کلمه جو
صفحه اصلی

طینت


مترادف طینت : باطن، جبلت، خلقت، ذات، سرشت، طبیعت، فطرت، نهاد، خلق، خو، عادت، طین، گل

برابر پارسی : سرشت، منش، والا

فارسی به انگلیسی

nature, inborn, soul, grain, kidney, mettle, inborn disposition

nature, inborn disposition


grain, kidney, mettle, soul


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: tinat) (عربی) سرشت ، نهاد ، فطرت .


مترادف و متضاد

باطن، جبلت، خلقت، ذات، سرشت، طبیعت، فطرت، نهاد


خلق، خو، عادت


طین، گل


۱. باطن، جبلت، خلقت، ذات، سرشت، طبیعت، فطرت، نهاد
۲. خلق، خو، عادت
۳. طین، گل


فرهنگ فارسی

خلقت، جبلت، سرشت، خوی
۱ - اندکی از گل . ۲ - خلقت جبلت طبیعت سرشت . ۳ - خوی عادت . ۴ - هیولی ماده . ۵ - علت مادی . ۶ - مقیاسی است که از نقدینه طلا یک طینه طلا مساوی است به ۱۶ ماشجه ( هر ماشجه مساوی است با ۴ دانگ طلا ) .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . طینة ] (اِ. ) ۱ - سرشت ، خمیره . ۲ - خو، عادت .

لغت نامه دهخدا

طینت. [ ن َ ] ( از ع ، اِ )طینة. سرشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). فطرت ، جبلت ، خلقت ، طبع، طبیعت ، خمیره ، آب و گل ، گل آدمی ، غریزه ، نهاد، عنبرسرشت از صفات اوست. ( آنندراج ) :
عدل را در طینت آدم مخمر کرد حق
تا برآری خلق را از ظلم چون موی از خمیر.
سوزنی.
مرکب عزمش بگذشت و اثر کرد و گذاشت
طینت هفت زمین زآن اثر آمیخته اند.
خاقانی.
همگنان گفته اند طینت آل سامان به آب کرم و لطف سرشت و عفو و اغتفار و اغماض ملوک ایشان... متعارف بوده است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 100 ). سلطان از سرگرمی که در طینت پاک او مجبول بود اورا امان داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 205 ).
هر کسی بر طینت خود می تند.
مولوی.
آن روی نمایدش که در طینت اوست
آئینه کج جمال ننماید راست.
سعدی.
و رجوع به ج 2 شعوری ص 168 شود.
- بدطینت ؛ بدنهاد.
- خُبث ِ طینت ؛ ناپاکی سرشت.
|| خوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شیمة. || اندکی از گِل. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). یکی از گِل. || سفالیست بی آب. ( آنندراج ). || ( اصطلاح فلسفه ) هیولی. ماده. عنصر. یکی از نامهای علت مادیه است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). اُسطقس. مایه. || مقیاسی است از نقدینه طلا. بیرونی در کتاب الجماهر گوید: یک طینه طلا مساوی است با 16 ماشجه که هر ماشجه عبارتست از چهار دانگ طلا ( اربع دوانیق ذهب ). ( الجماهر چ حیدرآباد ص 36 ).

طینت. [ ن َ ] ( ع اِ ) سرشت. طینة. رجوع به طینة شود.

طینة. [ ن َ ] ( اِخ ) شهری است نزدیک دمیاط ( از توابع مصر ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شهر کوچکی است بین فرما و تنیس بخاک مصر. ( معجم البلدان ).

طینت . [ ن َ ] (از ع ، اِ)طینة. سرشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فطرت ، جبلت ، خلقت ، طبع، طبیعت ، خمیره ، آب و گل ، گل آدمی ، غریزه ، نهاد، عنبرسرشت از صفات اوست . (آنندراج ) :
عدل را در طینت آدم مخمر کرد حق
تا برآری خلق را از ظلم چون موی از خمیر.

سوزنی .


مرکب عزمش بگذشت و اثر کرد و گذاشت
طینت هفت زمین زآن اثر آمیخته اند.

خاقانی .


همگنان گفته اند طینت آل سامان به آب کرم و لطف سرشت و عفو و اغتفار و اغماض ملوک ایشان ... متعارف بوده است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 100). سلطان از سرگرمی که در طینت پاک او مجبول بود اورا امان داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 205).
هر کسی بر طینت خود می تند.

مولوی .


آن روی نمایدش که در طینت اوست
آئینه ٔ کج جمال ننماید راست .

سعدی .


و رجوع به ج 2 شعوری ص 168 شود.
- بدطینت ؛ بدنهاد.
- خُبث ِ طینت ؛ ناپاکی سرشت .
|| خوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیمة. || اندکی از گِل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). یکی از گِل . || سفالیست بی آب . (آنندراج ). || (اصطلاح فلسفه ) هیولی . ماده . عنصر. یکی از نامهای علت مادیه است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). اُسطقس . مایه . || مقیاسی است از نقدینه ٔ طلا. بیرونی در کتاب الجماهر گوید: یک طینه ٔ طلا مساوی است با 16 ماشجه که هر ماشجه عبارتست از چهار دانگ طلا (اربع دوانیق ذهب ). (الجماهر چ حیدرآباد ص 36).

طینت . [ ن َ ] (ع اِ) سرشت . طینة. رجوع به طینة شود.


فرهنگ عمید

خلقت، سرشت، خوی، نهاد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] طینت، از ماده «طین» به معنای گِل، مشتق شده است و از مسائل مهم و پیچیده است و روایات در این زمینه به گونه ای است که برخی از علما، آنها را متشابه و معضل دانسته اند.
مسئله طینت از مسائل مهم و پیچیده است و روایات در این زمینه به گونه ای است که برخی از علما، آنها را متشابه و معضل دانسته اند.
مجلسی، محمد باقر ، مرآةالعقول فی شرح اخبار آل الرسول، ج ۷، ص۱۵، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق.
طینت از ماده «طین» به معنای گِل، مشتق شده است. کلمه «طین» در قرآن مجید نیز آمده است که در این میان، چندین بار به صورت نکره درباره خلقت انسان به کار رفته است؛ مانند «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ».
انعام/سوره۶، آیه۲.
با نگاه کلی می توان احادیث طینت را به دو دسته تقسیم کرد؛ بخش نخست، از سرشت توحیدی در همه افراد بشر سخن می گوید، این دسته از احادیث دلالت دارند که نوعی اشتراک میان همه انسان ها وجود دارد که به خلقت آنها برمی گردد و از آن به «فطرت» تعبیر می شود.
مطهری، مرتضی، چیستی فطرت و محدوده شمول آن، سؤال ۲۹۹۲۵.
...

جدول کلمات

طینت

پیشنهاد کاربران

این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان ( اربان ) آن را از واژه پهلوى تینا Tina به معناى گِل برداشته معرب نموده و ساخته اند: طین ، طینَة ، طان یطین ، طَیَّنَ تطیین ، طیانة ، طیّان و . . . !!!! دیگر همتایان آن در پارسى اینهاست: سِرِشت Seresht ، گِل Gel ،
شالوده Shaludeh ، نهاد - نیهات Nahad - Nihat ، گوهر Gohar

باطن، جبلت، خلقت، ذات، سرشت، طبیعت، فطرت، نهاد، خلق، خو، عادت، طین، گل


کلمات دیگر: