کلمه جو
صفحه اصلی

قبه


مترادف قبه : بارگاه، گنبد

فارسی به انگلیسی

dome, cupola, knob, pommel


canopy, cupola, dome, finial, knot, knob, pommel

canopy, cupola, dome, finial, knot


فارسی به عربی

قبة , قبة صغیرة

عربی به فارسی

گنبد , قبه , قلعه گرد , گنبد زدن , منزلگاه , شلجمي


مترادف و متضاد

بارگاه، گنبد


cupola (اسم)
طاق، کلاهک، گنبد، قبه

dome (اسم)
طاق، گنبد، قبه، قلعه گرد

knob (اسم)
دسته، دستگیره، برجستگی، بر امدگی، گره، دکمه، قبه

knop (اسم)
لاوک، غنچه، بر امدگی، دکمه، قبه، قلاب نخ

thole (اسم)
گنبد، قبه، اهرم لوله توپ، چوب یا میله اهرم پارو

knurl (اسم)
دانه، تپه، بر امدگی، گره، کنگره، قبه، الت کنگره سازی

فرهنگ فارسی

بنائی که سقف آن گردوبر آمده باشد، قباب وقبب جمع، قبه خضرائ:کنایه از آسمان، قبه زبرجدی یاقبه مینا
( اسم ) ۱ - بارگاهی که بر فراز آن گنبدی باشد ۲ - سقف برجسته و مدور گبند . یا قبه آب . حباب . یا قبه بادین . حباب یا گرد باد که بشکل قبه نماید . یا قبه پرگل . جام شراب . یا قبه زبر جد ( زبر جدین ) آسمان . یا قبه زربفت . آسمان در شب پر ستاره . یا قبه زرین . ۱ - آفتاب ۲ - عمود صبح . یا قبه ششم . آسمان ششم فلک ششم . یا قبه علیا .فلک . یا قبه گردنده . آسمان . یا قبه مینا . آسمان . یا قبه فلک . معدل النهار فلک نهم عرش . یا قبه وادین . قبه بادین . ۳ - خرگاه جمع : قبب و قباب ۴ - تاول بزرگ جلدی .
ابن فیروز اسلمی والی بلاد جزیره و دیار بکر در زمان خلافت عمر بن الخطاب چون عیاض بن غنم فهری با سپاهی مشتمل بر پنج هزار تن از سپاهیان شام بلاد جزیره و دیار بکر را بتصرف در آورد .

فرهنگ معین

(قُ بَّ ) [ ع . قبة ] (اِ. ) برآمدگی ، بنایی که سقف آن برآمده و گرد باشد. ج . قباب .

لغت نامه دهخدا

( قبة ) قبة. [ ق ُب ْ ب َ ] ( ع اِ ) قبه. برآمدگی هر چیز راگویند. ( برهان ). بنای گرد برآورده چون گنبد. هرچه مثل گنبد سازند، چون قبه سپر. گنبد. ( منتهی الارب ). خرقاهته. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). خرگاه. ( کشاف ). ج ، قُبَب ، قِباب. ( منتهی الارب ). || عربان شاخ حجام را میگویند که بدان حجامت کنند. ( برهان ). || هزارخانه گوسفندان. ( آنندراج ) :
فرو شد به ماهی و بر شد به ماه
بن نیزه و قبه بارگاه.
فردوسی.
هزاران قبه عالی کشیده سر به ابر اندر
که کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا.
عمعق بخارایی.

قبة. [ ] ( اِخ ) ابن فیروز اسلمی. والی بلاد جزیره و دیاربکر در زمان خلافت عمربن الخطاب چون عیاض بن غنم فهری با سپاهی مشتمل بر پنج هزار تن از سپاهیان از شام بلاد جزیره ودیار بکر را بتصرف درآورد بحکم خلیفه دوم ، عمر امارت آن دو ولایت به قبةبن فیروز اسلمی باز گذاشت و خودبشام برگشت. ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 472 و 473 ).
قبه. [ ق ُب ْ ب َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد. در 55000 گزی شمال باختری مهاباد و 1500گزی باختر شوسه خانه به نقده و کوهستانی ، سردسیر سالم است. 30 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه جلدیان و محصول آن غلات ، توتون و حبوبات ، شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

قبه. [ ق ُب ْ ب َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. در 16000 گزی شمال خاوری کرمانشاه و 6000 گزی شمال شوسه کرمانشاه به تهران واقع است. دشت ، سردسیر معتدل است. سکنه آن 20 تن و آب آن از چاه است. محصول آنجا غلات دیمی ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. عده ای در تابستان برف بشهر حمل مینمایند. راه فرعی به شوسه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

قبه. [ ق ُب ْ ب َ ] ( اِخ ) ( ذوالقبة ) ابن ثعلبه لقب حنظلةبن ثعلبه است. ( منتهی الارب ). بدان جهت که دردشت ذی قار گنبدی بر پا ساخته است. ( منتهی الارب ).

قبه . [ ق ُب ْ ب َ ] (اِخ ) (ذوالقبة) ابن ثعلبه لقب حنظلةبن ثعلبه است . (منتهی الارب ). بدان جهت که دردشت ذی قار گنبدی بر پا ساخته است . (منتهی الارب ).


قبه . [ ق ُب ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. در 55000 گزی شمال باختری مهاباد و 1500گزی باختر شوسه ٔ خانه به نقده و کوهستانی ، سردسیر سالم است . 30 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ جلدیان و محصول آن غلات ، توتون و حبوبات ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . صنایع دستی جاجیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قبة. [ ] (اِخ ) ابن فیروز اسلمی . والی بلاد جزیره و دیاربکر در زمان خلافت عمربن الخطاب چون عیاض بن غنم فهری با سپاهی مشتمل بر پنج هزار تن از سپاهیان از شام بلاد جزیره ودیار بکر را بتصرف درآورد بحکم خلیفه ٔ دوم ، عمر امارت آن دو ولایت به قبةبن فیروز اسلمی باز گذاشت و خودبشام برگشت . (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 472 و 473).


قبة. [ ق ُب ْ ب َ ] (ع اِ) قبه . برآمدگی هر چیز راگویند. (برهان ). بنای گرد برآورده چون گنبد. هرچه مثل گنبد سازند، چون قبه ٔ سپر. گنبد. (منتهی الارب ). خرقاهته . (کشاف اصطلاحات الفنون ). خرگاه . (کشاف ). ج ، قُبَب ، قِباب . (منتهی الارب ). || عربان شاخ حجام را میگویند که بدان حجامت کنند. (برهان ). || هزارخانه ٔ گوسفندان . (آنندراج ) :
فرو شد به ماهی و بر شد به ماه
بن نیزه و قبه ٔ بارگاه .

فردوسی .


هزاران قبه ٔ عالی کشیده سر به ابر اندر
که کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا.

عمعق بخارایی .



قبه . [ ق ُب ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . در 16000 گزی شمال خاوری کرمانشاه و 6000 گزی شمال شوسه ٔ کرمانشاه به تهران واقع است . دشت ، سردسیر معتدل است . سکنه ٔ آن 20 تن و آب آن از چاه است . محصول آنجا غلات دیمی ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . عده ای در تابستان برف بشهر حمل مینمایند. راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

بنایی که سقف آن گرد و برآمده باشد.
* قبهٴ خضرا: [قدیمی، مجاز] آسمان.

بنایی که سقف آن گرد و برآمده باشد.
⟨ قبهٴ خضرا: [قدیمی، مجاز] آسمان.


دانشنامه عمومی


واژه نامه بختیاریکا

( قُبِه ) ( صت ) ؛ قوه؛ باتری

جدول کلمات

گنبد

پیشنهاد کاربران

به برامدگی جلوی زین اسب گویند. . .


کلمات دیگر: