مترادف کرانه : جانب، جهت، طرف، افق، ساحل، کنار، کناره، طره، عرض، گوشه، ناحیه
کرانه
مترادف کرانه : جانب، جهت، طرف، افق، ساحل، کنار، کناره، طره، عرض، گوشه، ناحیه
فارسی به انگلیسی
shore, littoral, border, end
beach, coast, edge, end, front, frontage, sand, seacoast, seashore, shore, strand, waterfront, waterside
فارسی به عربی
شاطی
فرهنگ اسم ها
اسم: کرانه (دختر) (فارسی) (تلفظ: karāne) (فارسی: کرانه) (انگلیسی: karane)
معنی: ساحل، کنار، سو، جهت، کران
معنی: ساحل، کنار، سو، جهت، کران
(تلفظ: karāne) ساحل ، کنار ، کران .
مترادف و متضاد
ناحیه
جانب، جهت، طرف
مرز، سرحد، خط سرحدی، کرانه
میزان، خط مرزی، کرانه، پیمانه، سنگ مرزی
ساحل، لب، کنار دریا، کرانه
مجرا، ساحل، کنار دریا، کرانه، رشته، مجرای سیم، بندرگاه، لا، لایه، کنار رود
کرانه، ناحیه ساحلی
افق، ساحل، کنار، کناره، طره، عرض
گوشه
۱. جانب، جهت، طرف
۲. افق، ساحل، کنار، کناره، طره، عرض
۳. گوشه
۴. ناحیه
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - کنار طرف حاشیه : اما آنچه بر کران. تقویم باشد از سوی دست راست آن ماهها ی گرو هان است ] . ( التفهیم ) ۲ - حد . ۳ - پایان انتها. ۴ - ساحل : [ بده کشتی می تا خوش برانیم از این دریا ی نا پیدا کرانه ] . ( حافظ ) یا کرانه بودن چیزی را . حد و پایا نی داشتن ( غالبا منفی آید ) : [ ... اینچنین جنبش گرد و پیوسته که او را کرانه نیست جنبانند. وی قوتی بود که او را کرانه نبود ] . ( دانشنامه . الهی )
← ساحل
فرهنگ معین
(کَ نِ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - کنار، لب ساحل . ۲ - پایان .
لغت نامه دهخدا
کرانه. [ ک َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) بمعنی کران باشد که کنار است. ( برهان ). طرف. جانب. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ) ( ترجمان القرآن ). حاشیه. ( یادداشت مؤلف ). کناره. ( صحاح الفرس ). گوشه. مقابل میانه. شفا.حرف. ( ترجمان القرآن ) ( یادداشت مؤلف ). خوز و خسب دو شهری است بر کرانه بیابان. ( حدود العالم ). بهره ، آخر شهر کرمان است و بر کرانه بیابان نهاده و از آنجا به سیستان روند. ( حدود العالم ). جرمنگان خرد و جرمنگان بزرگ دو شهر است بر کرانه بیابان نهاده. ( حدودالعالم ). اسبش [ اسب خواجه احمد ] تا کرانه رواق که به ماتم به آنجا نشسته بود بیاوردند و برنشست. ( تاریخ بیهقی ). امیر رضی اﷲ از نمازگاه شهر راه بتافت با فوجی از غلامان خاص و به کرانه شهر بگذشت. ( تاریخ بیهقی ). باغی داشت در محمدآباد کرانه شهر، آنجا بودی بیشتر. ( تاریخ بیهقی ). همیشه چشم نهاده بودی [ بوسهل ] تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فروگرفتی این مرد از کرانه بجستی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی. ( تاریخ بیهقی ). و این خطها که از کرانه هر بخشی تا دیگر کرانه خیزد براستی ، آن را اوتار خوانند یعنی زه ها. ( نوروزنامه ).
میانه صف مردان بدم چو گوهر تیغ
چو نقطه زرهم بر کرانه بازآورد.
جای کیوان بر کران دانسته اند.
- کرانه بودن چیزی را ؛ آغاز و انجام داشتن. اطراف و جوانب داشتن :
ستم را میان و کرانه بود
همیدون ستم را بهانه بود.
|| سرحد. ( فهرست شاهنامه ولف ). مرز. || نوک. ( ناظم الاطباء ). || اول. ابتدا. ( یادداشت مؤلف ). || بن.( ناظم الاطباء ). || انتهاء. آخر. ( فهرست شاهنامه ولف ). ختم. فرجام. نهایت. پایان. ( یادداشت مؤلف ) :
شبا! پدید نیاید همی کرانه تو
برادر غم و تیمار من مگر توئیا.
وفای ما و جفای ترا کرانه بود.
دام جهان را زمانه بینم دانه.
یا درد مرا کرانه بایستی.
میانه صف مردان بدم چو گوهر تیغ
چو نقطه زرهم بر کرانه بازآورد.
خاقانی.
گرچه هفت اختر به یک جا دیده اندجای کیوان بر کران دانسته اند.
خاقانی.
- کرانه آسمان ؛ افق. ( یادداشت مؤلف ).- کرانه بودن چیزی را ؛ آغاز و انجام داشتن. اطراف و جوانب داشتن :
ستم را میان و کرانه بود
همیدون ستم را بهانه بود.
فردوسی.
- کرانه های چاه ؛ اطراف چاه از سوی درون. ( یادداشت مؤلف ).|| سرحد. ( فهرست شاهنامه ولف ). مرز. || نوک. ( ناظم الاطباء ). || اول. ابتدا. ( یادداشت مؤلف ). || بن.( ناظم الاطباء ). || انتهاء. آخر. ( فهرست شاهنامه ولف ). ختم. فرجام. نهایت. پایان. ( یادداشت مؤلف ) :
شبا! پدید نیاید همی کرانه تو
برادر غم و تیمار من مگر توئیا.
آغاجی ( از المعجم ).
جفا کنی و بدان ننگری که هم روزی وفای ما و جفای ترا کرانه بود.
منوچهری.
مکر جهان را پدید نیست کرانه دام جهان را زمانه بینم دانه.
ناصرخسرو.
یا وصل ترا نشانه بایستی یا درد مرا کرانه بایستی.
کرانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی کران باشد که کنار است . (برهان ). طرف . جانب . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (ترجمان القرآن ). حاشیه . (یادداشت مؤلف ). کناره . (صحاح الفرس ). گوشه . مقابل میانه . شفا.حرف . (ترجمان القرآن ) (یادداشت مؤلف ). خوز و خسب دو شهری است بر کرانه ٔ بیابان . (حدود العالم ). بهره ، آخر شهر کرمان است و بر کرانه ٔ بیابان نهاده و از آنجا به سیستان روند. (حدود العالم ). جرمنگان خرد و جرمنگان بزرگ دو شهر است بر کرانه ٔ بیابان نهاده . (حدودالعالم ). اسبش [ اسب خواجه احمد ] تا کرانه ٔ رواق که به ماتم به آنجا نشسته بود بیاوردند و برنشست . (تاریخ بیهقی ). امیر رضی اﷲ از نمازگاه شهر راه بتافت با فوجی از غلامان خاص و به کرانه ٔ شهر بگذشت . (تاریخ بیهقی ). باغی داشت در محمدآباد کرانه ٔ شهر، آنجا بودی بیشتر. (تاریخ بیهقی ). همیشه چشم نهاده بودی [ بوسهل ] تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فروگرفتی این مرد از کرانه بجستی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی . (تاریخ بیهقی ). و این خطها که از کرانه ٔ هر بخشی تا دیگر کرانه خیزد براستی ، آن را اوتار خوانند یعنی زه ها. (نوروزنامه ).
میانه ٔ صف مردان بدم چو گوهر تیغ
چو نقطه ٔ زرهم بر کرانه بازآورد.
گرچه هفت اختر به یک جا دیده اند
جای کیوان بر کران دانسته اند.
- کرانه ٔ آسمان ؛ افق . (یادداشت مؤلف ).
- کرانه بودن چیزی را ؛ آغاز و انجام داشتن . اطراف و جوانب داشتن :
ستم را میان و کرانه بود
همیدون ستم را بهانه بود.
- کرانه های چاه ؛ اطراف چاه از سوی درون . (یادداشت مؤلف ).
|| سرحد. (فهرست شاهنامه ٔ ولف ). مرز. || نوک . (ناظم الاطباء). || اول . ابتدا. (یادداشت مؤلف ). || بن .(ناظم الاطباء). || انتهاء. آخر. (فهرست شاهنامه ٔ ولف ). ختم . فرجام . نهایت . پایان . (یادداشت مؤلف ) :
شبا! پدید نیاید همی کرانه ٔ تو
برادر غم و تیمار من مگر توئیا.
جفا کنی و بدان ننگری که هم روزی
وفای ما و جفای ترا کرانه بود.
مکر جهان را پدید نیست کرانه
دام جهان را زمانه بینم دانه .
یا وصل ترا نشانه بایستی
یا درد مرا کرانه بایستی .
تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک اﷲ ازین ره که نیست پایانش .
- به کرانه ؛ در آخر. به آخر. به فرجام . سرانجام . عاقبت :
آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی به کرانه .
- به کرانه رسیدن ؛ تمام شدن . آخر شدن . سپری گشتن . (یادداشت مؤلف ): در قصه چنین آمده است که چون ایوب این دعا بکرد آن محنت از وی به کرانه رسید. (قصص الانبیاء ص 139).
- || به انتها رسیدن . به آخرین حد چیزی واصل شدن .
- بی کرانه ؛ بی پایان . بی انتها :
راهی راست است بگزین ای دوست
دور شو از راه بی کرانه و ترفنج .
بیندیش کاین جنبش بی کرانه
چرا اوفتاد اندرین جسم اکبر.
در راه او رسید قدمهای سالکان
وین راه بی کرانه بپایان نمی رسد.
- || بی حد. بی اندازه :
تا هست پر روایت علم علی زمین
تا هست پر حکایت عدل عمر جهان
آثار بی کرانه ٔ تو باد بر زمین
اقبال جاودانه ٔ تو باد در جهان .
|| حد. (یادداشت مؤلف ). اندازه :
چندانت قدر باد که آن را کرانه نیست
چندانت عمر باد که آن را شماره نیست .
- کرانه نبودن چیزی را یا امری را ؛ حد و اندازه نداشتن .
- کرانه نبودن سپاه را ؛ از انبوهی جوانب آن پیدا نبودن . حد واندازه نداشتن از کثرت و انبوهی :
سپاهی که آن را کرانه نبود
بد آن بد که اختر جوانه نبود.
سپه را میان و کرانه نبود
همان بخت دارا جوانه نبود.
به انگشت لشکر به هامون نمود
سپاهی که آن را کرانه نبود.
|| ساحل . لب . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). ریف . شاطی . کنار. (یادداشت مؤلف ) : وخش ناحیتی است آبادان و بر کرانه ٔ وخشاب نهاده . (حدود العالم ). شهروا شهرکی است [ به ناحیت کرمان ] بر کرانه ٔ دیرا. (حدودالعالم ).
چو نزدیک آن ژرف دریا رسید
مر او را میان و کرانه ندید.
خردمند کز دور دریا بدید
کرانه نه پیدا و بن ناپدید.
خجسته درگه محمود زاولی دریاست
چگونه دریا کآن را کرانه پیدانیست .
از فزع او به شب فراز نیاید
دشمن سلطان از آن کرانه ٔ جیحون .
چو زین کرانه شه شرق دست برد به تیر
بر آن کرانه نماند از مخالفان دیار.
چون سلطان به کشتی رسید کشتیها براندند و به کرانه ٔ رود رسانیدند. (تاریخ بیهقی ). بر کرانه ٔ جوی بزرگ سراپرده و خیمه ٔ بزرگ زده بودند و سخت بسیار لشکر بود. (تاریخ بیهقی ). دیگر روز برنشست و به کرانه ٔ جیحون آمد. (تاریخ بیهقی ).
غرقه ٔ خون هزار کشتی گشت
که یکی بر کرانه می نرسید.
چو در دریا فتادی از کرانه
مکن تعجیل کآن دردانه گردد.
بده کشتی می تا خوش برآییم
از این دریای ناپیدا کرانه .
|| گوشه . زاویه . || دیار. کشور. (ناظم الاطباء). ناحیه . (یادداشت مؤلف ). || افق . (یادداشت مؤلف ). || ضلع. (یادداشت مؤلف ). || رکن . (ترجمان القرآن ) (یادداشت مؤلف ). || مرغی را نیز گفته اند سیاه رنگ . و بطی ءالسیر یعنی تند نتواند پریدن . (برهان ) (از ناظم الاطباء). و این مصحف کرایه است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).رجوع به کرایه شود.
میانه ٔ صف مردان بدم چو گوهر تیغ
چو نقطه ٔ زرهم بر کرانه بازآورد.
خاقانی .
گرچه هفت اختر به یک جا دیده اند
جای کیوان بر کران دانسته اند.
خاقانی .
- کرانه ٔ آسمان ؛ افق . (یادداشت مؤلف ).
- کرانه بودن چیزی را ؛ آغاز و انجام داشتن . اطراف و جوانب داشتن :
ستم را میان و کرانه بود
همیدون ستم را بهانه بود.
فردوسی .
- کرانه های چاه ؛ اطراف چاه از سوی درون . (یادداشت مؤلف ).
|| سرحد. (فهرست شاهنامه ٔ ولف ). مرز. || نوک . (ناظم الاطباء). || اول . ابتدا. (یادداشت مؤلف ). || بن .(ناظم الاطباء). || انتهاء. آخر. (فهرست شاهنامه ٔ ولف ). ختم . فرجام . نهایت . پایان . (یادداشت مؤلف ) :
شبا! پدید نیاید همی کرانه ٔ تو
برادر غم و تیمار من مگر توئیا.
آغاجی (از المعجم ).
جفا کنی و بدان ننگری که هم روزی
وفای ما و جفای ترا کرانه بود.
منوچهری .
مکر جهان را پدید نیست کرانه
دام جهان را زمانه بینم دانه .
ناصرخسرو.
یا وصل ترا نشانه بایستی
یا درد مرا کرانه بایستی .
خاقانی .
تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک اﷲ ازین ره که نیست پایانش .
حافظ.
- به کرانه ؛ در آخر. به آخر. به فرجام . سرانجام . عاقبت :
آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی به کرانه .
کسائی .
- به کرانه رسیدن ؛ تمام شدن . آخر شدن . سپری گشتن . (یادداشت مؤلف ): در قصه چنین آمده است که چون ایوب این دعا بکرد آن محنت از وی به کرانه رسید. (قصص الانبیاء ص 139).
- || به انتها رسیدن . به آخرین حد چیزی واصل شدن .
- بی کرانه ؛ بی پایان . بی انتها :
راهی راست است بگزین ای دوست
دور شو از راه بی کرانه و ترفنج .
رودکی .
بیندیش کاین جنبش بی کرانه
چرا اوفتاد اندرین جسم اکبر.
ناصرخسرو.
در راه او رسید قدمهای سالکان
وین راه بی کرانه بپایان نمی رسد.
عطار.
- || بی حد. بی اندازه :
تا هست پر روایت علم علی زمین
تا هست پر حکایت عدل عمر جهان
آثار بی کرانه ٔ تو باد بر زمین
اقبال جاودانه ٔ تو باد در جهان .
ادیب صابر.
|| حد. (یادداشت مؤلف ). اندازه :
چندانت قدر باد که آن را کرانه نیست
چندانت عمر باد که آن را شماره نیست .
سنائی .
- کرانه نبودن چیزی را یا امری را ؛ حد و اندازه نداشتن .
- کرانه نبودن سپاه را ؛ از انبوهی جوانب آن پیدا نبودن . حد واندازه نداشتن از کثرت و انبوهی :
سپاهی که آن را کرانه نبود
بد آن بد که اختر جوانه نبود.
فردوسی .
سپه را میان و کرانه نبود
همان بخت دارا جوانه نبود.
فردوسی .
به انگشت لشکر به هامون نمود
سپاهی که آن را کرانه نبود.
فردوسی .
|| ساحل . لب . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). ریف . شاطی . کنار. (یادداشت مؤلف ) : وخش ناحیتی است آبادان و بر کرانه ٔ وخشاب نهاده . (حدود العالم ). شهروا شهرکی است [ به ناحیت کرمان ] بر کرانه ٔ دیرا. (حدودالعالم ).
چو نزدیک آن ژرف دریا رسید
مر او را میان و کرانه ندید.
فردوسی .
خردمند کز دور دریا بدید
کرانه نه پیدا و بن ناپدید.
فردوسی .
خجسته درگه محمود زاولی دریاست
چگونه دریا کآن را کرانه پیدانیست .
(منسوب به فردوسی ).
از فزع او به شب فراز نیاید
دشمن سلطان از آن کرانه ٔ جیحون .
فرخی .
چو زین کرانه شه شرق دست برد به تیر
بر آن کرانه نماند از مخالفان دیار.
فرخی .
چون سلطان به کشتی رسید کشتیها براندند و به کرانه ٔ رود رسانیدند. (تاریخ بیهقی ). بر کرانه ٔ جوی بزرگ سراپرده و خیمه ٔ بزرگ زده بودند و سخت بسیار لشکر بود. (تاریخ بیهقی ). دیگر روز برنشست و به کرانه ٔ جیحون آمد. (تاریخ بیهقی ).
غرقه ٔ خون هزار کشتی گشت
که یکی بر کرانه می نرسید.
خاقانی .
چو در دریا فتادی از کرانه
مکن تعجیل کآن دردانه گردد.
عطار.
بده کشتی می تا خوش برآییم
از این دریای ناپیدا کرانه .
حافظ.
|| گوشه . زاویه . || دیار. کشور. (ناظم الاطباء). ناحیه . (یادداشت مؤلف ). || افق . (یادداشت مؤلف ). || ضلع. (یادداشت مؤلف ). || رکن . (ترجمان القرآن ) (یادداشت مؤلف ). || مرغی را نیز گفته اند سیاه رنگ . و بطی ءالسیر یعنی تند نتواند پریدن . (برهان ) (از ناظم الاطباء). و این مصحف کرایه است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).رجوع به کرایه شود.
فرهنگ عمید
۱. ساحل، کنار.
۲. طرف، سو.
۳. [قدیمی] انتها، پایان: خدای را مددی ای دلیل راه حرم / که نیست بادیهٴ عشق را کرانه پدید (حافظ: ۴۶۴ ).
* کرانه کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱. به پایان رساندن.
۲. (مصدر لازم ) [مجاز] منحرف شدن.
۲. طرف، سو.
۳. [قدیمی] انتها، پایان: خدای را مددی ای دلیل راه حرم / که نیست بادیهٴ عشق را کرانه پدید (حافظ: ۴۶۴ ).
* کرانه کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱. به پایان رساندن.
۲. (مصدر لازم ) [مجاز] منحرف شدن.
۱. ساحل؛ کنار.
۲. طرف؛ سو.
۳. [قدیمی] انتها؛ پایان: ◻︎ خدای را مددی ای دلیل راه حرم / که نیست بادیهٴ عشق را کرانه پدید (حافظ: ۴۶۴).
〈 کرانه کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. به پایان رساندن.
۲. (مصدر لازم) [مجاز] منحرف شدن.
دانشنامه عمومی
کرانة. کرانة (به عربی: کرانة) یک منطقهٔ مسکونی در بحرین است که در شمالیه واقع شده است.
فهرست شهرهای بحرین
کرانة ۱۲٬۰۰۰ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای بحرین
کرانة ۱۲٬۰۰۰ نفر جمعیت دارد.
wiki: پهنه آبی بزرگ مانند اقیانوس، دریا یا دریاچه گفته می شود. در اقیانوس نگاری فیزیکی کرانه به پهنه ای عریض تر گفته می شود که از نظر زمین شناختی بر اثر عمل پهنه آبی در گذشته و حال تغییر کرده است؛ در حالی که ساحل ماسه ای (Beach) حاشیه و لبه کرانه است که نشان دهنده پهنه جزر و مدی در صورت وجود است. بر خلاف کناره (Coast)، کرانه می تواند مرز هر نوع پهنه آبی را مشخص سازد در حالی که کناره، نشان دهنده مرز اقیانوس است؛ بدین معنا که کناره نوعی کرانه است ولی با این وجود کناره اغلب به پهنه ای عریض تر از کرانه اشاره دارد که اغلب تا کیلومترها به داخل خشکی کشیده شده است.
کرانه ها تحت تأثیر توپوگرافی چشم اندازهای پیرامون خود و نیر عوامل فرسایشی آب مانند امواج سطح اقیانوس هستند. ترکیب زمین شناختی سنگ ها و خاک ها، تعیین کننده نوع کرانه پدیدآمده هستند.
کرانه ها تحت تأثیر توپوگرافی چشم اندازهای پیرامون خود و نیر عوامل فرسایشی آب مانند امواج سطح اقیانوس هستند. ترکیب زمین شناختی سنگ ها و خاک ها، تعیین کننده نوع کرانه پدیدآمده هستند.
wiki: کرانه
فرهنگستان زبان و ادب
[حمل ونقل دریایی] ← ساحل
واژه نامه بختیاریکا
بال؛ کَش؛ کش به کش؛ کشاکش
پیشنهاد کاربران
کرانه : این کلمه در زبان سانسکریت و انگلیسی می باشد ( karana ) و ( corner )
کرانه : در پهلوی کرانگ krānag بوده است.
( ( ( ( از این در سخن چند رانم همی
همانا کرانش ندانم همی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 210 )
کرانه : در پهلوی کرانگ krānag بوده است.
( ( ( ( از این در سخن چند رانم همی
همانا کرانش ندانم همی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 210 )
حاشیه
افق
کرانه کردن: سپری کردن ، گذراندن. �مادّتِ معیشت من آن بود که هر روز یگان دوگان ماهی می گرفتمی و بدان روزگار کرانه می کرد ( می کردم ) � ( کلیله و دمنه. نصراله منشی )
کرانه : /karāne/ کرانه به معنی ساحل، کنار، کران.
اسم کرانه مورد تایید ثبت احوال ایران برای نامگذاری دختر است .
اسم کرانه مورد تایید ثبت احوال ایران برای نامگذاری دختر است .
کلمات دیگر: