کلمه جو
صفحه اصلی

قرار


مترادف قرار : رسم، روش، نهاد، استقرار، ثبات، سکون، طمانینه، آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال، شرط، عهد، وعده، رانده وو، میعاد، وعده گاه، قول، میثاق، شرح، شیوه، وضع، حکم، عادت

برابر پارسی : آرام، آرامش، پیمان، دیدار، شکیب، شکیبایی، نهش، هال، گذاشتن

فارسی به انگلیسی

appointment, arrangement, award, date, obligation, rendezvous, rule, setup


rest, repose, stability, arrangement, agreement, resolution, stipulation, ruling, order or decree


appointment, arrangement, award, date, obligation, rendezvous, rule, setup, rest, repose, stability, agreement

فارسی به عربی

اتفاقیة , اشتراط , ترتیب

عربی به فارسی

تصميم , داوري , دادرسي , فتوي , راي , راي هيلت منصفه , نظر , قضاوت


مترادف و متضاد

رانده‌وو، میعاد، وعده‌گاه


قول، میثاق


شرح


شیوه، وضع


حکم


عادت


رسم، روش، نهاد


استقرار، ثبات، سکون، طمانینه


آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال


equanimity (اسم)
خودداری، قرار، متانت، خون سردی، تعادل فکری، ارامی، قضاوت منصفانه

accord (اسم)
اصلاح کردن، توافق، پیمان، سازش، موافقت، مصالحه، اشتی دادن، دلخواه، طیب خاطر، قرار، پیمان غیر رسمی بین المللی، متفق بودن، نهاد، هم اهنگی

agreement (اسم)
توافق، پیمان، سازش، موافقت، قرار، قبول، عهد، قرارداد، معاهده، عقد، مطابقهء نحوی، معاهده و مقاطعهء، شرط، عهدنامه

arrangement (اسم)
قرار، تنظیم، تصفیه، ترتیب، نظم، مقدمات، ارایش، تمهید، طبقه بندی

decision (اسم)
قرار، تصویب نامه، داوری، تصمیم، عزم، حکم دادگاه

concord (اسم)
توافق، پیمان، موافقت، قرار، مطابقت، مقاوله نامه، یکجوری

dictum (اسم)
قرار، حکم، رای، گفته، اظهار نظر قضایی

stipulation (اسم)
قرار، تصریح، قرارداد، قید، شرط ضمن عقد

fixity (اسم)
قرار، استواری، ثبات، تثبیت، پایداری، ثبوت

شرط، عهد، وعده


۱. رسم، روش، نهاد
۲. استقرار، ثبات، سکون، طمانینه
۳. آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال
۴. شرط، عهد، وعده
۵. راندهوو، میعاد، وعدهگاه
۶. قول، میثاق
۷. شرح
۸. شیوه، وضع
۹. حکم،
۱۰. عادت


فرهنگ فارسی

رابطۀ محور طولی بدن جنین با محور طولی بدن مادر


۱ - ( مصدر ) آرام گرفتن جای گرفتن ۲ - ثبات ورزیدن ۳ - ( مصدر ) آرام دادن ۴ - ( اسم ) آرامش آسودگی ۵ - پایداری ثبات ۶ - استواری ۷ - ( اسم ) آرامگاه ۸ - ( اسم ) زمین پست و هموار ۹ - صبر شکیبایی ۱٠ نتیجه ۱۱ - عهد شرط ۱۲ - حکم محکم تخلف ناپذیر . توضیح رای محکمه یا راجع بماهیت دعوی است کلیه یا ببعض مسایل که در حین رسیدگی بدعوی حادث و مطرح می شود . رای محکمه در صورت اولی حکم و در صورت ثانوی قرار نامیده می شود . براین تعریف ایراداتی وارد است . یا قرار مجرمیت . قراری که بازپرس پس از مداقه در دلایل جرم برای اثبات تقصیر متهم صادر کنند مقابل قرار منع تعقیب . یا قرار منع تعقیب . قراری که باز پرس پس از مداقه و مشاهده عدم کفایت دلایل جرم مبنی بر عدم تعقیب متهم صادر می کند مقابل قرار مجرمیت . یا از این قرار . مطابق این حکم بدین وجه . یا قرار مکین . رحم مادر . یا قرار واقع . کاملا تماما .
موضعی است

فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) پابرجا شدن ، آرام گرفتن . ۲ - (اِمص . ) پایداری ، استواری . ۳ - (اِ. ) صبر، شکیبایی . ۴ - عهد، پیمان . ۵ - حکم موقت .

لغت نامه دهخدا

قرار. [ ق َ ] ( ع مص ) ثبات و قرار ورزیدن. آرمیدن. ( منتهی الارب ). ثبات و آرمیدن. ( اقرب الموارد ). آرام گرفتن. || آرام دادن. لازم و متعدی هر دو آمده و با لفظ ستدن و گرفتن و دادن و داشتن و بستن و کردن و زدن و آوردن و افتادن و بردن مستعمل. ( آنندراج ). || ( اِمص ) آسودگی. || استواری. || پایداری. || آرامش. || آسایش. || راستی. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) زمین پست هموار. ( منتهی الارب ). المطمئن من الارض. ( اقرب الموارد ). || نَقَد و آن نوعی گوسفند کوتاه پای زشترو است. ( از اقرب الموارد ). || گوسفند یا میش. || گوسفند ریزه خاصه. ( منتهی الارب ). رجوع به قرارة شود. || آرامگاه. ( ترجمان عادل ) ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). مستقر. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) آرام. || ثبات. ( ناظم الاطباء ).
- از این قرار ؛ مطابق این حکم. ( ناظم الاطباء ). به این ترتیب. به این طریق. به این وضع.
- اهل قرار ؛ کنایه از شهرنشین : غَنِّنا غَناءَ اهل القرار؛ یعنی اهل حضر که در منازل خود مستقرند نه غناءاهل بادیه که همواره در حرکتند. ( از اقرب الموارد ).
- برقرار ؛ قائم و استوار. محکم. پایدار.
- || مقرر و پابرجای و ادامه دار. ( ناظم الاطباء ) :
مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت
شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام.
سعدی.
- برقرار شدن ؛ پایدار و استوار شدن. پایدار ماندن. ( ناظم الاطباء ).
- || ساکت و بی حرکت شدن.
- || ثابت ماندن. ( ناظم الاطباء ).
- برقرار کردن ؛ پایدار نمودن.
- || ثابت و استوار کردن.
- || توانا کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || استحکام دادن. ( ناظم الاطباء ).
- برقرار ماندن ؛ بردوام شدن. مستدام و ماندنی و ثابت بودن :
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت برقرار.
سعدی.
سعدی شوریده بی قرار چرائی
در پی چیزی که برقرار نماند.
سعدی.
- بی قرار ؛ بی ثبات. بی آرام. ( ناظم الاطباء ) :
ای مادر فرزندخوار
ای بیقرار ای بی مدار.
ناصرخسرو.
تا بیدل و بی قرار گردیدندی
وز گریه عاشقان نخندیدندی.
سعدی.
درد دل بی قرار سعدی
هم با دل بی قرار گویم.
سعدی.
- || بدون پایداری ؛ ناپایدار. ( ناظم الاطباء ).
- || بی متانت ؛ نااستوار. ( ناظم الاطباء ).

قرار. [ ق َ ] (اِخ ) عمرانی گوید: جایی است در روم . (از معجم البلدان ).


قرار. [ ق َ ] (اِخ ) وادی ای است نزدیک مدینه در دیار مُزَینَة. (از معجم البلدان ).


قرار. [ ق ِ ] (اِخ ) از نامهای عرب است . (منتهی الارب ).


قرار. [ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).


قرار. [ ق َ ] (ع مص ) ثبات و قرار ورزیدن . آرمیدن . (منتهی الارب ). ثبات و آرمیدن . (اقرب الموارد). آرام گرفتن . || آرام دادن . لازم و متعدی هر دو آمده و با لفظ ستدن و گرفتن و دادن و داشتن و بستن و کردن و زدن و آوردن و افتادن و بردن مستعمل . (آنندراج ). || (اِمص ) آسودگی . || استواری . || پایداری . || آرامش . || آسایش . || راستی . (ناظم الاطباء). || (اِ) زمین پست هموار. (منتهی الارب ). المطمئن من الارض . (اقرب الموارد). || نَقَد و آن نوعی گوسفند کوتاه پای زشترو است . (از اقرب الموارد). || گوسفند یا میش . || گوسفند ریزه خاصه . (منتهی الارب ). رجوع به قرارة شود. || آرامگاه . (ترجمان عادل ) (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). مستقر. (اقرب الموارد). || (اِمص ) آرام . || ثبات . (ناظم الاطباء).
- از این قرار ؛ مطابق این حکم . (ناظم الاطباء). به این ترتیب . به این طریق . به این وضع.
- اهل قرار ؛ کنایه از شهرنشین : غَنِّنا غَناءَ اهل القرار؛ یعنی اهل حضر که در منازل خود مستقرند نه غناءاهل بادیه که همواره در حرکتند. (از اقرب الموارد).
- برقرار ؛ قائم و استوار. محکم . پایدار.
- || مقرر و پابرجای و ادامه دار. (ناظم الاطباء) :
مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت
شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام .

سعدی .


- برقرار شدن ؛ پایدار و استوار شدن . پایدار ماندن . (ناظم الاطباء).
- || ساکت و بی حرکت شدن .
- || ثابت ماندن . (ناظم الاطباء).
- برقرار کردن ؛ پایدار نمودن .
- || ثابت و استوار کردن .
- || توانا کردن . (ناظم الاطباء).
- || استحکام دادن . (ناظم الاطباء).
- برقرار ماندن ؛ بردوام شدن . مستدام و ماندنی و ثابت بودن :
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت برقرار.

سعدی .


سعدی شوریده بی قرار چرائی
در پی چیزی که برقرار نماند.

سعدی .


- بی قرار ؛ بی ثبات . بی آرام . (ناظم الاطباء) :
ای مادر فرزندخوار
ای بیقرار ای بی مدار.

ناصرخسرو.


تا بیدل و بی قرار گردیدندی
وز گریه ٔ عاشقان نخندیدندی .

سعدی .


درد دل بی قرار سعدی
هم با دل بی قرار گویم .

سعدی .


- || بدون پایداری ؛ ناپایدار. (ناظم الاطباء).
- || بی متانت ؛ نااستوار. (ناظم الاطباء).
- || باتردید؛ متغیر و متلون . تغییرپذیر. (ناظم الاطباء).
- بی قراری ؛ بی آرامی .
- || ناپایداری .
- || بی استحکامی . (ناظم الاطباء).
- دارالقرار ؛ سرای دیگر. دار آخرت . (اقرب الموارد) :
ترا به کوی اجل هم قرارخواهد بود
قرارگاه تو دارالقرار خواهد بود.

سعدی .


دارالقرار خانه ٔ جاوید آدمی است
این جای رفتن است نشاید قرار کرد.

سعدی .


- دوزخ قرار؛ جهنمی . دوزخی . ساکن در دوزخ . (ناظم الاطباء).
- معدلت قرار ؛ عادل . دادگر. (ناظم الاطباء).
|| صبر. || راحت . || (اِ) عاقبت . (ناظم الاطباء).
|| نتیجه . || استقلال . || نظام . || عهد و شرط. || قول . || تعیین . || تأکید. (ناظم الاطباء). || صارالامر الی قراره و مستقره ؛ یعنی کار به نهایت رسید و پایدار شد. (از اقرب الموارد). || حکم محکم تخلف ناپذیر. (ناظم الاطباء). ما قرّ علیه الرأی من الحکم فی مسئلة و هذه مولدة. (اقرب الموارد).
قرار در اصطلاح حقوقی ؛ در قوانین سابق حکم و قرار چنین تعریف شده بود: رأی محکمه یا راجع به ماهیت دعوی است کلیةً یا ببعض مسائل که در حین رسیدگی به دعوی حادث ومطرح میشود؛ رأی محکمه در صورت اولی حکم و در صورت ثانوی قرار نامیده میشود. (ماده ٔ 448 قانون موقتی اصول محاکمات حقوقی 1329 هَ . ق . و ماده ٔ 237 قانون محاکمات آزمایش ). این تعریف ناقص است چه از یک طرف شرط ارتباط حکم به ماهیت دعوی مبهم است . حکم باید هم راجع به ماهیت دعوی و هم قاطع آن باشد. بعلاوه دعوی قابل تجزیه است ممکن است حکم در یک قسمت از آن صادر و بقیه تحت رسیدگی بماند یا آنکه نسبت به بقیه قبلاً قراری صادر شود تا بعد موقع صدور حکم برسد و از طرف دیگر در حقوق ایران همیشه قرارها متضمن اقدامات تأمینی موقتی در طی جریان رسیدگی به دعوی یا تدابیر مقدماتی برای کشف حقیقت از قبیل دستور اقدام در یکی از طرق بازجویی و رسیدگی بادله نبوده بلکه رأی دادگاه رادر مورد ایرادات نیز قانون ما قرار میخواند و این گونه قرارها در صورت قبول ایراد بنوبه ٔ خود بدون اینکه وارد در ماهیت دعوی بشود قاطع دعوی میگردد یعنی دعوی را از دادگاه خارج میکند مانند قرار عدم صلاحیت و غیره . به این ملاحظات قانون آیین دادرسی مدنی در ماده ٔ 154 چنین اشعار داشته است : «رأی دادگاه اگر راجع به ماهیت دعوی و قاطع آن جزئاً یا کلاً باشد حکم نامیده میشود» و راجع به قرار چون تعریف جامعی خالی از اشکال نیست از تعریف مثبت صرف نظر شده و به تعریف منفی پرداخته است یعنی در ذیل ماده به عبارت «و الا قرارنامیده میشود» اکتفا شده است . بنابراین رأی محکمه در هر مورد که فاقد دو عنصر تشکیل دهنده ٔ حکم (ارتباطبا ماهیت دعوی و قاطع بودن آن ) باشد قرار تلقی میگردد. مصادیق قرار در قانون ما تنوع دارد، گاه در طی رسیدگی دادگاه به درخواست یکی از اصحاب دعوی یا مستقلاً از طرف دادگاه برای به کار بردن یکی از ادله ٔ اثبات دعوی صادر میشود مانند قرار استماع گواهان ، قرار تحقیق محلی ، قرار معاینه ٔ محل ، قرار رجوع به کارشناس ،قرار اتیان سوگند و گاه برای حفظ و حمایت یکی از اصحاب دعوی از تضییع حقوق او در جریان دادرسی صادر میگردد مانند قرار تأمین خواسته و گاه در امور موسوم به امور اتفاقی صدور می یابد مانند قرار رد یا قبول ایرادات به عدم صلاحیت ؛ عدم اهلیت یکی از اصحاب دعوی ، مرور زمان و غیره یا قرار در مورد رد دادرس ، قرار جلب شخص ثالث ، قرار توقیف یا بطلان دادرسی ، قرار درخواست ارائه ٔ سند از طرف و غیره . این قرارهای متنوع را میتوانیم به دو دسته تقسیم کنیم یک دسته ٔ قرارهایی که دادگاه در انتظار صدور حکم قاطع دعوی برای رسیدگی بدلائل یا حفظ منافع اصحاب دعوی و غیره صادر میکند. در قانون برای این گونه قرارها اسم خاصی نیست ولی در اصطلاح دادگاه ها معروف بقرارهای اعدادی یا مقدماتی میباشند بعضی از قرارهای مقدماتی طلیعه ٔ حکم هستند. دسته ٔ دیگر عبارت از قرارهایی است که بدون ورود در ماهیت دعوی صادر میشود و اکثر آنها دعوی را از دادگاه خارج میکند مانند قرار عدم صلاحیت و غیره و از این حیث شباهت بحکم دارند. فایده ٔ این تقسیم آن است که دسته ٔ اول به تنهایی قابل پژوهش و فرجام نیستند مطلقاً یعنی حتی در صورتی که دو طرف دعوی تراضی کنند فقط ممکن است در ضمن درخواست پژوهش یا فرجام از حکم در ماهیت دعوی نسبت به آنها نیز اعتراض شود. برعکس قرارهای دسته ٔ دوم مستقلاً قابل پژوهش و فرجام میباشند. (از آیین دادرسی مدنی ج 2 ص 35 - 40).

فرهنگ عمید

۱.زمان یا مکان ملاقات.
۲. آرامش، آسودگی.
۳. (اسم ) رٲی و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود.
۴. (اسم ) عهدوپیمان.
۵. پایداری.
۶. (حقوق ) حکمی از سوی مقام قضایی.
* قرار دادن: (مصدر متعدی )
۱. جا دادن.
۲. استوار ساختن.
۳. [قدیمی] برقرار کردن.
* قرار داشتن: (مصدر لازم )
۱. برقرار بودن.
۲. جا داشتن.
۳. آرامش داشتن.
۴. وعدۀ ملاقات داشتن.
* قرار گذاشتن: (مصدر متعدی ) شرط کردن، عهدوپیمان کردن.
* قرار گرفتن: (مصدر لازم )
۱. استوار و محکم شدن.
۲. ساکن شدن، جا گرفتن.
۳. آرام گرفتن.
۴. ثابت گشتن.
* قرارمدار: [عامیانه] بند و بست، شرط، عهدوپیمان.
* قرارومدار: [عامیانه] = * قرارمدار

۱.زمان یا مکان ملاقات.
۲. آرامش؛ آسودگی.
۳. (اسم) رٲی و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود.
۴. (اسم) عهدوپیمان.
۵. پایداری.
۶. (حقوق) حکمی از سوی مقام قضایی.
⟨ قرار دادن: (مصدر متعدی)
۱. جا دادن.
۲. استوار ساختن.
۳. [قدیمی] برقرار کردن.
⟨ قرار داشتن: (مصدر لازم)
۱. برقرار بودن.
۲. جا داشتن.
۳. آرامش داشتن.
۴. وعدۀ ملاقات داشتن.
⟨ قرار گذاشتن: (مصدر متعدی) شرط کردن؛ عهدوپیمان کردن.
⟨ قرار گرفتن: (مصدر لازم)
۱. استوار و محکم شدن.
۲. ساکن شدن؛ جا گرفتن.
۳. آرام گرفتن.
۴. ثابت گشتن.
⟨ قرارمدار: [عامیانه] بند و بست؛ شرط؛ عهدوپیمان.
⟨ قرارومدار: [عامیانه] = ⟨ قرارمدار


دانشنامه عمومی

قرار (حقوق). قرار عبارت است از تصمیم قضایی، که از سوی مقام قضایی در طول تحقیقات مقدماتی و در مقام انجام دادن تحقیق و در موارد استثنایی در جریان محاکمه و رسیدگی دادگاه صادر می شود، این تصمیم ممکن است ناظر به متهم، سایر اشخاص، یا در مورد اشیاء و اموال آنان باشد.
انواع قرار نهایی عبارتند از:
در علم حقوق نیز قرار این گونه تعریف می شود: قرار عبارت است از تصمیم دادگاه در امر ترافعی که کلاً یا بعضاً قاطع دعوی و خصومت نباشد.
قرار در لغت به معنی ثبات و استوار کردن، استحکام دادن، تعیین و تأکید است همچنین جا گرفتن، آرام گرفتن، یا بر جا شدن در جایی، آرامش، آسودگی، رأی یا حکمی که درباره مسئله یا امری صادر شود.، حکم محکم تخلف ناپذیر نیز از معانی دیگر کلمه قرار می باشد.
در امور حقوقی قرار(به لحاظ کلی) به صورت زیر دسته بندی می شود:

فرهنگ فارسی ساره

پیمان، نهش، هال، دیدار


فرهنگستان زبان و ادب

{lie} [پزشکی] رابطۀ محور طولی بدن جنین با محور طولی بدن مادر

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَرَارٍ: قرارگاه - محل آرمیدن
معنی کَفَّلَهَا: اورا کفیل قرار داد - او را سرپرست قرار داد
معنی جَعَلَ: قرار داد (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جُعِلَ: قرار داده شد (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلَا: آن دو نفر قرار دادند (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْتُ: قرار دادم (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْتُمْ: قرار دادید (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْنَا: قرار دادیم (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْنَاکُمْ: شما را قرار دادیم (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْنَاهُ: او را قرار دادیم (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی أَجَعَلَ: آیا قرار داده
معنی ﭐجْعَلْ: قرار ده
ریشه کلمه:
قرر (۳۸ بار)

«قَرار» به معنای «محل استقرار» است.
ثبات و محل استقرار. راغب گفته: اصل آن از قُرّ (بر وزن قفل) به معنی سرما است و سرما مقتضی سکون است چنانکه حرارت مقتضی حرکت. . آخرت خانه ثبت و استقرار است . «قَرار» در این دو آیه مصدر است. و در آیه . . و نظائر آن به معنی قرارگاه می‏باشد. *** «قَرَّتْ عَیْنُهُ» یعنی چشمش آرام گرفت آن کنایه از شادی است در اقرب الموارد گوید: «قَرَّتْ عَیْنُهُ» یعنی چشمش از شادی خشک شده گریه‏اش قطع گردید اشکش خشکید در مفردات آمده «قَرَّتْ عَیْنُهُ تَقَرَّ: سَرَّتْ». «قَرَّةُ عَیْن» چیزی است که سبب سرور و شادی باشد . زن فرعون گفت: این طفل مایه سرور و روشنی چشم من و تو است. . خدایا زنان و فرزندان مارا مایه خوشحالی و روشنی چشم ما گردان. . پس تو را به مادرت برگرداندیم تا شاد گردد و محزون نباشد. *** اقرار به معنی اثبات شی‏ء است . آنچه را که می‏خواهیم تا مدت معین در ارحام نگه می‏داریم، اقرار به توحید و نبوت و امثال آن برقرار کردن و اظهار ثابت بودن آنهاست. . سپس در حالیکه حاضر بودید اقرار کردید و به ثابت بودن آن اذعان نمودید. *** استقرار: ثابت شدن . اگر در جایش ثابت ماند پس زود مرا خواهی دید. مُستَقَرّ: محل قرار گرفتن . برای شما در زمین تا مدتی قرارگاه و متاع هست. قواریر: جمع قاروره به معنی شیشه است مثل زجاجة. . گفت آن غرفه‏ای است صاف شده از شیشه‏ها (آینه بند). . در مجمع از حضرت صادق «علیه السلام» نقل شده: چشم در نقره بهشت نفوذ کند مثل نفوذ آن در شیشه. علی هذا نقره بهشتی اصلاً نقره است ولی صفت شیشه دارد و باطن آن از ظاهرش دیده می‏شود یعنی: بر آنها ظرفها و بطریهائی بگردانند که شیشه‏ها اند ولی شیشه‏هائی از نقره که خودشان و یا خدمه آنها را به طرز مخصوصی اندازه گرفته‏اند. *** اینک چند آیه را بررسی می‏کنیم: 1- . آیه خطاب به زنان رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» است و درباره آن از دو جنبه باید صحبت کرد یکی در لفظ «قرن» که چه اعلال دارد دیگری زنان آن حضرت در خانه‏ها بنشینند یعنی چه؟ اهل مدینه و عاصم آن را به فتح قاف و دیگران به کسر قاف خوانده‏اند اصل آن از قَرَّ یَقِرُّ و چون جمع مونث فعل امر است در اصل «اقررن» بود راء اول حذف و فتحه آن به قاف داده شد و به واسطه حرکه قاف الف حذف گردید مثل «ظَلْنَ» که از ظَلَّ یَظِلُّ و اصل «اظللن» بود، بعضی‏ها آن را از وقر یقر وقار گرفته‏اند یعنی در خانه هایتان با وقار باشید ولی در این صورت «فی بُیُوتِمنَّ» لازم نبود زیرا وقار در هر جا لازم است. آیا مراد از آیه آن است که زنان آن حضرت در خانه‏های خود بنشینند و اصلاً خارج نشوند؟ این که نمی‏شود زیرا آنها برای حج و کارهای عادی می‏بایست خارج شود. و آیه فقط از بیرون شدن در زی جاهلیت نهی می‏کند. و یا مراد آن است که خانه دار باشید نه شاغل در بیرون خانه؟ نگارنده احتمال قوی می‏دهم که آن کنایه از عدم مداخله در کارهای سیاسی است یعنی شغل خانه داری را انتخاب کنید و در کارهای سیاسی و لشکرکشی مداخله ننمائید. و لذا است که عایشه و زنان دیگر آن حضرت را در زیارت حج و غیره چیزی نگفته‏اند ولی در جنگ جمل چون نامه عایشه به زید بن صوحان رسید که از وی یاری خواسته بود گفت: عایشه مأمور شده که ملازم خانه خویش باشد و ما مأمور شده‏ایم به قتال. او مأموریت خویش را ترک کرده و ما را به خانه نشینی امر می‏کند (تاریخ کامل). در تاریخ یعقوب هست: ابن عباس در بصره وارد منزل عایشه شد، عایشه گفت: خطا کردی و بدون اجازه وارد منزل من شدی ابن عباس گفت: ما شریعت را به تو یاد داده‏ایم این خانه تو نیست خانه تو همان است که رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» تو را در آن گذاشت و قرآن امر کرد در آن قرارگیری. آنگاه علی «علیه السلام» آمد و فرمود: برگرد به خانه‏ای که رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» دستور داده در آن قرارگیری. به نظر نگارنده این حکم مخصوص زنان آن حضرت یا لااقل نظری به زنان دیگر ندارد زیرا زنان آن حضرت به واسطه محبوبیتی که داشتند اگر در کارهای سیاسی دخالت می‏کردند به اشتباه افتاده باعث تشنج و انقلاب می‏شدند چنانکه در عایشه دیده شد و خون هزاران نفر در جنگ بصره بر باد رفت. 2- . قرائت مشهور در «مُسْتَقَرّ» فتح قاف است گرچه با کسر آن نیز خوانده‏اند نظیر این، آیه است . «مُسْتَقَرّ» بنابر قرائت فتح نمی‏تواند اسم مفعول باشد زیرا لازم است نه متعدی. پس اسم مکان است. بنابر قرائت فتح به نظر المیزان مستقر و مستودع در آیه اول هر دو اسم مکان‏اند و قرارگاه زمین و محل ودیعه اصلاب و ارحام است یعنی: خدا شما را از نفس واحدی آفریده بعضی از شما در قرارگاه و در زمین هستید و متولد شده‏اید و بعضی در ودیعه گاه ارحام و اصلاب اند که بعداً به دنیا خواهند آمد در نهج البلاغه است که در خطبه 88 فرموده: «وَاَحْصی...مُسْتَقَرَّهُمْ وَ مُسْتَوْدَعَهُمْ مِنَ الْاَرْحامِ وَ الْاَصْلابِ» یعنی: خدا قرارگاه‏ها و ودیعه گاههای آنها را از ارحام و اصلاب شمرده است ظاهراً ارحام راجع به مستقر است چنانکه آمده . و اصلاب راجع به مستودع می‏باشد. در آیه دوم «مُسْتَقَرَّها» را محل استقرار گفته مثل آب برای ماهی، غلاف برای صدف، وطن و لانه برای انسان و غیره و مستودع را محلی دانسته که در آن واقع شده ولی ترک خواهد کرد مثل پرنده در هوا، مسافر در سفر، جنین در رحم و جوجه در تخم. یعنی: روزی همه در قرارگاه و ودیعه‏گاه به عهده خداست.

گویش مازنی

/gheraar/ آرامش – تاب و توان - کارگر قراردادی سالیانه که اربابان در گذشته داشته اند و خوراک و پوشاکش به وسیله ی ارباب تأمین می شداو دور از زن و فرزند و در منزل ارباب زندگی می کرد و در پایان سال هم مبلغی به عنوان دستمزد دریافت می نمود

۱آرامش – تاب و توان ۲کارگر قراردادی سالیانه که اربابان ...


واژه نامه بختیاریکا

ساز

جدول کلمات

قرار

پیشنهاد کاربران

دوستان بزرگوار برابر پارسی این گزاره ها چیست
قرار شد
چیزی را جایی قرار گرفت
چیزی را جایی قرار دادن




نهادن ( گذاشتن )
نهاد یعنی گذاشت در گویش لری به کارمیرود
بنه یعنی بگذار
نمونه:
اینرا آنجا بگذار
بگذار:بنه

"قرار بر آن گرفت "در تاریخ بیهقی به معنی "این طور قرار شد.
" و آخر پس از آمد و شدِ بسیار قرار بر آن گرفت که آن خلعت که حسنک استده بود. . . با رسول ببغداد فرستد تا بسوزند. "
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۸.

قرار:[اصطلاح حقوق] نوعی رأی است، تصمیم دادگاه در امر ترافع

جایگاه امن

واژه ای عربی است که در جامعه ما ایرانیان، رواج دارد و در عربی اصل به معنای جایگاه امن است.

برابر واژه قرار واژه های ارام و ارامش و همچنین گذاردن و نهادن و نهش و نهشتن میباشد

دیدار کسی

هرچند که واژه ی قرار می بایست در دیگر لغتنامه ها جستجو شود تا بر این. باور برسیم که عربی است یا نه ولی . . .
از این قرار: بدین گونه
از قرار معلوم: اینجور که دیده میشود، اینجور که پیداست.
قرار: هال، نهشت، نهش، شکیبایی، شکیب، دیدار، پیمان،
آرامش، آرام
قرار باشد: بر این باشد
قرار بودن: آرام بودن
قرار دادن: نهادن، نِهیدن، گذاشتن
قرار گرفت: نهاده شد
قرار گرفتن: نهاده شدن، جا گرفتن، آسودن
قرار مجرمیت: دستور بزه رسی
قرار می داد: میان
قرار میداد: مینهاد
قرارتعقیب: دستور پیگرد
قرارداد: پیمان نامه، پیمان
قرارداد بستن: پیمان بستن
قراردادن: نهادن، نشاندن، گذاشتن
قرارگاه: جایگاه، پایگاه، آسایشگاه
قرارم`قات: زمان دیدار


کلمات دیگر: