کلمه جو
صفحه اصلی

علق


مترادف علق : خون، زالو، لو

عربی به فارسی

اويختن , اويزان کردن , بدار اويختن , مصلوب شدن , چسبيدن به , متکي شدن بر , طرزاويختن , مفهوم , ترديد , تمايل , تعليق , اويزان شدن يا کردن , اندروابودن , معلق کردن , موقتا بيکار کردن , معوق گذاردن


مترادف و متضاد

۱. خون
۲. زالو، لو


فرهنگ فارسی

سوره نود و ششم قر آن مکیه دارای ۱۹ آیه .
( اسم ) خون بسیار سرخ خون ستبر و غلیظ . ۲ - گلی که به دست چسبد . ۳ - زالو .
مرگ ها کارها

فرهنگ معین

(عِ لْ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - هر چیز گران بها. ۲ - جامة نفیس .
(عَ لَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - خون ، خون بسته شده . ۲ - مقداری گِل که به دست بچسبد. ۳ - زالو.

(عِ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر چیز گران بها. 2 - جامة نفیس .


(عَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خون ، خون بسته شده . 2 - مقداری گِل که به دست بچسبد. 3 - زالو.


لغت نامه دهخدا

علق. [ ع َ ] ( ع مص ) دشنام و ناسزا دادن. ( از اقرب الموارد ). || آزردن به زبان. || چریدن شتر سرهای درختان را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مکیدن انگشت. ( از اقرب الموارد ). || چسبیدن زالو در حلق شخص ( فعل آن مجهول بکار میرود ). ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) بهترین هر چیزی. || انبان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || خنور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || درختی که بدان پوست پیرایند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دشنام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || شکافی که از جالباسی و امثال آن در لباس پیدا میشود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

علق. [ ع َ ] ( اِخ ) مخلاف و ناحیه ایست در یمن. ( معجم البلدان ).

علق. [ ع َ ل َ ] ( ع مص ) به دل دوست داشتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کشتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || خصومت کردن. || درآویختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آویختن. ( اقرب الموارد ). || باردار گردیدن. || چسبیدن زالو در دهان ستور به وقت آب خوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || چریدن. ( از اقرب الموارد ). || شروع کردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) خصومت و دشمنی همیشگی. || عشق و محبت دائمی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || حب و دوستی. || ( اِ ) خون. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || خون بسیار سرخ. || خون سطبر و غلیظ. || خون بسته. || زالو. || هر چیز که آویخته شود. || گلی که به دست چسبد. || آنقدر از درخت و علف که روزگذار ستور باشد. || معظم و بیشتر راه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || میانه راه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || چوبی که بدان چرخ چاه آویزند. || چرخ چاه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ریسمان دلو. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ریسمان به چرخ آویخته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دلو بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || باقی مانده روغن در دلو، که برای چرب کردن بدان مالیده اند. ( از ذیل اقرب الموارد ). || گوشه ای که بکره چاه را بدان آویزند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || محور جمیعا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || أصاب ثَوبَه ُ علق ؛ به جامه او چیزی چسبید که آن را شکافت. || نظرة من ذی علق ؛ نگاهی از شخص دوست دارنده و عاشق. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

علق . [ ع َ ] (اِخ ) مخلاف و ناحیه ایست در یمن . (معجم البلدان ).


علق . [ ع َ ] (ع مص ) دشنام و ناسزا دادن . (از اقرب الموارد). || آزردن به زبان . || چریدن شتر سرهای درختان را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مکیدن انگشت . (از اقرب الموارد). || چسبیدن زالو در حلق شخص (فعل آن مجهول بکار میرود). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) بهترین هر چیزی . || انبان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خنور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درختی که بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دشنام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شکافی که از جالباسی و امثال آن در لباس پیدا میشود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


علق . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) (ذو...) کوهی است از بنی اسد (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب )، که در آن یومی (جنگی ) بزرگ دارند. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ). و بر بالای آن تخته سنگی سیاه قرار دارد. (از معجم البلدان ).


علق . [ ع َ ل َ ] (ع مص ) به دل دوست داشتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کشتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خصومت کردن . || درآویختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آویختن . (اقرب الموارد). || باردار گردیدن . || چسبیدن زالو در دهان ستور به وقت آب خوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چریدن . (از اقرب الموارد). || شروع کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) خصومت و دشمنی همیشگی . || عشق و محبت دائمی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حب ّ و دوستی . || (اِ) خون . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خون بسیار سرخ . || خون سطبر و غلیظ. || خون بسته . || زالو. || هر چیز که آویخته شود. || گلی که به دست چسبد. || آنقدر از درخت و علف که روزگذار ستور باشد. || معظم و بیشتر راه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || میانه ٔ راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چوبی که بدان چرخ چاه آویزند. || چرخ چاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ریسمان دلو. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ریسمان به چرخ آویخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دلو بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || باقی مانده ٔ روغن در دلو، که برای چرب کردن بدان مالیده اند. (از ذیل اقرب الموارد). || گوشه ای که بکره ٔ چاه را بدان آویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || محور جمیعا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || أصاب ثَوبَه ُ علق ؛ به جامه ٔ او چیزی چسبید که آن را شکافت . || نظرة من ذی علق ؛ نگاهی از شخص دوست دارنده و عاشق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).


علق . [ ع ِ ] (ع مص ) دانستن و آگاه شدن و دریافتن . || به دل دوست داشتن . || کشتن و به قتل رساندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خصومت کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درآویختن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || باردار شدن . || چسبیدن زالو در دهان ستور به وقت آب خوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شروع کردن . || (ص ، اِ) دوست دارنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پیرو. || گرانمایه از هر چیز. || انبان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خنور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || می . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). || می کهنه . || جامه ٔ نیکو. || سپر. || شمشیر.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، أعلاق ، عُلوق .


علق . [ ع ُ ل َ ] (ع اِ) بلا و سختی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گروه بسیار. || مرگ ها. || کارها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ج ِ عُلقة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


علق . [ ع ُ ل ُ ] (ع اِ) مرگ ها. || کارها. || گروه بسیار. (از اقرب الموارد).


علق . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) نام سوره ٔ 96 از قرآن کریم ، مکی است و دارای 19 آیت .


فرهنگ عمید

هر چیز خوب و گران مایه، نفیس و گران مایه از هرچیز.
* علق مضنه: [قدیمی] چیزی گرانمایه که به آن بخل می ورزند.
۱. نود وششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای نوزده آیه، اقرٲ.
۲. (زیست شناسی ) [قدیمی] زالو.
۳. [قدیمی] خون، خون بسته.
۴. [قدیمی] مقداری از گِل که به دست می چسبد.
۵. [قدیمی] هر چیز آویخته.

۱. نود‌وششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای نوزده آیه؛ اقرٲ.
۲. (زیست‌شناسی) [قدیمی] زالو.
۳. [قدیمی] خون؛ خون بسته.
۴. [قدیمی] مقداری از گِل که به‌دست می‌چسبد.
۵. [قدیمی] هر چیز آویخته.


هر‌چیز خوب و گران‌مایه؛ نفیس و گران‌مایه از هرچیز.
⟨ علق ‌مضنه: [قدیمی] چیزی گرانمایه که به آن بخل می‌ورزند.


دانشنامه عمومی

سورهعلق (به معنی خون بسته یا آویزان) ۹۶امین سورهٔ قرآن و دارای ۱۹ آیه است. بنابر باور مسلمانان، پنج آیهٔ اول سورهٔ علق اولین آیاتی هستند که از جانب خدا بر پیامبر اسلام در غار حرا در کوه نور واقع در مکه نازل شدند. هرچند سورهٔ علق اولین سوره ای نیست که تمام آن بر پیامبر اسلام نازل شده باشد و سه قسمت آن در سه مرحله بر او نازل شده اند. همچنین در قرآن از واژه علق به عنوان یکی از مراحل تکوین جنین یاد شده است.
ترجمهٔ فارسی
این سوره جزو ۴ سوره ای است که در آن آیه سجده واجب وجود دارد.
این سوره به مناسبت تعبیرهای مختلفی که در آغاز آن است به نام سوره «علق»، «اقرا»، «قلم» نامیده شده است.
۵ آیه اول این سوره در شب بعثت پیامبر اسلام(۲۷ رجب) در غار حرای کوه نور مکه، توسط جبرئیل بر او نازل شده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَلَقٍ: خون بسته شده ( اولین حالتی که منی در رحم به خود میگیرد )
معنی أَلْقِ: بینداز
معنی زَّبَانِیَةَ: فرشتگان موکل بر آتش (زبانیة در کلام عرب به معنای پلیس است ودر سوره مبارکه علق معنایش این است که و ما به زودی پلیسهای موکل بر آتش را که فرشتگانی خشن و پر نیرو هستند صدا میزنیم ، آن وقت است که نصرت هیچ ناصری سودی به حال او نخواهد داشت )
ریشه کلمه:
علق (۷ بار)

. علق بر وزن فرس به معنی زالو و یا جمع علقه است به معنی خون منعقد که حالت بعدی نطفه است. در مجمع فرموده: علق جمع علقه و آن خون منعقدی است که در اثر رطوبت به هر چیز می‏چسبد و علق کرم سیاه است که به عضو آدمی می‏چسبد و خون را می‏مکد. راغب گوید: علق کرمی است که به گلو می‏چسبد و نیز خون منعقد است و علقه مبدء آدمی از آن می‏باشد. در قاموس و اقرب از جمله معانی آن گفته «العلق دویبة سوداء تکون فی الماء تمّص الدم». علی هذا اگر علق در آیه جمع علقه باشد شاید مراد چنانکه گفته‏اند آن است خدا انسان‏ها را از علقه و خون منعقد آفرید مثل: . و اگر به معنی زالو و کرم باشد مراد از آن مطابق کشف امروز همان اسپرماتوزوئید است که به شکل زالو است و در نطفه مرد هزاران واحد از آن شناور است و چون علق در آیه نکره آمده منظور زالو و کرم بخصوصی است که با اسپرماتوزوئید کاملا تطبیق می‏کند. نگارنده احتمال قوی می‏دهم که قول دوم مراد است به نظر بعضی از محققین «عَلَق» در آیه به معنی علائق است که مراد صفات و آثار موجود در نطفه باشد و فرزند آنها را به ارث خواهد برد ولی اثبات آن خیلی مشکل است. و امّا آیات «خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» که گذشت . . علقه را در این آیات خون منعقد گفته‏اند که اگر انسان به نطفه در آن حال نگاه کند آن را به صورت خون بسته خواهد دید، ولی جوهری در صحاح علقه را نیز زالو معنی کرده و گوید: «العلقة دودة فی الماء تمّص الدم و الجمع علق» و نیز آن را قطعه‏ای از خون غلیظ گفته است. در این صورت ممکن است علقه را نیز اسپرماتوزوئید معنی کرد. . معلقه به معنی آویزان است بنا به روایت امام صادق «علیه‏السلام» مراد عدم استطاعت در محبت و علاقه قلبی است یعنی: هرگز نمی‏تواند از لحاظ محبت میان زنان به عدالت رفتار کنید و همه را یکسان دوست بدارید هرچند که به این کار حریص باشید. پس از زنی که دوست ندارید به طور کلی منحرف نشوید که او را آویزان و بلاتکلیف بگذارید که نه مثل زن شوهردار باشد تا از شوهر استفاده کند و نه مثل زن بی‏شوهر که بتواند همسر اختیار نماید.

جدول کلمات

خون, خون بسته

پیشنهاد کاربران

خون

عشق یا علاقه

زالو
لخته خون

دانستن و آگاه شدن و بیدار شدن

عَلَق=نام سوره ۹۶قران مجید و تا پنج ایه اولین آیات نزولی قران است و نام ماده لزجی است که از بدن پستانداران هنگام مقاربت ترشح میشودکه قران میفرماید بخوان بنام انکس که تورا از یک قطره ماده لزج بنام علق آفرینش داد و بدبختی ما انسانهایی است که جهت یرائون و نشان دادن عفت کلام انرا تحریف معنی کرده ایم و اصلا نام خون نیست و خون که مایه حیات و گرانبها ترین ماده پر ارزش در بدن جانداران پستاندار است دَم نام دارد و مانند نفس که ان هم دَم نام دارد عزیز است یک آیه هم در قران نیست که مثلا بگوید خونریز یا خونخوار نباشید بگوید علق ریز یا علق خوار نباشید بلکه از دم نامبرده ولی علق را ماده ای بد بو و متعفن یاد کرده و فرموده ای بشر تو را از علق ماء ( آب ) بد بویی که در بین صلب و ترائب تولید شده خلق کردیم غرور و کبر مفروش

عِلِق بر وزن قلق یعنی روشی که وسیله یا مرکب به ان علاقه نشان داده است

خوب به قلق اسب من عِلِق بستی=یعنی خوب روش علاقه مندی او را پیدا کردی
و این واژه مثل قلق بر تمام چیزها و اشیاء ها کار برد معانی دارد

قلق و علق تفنگ=روش و علاقه تفنگ

قلق و علق ساز ها

علق و قلق ابزار هاووووووتمام لوازمات و افراد و حیوانات را شامل میشود

قلق و علق خواب بچه من سندل بلانی است= یعنی اورا باید در آغوش به سینه بچسبانی و پایش را در بین پاهایت کنی تا بخوابد که این رفتار مخصوص کودکان دو سه ساله است


کلمات دیگر: