مترادف کسر : برخه، خرده، تقلیل، کاهش، نقصان، تفریق، کم، منها، خرد کردن، شکست، شکستن
برابر پارسی : برخه، کاهش، کم، بخش، برداشتها
fraction, deduction, discount, detraction
allowance, shortfall
تحت , تسرب , عجز , نقص
شکستني , شکست , شکستن , شکستگي , ترک خوردگي , شکاف , برخه , کسر (کسور) , بخش قسمت , تبديل بکسر متعارفي کردن , بقسمتهاي کوچک تقسيم کردن , انکسار , ترک , شکافتن , گسيختن , شکستگي(استخوان)
خرد کردن، شکست، شکستن
برخه، خرده
تقلیل، کاهش، نقصان
تفریق، کم، منها
۱. برخه، خرده
۲. تقلیل، کاهش، نقصان
۳. تفریق، کم، منها
۴. خرد کردن، شکست، شکستن
خارج قسمت دو کمیت متـ . بَرخه 2 * مصوب فرهنگستان اول
کسر. [ ک َ ] (ع مص ) شکستن چیزی را. || فروخوابانیدن چشم را. || کم تیمارداری کردن شتران را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || پر فراهم آوردن مرغ وقت فرود آمدن ، منه : عقاب کاسر. (از منتهی الارب ). فراهم آوردن مرغ بالها را و جمع کردن پرهای خود را و اراده ٔ فرود آمدن کردن و قیل : کسر الطائر جناحیه کسراً، در وقتی گویند که بالها را جهت فرود آمدن بهم منضم کند و چون جناحین را ذکر نکنند گویند کسر الطائر کسوراً. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دوتا کردن وساده را و تکیه نمودن بر آن . || یکان یکان فروختن کالا را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فرار دادن گروه را و شکست بر آنها وارد آمدن . (از ناظم الاطباء). هزیمت کردن سپاه را. (از اقرب الموارد). || کسره دادن و به کسر خواندن [ کلمه را ] . (از ناظم الاطباء). الحاق کردن کسره را به حرف . (از اقرب الموارد). || بازگشتن از مراد و مقصود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). گویند کسرت الرجل عن مراده ؛ ای صرفته عنه . (ناظم الاطباء). || نقض کردن و مخالفت کردن وصیت شخصی را، کسر فلان الوصیة. || کسرالشعر؛ لم یقم وزنه . (از اقرب الموارد).
نورالدین ظهوری (از آنندراج ).
معز فطرت (از آنندراج ).
کسر. [ ک َ / ک ِ ] (ع اِ) پاره ٔ اندام یا اندام تام و وافر یا نیمه ٔ استخوان مع گوشت یا استخوان کم گوشت . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || جانب و کرانه ٔ متصل به زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جانب خانه . (اقرب الموارد). || پاره ٔ پایین خیمه یا پاره ٔ فرودین خیمه که بر زمین نوردیده باشد. (منتهی الارب ). جزء پایین خیمه و آن جزء ازپایین خیمه که بر زمین نوردیده باشد. (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). یقال ارفع کسر الخباء. (اقرب الموارد). || کرانه و ناحیه . ج ، اکسار و کسور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- کِسر الصحراء ؛ هردو جانب دشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
|| استخوان بازو نزدیک آرنج و آن را کسر قبیح هم گویند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). استخوان ساعد نزدیک مرفق کقوله ولو کنت کسرا کنت کسر قبیح . (از اقرب الموارد). کسر قبیح ؛ استخوان بازو نزدیک آرنج . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کسر. [ ک َ س َ / ک َ س ِ ] (ع اِ) چیزی که فوق طاقت شخص باشد، یقال اصابه کسر ثم کسر؛ یعنی رسید او را چیزی که طاقت آن نداشت . (ناظم الاطباء).
کسر. [ ک ِ ] (اِخ ) نام چند قریه در یمن . (ناظم الاطباء).
کسر. [ ک ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ کِسرَة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
کسر. [ ک ُ س ُ] (ع اِ) بلندی و پستی یقال ارض ذات کسر، یعنی زمین با بلندی و پستی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
کسر. [ ک ُس ْ س َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کاسر و کاسرة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
بخش، برداشتها