کلمه جو
صفحه اصلی

کسر


مترادف کسر : برخه، خرده، تقلیل، کاهش، نقصان، تفریق، کم، منها، خرد کردن، شکست، شکستن

برابر پارسی : برخه، کاهش، کم، بخش، برداشتها

فارسی به انگلیسی

fraction, shortfall, deduction, discount, deficit, breaking, prejudice, detraction, allowance

fraction, deduction, discount, detraction


allowance, shortfall


فارسی به عربی

تحت , تسرب , عجز , نقص
( کسر (کسور ) ) کسر

تحت , تسرب , عجز , نقص


عربی به فارسی

شکستني , شکست , شکستن , شکستگي , ترک خوردگي , شکاف , برخه , کسر (کسور) , بخش قسمت , تبديل بکسر متعارفي کردن , بقسمتهاي کوچک تقسيم کردن , انکسار , ترک , شکافتن , گسيختن , شکستگي(استخوان)


مترادف و متضاد

خرد کردن، شکست، شکستن


diminution (اسم)
کاهش، تحقیر، تقلیل، کسر، کمشدگی

deduction (اسم)
قیاس، وضع، استنتاج، استنباط، کسر، نتیجه گیری، پی بردن از کل به جزء یا از علت به معلول

deficiency (اسم)
عدم، عیب، نقص، قصور، کمبود، کسر، کاستی، نکته ضعف، ناکارایی، کمی

detraction (اسم)
کاهش، افترا، کسر، بد گویی، کسر شان

under (اسم)
کسر

fraction (اسم)
ذره، شکاف، شکستگی، کسر، برخه، ترک خوردگی، بخش قسمت، تبدیل بکسر متعارفی کردن

deficit (اسم)
کمبود، کسر، کسر عمل، کسر درامد

leakage (اسم)
ریزش، کسری، کمبود، کسر، ترشح، چکه، تراوش، نشت، فاش شدگی

برخه، خرده


تقلیل، کاهش، نقصان


تفریق، کم، منها


۱. برخه، خرده
۲. تقلیل، کاهش، نقصان
۳. تفریق، کم، منها
۴. خرد کردن، شکست، شکستن


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) شکستن خرد کردن . ۲ - ( اسم ) شکت شکستگی : ( ز کسری که در طاق کسری فتاد جهان پایه ای در درستی نهاد ) . ( ظهوری ) یا کسر عظم . شکستگی استخوان . یا کسر شائ ن . کاسته شدن شائ ن و شخصت کسی در نظر دیگران : ( همچو مستان کز شکست نرخ می خوشدل شوند دوستان را مطلب افتادست کسر شائ ن ما ) . ( معز فطرت ) ۳ - ( اسم ) رخنه شکاف . ۴ - ( اسم ) کم آمدن چیزی یا پولی بهنگام تراز کردن حساب کمبود . ۵ - ( اسم ) یکی از حرکات حروف کسره زیر و علامت آن است . ۶ - چون واحد را بعددی از اجزای متساوی تقسیم کنیم و یکی از این اجزائ یا چند جزو آنرا اختیار نماییم حاصل را کسر گویند . ۷ - عددی ناقص که بین دو عدد صحیح قرار گیرد مقابل عدد صحیح . توضیح : ۱ - در اصطلاح کسر را بمعنی عدد کسری و مقابل عدد صحیح بکار برند و بین کسر و عدد کسری تفاوتی نمی گذارند . توضیح : ۲ - کسر را بدین طریق مینویسند : عددی را که باید تقسیم شود در زیر خطی ( بنام خط کسری ) مینویسند و آنرا مخرج گویند و عددی را که باید از آن برداشته شود در بالای خط مینویسند و آنرا صورت نامند مثلا ۵/۶ جمع : کسور جمع : کسورات . یا کسر اعشاری . ( برخ. دهدهی ) اگر واحدی را به ۱٠ یا ۱٠٠ یا ۱٠٠٠ و امثال آنها جزو مساوی قسمت کنیم و چند قسمت آنرا بر داریم این کسر را ( کسر اعشاری ) گویند مقابل کسر متعارفی . مثلا چوبی را به ۱٠ قسمت کنیم و ۳ قسمت آنرا بر داریم گویند سه قسمت از ۱٠ قسمت را برداشته ایم و آنرا چنین نویسند : ۳/. و تلفظ کنند : سه دهم . یا کسر متعارفی . اگر واحدی را بچند جزو مساوی ( غیر اعشاری ) قسمت کنیم و یک یا چند جزو آنرا بر داریم گوییم کسری از واحد برداشته ایم و این کسر را متعارفی نامند مقابل کسر اعشاری . برای نمایش دادن کسر متعارفی خطی افقی کشند و واحدی را که بچند قسمت کرده اند عد. آن قسمت ها را زیر خط مزبور نویسند و چند قسمت را که برداشته اند عد. آن قسمتها را بالای خط مذکور نویسند مثلا اگر سیبی را به ۴ قسمت نمایند و سه قسمت آنرا بر دارند کسر را اینطور نویسند : ۳/۴ که خوانده میشود : سه چهارم . یا کسرو انکسار . فعل و انفعال فعل وان ینفعل
کاسر و کاسره

خارج قسمت دو کمیت متـ . بَرخه 2 * مصوب فرهنگستان اول


فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . )شکستن ، شکستگی ، رخنه ، شکاف . ۲ - (اِ. ) حرکت زیر و کسره . ۳ - عددی که کمتر از واحد صحیح باشد.

لغت نامه دهخدا

کسر. [ ک َ ] (ع مص ) شکستن چیزی را. || فروخوابانیدن چشم را. || کم تیمارداری کردن شتران را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || پر فراهم آوردن مرغ وقت فرود آمدن ، منه : عقاب کاسر. (از منتهی الارب ). فراهم آوردن مرغ بالها را و جمع کردن پرهای خود را و اراده ٔ فرود آمدن کردن و قیل : کسر الطائر جناحیه کسراً، در وقتی گویند که بالها را جهت فرود آمدن بهم منضم کند و چون جناحین را ذکر نکنند گویند کسر الطائر کسوراً. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دوتا کردن وساده را و تکیه نمودن بر آن . || یکان یکان فروختن کالا را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فرار دادن گروه را و شکست بر آنها وارد آمدن . (از ناظم الاطباء). هزیمت کردن سپاه را. (از اقرب الموارد). || کسره دادن و به کسر خواندن [ کلمه را ] . (از ناظم الاطباء). الحاق کردن کسره را به حرف . (از اقرب الموارد). || بازگشتن از مراد و مقصود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). گویند کسرت الرجل عن مراده ؛ ای صرفته عنه . (ناظم الاطباء). || نقض کردن و مخالفت کردن وصیت شخصی را، کسر فلان الوصیة. || کسرالشعر؛ لم یقم وزنه . (از اقرب الموارد).


کسر. [ ک َ ] ( ع مص ) شکستن چیزی را. || فروخوابانیدن چشم را. || کم تیمارداری کردن شتران را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || پر فراهم آوردن مرغ وقت فرود آمدن ، منه : عقاب کاسر. ( از منتهی الارب ). فراهم آوردن مرغ بالها را و جمع کردن پرهای خود را و اراده فرود آمدن کردن و قیل : کسر الطائر جناحیه کسراً، در وقتی گویند که بالها را جهت فرود آمدن بهم منضم کند و چون جناحین را ذکر نکنند گویند کسر الطائر کسوراً. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دوتا کردن وساده را و تکیه نمودن بر آن. || یکان یکان فروختن کالا را. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || فرار دادن گروه را و شکست بر آنها وارد آمدن. ( از ناظم الاطباء ). هزیمت کردن سپاه را. ( از اقرب الموارد ). || کسره دادن و به کسر خواندن [ کلمه را ]. ( از ناظم الاطباء ). الحاق کردن کسره را به حرف. ( از اقرب الموارد ). || بازگشتن از مراد و مقصود. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). گویند کسرت الرجل عن مراده ؛ ای صرفته عنه. ( ناظم الاطباء ). || نقض کردن و مخالفت کردن وصیت شخصی را، کسر فلان الوصیة. || کسرالشعر؛ لم یقم وزنه. ( از اقرب الموارد ).

کسر. [ ک َ ] ( ع اِمص ) شکست. || شکستگی. رخنه. شکاف. ( ناظم الاطباء ) :
ز کسری که در طاق کسری فتاد
جهان پایه ای در درستی نهاد.
نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).
|| هزیمت. || حزن. اندوه. || ( اِ ) حرکت زیر. کسره. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کسره شود. || چیز اندک و بی مزه. || جزء غیر تامی از اجزای واحد مانند نصف و ثلث و عشر و خمس و تسع و مانند آنها. ج ، کسور. ( ناظم الاطباء ).
- کسر حساب ؛ آنچه به حصه تمام نرسد.
|| ( اِمص ) کمی. قلت. نقصان. کمبود.کسری.
- کسرانبار ؛ کمبود غله انبار. کمبود از میزان معهود. آن مایه غله انبار که از میزان مطلوب و مرقوم به عللی از قبیل کیفیت توزین یا افت و غیره کمی نشان دهد.
- کسر شأن ؛کاستگی مقام و حیثیت و اعتبار :
همچو مستان کز شکست نرخ من خوشدل شوند
دوستان را مطلب افتاده ست کسر شأن ما.
معز فطرت ( از آنندراج ).
- کسر شأن کسی بودن یا شدن ؛ به اعتبار و اهمیت او لطمه وارد آمدن. حیثیت وآبروی او خلل یافتن : کسر شأن من است ( یا می شود ) که از فلان یاری بخواهم.

کسر. [ ک َ ] (ع اِمص ) شکست . || شکستگی . رخنه . شکاف . (ناظم الاطباء) :
ز کسری که در طاق کسری فتاد
جهان پایه ای در درستی نهاد.

نورالدین ظهوری (از آنندراج ).


|| هزیمت . || حزن . اندوه . || (اِ) حرکت زیر. کسره . (ناظم الاطباء). رجوع به کسره شود. || چیز اندک و بی مزه . || جزء غیر تامی از اجزای واحد مانند نصف و ثلث و عشر و خمس و تسع و مانند آنها. ج ، کسور. (ناظم الاطباء).
- کسر حساب ؛ آنچه به حصه ٔ تمام نرسد.
|| (اِمص ) کمی . قلت . نقصان . کمبود.کسری .
- کسرانبار ؛ کمبود غله ٔ انبار. کمبود از میزان معهود. آن مایه غله ٔ انبار که از میزان مطلوب و مرقوم به عللی از قبیل کیفیت توزین یا افت و غیره کمی نشان دهد.
- کسر شأن ؛کاستگی مقام و حیثیت و اعتبار :
همچو مستان کز شکست نرخ من خوشدل شوند
دوستان را مطلب افتاده ست کسر شأن ما.

معز فطرت (از آنندراج ).


- کسر شأن کسی بودن یا شدن ؛ به اعتبار و اهمیت او لطمه وارد آمدن . حیثیت وآبروی او خلل یافتن : کسر شأن من است (یا می شود) که از فلان یاری بخواهم .
- کسر صندوق ؛ کم آمدگی موجودی صندوق بسبب اشتباه در شمارش پول و جز آن .
- کسر گداز ؛ آنچه از وزن زر و سیم پس از سکه کردن کم آید. (یادداشت مؤلف ). کمبود و نقصانی که زر و سیم یا فلز دیگری که از آن سکه خواهند کرد در سکه زدن بیابد.
- کم و کسر؛ کمبود. کمی . نقصان .
- کم و کسر داشتن ؛ نقصان و کمبود داشتن .
|| (اِ) در اصطلاح حساب یک جزء از چند جزء واحد. (ناظم الاطباء). چون واحدی را به عددی از اجزای متساوی تقسیم کنیم و یکی از این اجزاء یا چند جزء آن را اختیار نماییم حاصل را کسر گویند. عددی ناقص که بین دو عدد صحیح قرار گیرد. در اصطلاح کسر را به معنی عدد کسری و مقابل عدد صحیح بکار برند و بین کسر و عدد کسری تفاوتی نگذارند. کسر را بدین طریق می نویسند که عددی را که باید تقسیم شود در زیر خطی بنام خط کسری می نویسند و آن را مخرج گویند و عددی را که باید از آن برداشته شود در بالای خط می نویسند و آن را صورت نامند مانند56
ج ، کسور. جج ، کسورات .
- کسر اعشاری ؛ اگر واحدی را به ده یا صدیا هزار جزء مساوی تقسیم کنیم و چند قسمت آن را برداریم این کسر را اعشاری گویند. مثلا چوبی را به ده قسمت کنیم و سه قسمت آن را برداریم گویند سه قسمت از ده قسمت را برداشته ایم و آن را چنین نویسند: 0/3 و تلفظ کنند سه دهم . برخه ٔ دهدهی . (فرهنگ فارسی معین ).
- کسر متعارفی ؛ اگر واحدی را به چند جزء مساوی (غیر اعشاری ) قسمت کنیم و یک یا چند جزو آن را برداریم گوییم کسری از واحد برداشته ایم و این کسر را متعارفی نامند. برای نمایش دادن کسر متعارفی خطی افقی کشندو واحدی را که به چند قسمت تقسیم خواهند کرد زیر خطمزبور نویسند و چند قسمت از واحد را که برداشته اند بالای خط مذکور نویسند. مثلاً سیبی را به 4 قسمت نمایند و سه قسمت آن را بردارند کسر را این طور نویسند34 و خوانده می شود سه چهارم . (فرهنگ فارسی معین ).
- کسر و انکسار ؛ فعل و انفعال . فعل و ان ینفعل . (فرهنگ فارسی معین ).

کسر. [ ک َ / ک ِ ] (ع اِ) پاره ٔ اندام یا اندام تام و وافر یا نیمه ٔ استخوان مع گوشت یا استخوان کم گوشت . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || جانب و کرانه ٔ متصل به زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جانب خانه . (اقرب الموارد). || پاره ٔ پایین خیمه یا پاره ٔ فرودین خیمه که بر زمین نوردیده باشد. (منتهی الارب ). جزء پایین خیمه و آن جزء ازپایین خیمه که بر زمین نوردیده باشد. (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). یقال ارفع کسر الخباء. (اقرب الموارد). || کرانه و ناحیه . ج ، اکسار و کسور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- کِسر الصحراء ؛ هردو جانب دشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
|| استخوان بازو نزدیک آرنج و آن را کسر قبیح هم گویند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). استخوان ساعد نزدیک مرفق کقوله ولو کنت کسرا کنت کسر قبیح . (از اقرب الموارد). کسر قبیح ؛ استخوان بازو نزدیک آرنج . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


کسر. [ ک َ س َ / ک َ س ِ ] (ع اِ) چیزی که فوق طاقت شخص باشد، یقال اصابه کسر ثم کسر؛ یعنی رسید او را چیزی که طاقت آن نداشت . (ناظم الاطباء).


کسر. [ ک ِ ] (اِخ ) نام چند قریه در یمن . (ناظم الاطباء).


کسر. [ ک ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ کِسرَة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).


کسر. [ ک ُ س ُ] (ع اِ) بلندی و پستی یقال ارض ذات کسر، یعنی زمین با بلندی و پستی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).


کسر. [ ک ُس ْ س َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کاسر و کاسرة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. (ریاضی ) عددی که کمتر از واحد صحیح باشد، مانندِ ۰۴/۰، برخه.
۲. کم.
۳. (اسم ) کسره، حرکت زیر.
۴. (اسم مصدر ) کمبود، کمی.
۵. [قدیمی] شکستن، خرد کردن.
۶. [قدیمی، مجاز] شکست دادن، مغلوب کردن.
۷. (اسم ) [قدیمی] شکاف.

دانشنامه عمومی

در ریاضیات، کسر یا بَرخه نوعی عدد می باشد که مقدار جزء به کل یک چیز یا شئ را بیان می کند و بعبارتی دیگر از تقسیم دو عدد صحیح برهم ساخته می شود. در واقع، کسر یا عدد کسری نام دیگر عدد گویا است.
نمایش کسر به صورت یک خط افقی و یک عدد در بالا و یک عدد در پایین می باشد. عدد بالایی صورت کسر و عدد پایینی مخرج کسر نامیده می شود.
2 4 {\displaystyle {\dfrac {2}{4}}}
در اینجا ۲ صورت کسر و ۴ مخرج کسر می باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

کَسْر (fraction)
در ریاضیات، تعداد قسمت های برداشته شده از کُل، وقتی کُل به چند قسمت برابر تقسیم شود. معمولاً تعداد کل قسمت ها (مخرج) را زیر یک خط افقی با نام خط کسری، و تعداد قسمت های برداشته شده (صورت) را بالای آن خط می نویسند. خط کسری ممکن است مورب باشد که در این حالت، صورت را در سمت چپ و مخرج را در سمت راست آن می نویسند. این مفهوم اولیۀ کسر است، ولی در حالت کلی لازم نیست صورت از مخرج کوچک تر باشد. کسر سره کسری است که صورت آن کوچک تر از مخرجش باشد و کسر ناسره کسری است که صورتش بزرگ تر از مخرجش باشد. ترکیبی به شکل ۰/۵ کسر محسوب نمی شود، زیرا یک شیء را نمی توان به صفر قسمت برابر تقسیم کرد. ازنظر ریاضی، حاصل تقسیم هر عدد بر صفر بی نهایت است. کسر متعارفی یا ساده کسری است که صورت و مخرجش دو عدد صحیح باشند، یعنی به صورت کسری نباشند. کسر اعشاری یا دهدهی کسری است که مخرجش توانی از ده باشد. چنین کسری معمولاً با حذف مخرج و استفاده از ممیز اعشاری نوشته می شود، مانند ۰.۰۴ که معادل۱۰۰/۴ است. رقم های سمت راست ممیز اعشاری نشان دهندۀ صورت های کسرهایی متعارفی با مخرج های ، ۱۰۰، ۱۰۰۰ و غیره اند. بیشتر کسرها را می توان به صورت کسر اعشاری نشان داد، مثلاً ۰.۳۳۳۰۰۰=۳/۱. کسر را عدد گویا نیز می نامند که به معنای عددی است که نسبت دو عدد را نشان می دهد. هر عدد صحیح را می توان به شکل کسری با مخرج ۱ نمایش داد.
جمع و تفریق. برای جمع و تفریق کسرها باید مخرج مشترک گرفت. یعنی عددی به دست آورد که بر مخرج های همۀ کسرهای مورد نظر قابل قسمت باشد. کوچک ترین مخرج مشترک ۱۲ است. سپس، صورت و مخرج هر کسر باید در حاصل تقسیم مخرج مشترک بر مخرج آن کسر ضرب شود. آن گاه می توان صورت ها را با هم جمع یا ازهم تفریق کرد: اگر عددهای صحیحی در جریان محاسبه ظاهر شوند، می توان اول آن ها را جمع یا تفریق کرد.
ضرب و تقسیم. نخست باید همۀ عددهای مخلوط را به کسرهای ناسره تبدیل کرد. سپس، برای ضرب، صورت ها درهم و مخرج ها درهم ضرب می شوند تا نتیجه به دست آید. برای تقسیم، عمل مشابهی صورت می گیرد، با این تفاوت که کسر دوم پیش از ضرب کردن معکوس می شود.

فرهنگ فارسی ساره

بخش، برداشتها


فرهنگستان زبان و ادب

{fraction} [ریاضی] خارج قسمت دو کمیت متـ . بَرخه 2 * مصوب فرهنگستان اول

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کسر به تخلّف «حکمِ» قیاس از حکمتِ اعتبار شده اطلاق می شود.
کسر، از مبطلات علت در قیاس بوده و به معنای تخلف حکم قیاس از حکمتی است که برای آن در نظر گرفته شده است؛ یعنی گاهی حکمت حکم موجود است، اما حکم موجود نیست؛ برای مثال، «حنفی» می گوید: کسی که به سفر معصیت می رود، نماز او شکسته است، سپس دلیل می آورد که چون عنوان مسافر بر او صادق است. آن گاه می گوید: حکمت این که مسافر نماز را شکسته می خواند این است که در مسافرت مشقت وجود دارد و شارع برای رفع مشقت، به شکسته بودن نماز او حکم نموده است. آن گاه معترض در مقام اعتراض می گوید: این حکمت (مشقت) در مورد باربران و آهنگران نیز هست، پس چرا حکم شکسته بودن نماز در مورد آن ها وجود ندارد.
کسر در کتاب الاحکام فی اصول الاحکام
در کتاب « الاحکام فی اصول الاحکام » آمده است:«اختلفوا فی الکسر و هو تخلف الحکم المعلل عن معنی العلة و هو الحکمة المقصودة من الحکم، هل هو مبطل للعلة...».
تعاریف دیگری از کسر
در تعریف کسر، میان اصولی ها اختلاف وجود دارد. تعریفی که ذکر شد تعریف مورد قبول « آمدی » و « ابن حاجب » است، اما « فخر رازی » و « بیضاوی » تعریف دیگری ارائه داده اند که عبارت است از: عدم تاثیر یکی از دو جزء علت و نقض جزء دیگر، و این در مواردی است که علت دارای دو جزء باشد. «آمدی» و «ابن حاجب» این تعریف را «نقض مکسور» نامیده اند.
عناوین مرتبط
...

پیشنهاد کاربران

بَرخه از برخ به چم شماری. رد این واژه در برخی دیده می شود.

برخه، پاره ای از هر چیز، جزوی از کلّ

هدایت المتعلمین فی طب ص 192 و ذخیره خوارمشاهی ص 163 :
استخوان شکسته که دو قسمت شده

عدد کسری احتمالا به این علت نامیده شده است که عدد شکسته یا خرد می شود یا عدد کم و کاهش پیدا می کند.

واژه ( برخه ) به معنای ( کسر ) با واژگان ( برخ، برخی ) از کارواژه ( بَرخیدن=جزء جزء کردن، بخش بخش کردن، پاره پاره کردن ) همخانواده می باشد و از واژگان پارسی است. برخی از . . . = کسری از . . . .
در زبان آلمانی به ( کسر ) ، Bruch گفته می شود و واژگان منتهی به ch در زبان آلمانی با ( خ ) واگوییده می شوند ( بروخ یا بقوخ ) :بمانند ( Buch ) که ( بوخ ) واگوییده می شود. هر چند که واژه آلمانی Bruch با واژه انگلیسی breach از یک ریشه می باشد ولی انگلیسی زبانها به ( کسر ) به ویژه در دانش مزداهیک ( ریاضی ) ، fraction می گویند ولی آلمانی زبانها همان Bruch را برای کسر در دانش مزداهیک ( ریاضی ) بکار می برند . آنچه روشن و نمایان است، این است که واژه Bruch با واژگان پارسیِ برخیدن، برخی، برخ و برخه از یک بُن و ریشه می باشند.
( هنگام خواندن کتابی به زبان آلمانی در زمینه دانش مزداهیک، این نکته نظر مرا جلب کرد. )


کلمات دیگر: