبر. (تفسیر ابوالفتوح ). و رجوع به قاموس کتاب مقدس ص 839 و ترکیب ذیل شود.
- من بنی اسرائیل ؛ ترنجبین که بر قوم موسی علیه السلام باریده بود. (غیاث ) (آنندراج ). چیزی که خدای تعالی بطور شگفت انگیز در بیابان بر بنی اسرائیل نازل کردتا از آن تغذیه کنند و فی القرآن : و أنزلنا علیهم المن و السلوی ̍ . (از اقرب الموارد). رجوع به مَن شود.
|| پیمانه ای است یا میزانی ، یا من دو رطل است . ج ، امنان . (منتهی الارب ). پیمانه ای است معادل دو رطل . (ناظم الاطباء). پیمانه یا میزانی است یا دو رطل است و آن در لغت تمیم مانند «منا»است از ناقص در لغت غیر ایشان و گویند من شرعاً و عرفاً در هرات چهل استار است و هر استار شرعی چهار مثقال و نیم و هر مثقال عرفی هفت مثقال است ، پس من شرعی صد و هشت مثقال است و من عرفی دویست و هشتاد مثقال . (از اقرب الموارد). وزن دویست و هفتاد و پنج درهم و سبع درهم است و به مثقال ، صد و هشتاد مثقال است و به اوقیه ، بیست و چهار اوقیه است . (مفاتیح العلوم ). معادل دو رطل است . (ابن البیطار). و هر رطل دوازده اوقیه است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به وزن درهم دویست و پنجاه و هفت درهم و سبع درهم و به وزن اساتیر، چهل استار. (مهذب الاسماء). رجوع به من شود.
- من الأخیر؛ آن مقدار باری که چون بر کشتی پربار نهند کشتی غرق شود. (غیاث ).
|| آنکه کسی او را دعوت نکند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || منت . قوله تعالی : لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الأذی ̍. (قرآن 264/2). وقولهم : المن اخ المن ؛ یعنی نیکویی درباره ٔ کسی کردن و بخشش نمودن و سپس منت گذاشتن مانند قطع کردن بخشش و نیکویی است . (ناظم الاطباء). منت . سپاس . طَول . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گفتم دو گونه طوق به هر گردن افکند
گفتا یکی ز شکر فکنده یکی ز من .
فرخی .
قدمی بهر خدا ننهند و درمی بی من و اذی ندهند. (گلستان ).
- من پذیرفتن ؛ منت پذیرفتن . قبول منت کردن :
گر همه نعمت یک روز به ما بخشد
ننهد منت بر ما و پذیرد من .
فرخی .
- من نهادن ؛ منت نهادن :
گر دلش زائران بدانندی
باژگونه بر او نهندی من .
فرخی .
رجوع به منت نهادن شود.
- ذوالمن . رجوع به مدخل ذوالمن شود.
من . [ م َن ن ] (ع مص ) نعمت دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ) (غیاث ). نکویی کردن با کسی . مِنّینی ̍. (از منتهی الارب ). انعام کردن بر کسی بدون رنج و آزار و نیکی و احسان کردن در حق او. (از اقرب الموارد). || منت برنهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (منتهی الارب ) (غیاث ). شماره کردن نیکوییها را درباره ٔکسی و منت نهادن بر وی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آزاد کردن اسیر بی آنکه از اوسربها بگیرند. (از تعریفات جرجانی ). || بریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کم کردن . || کم شدن چیزی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نقصان یافتن . (از اقرب الموارد). || مانده کردن شتر را. || مانده گردانیدن سیر کسی را و سست نمودن آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قوت ببردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ).
من . [ م ِ ] (اِخ ) (به انگلیسی : مِین ) یکی از ایالات ممالک متحده ٔ آمریکای شمالی است که 983000 تن سکنه دارد و مرکز آن آگستا است . (از لاروس ).
1 - ابتدای غایت ، و غالباً در همین وجه به کار رود،چنانکه گروهی برآنند که سایر معانی همگی از همین معنی منشعب شده است و آن هم برای زمان آید و هم برای مکان ، مانند «صمت من یوم الجمعة» و «سرت من البلد».
2 - در تبعیض ، مانند «منهم من کلم اﷲ». (قرآن 253/2).
3 - در بیان جنس وتفسیر و در این معنی بیشتر پس از ما و مهما واقع می گردد. کقوله تعالی : «مایفتح اﷲ للناس من رحمة فلا ممسک لها». (قرآن 2/35). و «مهما تأتنا به من آیة». (قرآن 132/7). در همین معنی بدون ما و مهما نیز آید، مانند «فاجتنبوا الرجس من الأوثان ». (قرآن 30/22).
4 - برای تعلیل آید، مانند «مما خطیئاتهم اغرقوا». (قرآن 25/71). و «ذلک من نباء جأنی ».
5 - بدل را آید، مانند «اء رضیتم بالحیاة الدنیا من الاَّخرة». (قرآن 38/9). و «لن تغنی عنهم أموالهم ولا أولادهم من اﷲ شیئاً» (قرآن 10/3)؛ ای بدل طاعةاﷲ او بدل رحمةاﷲ.
6 - مرادف عن آید، مانند «فویل للقاسیة قلوبهم من ذکراﷲ». (قرآن 22/39). و «یا ویلنا قدکنا فی غفلة من هذا». (97/21).
7 - مرادف «با» آید، مانند «ینظرون من طرف خفی ».(قرآن 45/42).
8 - مرادف فی آید، مانند «اًذا نودی للصل̍وة من یوم الجمعة». (قرآن 9/62).
9 - مرادف عند آید، مانند «لن تغنی عنهم أموالهم و لا أولادهم من اﷲ شیئاً». (قرآن 10/3).
10 - مرادف ربما آید و در این صورت به ما متصل گردد، مانند:
و انا لممّا نضرب الکبش ضربة
علی رأسه تلقی اللسان من الفم .
11 - مرادف علی آید، مانند «و نصرناه من القوم ». (قرآن 77/21).
12 - فصل را آید و در این صورت داخل می شود میان دو چیز متضاد، مانند «و اﷲ یعلم المفسد من المصلح ». (قرآن 220/2). و «حتی یمیز الخبیث من الطیب ».(179/3).
13 - غایت ، مانند «رأیته من ذلک الموضع»؛ فجعلته غایة لرؤیتک ای محلاً للابتداء والانتهاء.
14 - تنصیص بر عموم و در این صورت زائده باشد، مانند «ماجأنی من احد».
15 - توکید عموم و آن نیز زائده باشد، مانند «ماجأنی من احد، او من دیار».
16 - به معنی منذ آید، مانند «مارأیته من سنة»؛ ای منذ سنة.(از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از مغنی اللبیب ). گاه در اضافه به الف و لام ، نون را حذف می کنند مانند ملکذب ای من الکذب . (ناظم الاطباء). رجوع به مغنی اللبیب شود.
- من الباب الی المحراب ؛ از در تامحراب . از اول تا آخر. از آغاز تا پایان .
- من البدو الی الختم ؛ از ابتدا تا انتها. از آغاز تا پایان .
- مِن َ الثَری الی الثُرَیا ؛ از خاک تا ستاره ٔ ثریا. از کره ٔ خاک تا ستاره ٔ پروین . از زمین تا به آسمان .
- من باب ؛ از جهت . از باب . و به صورت اضافه آید، چون : من باب تأکید گفت ...
- من باب مثل ؛ مثلاً. بعنوان مثل .
- من بعد ؛ پس از این . از این پس :
من بعد مکن چنان کز این پیش
ورنه به خدا که من از این پس
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ٔ کار خویش گیرم .
سعدی .
یک چند به خیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ٔ کار خویش گیرم .
سعدی .
- من تحت القُرْط ؛ از بن گوش . بدون تردید و چون و چرا.
- من جمله ؛ از جمله .
- من جمیعالجهات ؛ از هر جهت .
- من جمیعالوجوه ؛ از همه ٔ جهات . من جمیعالجهات .
- من حیث المجموع ؛ بر روی هم . روی هم رفته . مجموعاً: من حیث المجموع کارم خوب نیست .
- من حیث لایَحْتَسِب ؛ از آنجا که گمان نرود.
- من عندی ؛ از پیش خود. من درآورده . سرخود.
- من قُرطِالاُذُن ؛ از بن گوش : تا آخر کار مطاوعت ، من قرطالاذن ، لازم گشت .(نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 31).
- من کل الوجوه ؛ از هر جهت و جهات . از همه رویها. از هر روی . از هر وجه .
- من کل وجه ؛ از هر روی . از هر جهت : چندانکه پیش و پس نگریستم ، طریق خلاص من کل وجه باریک ... دیدم (نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 86).
-من لَدُن ؛ از جانب . از نزد.
- منها ؛ از «من » + «ها» (ضمیر مؤنث ). و رجوع به همین کلمه شود.
من . [ م ِ] (اِخ ) رودی در فرانسه و یکی از شاخه های لوار است که آنژر را مشروب می سازد و 10 کیلومتر طول دارد.
که بود اندر آن جام یک من نبید
به یک دم می روشن اندرکشید.
فردوسی .
چو یابد خورش بامدادان پگاه
سه من می ستاند ز گنجورشاه .
فردوسی .
بدی چارصد من به سنگ ار به بیش
سری بر تنش چون سر گاومیش .
فردوسی .
نکند مستی هرچند که در مجلس
ننهد سیکی بر دست کم از یک من .
فرخی .
تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی
فرودآردهمی احجار صدمن .
منوچهری .
به پیش شیری صد خر همی ندارد پای
دو من سرب بخورد ده ستیر سرب همی .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 490).
کی بود کز زلف او ز انسان که قطران فال زد
مشک پیمایم ز کیل و غالیه سنجم به من .
سوزنی .
می رود از جوهر این کهربا
هر جو سنگی به منی کیمیا.
نظامی .
خری گو شصت من برگیرد آسان
ز شصت و پنج من نبود هراسان .
نظامی .
فروزنده چون مرقشیشای زر
منی و دو من کمتر و بیشتر.
نظامی .
آسیا سنگ ده هزار منی
به دو مرد از کمر بگردانند.
سعدی .
این فرومایه هزار من سنگ برمی دارد و طاقت سخنی نمی آورد. (گلستان ).
چو حافظ در قناعت کوش وز دنیی ّ دون بگذر
که یک جو منّت دونان دو صد من زر نمی ارزد.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 103).
رجوع به مَن ّ شود.
- به من زدن ؛ وزن کردن به من ، یا مطلق وزن کردن باشد. (آنندراج ) :
تا آب بحر را نکند هیچکس قیاس
تا بوقبیس را نزند هیچکس به من .
امیرمعزی (از آنندراج ).
- صدمنی ؛ به وزن صد من . به سنگینی صد من . که صد من وزن آن باشد :
همی صدمنی گر ز برداشتم
سپاهی ز پس بازبگذاشتم .
فردوسی .
صبر به طاقت آمد از بارکشیدن غمت
چند مقاومت کند حبه و سنگ صدمنی .
سعدی .
- امثال :
صد گنجشک با زاق و زیقش یک من است . (امثال و حکم ج 3 ص 1056).
یک من رفتم و صد من آمدم ؛ حرمت من در آنجا نگاه نداشتند. خواهش مرا با تحقیررد کردند. (امثال و حکم ج 4 ص 2051).
|| بعضی گفته اند در اصل به معنی توده است و از این مرکب است «خرمن »، یعنی توده ٔ بزرگ . (فرهنگ رشیدی ). توده ٔ هر چیز را نیز گویند. (برهان ). به معنی توده چون خرمن به معنی توده ٔ کلان از عالم خربط و خرمگس و خرپشه و مانند آن و اینکه در لفظ خرمن فتحه ٔ خا را تغییر داده به کسره می خوانند از جهت قباحتی است که در ترکیب واقع شده نه آنکه لغتی است . (آنندراج ). به معنی توده نیز آمده چنانکه خرمن به معنی توده ٔ کلان . (غیاث ).
فرهنگ عمید
واحد اندازه گیری وزن، برابر با تقریباً سه کیلوگرم، من تبریز.
* من شاه: [قدیمی] واحد اندازه گیری وزن، برابر با ۸۰ سیر یا ۲ من معمولی.
* من ری: [قدیمی] واحد اندازه گیری وزن، برابر با ۱۶۰ سیر یا ۴ من معمولی.
۱. آنچه خداوند ببخشد و بدهد.
۲. آنچه کسی به دیگری ببخشد.
۱. ترنجبین.
۲. شیرخشت.
واحد اندازهگیری وزن، برابر با تقریباً سه کیلوگرم؛ من تبریز.
〈 من شاه: [قدیمی] واحد اندازهگیری وزن، برابر با ۸۰ سیر یا ۲ من معمولی.
〈 من ری: [قدیمی] واحد اندازهگیری وزن، برابر با ۱۶۰ سیر یا ۴ من معمولی.
۱. آنچه خداوند ببخشد و بدهد.
۲. آنچه کسی به دیگری ببخشد.
۱. ترنجبین.
۲. شیرخشت.
دانشنامه عمومی
من (ضمیر)، ضمیر اول شخص مفرد در زبان فارسی
من یا خود در مفاهیم نهاد، خود، فراخود
مَن از یکاهای جرم قدیمی ایرانی است. از دیر باز سه گونه من وجود داشته است:
http://www.georgiakendo.com/glossary
این نام همچنین نام یکی از پنج نوع ضربه ای است که در کندو با شینای زده می شود.
سینگل من! با موفقیت دو رکورد در آمازون موزیک شکست.(بیشترین استریم در روز اول در تاریخ و بیشترین درخواست صوتی در 24 ساعت اول در تاریخ)
این آهنگ از تیلور سویفت و برندون یوری با فروش 67.000 نسخه در یک روز پرفروش ترین آهنگ دیجیتال سال 2019 در آمریکا شد. پس از ورود آهنگ من! به چارت سه تک آهنگ برتر بریتانیا شد.اما تبدیل به پنجمین آهنگ (و اولین آهنگ توسط یک خواننده زن در جهان) شد که در پخش رادیویی رتبه اول را کسب می کند.
آهنگ من! با 3,525 پخش از 149 ایستگاه رادیوییبا 68.24 میلیون تماس ؛ توانست جایگزین آهنگ someone you loved از lewis capalddi بشود.
دانشنامه آزاد فارسی
شیرۀ تقریباً شیرین درختانی مانند لاریکس و زبان گنجشک با مصرف طبی. عهد عتیق (خروج، باب ۱۶) نقل می کند که چون بنی اسرائیل در بیابان بی طعام ماندند خداوند برای ایشان منّ فراهم آورد. منّی که کتاب مقدس از آن سخن می گوید، گمان می رود که از درخت گز یا نوعی گلسنگ بوده باشد. منّ و سَلوی در قرآن از نعمت هایی است که بر بنی اسرائیل نازل شده است. مَنّ همان ترنجبین است و برخی مفسران بدون آن که نام آن را ببرند آن را ماده ای شیرین و لزج تعریف کرده اند؛ مانند عسل، که همچون شبنم می لغزد، سپس خشک می شود و به صمغ شباهت دارد. سلوی نیز همان بلدرچین یا کرک است که به آن «قتیل الرعد» نیز می گویند. برخی مفسران منّ و سلوی را این گونه تفسیر کرده اند که خداوند این نعمت ها را منّ نامید زیرا به واسطۀ آن بر بندگان منّت نهاد و سلوی نامید، از آن روی که مایۀ آرامش و تسلی آنان بود.
(یا: اِگو) در فلسفه، خود متفکر و فعال و سوژۀ سازمان دهنده و همیشگیِ تجربه و فاعل عمل. کانت به دو گونه من قائل است: من تجربی، که از خودآگاهی معمولی شکل می گیرد، و من استعلایی یا محض، که شناختی نیست بلکه باید پیش فرض تجربه شمرده شود تا این تجربه وحدت لازم را برای این که اصولاً یک تجربه باشد به دست آورد. فروید، من را خودِ آگاه می داند که در محاصرۀ خواسته های نهاد و انضباط سرکوبگرانۀ ابرمن قرار دارد. در پدیدارشناسی هوسرل منِ استعلایی در تحلیل نهایی، سوژۀ معنابخش و مقوِم پدیده های جهان است که آن ها را در اعمال گوناگون آگاهی افاده و تقویم می کند.
مقیاس یا واحد قدیمی وزن، با مقداری متفاوت در زمان ها و مکان های مختلف. من تبریز معادل چهار چارک و تقریباً برابر با سه کیلوگرم، مَن شاه برابر با دو مَن تبریز یا تقریباً شش کیلوگرم، و مَن رِی معادل چهار مَن تبریز یا حدود دوازده کیلوگرم بوده است.
نقل قول ها
•
دانشنامه اسلامی
معنی مَنَّ: منّت نهاد (منت به معنای آن است که نعمتی را که به کسی دادهای با زبان خود آن را بــــــراوسنگین سازی .یا به عبارت دیگر کاری را که برای او کرده ای بزرگ بشماری. از آنجا نعمتهایی که خدای تعالی به ما داده همه بزرگ و با ارزش است منت نهادن خدای تعالی پسندیده...
معنی مِنْ: از- برخی از (منْهُم)-از جهت(به دلیل:مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُواْ ) - به جای (در عبارت "أَرَضِیتُم بِـﭑلْحَیَاةِ ﭐلدُّنْیَا مِنَ ﭐلْئَاخِرَةِ" )
معنی مَن: کسی که - چه کسی
معنی مَنِ: کسی که - چه کسی (نون آن به علت تقارن با حرف ساکن یا تشدید دار کلمه بعد حرکت گرفته است)
معنی مَا یَکُونُ مِن: نیست
معنی یُنفَوْاْ مِنَ ﭐلْأَرْضِ: که تبعید شوند - که نفی بلد گردند
ریشه کلمه:
من (۴۰۹۷ بار)
(به کسر میم) حرف جر است و برای آن پانزده معنی ذکر کردهاند از جمله : 1- ابتداء غایت. به قول جماعتی معنای اصلی آن همین است و معانی دیگر به آن راجع اند و آن در مکان و زمان هر دو آید مثل . و مثل «صُمْتُ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ». 2- تبعیض. مثل . . علامتش آن است که لفظ «بعض» در جای آن قرار گیرد. 3- بیان. و بیشتر بعد از لفظ «ما» و «مَهْما» آید نحو . . و در آیه . خالی از «ما مَهْما» است. باقی معانی در کتب لغت دیده شود.
گویش اصفهانی
تکیه ای: men
طاری: mun
طامه ای: mu(n)
طرقی: mo(n) / mu(n)
کشه ای: mo(n) / mu(n)
نطنزی: mo(n) / mu(n)
تکیه ای: men
طاری: mun
طامه ای: mun
طرقی: mun
کشه ای: mun
نطنزی: men
گویش مازنی
من واحد وزن که سه نوع می باشد:من لتر ater
واژه نامه بختیاریکا
( مِن ) داخل؛ اندرون؛ داخل؛ تو؛ اندر؛ درون
( مِن ) در؛ ضربدر؛ عمل ضرب
( مَن ) فکر؛ گمان. مثلاً مَنُم یعنی گمانم
( مِن ) میان
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
به عنوان مثال در شهرستان چناران هر من برابر با 1200 متر مربع می باشد.
دوما، معنی لوند دقیقا با همین تلفظ در آبادیس موجوده و البته آن چه از استفادش در بین مردم هم دیدم معنای بدش نیست. اگرچه ممکنه آن هم بوده باشه. غیر از این خود لوند ممکنه تغییر کرده باشه و مثلا رونده بوده باشه به هر حال پسوند اَنده هم قابل پیگیریه.
اما صرف نظر از همه ی این ها همان طور که در کامنت قبل اشاره کردم اردبیل ، لوندویل ، بیله سوار و . . . . نشون میده که اگر بخواهیم این کلمه ها رو به چند بخش تقسیم کنیم * بیل* یک جز معنا دار خواهد بود ( یک نگاه به بیله سوار که بیل در ابتداش اومده کاملا اینو مشخص میکنه ) ولی طبق گفته ی شما* تب* بخشِ معنی دار است ( یعنی ب ابتدای بیل رو جزیی از بخش قبل دونستید ) که ب نظر درست نیست. هرچند نگفتید* ار* ابتداش یعنی چی؟و البته درباره این که تب در زبان ترکی معنی یکجا نشینی میدهد یا نه حرفی نمیزنم.
درباره التصاقی بودن فارسی همون طور که در کامنت قبلم مشهود بود منبعم رو گذاشتم و البته قطعا از سومری بودن ترکی و ترک بودن سکاها که خنده دار تر نیست اگر چه هدف اصلیم این بود که بگم التصاقی بودن یا تحلیلی بودن یک زبان ربطی به خانواده ی زبانی نداره!
به طور کلی مرز خیلی مشخصی بین agglutination و fusion وجود نداره و بیشتر یک بازه میمونه ، فارسی از نظر واژه سازی که کاملا التصاقیه مثلا واژه نا بر هم کُن ِش گر انه. اما از نظر فعلی *برخی* فعل ها ویژگی fusional دارن. در زبان التصاقی اجزا بعد از ترکیب شدن دست نخورده باقی میمونن مثل ( پر ( بن مضارع ) اید ( پسوند گذشته ساز ) که میشه پرید ( بن ماضی ) اما در زبان های تحلیلی برای ساده سازی تغییراتی صورت میگیره مثلا: گو ( بن مضارع ) اید که میشه گُوید تبدیل میشه به گفت. فعل هایی هم داریم که به هردو شکل وجود دارند مثلا یابیدم ویافتم به نوعی میشه گفت همه زبان ها در طول عمرشون بین agglutination و fusion در گذار هستند ( به هم تبدیل میشن ) . مثلا قبلا بن ماضی خواب میشد خفت اما ما الان در فارسی از خواب اید که میشه خوابید استفاده می کنیم.
زبان گرجی که یک زبان التصاقی محسوبش میکنند دارای افعال بی قاعده ی بسیار زیادیه. بنابراین التصاقی دونستن فارسی اصلا چیز عجیبی نیست. نمیدونم شما اصلا میدونید التصاقی یعنی چی یا نه.
_پنجره یعنی روزنه ، پنچر شدن لاستیک یعنی سوراخ شدن لاستیک. معادل هندواروپاییشpuncture.
درباره سایر مسائلی که گفتید همین بس که ثابت کردید تحت تاثیر تفکرات پان ها هستید.
و به معنیِ مرد واردِ انگلیسی شده است.
من: خود، خویش - فرد، شخص، ذات، آدم، انسان - کالبد، قالب هر چیز، تن، بدن، پیکر - شکل، هیئت ( هیأت ) ، صورت -
شبح، روح - نمونه، سرمشق، الگو
مانند: اهریمن ( فرد پلید، خبیث و نا امید کننده، شیطان، ابلیس و. . . ) - بهمن ( بهترین مرد، نیک ترین انسان و. . . )
من ، سن= به فارسی من، تو
بیز ، سیز= به فارسی ما ، شما
پس:
!Azh Am Daneshju
Azh Am Irani!
Azh Am 20!
Azh Am
و برابر I میشده Azh
بپژوهید، جالبه👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻
اژ ام ایرانی
I am Iranian
Ich bin Iranian
Je suis Iranien
Azh Am Irani
مانند:
I انگلیسی
Ich آلمانی
Je فرانسه ای
Io ایتالیایی
Ego لاتین
Eg� یونانی
Ya روسی
Yo اسپانیایی
و. . .
در بیش تر زبان های هندو - اروپایی واژه من مانند هم هستند ولی در پارسی نوین این واژه به Man که برابر
me انگلیسی
moi فرانسه ای
و. . . است جایگزین شده
سنسکریت؛ مَمَ
مَنا: از من
در سومری آب به دو صورت a و ab وجود دارد. جالب است هر دو کلمه، در گویش های فارسی، لری، کردی، مازندرانی و . . . وجود دارد و همان معنی را دارند. پس صداقت را رعایت نکردید.
در مورد Gu ( گاو ) این کلمه به همین شکل در سومری وجود دارد. تلفظ گاو علاوه بر گویش های فارسی، لری، مازندرانی، تاتی و . . . در اوستایی، فارسی میانه هم بصورت گو می باشد و Okuz ( گاو ) در ترکی، ارتباطی به Gu ندارد. پس صداقت را رعایت نکردید.
در مورد shur ( شُریدن ) ، این کلمه دقیقا به همین شکل بوده است و نه su ( هیچ یک از معناهای su با sur و shur یکی نیستند ) . پس صداقت را رعایت نکردید.
جالب است بدانید shur ( شُریدن ) و sur ( سُریدن ) هر دو بین سومری و فارسی یکسان هستند.
در مورد Shuba هم براحتی میتوان سفسطه کرد و گفت کهShub با چوب معادل هستند در صورت که چوب و چماق هیچ ارتباطی به Shuba و Shupa شبان و شپان در فارسی میانه ندارد.
در مورد mah ، صداقت را رعایت نکردید و از چندگانگی ترجمه great در انگلیسی احتمالا ناخواسته، سوء استفاده کردید. معنای mah در سومری "بزرگ و بلند مرتبه" است.
در مورد pap هم چطور به این نتیجه رسیدید که در زبان سومری کم کاربرد بوده است، در حالی که چند بار در کتیبه های سومری آمده است.
دوست گرامی من، علاوه بر موارد بالا، واژگان مشترک دیگری بین سومری و فارسی وجود دارد.
ban, banda: به معنی نگهبان و نگهدارنده ( هم بان و هم بند در فارسی )
mar: خزنده، کرم خاکی
push: به معنی درد ( pesh و besh در فارسی میانه )
za: به معنی سنگ قیمتی مرتبط با زَر ( قاعده حذف "ر" بعد از مصوت )
pesh :پشم
با این حال من پیش از این گفته ام، با وجود این تعداد واژه مشترک فارسی و سومری، مرتبط دانستن این زبان ها، به گفتن امثال من نیست. کار علمی همه جانبه نیاز دارد.
دوست من، عصبانی نباش. میدونم تو هم دنبال هویت خودت میگردی. هاپلوگروپ های ژن آذری ( ترک ایران و آذربایجان و اکثریت مطلق ترکیه ) و کرد و مازندرانی و گیلانی و فارس و لر، آنقدر به هم نزدیک هستند که نمیتوان به هیچ وجه آنها را به مغولان و ترکان آسیای مرکزی پیوند زد. دریغ از 5 درصد اشتراک با آنها. ( در این مورد به نتایج تحقیقات جامع دکتر مازیار اشرفیان بناب مراجعه کنید. )
کلمه من برای توزین در زبان ترکی، " باتمان " گفته می شود که مثلاً در تبریز معادل پنج کیلوگرم است . البته در گذشته من یا " باتمان " های متفاوتی در تبریز و اطراف آن رایج بوده است مانند: " مین میثقال باتمان " ، " پونزالی باتمان " ، " سَغَط باتمان "
خطاب به شخص خودم
من همریشس با me انگلیسی
You and me
تو و من
Me , My , I.
در ترکی:
ضمیر اول شخص مفرد: "مَن یا بَن"
دوم شخص مفرد: " سَن"
سوم شخص مفرد: " اُ یا اُل"
اول شخص جمع: بیز
دوم شخص جمع: سیز
سوم شخص جمع: اُلیز ، اُلار
در ترکی باستان اُلیز بوده بعدها به پسوند ' لار' تغییر کرده و " اُلار" شده است.
منبع واژه: "دیوان لغات الترک" شیخ محمود بن حسین کاشغری
بجای فلسفه هم کمی منطق بخوانیم وقتی در یک زبانی اول شخص "من" دوم شخص "سن" است، دیگر قصه نمیخواهد.
I , Me , My.
مثلا؛
آب که شما نوشتی بصورت Ap آمده که معنی روشن و زیبا را داره که این معادل در ترکی هم استفاده میشه مثلا در ترکی میگویند "آق آپ آق" یعنی بسیار سفید و روشن
و درباره اثبات آن خدایگان آب ها در سومری بصورت "آپ سو" آمده، که "سو=آب" و "آپ=زیبا" در زبان سومری چیزی که به معنی آب باشد کلمه "سو" هستش که در ترکی هم استفاده میشه.
یا مثلا Gu که شما نوشتید به معنی "گاو" این کلمه در سومری بصورت Gud هم آمده که در ترکی بصورت Guduz استفاده میشود به معنی "گاو وحشی" که در دیوان لغات الترک نیز ذکر شده.
یا واژه Shuba در اصل در سومری بصورت Supa یا Sıpa آمده که به معنی چوب یا چماقی که حیوانات را با آن هدایت میکردند این واژه هم در ترکی کاربرد دارد.
یا کلمه Shur که نوشتید شکل صحیح آن Shu است که در ترکی بصورت Zu قابل مشاهده است زومک یعنی سریدن
یا کلمه mah که نوشتید در سومری به معنی "عالی" است که در ترکی نیز استفاده میشود که در دیوان لغات الترک نیز قابل مشاهده است.
واژه پاپ هم در سومری هست ولی نه آنچنان مثل واژه آتا که به وفور در سومری نام برده شده.
و در آخر باید عرض کنم بسیاری از این واژه های که اشاره کردید در زبان هندواروپایی است مخصوصا در سنسکریت که حتی در همین کلمات کمی که نوشتید در انگلیسی هم قابل مشاهده است پس این کلمات از سومری وارد زبان هندواروپایی شده، این کلمات را هندی ها هم میتوانند بگویند که واژه های مشترکشان با سومری است
ولی در زبان ترکی آنچه که مشاهده میشود که مطمئنم شما هم خوب میدانید واژه هایی بسیار بسیار زیادی مشترکی با سومری دارد که فقط در این زبان است.
2. زبان هخامنشی زبانی متفاوت از فارسی است این را اتیمولوژی ثابت کرده نکنه شما هنوزم تحت تاثیر رجوعیات پان زمان پهلوی هستید، و اینکه در خود همان کتیبه ای که میفرمایید در آغاز کلام داریوش اینگونه شروع میکند: آدئم داربُش و بعد به - - >میشتا ویشتا ادامه میدهد که هیچ کدام در فارسی معانی ندارند.
و فقط آد معنی دارد که در سومری و ترکی به معنی "نام" است و در فارسی هیچ معنی ای ندارد. پس با توجه به استفاده از واژه " آد" میتواند از واژه "من" نیز در هخامنشی استفاده شود که از زبان سومری وارد شده.
تمدن سومری بسیار بر تمدن بشر تاثیر گذار بوده است.
3. پارسی باستان را که مشابهت به زبان فارسی امروزی داشته باشد را ما در زمان ساسانیان و بعد از آن میبینیم.
و اما در زبان سومری از me - en برای اشاره به من استفاده می شود. زبان سومری با اینکه بیشترین تعداد واژه مشترک را با زبان فارسی نسبت به سایر زبان ها دارد اما هم خانواده دانستن سومری با زبانهای فارسی، ترکی، عربی، مجاری و . . . نظریه هایی هستند که تاکنون از دید علمی پذیرفته نشده اند.
در بابل بعنوان واحد اندازه گیری وزن به کار می رفته است. بعد از اشغال سومر توسط بابلی ها، در سومر، هر "من" ( ma - na ) معادل با 500 گرم بوده است.
اصلا لغت نامه قدیمی این زبان کو؟ چرا هیچی در دسترس نیست
درباره ی هم خانواده بودن سومری با ترکی اینکه هر دو زبان التصاقی هستند و بسیاری از واژگان در هر دو زبان عینا همان است. و اینکه اگر عده ای که زبان های دیگر را در خفقان گذاشته و هیچ حقی نداده اند اجازه دهند تحقیقات جدی ای در این زمینه انجام میشود و اما بالاخره در آینده مشخص خواهد شد که درست است یا غلط
عملا نمیتوانید زبان سومری را با فارسی و غیره هم خانواده بدانید چون از نظر دستور زبان ربطی به هم ندارند وگرنه خیلی وقت پیش اینکار را انجام داده بودید، از آنجایی که زبان سومری کاملا با ترکی هم از نظر دستور زبان و هم از نظر گرامر بیشترین ارتباط را دارد برای عده ای تحقیقات در این باره خوشابند نیست.
درباره قوم تبور یا تبر باید گفت "تبور" ها اقوامی از سکاها بودند که ساخا یا ساکا اقوامی از ترکان بودند و کلمه "تبور" از "تب یا تپ" در ترکی به معنی یکجا نشینی گرفته شده که در واژه اَرتَبیل نیز میبینیم که بعدها اردبیل شده.
البته زبان ها رو براساس ویژگی های ساختاریشون هم ممکنه تقسیم بندی کنند مثلا از منظر morphology . چیزی که شما درباره التصاقی بودن زبان میگید هم از این نظره و ربطی به خانواده ی زبانی نداره جالبه بدونید که در خانواده هندواروپایی بعضی زبان ها agglutinative ( التصاقی ) هستند و بعضی analytic.
برای نمونه میتونید به صفحه morphological typology در ویکیپدیا مراجعه کنید که من بریده ای ازش رو این جا قرار میدم:
Some Uralic languages are described as fusional, particularly the Sami languages and Estonian. On the other hand, not all Indo - European languages are fusional; for example, Armenian and Persian are agglutinative, while English and Afrikaans lean more analytic.
همون طور که میبینی در متن بالا ارمنی و فارسی رو التصاقی ( agglutinative ) دونسته و انگلیسی رو تحلیلی ( analytical ) در حالی که هر سه در خانواده زبان های هندواروپایی هستند.
سکاها نیز اقوامی ایرانی تبار بوده اند نه ترک. پاراگراف اول saka در ویکی پدیا:
were a group of nomadic *Iranian* peoples who historically inhabited the northern and eastern Eurasian Steppe and the Tarim Basin
واژه اردبیل هم فارسیه و از دو بخش ارد ( مانند ابتدای اردشیر ) به معنای مقدس و بیل ( ویل ) به معنای شهر ( مثل vile, villa, village ) ساخته شده. و در اون منطقه نام های دیگر اینگونه مثل لوندویل ( با حفظ تلفظ و ) و. . هم هست که نادرست بودن توضیح شما رو آشکارتر میکنه.
درباره زبان هخامنشی و کتیبه داریوش که خود داریوش میگه به زبان آریا ست اما زبان شناسان فارسی باستان نامگذاریش کردند بعد شما میگید اتیمولوژی ثابت کرده زبانی جدا از فارسیه؟! منبعتون کجاست؟
جالبه که به بقیه میگید تحت تاثیر تفکرات پان زمان پهلوی هستند! اما ترکا ۴۵۰۰ سال قبل از میلاد در سومر حضور داشتند! ساکا ها هم که ترک میدونید!
و شما تحت تاثیر پان ها نیستید.
ab: آب
men: من
bad: بد
dakkan: دُکان
gu: گاو ( در گویش های فارسی و زبانهای گیلانی، مازندرانی و تاتی به گاو ، "گو" گفته میشود )
nu: نه
pab, pap: بابا ( پاپا )
gud, sugud: گود ( چاله و گودی )
a - ra - zu : آرزو و دعا
kam: میل، کام، آرزو ( برای مثال کامیاب در فارسی یعنی آنکه به آرزویش رسیده )
shub, shuba : شبان، چوپان
igar: آجر ( آگُر در فارسی میانه )
ninda: نان
mah: بزرگ ( مهتر در فارسی به معنی بزرگتر است )
du - sa: دوست
kur: کوهستان ( در زبان آرئو باستان به کوهستان، کُر گفته می شده است. نامهای کرمانشاه و کرمان و کردان و کُر کبود در کرج و . . . اشاره به کوه و کوهستان و سرزمین بلند است. )
tibir: تیغه کنده کاری ( تبر )
kun : پشت
dir: تاخیر زمانی در پایان سال ( در گاهشماری سومری )
alal: لوله ( در مازندرانی لَلِه )
bar: بیرون ( در گویش های فارسی و زبان تاتی از "بر" برای اشاره به بیرون استفاده می شود )
shur: شُریدن ( جریان یافتن )
kira: کوره
kar, gar: کار
ak یا aka کردن ( انجام دادن ) در سومری از ترکیب واژه ها با این فعل، افعال جدید میسازند. در فارسی هم از ترکیب واژه ها با فعل "کردن"، افعال جدید میسازند.
dar تار ( تاریک، با dark انگلیسی و darkaz زبان پیشا - آلمانی از یک بن هستند )
dub دب ( به معنی نوشتن در فارسی میانه هم خانواده با دبیر و دبستان )
dam زوج یا زوجه معادل با داماد ( آد در فارسی پسوند است )
برخی واژه ها نیز با افزایش حرف "ر" بعد از مصوت، در فارسی قابل مشاهده و بررسی هستند، مانند sed سرد، tak تَرک کردن، sa سَر، su سرخ ( یا "سور" در برخی گویش های فارسی و زبان های لری و کردی )
منبع: Sumerian Lexicon Version 3. 0 by John A. Halloran
واژه های مشترک عربی و سومری عموما بابلی هستند و بعد از اشغال سومر توسط بابلیان به زبان سومری راه یافته اند و در کتیبه های نخستین اثری از آنها نیست.
شما که ریشه یابی بلدی ویل به معنی شهره "لوند" چیه؟ فکر کردین با دوتا مثال میتونین مغلطه کنید، مثال میارم کلمه کندوان رو سرچ میکنی هزارتا چرت و پرت واسش توو منابع فارسی مینویسه، در حالی که اسم این منطقه قبل رضاخان "گون دوغان" بوده، رضاخان انقد که اسامی ترکی کشور رو عوض کرده گاهی سخت میشه به معنی درست رسید شما برو دنبال اسم قدیمی کرج و آبیک و هزاران شهر و روستای دیگه باش تا بفهمی پان یعنی چی!
*****شما اصلا حق ندارید وقتی تمام اقوام در یک کشور در یک سطح قرار نگرفتن بگید پان؛ حداقل حداقل حقوق اولیه رو بهش بدید بعدا بتونید از این کلمه استفاده کنید؛ وگرنه سنگ پای قزوین بودن خوب نیست برادر*****
میدونی التصاقی یعنی چی؟ خودت خندت نمیگیره بگی فارسی التصاقیه.
هیچکسی نمیتونه این ادعارو بکنه به جز خود شما چون شایدم چندتا از افعال صرف کرده باشی مثل:
خریدم؛میخرم / بوسیدم؛میبوسم / ترسیدم؛ میترسم / بریدم؛میبرم / کندم؛میکنم / ماندم؛میمانم / بافتم؛میبافم / پریدم؛میپرم / خواندم؛میخوانم / پوشیدم؛میپوشم / دویدم؛میدوم / خوردم؛میخورم و. . .
ولی بالاخره بعد از چندی به بن بست میخوری مثل:
رفتم؛میروم / دیدم؛میبینم / ریختم؛میریزم / بردم؛میبرم / داشتم؛میدارم / پختم؛ میپزم / شستم؛میشورم / گفتم؛میگویم / باختم؛میبازم / کردم؛میکنم / زدم؛میزنم / سوختم؛میسوزم / دوختم؛میدوزم / یافتم؛میابم / کاشتم؛میکارم و. . .
در حالی میشه به زبانی گفت التصاقی که تمام افعال آن التصاقی باشند نه قسمی از افعال.
جالب اینجاست زبان ترکی علاوه بر التصاقی بودن بیش از ۹۰درصد واژگان تک هجایی هستند بعد میخواهید زبان فارسی را با ترکی مقایسه کنید از رو هم نمیرید، شما پنجره رو برای ما ریشه یابی کن استاد
اون اسمی هم که برای اردبیل نوشتی مال دوران دبستانه که بچه بودیم تحمیل میکردند بهمون باور میکردیم.
پیشنهاد میکنم تاریخ آذربایجان رو در منابعی غیر از احمد کسروی و رضا پالانی دنبال کنید.
درباره منبعتون" ویکی پدیا" دوباره ماست مالی کردید، یه چیزایی نوشتید که فقط یه چیزایی بنویسید.
پنجر تون هم که پنچره!
مثل اینکه از ریشه یابی کلمه چیزی نمیدونین! شما "پن" را در فارسی معنی کنید ببینیم چی هستش "جر یا چر" رو ریشه یابی کنید که در فارسی چیست!
اَر در زبان ترکی به شخص و اشخاص گفته میشه
منبع: دیوان لغات الترک
ارتباط سومری با ترکی رو بنده هم نگفتم صد در صده، بالا هم اشاره کردم تحقیقات ادامه داره در آینده مشخص میشه درسته یا غلط
شما بهتره بیشتر در حوزه زبانتون تحقیق کنید، تاریخ رو بهتره بدون غرض مطالعه کنید تا حقیقت رو پیدا کنید
حتی بعد از این همه مباحثه که از بحث درباره واژه "من" به اینجا رسید به عنوان یک غیرترک که مطالعاتی هم از زبانش ندارید از خودتون نپرسیدید وقتی اول شخص مفرد در یک زبانی "مَن" هست و دوم شخص "سَن" آیا احتمال دارد که شاید شاید شاید یک درصد، این واژه از اون زبان باشه، برم بیشتر دربارش تحقیق کنم، بنده در مورد واژه حتی نوشته بودم در اصل سومری باز یجوری گارد گرفته بودین که به هر نظر مخالفتون برچسبی میزنید
خدارو صدهزار مرتبه شکر تاریخ زیر خروار ها خاک مدفونه و دست امثال شما نیفتاده.
( جناب رضا اگر جمله همین متن را که ویرایش کردم توهین دانستید پاک کردم ولی چون شما هم توهین کردید عذری ندارد اصولا بحثی که بجای باریک بکشد خاطر را آزرده کند ادامه ندادنش بهتر است. بنده رو بی سواد خواندید مشکلی نیست سعی کنید تاریخ را وسیع تر بخوانید تا بفهمید هپروت چیست. )
بنده دنبال هویت میگردم؟ واقعا متاسفم برای ادبیاتتون، هویت ما مشخصه و از جعل کردن افرادی ناراحتیم. هویت ما ۱۱۰۰ سال حکومت بعد از اسلام به این خاک است، قبل از اسلام هم بماند که شما چطور سانسور میکنید و دوست ندارید چون صرفه ای برایتان ندارد، هویت ترکارو ( تاریخ توران ) شما در بزرگترین کتاب شعر فارسی زمزمه میکنید جمله خودتون رو بخونید ببینید چه کسی صداقت رو رعایت نمیکنه و توهین رو جایگزین میکنه. چرا در کتاب های تاریخ وقتی نقشه های امپراطوری کشیده میشود نقشه سرزمین توران را نمیبینیم چه کسانی از چه چیزی طفره میروند، یکم دقت کنی میفهمی این شمایی که دنبال هویتی با سراسر جعل.
حتما کلمه بایرام رو هم برگرفته از پدرام میدونید؟ مشخصه: ) ) ) چونکه میبینید متاسفانه واژه ای برای عید در زبانتان ندارید و این فقدان جان گداز است� که حتی در فرهنگ سنگلاخ کلمه جشن نیز ترکی عنوان شده.
منطقه آذربایجان از اول موطن ترکان بوده و هست و خواهد بود تا هر آنکه چشم دیدن آنرا مانند کسروی ها و پالانی ها ندارد کور شود.
به ترک های آسیای میانه توهین کردید ادبتان را عیان میکند، مغول ها از نظر زبان ربطی به ترکی ندارند طبیعتا به دلیل همسایگی واژگان مشترکی دارند ولی ربطی به ترکی ندارد غیر از آلتاییک بودنشان
به چنگیزخانشان ایراد میگیرید ولی نابود کردن تمدن بشریت به دست کوروش و خونریزی هایش را "به نقل هرودوت" دوست ندارید بخوانید.
درباره کلمات هم کذب شما آنجا مشخص میشود که بنده اصلا Okuz ننوشته ام؛ Guduz نوشته ام که در ترکی به معنی "گاو وحشی" است و در دیوان لغات الترک نیز آمده.
اوکوز چه ربطی قودوز دارد.
در مورد واژه چوپان اگر حرف شما را هم مصداق آن قرار دهیم باز هم مشکلی ندارد چون این کلمه در ترکی هم استفاده میشود.
در مورد ماه هم هر دو نظر مورد بحث است.
و پارگراف آخرم در نظر قبلی را نخواندید که این واژگانی که فرمودید در زبان هندواروپایی نیز وجود دارد پس آنان قبل شما میتوانند این ادعا را داشته باشند که واژگان مشترک با سومری دارند چون بسیاری از این واژگان از آنجا وارد فارسی شده وگرنه زبان را میگفتند پارسواروپایی نه که هندواروپایی.
سخن را با این تمام کنم که این کشور مثل بسیاری از کشورهای دیگر وطن تمام مردمانش با هر زبان و آیین و فرهنگ است و کسی نمیتواند بگوید که این خاک مخصوص فلان قوم است، و با نام خاص فلان اقوام بخواندش چون به هیچ عنوان شدنی نیست نژادپرست ترین آدم ها خواستند و نتوانستند.
در پایان باید اشاره کنم بحث با توهین ادامه نمی یابد و سکوت در این مورد بهتر است. ممنون
ولی من بدون مالکیت فرد نمیخای سنگین بگی باید بشه me
نوعی شیره درخت با طعم شیرین
ترنجبین
مِ ؛ تِ ؛ اَوَه : من ؛ تو ؛ او یا آن .
ایمَه ؛ اِیوَه ؛ اَوانَه : ما ؛ شما ؛ آنها.
کلمات مهمی در زبان سومریان غیر از کلماتی که دوستان به آنها اشاره نمودند وجود دارند که با کلمات فارسی امروز یکی هستند. به عنوان مثال قوم سومر به خدای پدر An با تلفظ " آن " و به خدای مادر Nana با تلفظ نانا یا نَنَه باور داشته اند. آن در زبان فارسی امروز ضمیر سوم شخص می باشد و نَنَه به زبان پهلوانان فارسی زبان به مادر اطلاق می شود. یکی دیگر از کلمات مهم دیگر ، واژه zikurat با تلفظ " زی کورات " می باشد. پیشوند زی ریشه در مصدر زیستن و یا زنده بودن دارد و " کورات " جمع کوره ها. لذا زیکورات به معنای کوره های زنده می باشد که برای زنده نگاه داشتن آتش مورد استفاده قرار می گرفته اند. به این دلیل که ایجاد آتش در آن عصر باستانی برای مردم بدون وجود فندک و کبریت بسیار مشکل بوده است بخصوص در فصل زمستان و بهار. بعضی از آن کوره های زنده به تدریج به آتشکده یا پرستش گاه تبدیل شده اند. بعضی از آنها روی تپه ها ایجاد می شده اند که نیازی به باد بزن نداشته باشند و از وزش باد طبیعی در ارتفاعات جهت گُر دادن آتش استفاده می شده است. بعضی از آنها محل اقامت خدایان پدر و مادر an و nana بوده اند. Gilgamesh با تلفظ گیل گامِش همان افسانه حماسی و اسطوره ای معروف سومریان است که به احتمال زیاد در اصل و ریشه بصورت گِل گام اش می باشد که معنای گام یا قدم گلی او می باشد. بهر حال تعداد من های هر فرد انسانی چه مرد و چه زن 10 تا می باشند ؛ 5 تا مذکر و 5 تا موئنث.
الف - من مردانه با بدن مادی در طبیعت و کیهان مادی.
ب - من زنانه با بدن مادی در . . .
پ - من مردانه با بدن روحی در طبیعت و کیهان روحی.
ت - من زنانه با بدن روحی . . .
ث - دو من دوقلوی همزاد خودی هموگن یا هم جنس مذکر به صورت " مرد - مرد " هردو با بدن های روحی در طبیعت و کیهان روحی .
ج - دو من دوقلوی همزاد خودی هموگن یا هم جنس موئنث به صورت " زن - زن " هردو با بدن های روحی و. . .
چ - دو من دوقلوی همزاد خودی غیر هموگن یا غیر هم جنس مذکر و موئنث بصورت " مرد - زن " هردو با بدن های روحی در. . .
این من ها یا خویشتن های دهگانه ( به زبان عربی : نفوس عشره ) در هفت عالم مستقل ؛ در هفت نظم و سامان طبیعی و کیهانی بر روی هفت زمین و زیر سقف هفت آسمان پشت سر هم از طریق وقوع مه بانگ های هفتگانه بر اثر نوسانات متوالی انقباض و انبساط هستی و وجود به ظهور میرسند و حیات های موقت خودرا تجربه می کنند و آنهم در منازل ؛ وادی ها ؛ ایستگاه ها و یا شهر های عشق هفتگانه نزولی و صعودی حرکت کلی هستی و وجود. فاصله زمانی بین منازل فعلا توسط کیهان شناسان و منجمین غیر قابل محاسبه و تعیین می باشد. برای سهولت میتوان به روش حدس و گمان و تخمین و احتمال از مقدار 90 میلیارد سال استفاده نمود. و از آنجاییکه هرکدام از من های انفرادی یا دومن های زوجی بهمراه منازل ؛ وادی ها ؛ شهر های عشق ؛ ایستگاه ها ؛ نظم و سامان کیهانی و آسمان ها و زمین های خاص و ویژه خویش همیشه در قدم های هشتم دوباره در سطحی برتر و کمال یافته تر از سطح قبلی به ظهور می رسند ، فاصله زمانی ظهورهای متوالی آنها حاصلضرب عدد هفت در نود میلیارد سال یعنی 630 میلیارد سال می باشد. تعداد ظهورات آنها بین مبداء و معاد بیشمار نمی باشد بلکه با شمار و احتمالا برابر است با حاصلضرب 70. 7. 2 یعنی 980 بار. عدد 2 اشاره به این حقیقت دارد که حیات هرکدام از من ها در هفت منزل صعودی تکرار مطلق یا صد در صد حیات منازل نزولی می باشند. اگر تعداد کلی ظهورات یعنی عدد 980 را در 90 میلیارد سال ضرب نمائیم آنگاه طول کلی سفر آفرینش از مبداء تا معاد حاصل خواهد گردید. بهتر است که با این اعداد تعصب وار برخورد نکنیم و آنها را احتمالی و تخمینی به پنداریم.
بعد از مرگ هر فرد انسانی به خواب ژرف مرگ فرو خواهد رفت و همزمان در عالم رویا بیدار میگردد و از حیات رویایی در سطح کمال ایده آل بهشتی برخوردار می گردد و بین کلیه گذشتگان و آیندگان خویش و نُه یا هشت عضو از اعضای خانوادگی ده نفره انفرادی خود مشغول زندگی رویایی خواهد شد و آن حیات و خواب مرگ برای او تا ظهور مجدد در سطحی برتر از سطح قبلی ، مجموعا 630 میلیارد سال طول خواهد کشید. البته از آنجاییکه پس از مرگ، ادراک گذر زمان برای هر فرد مرده ای بطور کامل یا بطور مطلق مختل میگردد، 630 میلیارد سال خواب مرگ از دیدگاه خوابیده او به یک ثانیه تقلیل می یابد.
به قول مولانا دیگر دلیلی ندارد که از پیر شدن و مردن بترسیم .
مَناپیتا= manapita پدر من، پدرم ( پارسی باستان )
داریوش میگوید منا پیتا ویشتاسپه ر ویشتاسپ منا پدرست مرا پدرست.
همچنین من و ما ( خودی ها ) هم ثابت کننده ی فارسی بودنش است.
پارسی باستان:MANA
پهلوی:MANA، MAN
for example:
l am marinet
l like french frice
l eat lunch with my boyfriend
l want to go outside