مترادف فریاد : بانگ، جیغ، خروش، دادوبیداد، زوزه، شیون، صیحه، ضجه، عربده، غریو، غلغله، فغان، غیه، ناله، نعره، نفیر، ولوله، هیاهو
فریاد
مترادف فریاد : بانگ، جیغ، خروش، دادوبیداد، زوزه، شیون، صیحه، ضجه، عربده، غریو، غلغله، فغان، غیه، ناله، نعره، نفیر، ولوله، هیاهو
فارسی به انگلیسی
shout, cry
agony, bark, call, cry, exclamation, howl, hue, outcry, scream, shout, whoop, yell
فارسی به عربی
آهة , بکاء , حی , خطاف , صراخ , صیاح , صیحة , نعیق
فرهنگ اسم ها
اسم: فریاد (پسر، دختر) (فارسی) (تلفظ: faryad) (فارسی: فریاد) (انگلیسی: faryad)
معنی: صدا و آواز بلند و رسا، یاری خواستن با صدای بلند، بانگ، رسا، آواز بلند
معنی: صدا و آواز بلند و رسا، یاری خواستن با صدای بلند، بانگ، رسا، آواز بلند
مترادف و متضاد
طلب، فریاد، صدا، دعوت، ندا، احضار، بانگ، نامبری
غوغا، خروش، فریاد، سر و صدا، بانگ، طنین
خروش، گریه، فریاد، بانگ، ناله، غریو، زاری، ضجه، عجز
فریاد، جیغ، داد، فغان
فریاد، سر و صدا، صدا، شلوغ، بانگ، طنین، اختلال، قیل و قال، خش خش، پارازیت، امد و رفته، شایعه و تهمت
فریاد، جیغ
نما، صورت، هیئت، فریاد، رنگ، چرده، شکل، تصویر
حراج، فریاد، بیداد، غریو، داد
داد و بیداد، گریه، فریاد
فریاد، جیغ، ضجه، فریادرسی، فریاد رس
فریاد، بانگ، ضجه، حرف ندا
باد، فریاد، ضجه، بوران، توفان، باد بی سابقه و شدید
نزاع، فریاد، دعوا، جیغ، ضجه، داد، جیغ ممتمد
فریاد، جیغ، ضجه
فریاد، ضجه، صدای بلند مثل سرفه، صدای سیاه سرفه، صدای جغد و مانند آن
داد و بیداد، فریاد، سر و صدا، زوزه، فریاد و نعره
فریاد
داد و بیداد، فریاد، جیغ، داد، نعره
بانگ، جیغ، خروش، دادوبیداد، زوزه، شیون، صیحه، ضجه، عربده، غریو، غلغله، فغان، غیه، ناله، نعره، نفیر، ولوله، هیاهو
فرهنگ فارسی
بانگ، آوازبلند
( اسم ) ۱ - یاری خواستن با آواز بلند فغان ۲ - شکایت با آوای رسا ۳ - بانگ رسا آواز بلند . یا به فریاد کسی رسیدن . استغاثه کسی را اجابت کردن درمانده ای را یاری دادن .
( اسم ) ۱ - یاری خواستن با آواز بلند فغان ۲ - شکایت با آوای رسا ۳ - بانگ رسا آواز بلند . یا به فریاد کسی رسیدن . استغاثه کسی را اجابت کردن درمانده ای را یاری دادن .
فرهنگ معین
(فَ ) (اِ. ) بانگ ، آواز بلند.
لغت نامه دهخدا
فریاد. [ ف َرْ ] ( اِ ) در زبان پهلوی فری یات به معنی دوست و تکیه و اتکاء و نیز فرهات به معنی یاری ، در فارسی باستان ظاهراً فرزاتی مرکب از پیشاوند فرا و دا که به معنی پیش بردن است ، در افغانی و ترکی فِریاد و رویهم به معنی یاری خواستن با آواز بلند و شکایت با آوای رساست. ( از حاشیه برهان چ معین ). آواز بلندی که در دادخواهی و استعانت برآرند. ( ناظم الاطباء ) :
چنین داد پاسخ که من روز و شب
همی برگشایم به فریاد لب.
پیش از این بود شبانروزی فریاد و فغان.
که هرچه دیده بیند دل کند یاد.
بدو دست یازم که او یار بس
ز گیتی نخواهم به فریاد کس.
همچو آب از آتش و آتش ز باد
دل بجوش و تن به فریاد است باز.
بنزدیک سلیمان شد به فریاد.
که از فریاد خود باشد به فریاد.
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد.
- به فریاد رسیدن ؛ فریاد رسیدن. بفریاد کسی گوش دادن. به نجات کسی شتافتن :
عشقت رسد به فریاد گر خودبسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت.
کمال عدل به فریاد دادخواه رسید.
بفریاد شد گازر از کار اوی
همی تیره شد روز بازار اوی.
- فریاد آمدن . فریاد افتادن. فریاد افکندن. فریاد اوفتادن. فریاد برآمدن. فریاد برآوردن. فریاد جستن. فریاد خاستن. فریاد خواستن. فریادخوان. فریادخواه. فریادخواهی. فریاد داشتن. فریادرس. فریادرسی. فریاد رسیدن. فریاد زدن. فریادزنان. فریاد شنیدن. فریاد کردن. فریاد کشیدن. فریادکنان. فریادنامه. فریادی. فریاد یافتن. رجوع به این مدخل ها شود.
چنین داد پاسخ که من روز و شب
همی برگشایم به فریاد لب.
فردوسی.
لاجرم بر در ایوان ملک مدح و ثناست پیش از این بود شبانروزی فریاد و فغان.
فرخی.
ز دست دیده و دل هر دو فریادکه هرچه دیده بیند دل کند یاد.
باباطاهر.
- به فریاد ؛ برای کمک و برای یاری : بدو دست یازم که او یار بس
ز گیتی نخواهم به فریاد کس.
فردوسی.
- || فریادکنان و نالان : همچو آب از آتش و آتش ز باد
دل بجوش و تن به فریاد است باز.
خاقانی.
یکی پشه شکایت کرد از بادبنزدیک سلیمان شد به فریاد.
عطار.
نه بلبل در قفس نالد ز صیادکه از فریاد خود باشد به فریاد.
وحشی.
- به فریاد آمدن ؛ فریاد کردن : در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد.
حافظ.
- به فریادآمده ؛ فریادکنان. ناله کنان : مردمان از آن به فریاد آمده. ( تاریخ بیهقی ).- به فریاد رسیدن ؛ فریاد رسیدن. بفریاد کسی گوش دادن. به نجات کسی شتافتن :
عشقت رسد به فریاد گر خودبسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت.
حافظ.
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت کمال عدل به فریاد دادخواه رسید.
حافظ.
- به فریاد شدن ؛ فریاد کشیدن. فریاد کردن : بفریاد شد گازر از کار اوی
همی تیره شد روز بازار اوی.
فردوسی.
ترکیب ها:- فریاد آمدن . فریاد افتادن. فریاد افکندن. فریاد اوفتادن. فریاد برآمدن. فریاد برآوردن. فریاد جستن. فریاد خاستن. فریاد خواستن. فریادخوان. فریادخواه. فریادخواهی. فریاد داشتن. فریادرس. فریادرسی. فریاد رسیدن. فریاد زدن. فریادزنان. فریاد شنیدن. فریاد کردن. فریاد کشیدن. فریادکنان. فریادنامه. فریادی. فریاد یافتن. رجوع به این مدخل ها شود.
فریاد. [ ف َرْ ] (اِ) در زبان پهلوی فری یات به معنی دوست و تکیه و اتکاء و نیز فرهات به معنی یاری ، در فارسی باستان ظاهراً فرزاتی مرکب از پیشاوند فرا و دا که به معنی پیش بردن است ، در افغانی و ترکی فِریاد و رویهم به معنی یاری خواستن با آواز بلند و شکایت با آوای رساست . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). آواز بلندی که در دادخواهی و استعانت برآرند. (ناظم الاطباء) :
چنین داد پاسخ که من روز و شب
همی برگشایم به فریاد لب .
لاجرم بر در ایوان ملک مدح و ثناست
پیش از این بود شبانروزی فریاد و فغان .
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد.
- به فریاد ؛ برای کمک و برای یاری :
بدو دست یازم که او یار بس
ز گیتی نخواهم به فریاد کس .
- || فریادکنان و نالان :
همچو آب از آتش و آتش ز باد
دل بجوش و تن به فریاد است باز.
یکی پشه شکایت کرد از باد
بنزدیک سلیمان شد به فریاد.
نه بلبل در قفس نالد ز صیاد
که از فریاد خود باشد به فریاد.
- به فریاد آمدن ؛ فریاد کردن :
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد.
- به فریادآمده ؛ فریادکنان . ناله کنان : مردمان از آن به فریاد آمده . (تاریخ بیهقی ).
- به فریاد رسیدن ؛ فریاد رسیدن . بفریاد کسی گوش دادن . به نجات کسی شتافتن :
عشقت رسد به فریاد گر خودبسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت .
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل به فریاد دادخواه رسید.
- به فریاد شدن ؛ فریاد کشیدن . فریاد کردن :
بفریاد شد گازر از کار اوی
همی تیره شد روز بازار اوی .
ترکیب ها:
- فریاد آمدن . فریاد افتادن . فریاد افکندن . فریاد اوفتادن . فریاد برآمدن . فریاد برآوردن . فریاد جستن . فریاد خاستن . فریاد خواستن . فریادخوان . فریادخواه . فریادخواهی . فریاد داشتن . فریادرس . فریادرسی . فریاد رسیدن . فریاد زدن . فریادزنان . فریاد شنیدن . فریاد کردن . فریاد کشیدن . فریادکنان . فریادنامه . فریادی . فریاد یافتن . رجوع به این مدخل ها شود.
|| بانگ و آواز بلند. (ناظم الاطباء) :
هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو
جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست .
بپرسید کاین بانگ و فریاد چیست ؟
ببینید در پای کهسار کیست ؟
- فریاد گوش . رجوع به مدخل فریاد گوش شود.
|| فغان و ناله و زاری . (ناظم الاطباء) :
فریاد کز آتش دل من
فریاد بسوخت در دهانم .
در آرزوی رویت بر آستان کویت
هر دم هزار فریاد از عاشقان برآید.
جای فریاد است خاقانی که چرخ
ناله ٔ فریادخوان خواهد شکست .
فریاد که این جهان با کین
ازمن ستدش بزخم زوبین .
نبودش چاره ٔ دیگر در آن راه
بصد افغان و صد فریاد و صد آه .
ز دور چرخ خروش و ز بخت بد فریاد
ز عمر رفته فغان و ز روزگار دریغ.
فریاد مردمان همه از دست دشمن است
فریاد سعدی از دل نامهربان دوست .
جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم .
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ٔ من
آنچه البته بجایی نرسد فریاد است .
|| پناه . ملجاء. دادرس . (یادداشت بخط مؤلف ) :
ز رنجش بجز مرگ فریاد نه
در او هیچ جنبنده جز باد نه .
|| دادرسی . دادخواهی . تظلم :
بفرمود تا پور کشواد را
کجا داشتی روز فریاد را.
- فریادجو . رجوع به مدخل فریادجو شود.
- فریاد صنوبر و فریاد عرعر ؛ آن است که به اندک نسیمی از برگهای اینها آواز برخیزد. (آنندراج ).
چنین داد پاسخ که من روز و شب
همی برگشایم به فریاد لب .
فردوسی .
لاجرم بر در ایوان ملک مدح و ثناست
پیش از این بود شبانروزی فریاد و فغان .
فرخی .
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد.
باباطاهر.
- به فریاد ؛ برای کمک و برای یاری :
بدو دست یازم که او یار بس
ز گیتی نخواهم به فریاد کس .
فردوسی .
- || فریادکنان و نالان :
همچو آب از آتش و آتش ز باد
دل بجوش و تن به فریاد است باز.
خاقانی .
یکی پشه شکایت کرد از باد
بنزدیک سلیمان شد به فریاد.
عطار.
نه بلبل در قفس نالد ز صیاد
که از فریاد خود باشد به فریاد.
وحشی .
- به فریاد آمدن ؛ فریاد کردن :
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد.
حافظ.
- به فریادآمده ؛ فریادکنان . ناله کنان : مردمان از آن به فریاد آمده . (تاریخ بیهقی ).
- به فریاد رسیدن ؛ فریاد رسیدن . بفریاد کسی گوش دادن . به نجات کسی شتافتن :
عشقت رسد به فریاد گر خودبسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت .
حافظ.
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل به فریاد دادخواه رسید.
حافظ.
- به فریاد شدن ؛ فریاد کشیدن . فریاد کردن :
بفریاد شد گازر از کار اوی
همی تیره شد روز بازار اوی .
فردوسی .
ترکیب ها:
- فریاد آمدن . فریاد افتادن . فریاد افکندن . فریاد اوفتادن . فریاد برآمدن . فریاد برآوردن . فریاد جستن . فریاد خاستن . فریاد خواستن . فریادخوان . فریادخواه . فریادخواهی . فریاد داشتن . فریادرس . فریادرسی . فریاد رسیدن . فریاد زدن . فریادزنان . فریاد شنیدن . فریاد کردن . فریاد کشیدن . فریادکنان . فریادنامه . فریادی . فریاد یافتن . رجوع به این مدخل ها شود.
|| بانگ و آواز بلند. (ناظم الاطباء) :
هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو
جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست .
رودکی .
بپرسید کاین بانگ و فریاد چیست ؟
ببینید در پای کهسار کیست ؟
فردوسی .
- فریاد گوش . رجوع به مدخل فریاد گوش شود.
|| فغان و ناله و زاری . (ناظم الاطباء) :
فریاد کز آتش دل من
فریاد بسوخت در دهانم .
خاقانی .
در آرزوی رویت بر آستان کویت
هر دم هزار فریاد از عاشقان برآید.
خاقانی .
جای فریاد است خاقانی که چرخ
ناله ٔ فریادخوان خواهد شکست .
خاقانی .
فریاد که این جهان با کین
ازمن ستدش بزخم زوبین .
نظامی .
نبودش چاره ٔ دیگر در آن راه
بصد افغان و صد فریاد و صد آه .
نظامی .
ز دور چرخ خروش و ز بخت بد فریاد
ز عمر رفته فغان و ز روزگار دریغ.
عطار.
فریاد مردمان همه از دست دشمن است
فریاد سعدی از دل نامهربان دوست .
سعدی .
جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم .
حافظ.
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ٔ من
آنچه البته بجایی نرسد فریاد است .
یغمای جندقی .
|| پناه . ملجاء. دادرس . (یادداشت بخط مؤلف ) :
ز رنجش بجز مرگ فریاد نه
در او هیچ جنبنده جز باد نه .
اسدی .
|| دادرسی . دادخواهی . تظلم :
بفرمود تا پور کشواد را
کجا داشتی روز فریاد را.
فردوسی .
- فریادجو . رجوع به مدخل فریادجو شود.
- فریاد صنوبر و فریاد عرعر ؛ آن است که به اندک نسیمی از برگهای اینها آواز برخیزد. (آنندراج ).
فرهنگ عمید
۱. بانگ، آواز بلند.
۲. [قدیمی، مجاز]. پناه.
* فریاد برآوردن: (مصدر لازم ) ‹فریاد برداشتن› آواز بلند برآوردن، بانگ کردن، فریاد کردن.
* فریاد خواستن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] یاری خواستن، داد خواستن.
* فریاد رسیدن: (مصدر متعدی ) [مجاز] به فریاد رسیدن، به داد کسی رسیدن، مدد کردن.
۲. [قدیمی، مجاز]. پناه.
* فریاد برآوردن: (مصدر لازم ) ‹فریاد برداشتن› آواز بلند برآوردن، بانگ کردن، فریاد کردن.
* فریاد خواستن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] یاری خواستن، داد خواستن.
* فریاد رسیدن: (مصدر متعدی ) [مجاز] به فریاد رسیدن، به داد کسی رسیدن، مدد کردن.
۱. بانگ؛ آواز بلند.
۲. [قدیمی، مجاز]. پناه.
〈 فریاد برآوردن: (مصدر لازم) ‹فریاد برداشتن› آواز بلند برآوردن؛ بانگ کردن؛ فریاد کردن.
〈 فریاد خواستن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] یاری خواستن؛ داد خواستن.
〈 فریاد رسیدن: (مصدر متعدی) [مجاز] به فریاد رسیدن؛ به داد کسی رسیدن؛ مدد کردن.
دانشنامه عمومی
فریاد به صدای بلندی که در حنجره تولید می شود، گفته می شود.
ترس
خوشحالی
درد
غافلگیری
ترس
خوشحالی
درد
غافلگیری
wiki: مایکل باکال و گوئینت پالترو ایفای نقش کرده اند.
۴ اکتبر ۱۹۹۱ (۱۹۹۱-10-۰۴)
۴ اکتبر ۱۹۹۱ (۱۹۹۱-10-۰۴)
wiki: فریاد (فیلم ۱۹۹۱)
نقل قول ها
فریاد (فیلم ۱۳۷۷). فریاد فیلم ایرانی به کارگردانی و نویسندگی مسعود کیمیایی و تهیه کنندگی ناصر شفق ساخته سال ۱۳۷۷ است.
•
•
wikiquote: فریاد_(فیلم_۱۳۷۷)
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] فریاد، صیحه و بانگ بلند را می گویند.
از احکام مرتبط با آن در باب های طهارت، صلات، سبق و رمایه، حدود و دیات سخن گفته اند.
← در باب طهارت
۱. ↑ العروة الوثقی، ج۲، ص۱۳۱.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۵، ص۶۸۰، برگرفته از مقاله«فریاد».
...
از احکام مرتبط با آن در باب های طهارت، صلات، سبق و رمایه، حدود و دیات سخن گفته اند.
← در باب طهارت
۱. ↑ العروة الوثقی، ج۲، ص۱۳۱.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۵، ص۶۸۰، برگرفته از مقاله«فریاد».
...
wikifeqh: فریاد
گویش مازنی
/feryaad/ فریاد
فریاد
واژه نامه بختیاریکا
بَنگ؛ حیا؛ قَو؛ هِی جار؛ قارِشت؛ قُرُنگ
جدول کلمات
جیغ
پیشنهاد کاربران
صیحه=فریاد
مهیب ( طبق. . .
هاوار
جار
نهیب
خروش
نفیر
فریاد یعنی:اسم باشکوه وعظمت ( فریعنی شکوه وعظمت ) ( یادهم یعنی:نام واسم
فریاد:دکتر کزازی در مورد واژه ی " فریاد" می نویسد : ( ( فریاد در پهلوی فْرَیاد frayād به معنی یاری و کمک است ؛ شاید از آن روی که به بانگ بلند یاری می خواهند ، " فریاد" در معنی بانگ و غریو نیز به کار برده شده است . ) )
( ( همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 303. )
( ( همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 303. )
در اوستا واژه پروردش به چم پیش بین نامی است که به خروس [همان مرغ خانگی] داده شده. چون این مرغ که نماینده ایزد سروش در روی زمین است فروغ روز را از پیش می بیند و با آواز خود مژده دمیدن بامداد را می دهد و مردمان را به بیداری و نیایش و کارو کوشش فرا می خواند. چون پروردش خروش بر می آورد در پارسی نام او را خروس گذاشته اند. در وندیداد ( فر 18 ) از پروردش یا خروس مرغ ورجاوند ایزدی و گماشته ایزد سروش بر روی زمین و خویشکاری او در بیداری مردمان در سپیده دمان و ناچیز کردن پتیارگی بوشاسپ دیو که مردمان را به خواب نابهنگام و بیکاری و تنبلی می خواند , سخن به میان آمده. پروردش نزد ایرانیان مرغی ایزدی و ورجاوند بوده و از این رو خوردن گوشت او را روا نمی داشته اند. فرانسوی ها در بازی فوتبال روی پیراهن خود یک نگاره از خروس دارند و بر این باورند که شانس می آورد. در کودکی هنگامیکه از پدر بزرگ یا مادر بزرگ می پرسیدیم: خروس از کجا می داند که بامداد دمیده شده و با بانگ بلند خود آنرا گزارش می دهد؟ آنها با جواب ساده می گفتند که فرشته ایی او را بیدار می کند و به او می گوید او هم آواز می خواند. من برای اینکه چیزهایی را بدانم در دانشگاه آلمان که ترمی نیست و دوره نیم ساله است که آنرا به آلمانی Semester می گویند دوره هایی را همزمان با درس های خودم گذراندم تا چیزهای تازه ایی را از روی کنجکاوی یاد بگیرم. پرنده گان مانند ما آدمها مدت دراز تا 8 سایه ( ساعت ) نمی خوابند . آنها خواب کوتاه ده تا پانزده دمی ( دقیقه ) ای دارند. ساختمان بینایی آنها هم به گونه ایی است که پرتو های مادون سرخ را می بینند و هنگامیکه کمی روشنایی بدمد و آنها از خواب کوتاه بر خیزند و آنرا ببیند با آواز آنرا گزارش می دهند. در آلمان سدای خروس از 10 شب تا 7 بامداد شنیده نمی شود و کسانیکه این مرغ خانگی را دارند آنرا در چهار دیواری می گذارند که سدا را ایزوله کرده اند و به بیرون نمی رود. در روستا چرا می شود بانگ این پرنده را شنید. اگر در آلمان یک تن سدای این مرغ را کنترل نکند, همسایه ها شکایت می نویسند و کار به دادگاه می کشد. به این یاد که بانگ خروس همسایه نمی گذارد ما بخوابیم. جانداران دیگر مانند شیر پس از یک شکار پیروز مندانه و سیر شدن شکم تا دوازده سایه ( ساعت ) می خوابند. یک آهو بیش از دو سایه نمی تواند بخوابد چون خوراک او گیاهی و کم کالری است و دیگر اینکه باید بیدار و هوشیار باشد که خوراک جانوران شکاری نشود. پرندگان در هنگام خواب مانند ما آدمها مغز و Immune - System آنها آکتیو است و خوابهای خوش یا بد می بینند.
فریادیدن =
م. ث
وسط بیابون اگه از تهِ وجودت هم بِفریادی، کسی نیست که به کمکت بیاد.
بانگیدن =
م. ث
بانگِش او بود که همه را خَبَراند ( خبر کرد )
م. ث
وسط بیابون اگه از تهِ وجودت هم بِفریادی، کسی نیست که به کمکت بیاد.
بانگیدن =
م. ث
بانگِش او بود که همه را خَبَراند ( خبر کرد )
سلام اسم فریاد در واقع یک اسم پسرانه کوردی هست که تلفظ اصلیش فره یاد هست به معنای ماندگار چرا که فر یعنی شکوه یاد هم همون یاد یا خاطره معنی میشه که ترکیب فریاد میشه یادی پرشکوه خاطره ای بزرگ یا ماندگار
آواز نهیب
فریاد اسم پسرانه کوردی و با تلفظ فره یاد هست به معنای ماندگار
کلمات دیگر: