کلمه جو
صفحه اصلی

ابوزید

فرهنگ فارسی

یکی از فقهای حنیفیه
احمد بن سهل بلخی متکلم و فیلسوف خراسان از شاگردان مشهور کندی وی در آغاز قرن چهارم میزیست ( ف . ۳۲۲ ه . ق . ) گذشته از کتبی که در کلام تالیف کرد کتابهای معتبری نیز در فلسفه و علوم به رشته تحریر در آورد مانند حدود الفلسفه مایصح من احکام النجوم کتاب اخلاق الامم و کتاب مشهور صور الاقالیم در جغرافیا .

لغت نامه دهخدا

ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبدالحمیدبن الولید. محدّث است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) مروزی . رجوع به ابوزید محمدبن احمدبن عبداﷲ... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) معاذ. رجوع به ابوزید انصاری شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) معاذبن فضاله ٔ بصری . محدّث است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبدالرحمن وغلسی مغربی . رجوع به عبدالرحمن ... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن زیدبن اسلم . محدّث است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) ثابت بن یزیدالأحول . محدث است و از هلال بن خباب روایت کند.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبیداﷲبن عمر دبوسی . رجوع به عبیداﷲ... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبدالملک بن میسره ٔ هلالی . محدّث است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبدالعزیز خراسانی . او از ربیع و ربیع از ابوالعالیه و او از اُبَی ّبن کعب روایت کند.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) جرمی . صحابیست .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) جعفربن زید. رجوع به جعفر... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) حمادبن دلیل . تابعی و ثقه است . وی قاضی مدائن بود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) حنین بن اسحاق . رجوع به حُنین ... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) خارجةبن زیدبن ثابت انصاری . یکی از فقهای سبعه است و وفات وی بسال 99 هَ . ق . بوده است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن علی بن صالح . رجوع به عبدالرحمن ... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن علی مکودی . رجوع به عبدالرحمن ... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن محمدبن مخلوف . رجوع به عبدالرحمن ... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عطأبن سائب العلوی الکوفی . محدّث است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن محمد باخوری . رجوع به عبدالرحمن ... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن محمدبن محمدبن حسن حضرمی . رجوع به ابن خلدون ابوزید... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) ابن نقطه . نام یکی از نَقَله و مترجمین است و او راست : ترجمه ٔ کتاب اُکَرِ ثاوذوسیوس .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) احمدبن زید الشروطی . یکی از فقهای حنفیّه . او راست : کتاب الوثائق . کتاب الشروط الکبیر. کتاب الشروط الصغیر. (ابن الندیم ).


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) احمدبن سهل بلخی . یاقوت گوید: او در همه ٔ دانشهای نو و کهن فاضل ودر تصانیف خویش براه فلاسفه میرفت لکن به اهل ادب ماننده تر است . ابوحیان توحیدی گوید: در همه ٔ متقدمین ومتأخرین سه تن بیش نیافتم که اگر ثقلین بر تقریظ ومدح و نشر فضائل آنان در اخلاق و علم و مصنفات و رسائلشان در طول بقاء دنیا بنویسند و بگویند هنوز حق این سه تن را چنانکه باید ادا نکرده اند یکی از آنان ابوعثمان عمروبن بحر جاحظ و دیگری ابوحنیفه احمدبن داود دینوری و سومین ابوزید احمدبن سهل بلخی است ، و درباره ٔ ابوزید گوید او شبیهی در عصر اول نداشت و گمان نمیرود بعد از این نیز روزگار نظیری برای او تواند آوردن و هر کس که در کتاب اقسام العلوم و کتاب اخلاق الأمم و کتاب نظم القرآن و کتاب اختیارالسیرة و در رسائل او باخوان و پاسخهای او بسوءالاتی که از وی شده است ومستأنفات و مبتکرات خود او تصفح کند داند که او بحری از بحور و عالمی از علما است و کس جز او شنیده نشده است که میان حکمت و شریعت جمع کرده باشد - انتهی .
او در اول معلم کُتّاب بود سپس علم و دانش وی را بمرتبه ٔ علّیه ٔ او ارتقا داد. صاحب الفهرست گوید ابوزید گفته است که : از حسین بن علی مروروذی و برادر او صعلوک مراصلات معلومه دائمه بود و چون من کتاب البحث عن التأویلات را نوشتم آن صلات ببریدند و هم مرا از ابوعلی محمدبن احمدبن جیهان بن خرخان [ کذا فی المعجم ] جیهانی وزیر نصربن احمد سامانی جوائز مستمرّه و جاریه بود و چون کتاب القرابین و الذبائح را املا کردم مرا از آن محروم داشت ، صاحب الفهرست گفته چه حسین بن علی و برادرش قرمطی و جیهانی ثنوی بود و ابوزید خود به الحاد متهم است . و بلخی گوید (کذا) به این مرد ستم رفت یعنی به ابوزید بلخی در نسبت الحاد بدو، چه اوموحّد بود و من بحال او آشناتر از دیگرانم از آنکه ما با هم بزرگ شدیم و با هم منطق خواندیم و سپاس خدای تعالی را که هیچیک به الحاد نگراییدیم و یاقوت گویدبخط ابوسهل احمدبن عبیداﷲبن احمد مولی امیرالمؤمنین در کتابی که در اخبار ابوزید بلخی و ابوالحسن شهیدبلخی کرده بود شرحی خواندم و اینک آنرا ملخصاً ذکر میکنم : چنانکه در کتاب اخبار ابوزید بلخی گوید مولد ابوزید احمدبن سهل به بلخ به قریه ٔ شامستیان از رستاق نهر غربنکی از جمله ٔ دوازده نهر بلخ و پدر او از مردم سیستان و معلم صبیان در قریه ٔ شامستیان بود و ابوزید این قریه را که موطن و مولد او بود دوست میداشت و همیشه دل بجانب آن داشت ، از این رو آنگاه که کار وی نیکو شد و درصدد خریدن ضیاع و اسباب و تربیت اولاد واعقاب برآمد قریه ٔ شامستیان را اختیار کرد و این ضیاع تا نزدیک روزگار ما در دست احفاد و اقارب او بود ولی ظاهراً در اختلاف این حوادث اخیر ببلخ و غیر بلخ منقرض شده باشند و گمان نمیکنم دیگر متنفسی از آنان برجای باشد و نیز شنیدم که امیر احمدبن سهل بن هاشم به بلخ بود و شبی از شبها ابوالقاسم عبداﷲبن احمدبن محمود الکعبی و ابوزید صاحب ترجمه نزد او بودند و در دست امیر رشته ای از مروارید نفیس و ثمین که سخت درخشان و تابان بود و آنرا از بعض بلاد مفتوحه ٔ هند بدو آورده بودند امیر ده عدد از آن رشته جدا کرد و به ابوالقاسم داد و ده دیگر بازگرفت و به ابوزید بخشید و گفت این مرواریدها در غایت نفاست است و نخواستم به تنهائی خود داشته باشم و شما را شریک خویش کردم . هر دو تن سپاس گفتند و پس از آن ابوالقاسم مرواریدهای خویش نزد ابوزید گذاشت و گفت ابوزید این گوهرها زیاده دوست دارد و من سهم خویش به او بخشم تا از آن رشته ای کند، امیر گفت نیک آمد و ده دانه ٔ دیگر را نیز نزد ابوزید افکند و گفت من در فتوت و جوانمردی از ابوالقاسم کم نیایم لکن بهوش باش که ارزان از کف ندهی چه این مروارید از غنیمتهای هند برای خزانه به سی هزار درهم خریده شده است و ابوزید آن گوهرها بمبلغی گزاف بفروخت و ضیعه ٔ شامستیان را از بهای آن بخرید و ابومحمد حسن وزیری که خود ابوزید را دیده و با او مراوده داشته است در شمایل او گوید ابوزید متوسطالقامه و لاغراندام و گندم گون مایل بزردی با چشمانی برجسته و دنبال برکشیده بود و در چهره آثار از آبله داشت و کم سخن و صاحب وقار و هیبت بود و او در اول جوانی مائل بجهانگردی و سفر و رفتن به زمین عراق و ملازمت علماء آن بلاد و اقتباس از علوم آنان گردید پس پیاده با حاج روی به عراق نهاد و هشت سال بدانجا ببود و از آنجا بدیدن شهرهای مجاوره شد و بزرگان و اعیان را بدید و تلمﱡذ ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی کرد و علومی جمّه از وی فراگرفت و در علم فلسفه و اسرار علم تنجیم و هیئت متبحرگشت و در علم طب و طبایع مبرّز گردید و در دانش اصول الدین بحث و استقصائی تمام کرد تا آنجا که کارش به حیرت و سرگشتگی کشید و زلل در عقاید وی راه یافت چنانکه گاهی طلب امام میکرد و گاه تدبیر امور را به نجوم و احکام آن منسوب میداشت لکن چون خدای تعالی او را در زمره ٔ سعدا مقدر فرموده بود و تقدیر نبود که در ظلمات اشقیا فروشود ارشد طرق و اقوم سبل را بدو بنمود و به عروه ٔ وثیقه ٔ دین مستمسک گشت . و ابوالحسن حدیثی گوید که ابوبکر بکری که مردی فاضل لکن بَذی ّاللسان بود و بعلت کِبَر سن مردمان تحمل گفته های او میکردندروزی با ما بود و ابوزید نماز میگذاشت و عادت او اطاله ٔ نماز بود و خوان بگسترده بودند و نماز ابوزید بدرازا میکشید بکری از طول نماز وی متضجّر گشت و بمردی از اهل علم موسوم به ابومحمد خجندی که حاضر مجلس بود گفت یا ابامحمد هنوز باد امامت در سر ابوزید باقی است ، و ابوزید نماز کوتاه کرد و سلام گفت و هر دو میخندیدند و ما ندانستیم که مراد بکری از این گفته چه بود سپس بخاطر ندارم که وقتی از خجندی یا از ابوبکر دمشقی پرسیدم و او گفت ابوزید در اول امر بطلب امام به عراق رفت چه در آن وقت مذهب امامیه داشت و عبارت بکری اشارت بدان بود. و او مردی نیکواعتقاد بود و ازحسن اعتقاد او آنکه در علم نجوم از احکام چیزی ننگاشت و در این علم بدانچه که بر حساب و ریاضیات مبتنی بود اکتفا کرد و امام ابوبکر احمدبن محمدبن عباس بزار امام و مفتی بلخ در مجلسی او را ثنا گفت و گفت ابوزید مذهبی محکم و اعتقادی نیکو داشت و چنانکه دیگر منتسبین بعلم فلسفه متهمند او در دین خویش متهم نبود و همه ٔ حضار از فضلا و اماثل تصدیق کردند و او را بستودند و گفتند در آن همه مصنفات بسیار حتی یک کلمه نیز که دلالت بر قَدْح در عقیدت وی کند یافت نشود. چون مقاصد او از توقف عراق چنانکه باید برآمد و در هر فنی از فنون علم و هر نوع از انواع دانش قدوه و امام گشت قصد بازگشت به شهر خویش کرد و از راه هرات متوجه موطن خود گردید تا به بلخ رسید و در آنجا به انتشار و اذاعه ٔ علوم خویش پرداخت و آنگاه که احمدبن سهل بن هاشم مروزی بر بلخ مستولی شد او را بوزارت خود خواندلکن ابوزید نپذیرفت از اینرو احمدبن سهل بن هاشم ابوالقاسم کعبی را بوزارت برداشت و ابوزید را بکاتبی انتخاب کرد و این دو با هم مدتی کوتاه بحسن معاشرت بسربردند و احمدبن سهل در جوانی بمرد. و باز گوید خبر داد مرا ابومحمد حسن بن الوزیری و او ابوزید را دیده و نزد او تلمﱡذ کرده بود که ابوزید مردی بود خویشتن دار، باوقار، خوش قریحه ، بلیغ و نیکوبیان و مثبت و کم شعر و قلیل البدیهة و با یدی طولی در رسائل و تألیفات و چون بگفتن آغازیدی دُر باریدی و از مناظره پرهیز کردی و بیانی نیکو داشت و از قرآن بظاهر مشهور از تفسیر و تأویل و مشکل اقاویل بسنده کردی و بزرگترین شاهد این معنی کتاب نظم القرآن اوست که هیچ کتاب دیگر در این باب به پایه ٔ او نرسید و در کتاب بصائر ابوحیان فارسی ساکن بغداد خواندم که ابوحامد قاضی گفت کتابی چون کتاب نظم القرآن ابوزید بلخی ندیدم و او مردی فاضل بود و به رأی فلاسفه میرفت لکن در بعض مواضع قرآن با گفتاری لطیف و دقیق سرائر آیات را آشکار کرده وآن را نظم القرآن نامیده است لکن این کتاب جامع تمام معانی قرآن نیست و از تأویل قرآن و تفضیل بعضی صحابه بر بعضی و از مفاخره ٔ عرب و عجم پرهیز میکرد و میگفت در این سه مناظره حاصل و طائلی نیست چه خدای تعالی در قرآن میفرماید قُرْآناً عَرَبیّاً غَیْرَ ذی عِوَج . و اما معنی صحابه و تفضیل بعضی بر بعض کافی است در این معنی حدیث رسول که فرمود اَصْحابی کَالنُجوم بأیِّهِم اِقْتَدَیْتُم اِهْتَدَیْتُم و اما در امر عربی و شعوبی قرآن را دو آیه است یکی آنجا که فرماید: فلا انساب بینهم یومئذ و لایتسائلون و دیگری : ان ّ اکرمکم عنداﷲ اَتقی̍کم و باز گوید از بعض ادبا شنیدم که میگفت اهل صناعت کلام متفقند که متکلمین عالم سه تن باشند جاحظ و علی بن عبیدة اللطفی و ابوزید بلخی لکن میان این سه تن نیز فرق است یکی از آنان لفظش از معنی بیشتر است و آن جاحظ است و در دیگری معنی برلفظ فائق است و او علی بن عبیده باشد و سومی را لفظ با معنی توافق و تطابق دارد و آن ابوزید است . ابوحیان در کتاب النظائر گوید که در عراق ابوزید بلخی را جاحظ خراسان گویند و آنگاه که ابوزید بخدمت احمدبن سهل رسید احمد از نام او سؤال کرد و او گفت نام من ابوزید است و احمدبن سهل را این سخن شگفت آمد چه او از نام پرسیده بود و وی از کنیت جواب گفت و آن را از سقطات ابوزید شمرد و چون ابوزید بیرون شد انگشتری خویش برجای ماند و احمدبن سهل از این غفلت وی نیز متعجب گشت و انگشتری برداشت و در نقش نگین آن بدید و دانست که نام او احمدبن سهل است و از حسن ادب و رعایت حد احتشام وی او را خوش آمد چه ابوزید برای موافقت میان اسم خود و اسم پدر خویش با اسم امیر و پدر او از بردن نام خود احتراز کرده بود. گویند ابوزید در جوانی آنگاه که بعسرت و تنگی دچار بود از ابوعلی منیری التماس گندم کرد و او گفت انبانی بفرست تا به گندم انباشته ترا بازفرستم او انبان بفرستاد و ابوعلی انبان وی نگاه داشت و گندم نفرستاد و سالهای دراز بر این بگذشت و شهیدبن حسین بلخی آنگاه که به چغانیان نزد احمدبن محتاج شد و چند نامه به ابوزید فرستاد و ابوزید پاسخ هیچ یک نکرد شهید این دو بیت در نکوهش امر وی با اشاره به حدیث انبان بنوشت :
امنّی النفس منک جواب کتبی ̍
و اقطعها لتسکن و هْی َ تأبی ̍
اذا ماقلت سوف یجیب قالت
اذا رد المنیری ّ الجرابا.
و بخط ابوالحسن حدیثی بر پشت کتاب کمال الدین ابوزید خواندم که ابوبکر فقیه گفت در مسلمانی کتابی سودمندتر مسلمین را از کتاب بحث از تأویلات ابوزید بلخی تصنیف نشد و این کتاب همان کتاب موسوم به کمال الدین است و نبسه ٔ ابوزید علی بن محمدبن ابی زید میگفت که جد مرا نزدیک شصت تألیف است . وقتی احمدبن سهل امیر، ابوزید را در راهی بدید و احمد از بسیاری ِ سیر درمانده و به تعب بود و به ابوزید گفت عییت ایها الشیخ ابوزید گفت نعم اعییت ایها الامیر و به آوردن کلمه ٔ اعییت امیر را به لحن او متنبه ساخت ، چه عَی ّ درماندگی در سخن است و اعیاء درماندگی در رفتار، و ابوزید راست :
لکل امری ٔ ضیف یُسَرﱡ بقربه
و ما لی سوی الاحزان و الهم ّ من ضیف
تنأت بنا دارالحبیب اقترابها
فلم یبق الا رؤیة الطیف للطیف .
چنانکه صاحب کتاب مذکور گوید وفات وی در ظهر جمعه ٔ بیستم ذی قعده ٔ سال 322 هَ . ق . بوده است . یاقوت گوید آنچه تا اینجا نقل کردم از کتاب ابوسهل احمدبن عبیداﷲ در شرح حال ابوزید است و کسی را ندیدم که اخبار ابوزید را بهتر از ابوسهل احمد نوشته باشد و در این نقل اخلالی نیست چه آنچه در آن متعلق به ابوزید بود بتمامه در اینجا آوردم لکن مسائلی از فوائد آن کتاب را که متعلق به مجامیع کتب است ترک کردم .و مرزبانی قطعه ٔ ذیل را در رثاء حسن بن حسین علوی متوفی به بلخ به احمدبن سهل بلخی نسبت کرده است :
ان المنیة رامتنا باسهمها
فاوقعت سهمها المسموم بالحَسَن ِ
ابومحمد الاعلی فغادره
تحت الصفیح مع الاموات فی قرَن ِ
یا قبر، ان ّ الذی ضمنت جثته
من عصبة سادة لیسوا ذوی افَن ِ
محمد و علی ثم زوجته
ثم الحسین ابنه و المرتضی الحسن ِ
صلی الاله علیهم ْ و الملائکة
المقْربون طوال الدهر و الزَّمَن ِ.
یاقوت گوید عبارت مرزبانی آن بود که قبلاً نقل کردم و ندانم آیا مراد او از احمدبن سهل بلخی ابوزید صاحب ترجمه یا احمدبن سهل دیگری است و در کتاب البلدان ابوعبداﷲ بشاری خواندم که صاحب خراسان ابوزید را برای استعانت در امور ملکی به بخارا دعوت کرد و چون او به کنار جیحون رسید و تلاطم امواج جیحون و پهناوری آن و سرعت جریان آب بدید به صاحب خراسان نوشت اگر مرا امیر برای آراء صائبه ٔ من خواسته است چون از این نهر عبور کنم مرا رائی بجای نماند و رأی من اکنون مانع از عبور آن است و چون امیر نامه ٔ او را بخوند در عجب شد و او را به بازگشت به بلخ اجازت داد. و او را تصانیف بسیار است ازجمله : الابانة عن علل الدیانة کتاب شرایعالأدیان . کتاب اقسام المعلوم . کتاب اختیارات السیر. کتاب کمال الدین . کتاب السیاسةالکبیر. کتاب السیاسةالصغیر. کتاب فضل صناعةالکتابه . کتاب مصالح الأبدان و الأنفس . کتاب اسماء اﷲ عزّ و جل ّ و صفاته . کتاب صناعةالشعر. کتاب فضیلة علم الأخبار. کتاب الأسماء والکنی و الألقاب . کتاب اسامی الأشیاء. کتاب النحو و التصریف . کتاب الصورة و المصوّر. کتاب رسالته فی حدودالفلسفة. کتاب مایصح ّ من احکام النجوم . کتاب الرّد علی عَبَدةالأصنام . کتاب فضیلة علوم الریاضیات . کتاب فی اِنشاء علوم الفلسفة. کتاب القرابین و الذبایح . کتاب عصم الأنبیاء. کتاب نظم القرآن . کتاب قوارع القرآن . کتاب العتاک و النساک (کذا فی الفهرست ، و شاید: کتاب العبّاد...). کتاب جمع فیه ما غاب عنه من غریب القرآن . کتاب فی أن ّ سورةالحمد تنوب عن جمیع القرآن (و در مورد دیگر: عن سائر القرآن ). کتاب اجوبة ابی القاسم الکنعی الکعبی . کتاب النوادر فی فنون شتّی . کتاب اجوبة اهل فارس . کتاب تفسیر صور کتاب السّماء و العالم لأبی جعفر الخازن (و در جای دیگر: شرح صدر کتاب السماء و العالم ). کتاب اجوبة ابی علی بن ابی بکربن مظفر المعروف بن محتاج . کتاب اجوبة ابی القاسم المؤدب . کتاب المصادر. کتاب اجوبة مسائل ابی الفضل السّکری . کتاب الشطرنج . کتاب فضائل مکّة علی سائر البقاع . کتاب جواب رسالة ابی علی بن المنیر الزیادی . کتاب منبّه الکُتّاب . کتاب البحث عن التأویلات . کتاب الرسالة السالفة الی العاتب علیه . کتاب رسالة فی مدح الوراقه . کتاب وصیّته . تا اینجا منقول از فهرست ابن الندیم است . و صاحب روضات گوید ابوسهل احمدبن عبیداﷲ را در ترجمه ٔ حال ابوزید بلخی کتاب مستقلی است و از معجم یاقوت نقل میکند که وفات ابوزید در ذی القعده ٔ سال 322 بوده است . و حاجی خلیفه کتاب دیگری به نام البدء و التاریخ بدو نسبت میکند و میگوید: للشیخ الامام ابی زید احمدبن سهل البلخی المتوفی سنة اربعین و ثلاثمائة (340 هَ . ق .) وهو کتاب مفید مهذب ٌ عن خرافات العجائز و تزاویر القصاص لأنّه تتبع فیه صحاح الأسانید فی مبدء الخلق و منتهاه فابتداء بذکر حدود النظر و الجدل و اثبات القدیم ثُم ّ ذکر ابتداء الخلق و قصص الأنبیاء علیهم السلام و اخبار الأمم و تواریخ الملوک و الخلفاء الی زمانه فی ثلاث و عشرین فصلاً و هو فی مجلّد واحد. و باز کتابی به نام جمل مصالح الأنفس و الأبدان بدو نسبت می کند و هم کتابی به نام العلم و التعلیم و نیز کتابی صورالاقالیم و در شرح این کتاب گوید: اوّله الحمدﷲ الذی خلق السموات والأرض فی ستّة ایّام ... ذکره عبداﷲ [ ظ: حمداﷲ ] المستوفی فی النزهة و قال صاحب احسن التقاسیم ان ّ مؤلّفه قصد فیه الأمثلة و التصویر بعدما قسّمها علی عشرین جزءً ثم شرح کل ّ مثال و اختصره و لم یذکر الأمور النافعة و ترک کثیراً من امّهات المُدُن و ما هو روح البلدان الاتری [ کذا ] ان ّ صاحب خراسان استدعاه الی حضرته لیستعین به . فلمّا بلغ الی جیحون کتب الیه : ان کنت استدعیتنی لما بلغک من صائب رائی فان ّ رائی یمنعنی من عبور هذا النّهر. فلمّا قراء کتابه امره بالخروج الی بلخ . و ابن القفطی در تاریخ الحکما در ترجمه ٔ ارسطو آنجا که از شُرّاح کتاب السماء و العالم بحث میکند میگوید: و لأبی زید البلخی (بی ذکرنام او احمد و نام پدرش سهل ) شرح صدر هذا الکتاب کتبه الی ابی جعفر الخازن . و حاجی خلیفه در کشف الظنون آنجا که نام «مسالک و ممالک » ها آورده گوید: مسالک الممالک فارسی لأبی الحسن صاعدبن علی الجرجانی المتوفی سنة... و لأبی القاسم عبداﷲبن عبداﷲبن خرداد به الخراسانی و لأبی زیدبن سهل البلخی (بی ذکر نام او احمد). اوّله الحمدﷲ مبدی ٔ النعم و ولی ّالحمد الخ . ذکر فیه اقالیم الأرض و بلاد الاسلام بتفصیل مدنها. و چون ابن الندیم در فهرست نام کتاب مسالک الممالک را نبرده و اسم خود مؤلف هم نیامده است معلوم نمیشود که مصنّف این کتاب همان ابوزید احمدبن سهل البلخی ابن الندیم یا ابوزید دیگریست ، واﷲ اعلم . و باز در موضع دیگر ابن الندیم کتابی بنام کتاب غریب القرآن به نام ابوزید بلخی ثبت میکند (بی ذکر نام و نسب او) و بی شبهه این کتاب از ابوزید احمدبن سهل بلخی است چه کتاب دیگر او به نام کتاب جمع فیه ما غاب عنه من غریب القرآن ، مانند ذیلی و تعلیقی بر کتاب غریب القرآن اوست . و نام دو کتاب دیگر نیز در الفهرست می آید به نام ابوزید مطلق (حتی بی قید بلخی ) یکی به نام کتاب غریب الحدیث و دیگری به اسم کتاب لغات القرآن . و ظن قوی آن است که هر دو ازاحمدبن سهل باشد و نیز احتمال میرود که مؤلف آن دواحمدبن زید شروطی حنفی مکنّی به ابوزید باشد، لکن احتمال دوم ضعیف است ، واﷲ اعلم .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) اسامةبن زیدبن حارثة، حِب ِّ رسول اﷲ صلوات اﷲعلیه . صحابی است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبداﷲبن ابی سعید المدنی . محدّث است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) الغمری . او راست : تاریخ صقلیّه .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) انصاری . رجوع به ابوزید سعیدبن اوس بن ثابت ... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) ایّوب بن زیاد الحمصی . محدث است و معاویةبن صالح از او روایت کند.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبداﷲبن عمربن عیسی دبوسی سمرقندی . رجوع به ابوزید دبوسی ، و رجوع به عبیداﷲ... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) بلخی . رجوع به ابوزید احمدبن سهل بلخی ... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) تابعی است . او از ابوهریره و از او ابوجهم روایت کند.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبدالرحیم بن زید العمی البصری . محدّث است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عبدالحق بن علی . رجوع به عبدالحق ... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) ثابت بن زیدبن النعمان انصاری . یحیی بن معین گفته است که گردآورنده ٔ قرآن او بود بزمان رسول .


ابوزید. [ اَ زَ ] ( ع اِ مرکب ) عَقْعَق. ( المزهر ). عَکَّه. زاغچه. کلاژه. کَشگرَک. غُلبَه. شمشیردُنبه. ( ادیب نطنزی ). کندش. زاغی. || کِبَر. ( المزهر ). بزادبرآمدگی. پیری. || روزگار. دهر.

ابوزید. [ اَ زَ ] ( اِخ ) مردی موضوع افسانه های حماسی قبیله بنوهلال عرب.

ابوزید. [ اَ زَ ] ( اِخ ) صحابی است.او از رسول صلوات اﷲعلیه و از او مجاهد روایت کند.

ابوزید. [ اَ زَ ] ( اِخ ) تابعی است. او از ابوهریره و از او ابوجهم روایت کند.

ابوزید. [ اَ زَ ] ( اِخ ) محدث است. او از زریق و از او عبداﷲبن ابی شقیق روایت کند.

ابوزید. [ اَ زَ ] ( اِخ ) ابن اخطب. صحابی است ودر سیزده غزوه در رکاب رسول صلوات اﷲعلیه بوده است.

ابوزید. [ اَ زَ ] ( اِخ ) کنیت ابن خلدون عبدالرحمن بن محمد. رجوع به ابن خلدون... شود.

ابوزید. [ اَ زَ ] ( اِخ )ابن سهل بلخی. رجوع به ابوزید احمدبن سهل... شود.

ابوزید. [ اَ زَ ] ( اِخ ) ابن نقطه. نام یکی از نَقَله و مترجمین است و او راست : ترجمه کتاب اُکَرِ ثاوذوسیوس.

ابوزید. [ اَ زَ ] ( اِخ ) احمدبن زید الشروطی. یکی از فقهای حنفیّه. او راست : کتاب الوثائق. کتاب الشروط الکبیر. کتاب الشروط الصغیر. ( ابن الندیم ).

ابوزید. [ اَ زَ ] ( اِخ ) احمدبن سهل بلخی. یاقوت گوید: او در همه دانشهای نو و کهن فاضل ودر تصانیف خویش براه فلاسفه میرفت لکن به اهل ادب ماننده تر است. ابوحیان توحیدی گوید: در همه متقدمین ومتأخرین سه تن بیش نیافتم که اگر ثقلین بر تقریظ ومدح و نشر فضائل آنان در اخلاق و علم و مصنفات و رسائلشان در طول بقاء دنیا بنویسند و بگویند هنوز حق این سه تن را چنانکه باید ادا نکرده اند یکی از آنان ابوعثمان عمروبن بحر جاحظ و دیگری ابوحنیفه احمدبن داود دینوری و سومین ابوزید احمدبن سهل بلخی است ، و درباره ابوزید گوید او شبیهی در عصر اول نداشت و گمان نمیرود بعد از این نیز روزگار نظیری برای او تواند آوردن و هر کس که در کتاب اقسام العلوم و کتاب اخلاق الأمم و کتاب نظم القرآن و کتاب اختیارالسیرة و در رسائل او باخوان و پاسخهای او بسوءالاتی که از وی شده است ومستأنفات و مبتکرات خود او تصفح کند داند که او بحری از بحور و عالمی از علما است و کس جز او شنیده نشده است که میان حکمت و شریعت جمع کرده باشد - انتهی.
او در اول معلم کُتّاب بود سپس علم و دانش وی را بمرتبه علّیه او ارتقا داد. صاحب الفهرست گوید ابوزید گفته است که : از حسین بن علی مروروذی و برادر او صعلوک مراصلات معلومه دائمه بود و چون من کتاب البحث عن التأویلات را نوشتم آن صلات ببریدند و هم مرا از ابوعلی محمدبن احمدبن جیهان بن خرخان [ کذا فی المعجم ] جیهانی وزیر نصربن احمد سامانی جوائز مستمرّه و جاریه بود و چون کتاب القرابین و الذبائح را املا کردم مرا از آن محروم داشت ، صاحب الفهرست گفته چه حسین بن علی و برادرش قرمطی و جیهانی ثنوی بود و ابوزید خود به الحاد متهم است. و بلخی گوید ( کذا ) به این مرد ستم رفت یعنی به ابوزید بلخی در نسبت الحاد بدو، چه اوموحّد بود و من بحال او آشناتر از دیگرانم از آنکه ما با هم بزرگ شدیم و با هم منطق خواندیم و سپاس خدای تعالی را که هیچیک به الحاد نگراییدیم و یاقوت گویدبخط ابوسهل احمدبن عبیداﷲبن احمد مولی امیرالمؤمنین در کتابی که در اخبار ابوزید بلخی و ابوالحسن شهیدبلخی کرده بود شرحی خواندم و اینک آنرا ملخصاً ذکر میکنم : چنانکه در کتاب اخبار ابوزید بلخی گوید مولد ابوزید احمدبن سهل به بلخ به قریه شامستیان از رستاق نهر غربنکی از جمله دوازده نهر بلخ و پدر او از مردم سیستان و معلم صبیان در قریه شامستیان بود و ابوزید این قریه را که موطن و مولد او بود دوست میداشت و همیشه دل بجانب آن داشت ، از این رو آنگاه که کار وی نیکو شد و درصدد خریدن ضیاع و اسباب و تربیت اولاد واعقاب برآمد قریه شامستیان را اختیار کرد و این ضیاع تا نزدیک روزگار ما در دست احفاد و اقارب او بود ولی ظاهراً در اختلاف این حوادث اخیر ببلخ و غیر بلخ منقرض شده باشند و گمان نمیکنم دیگر متنفسی از آنان برجای باشد و نیز شنیدم که امیر احمدبن سهل بن هاشم به بلخ بود و شبی از شبها ابوالقاسم عبداﷲبن احمدبن محمود الکعبی و ابوزید صاحب ترجمه نزد او بودند و در دست امیر رشته ای از مروارید نفیس و ثمین که سخت درخشان و تابان بود و آنرا از بعض بلاد مفتوحه هند بدو آورده بودند امیر ده عدد از آن رشته جدا کرد و به ابوالقاسم داد و ده دیگر بازگرفت و به ابوزید بخشید و گفت این مرواریدها در غایت نفاست است و نخواستم به تنهائی خود داشته باشم و شما را شریک خویش کردم. هر دو تن سپاس گفتند و پس از آن ابوالقاسم مرواریدهای خویش نزد ابوزید گذاشت و گفت ابوزید این گوهرها زیاده دوست دارد و من سهم خویش به او بخشم تا از آن رشته ای کند، امیر گفت نیک آمد و ده دانه دیگر را نیز نزد ابوزید افکند و گفت من در فتوت و جوانمردی از ابوالقاسم کم نیایم لکن بهوش باش که ارزان از کف ندهی چه این مروارید از غنیمتهای هند برای خزانه به سی هزار درهم خریده شده است و ابوزید آن گوهرها بمبلغی گزاف بفروخت و ضیعه شامستیان را از بهای آن بخرید و ابومحمد حسن وزیری که خود ابوزید را دیده و با او مراوده داشته است در شمایل او گوید ابوزید متوسطالقامه و لاغراندام و گندم گون مایل بزردی با چشمانی برجسته و دنبال برکشیده بود و در چهره آثار از آبله داشت و کم سخن و صاحب وقار و هیبت بود و او در اول جوانی مائل بجهانگردی و سفر و رفتن به زمین عراق و ملازمت علماء آن بلاد و اقتباس از علوم آنان گردید پس پیاده با حاج روی به عراق نهاد و هشت سال بدانجا ببود و از آنجا بدیدن شهرهای مجاوره شد و بزرگان و اعیان را بدید و تلمﱡذ ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی کرد و علومی جمّه از وی فراگرفت و در علم فلسفه و اسرار علم تنجیم و هیئت متبحرگشت و در علم طب و طبایع مبرّز گردید و در دانش اصول الدین بحث و استقصائی تمام کرد تا آنجا که کارش به حیرت و سرگشتگی کشید و زلل در عقاید وی راه یافت چنانکه گاهی طلب امام میکرد و گاه تدبیر امور را به نجوم و احکام آن منسوب میداشت لکن چون خدای تعالی او را در زمره سعدا مقدر فرموده بود و تقدیر نبود که در ظلمات اشقیا فروشود ارشد طرق و اقوم سبل را بدو بنمود و به عروه وثیقه دین مستمسک گشت. و ابوالحسن حدیثی گوید که ابوبکر بکری که مردی فاضل لکن بَذی اللسان بود و بعلت کِبَر سن مردمان تحمل گفته های او میکردندروزی با ما بود و ابوزید نماز میگذاشت و عادت او اطاله نماز بود و خوان بگسترده بودند و نماز ابوزید بدرازا میکشید بکری از طول نماز وی متضجّر گشت و بمردی از اهل علم موسوم به ابومحمد خجندی که حاضر مجلس بود گفت یا ابامحمد هنوز باد امامت در سر ابوزید باقی است ، و ابوزید نماز کوتاه کرد و سلام گفت و هر دو میخندیدند و ما ندانستیم که مراد بکری از این گفته چه بود سپس بخاطر ندارم که وقتی از خجندی یا از ابوبکر دمشقی پرسیدم و او گفت ابوزید در اول امر بطلب امام به عراق رفت چه در آن وقت مذهب امامیه داشت و عبارت بکری اشارت بدان بود. و او مردی نیکواعتقاد بود و ازحسن اعتقاد او آنکه در علم نجوم از احکام چیزی ننگاشت و در این علم بدانچه که بر حساب و ریاضیات مبتنی بود اکتفا کرد و امام ابوبکر احمدبن محمدبن عباس بزار امام و مفتی بلخ در مجلسی او را ثنا گفت و گفت ابوزید مذهبی محکم و اعتقادی نیکو داشت و چنانکه دیگر منتسبین بعلم فلسفه متهمند او در دین خویش متهم نبود و همه حضار از فضلا و اماثل تصدیق کردند و او را بستودند و گفتند در آن همه مصنفات بسیار حتی یک کلمه نیز که دلالت بر قَدْح در عقیدت وی کند یافت نشود. چون مقاصد او از توقف عراق چنانکه باید برآمد و در هر فنی از فنون علم و هر نوع از انواع دانش قدوه و امام گشت قصد بازگشت به شهر خویش کرد و از راه هرات متوجه موطن خود گردید تا به بلخ رسید و در آنجا به انتشار و اذاعه علوم خویش پرداخت و آنگاه که احمدبن سهل بن هاشم مروزی بر بلخ مستولی شد او را بوزارت خود خواندلکن ابوزید نپذیرفت از اینرو احمدبن سهل بن هاشم ابوالقاسم کعبی را بوزارت برداشت و ابوزید را بکاتبی انتخاب کرد و این دو با هم مدتی کوتاه بحسن معاشرت بسربردند و احمدبن سهل در جوانی بمرد. و باز گوید خبر داد مرا ابومحمد حسن بن الوزیری و او ابوزید را دیده و نزد او تلمﱡذ کرده بود که ابوزید مردی بود خویشتن دار، باوقار، خوش قریحه ، بلیغ و نیکوبیان و مثبت و کم شعر و قلیل البدیهة و با یدی طولی در رسائل و تألیفات و چون بگفتن آغازیدی دُر باریدی و از مناظره پرهیز کردی و بیانی نیکو داشت و از قرآن بظاهر مشهور از تفسیر و تأویل و مشکل اقاویل بسنده کردی و بزرگترین شاهد این معنی کتاب نظم القرآن اوست که هیچ کتاب دیگر در این باب به پایه او نرسید و در کتاب بصائر ابوحیان فارسی ساکن بغداد خواندم که ابوحامد قاضی گفت کتابی چون کتاب نظم القرآن ابوزید بلخی ندیدم و او مردی فاضل بود و به رأی فلاسفه میرفت لکن در بعض مواضع قرآن با گفتاری لطیف و دقیق سرائر آیات را آشکار کرده وآن را نظم القرآن نامیده است لکن این کتاب جامع تمام معانی قرآن نیست و از تأویل قرآن و تفضیل بعضی صحابه بر بعضی و از مفاخره عرب و عجم پرهیز میکرد و میگفت در این سه مناظره حاصل و طائلی نیست چه خدای تعالی در قرآن میفرماید قُرْآناً عَرَبیّاً غَیْرَ ذی عِوَج . و اما معنی صحابه و تفضیل بعضی بر بعض کافی است در این معنی حدیث رسول که فرمود اَصْحابی کَالنُجوم بأیِّهِم اِقْتَدَیْتُم اِهْتَدَیْتُم و اما در امر عربی و شعوبی قرآن را دو آیه است یکی آنجا که فرماید: فلا انساب بینهم یومئذ و لایتسائلون و دیگری : ان اکرمکم عنداﷲ اَتقی̍کم و باز گوید از بعض ادبا شنیدم که میگفت اهل صناعت کلام متفقند که متکلمین عالم سه تن باشند جاحظ و علی بن عبیدة اللطفی و ابوزید بلخی لکن میان این سه تن نیز فرق است یکی از آنان لفظش از معنی بیشتر است و آن جاحظ است و در دیگری معنی برلفظ فائق است و او علی بن عبیده باشد و سومی را لفظ با معنی توافق و تطابق دارد و آن ابوزید است. ابوحیان در کتاب النظائر گوید که در عراق ابوزید بلخی را جاحظ خراسان گویند و آنگاه که ابوزید بخدمت احمدبن سهل رسید احمد از نام او سؤال کرد و او گفت نام من ابوزید است و احمدبن سهل را این سخن شگفت آمد چه او از نام پرسیده بود و وی از کنیت جواب گفت و آن را از سقطات ابوزید شمرد و چون ابوزید بیرون شد انگشتری خویش برجای ماند و احمدبن سهل از این غفلت وی نیز متعجب گشت و انگشتری برداشت و در نقش نگین آن بدید و دانست که نام او احمدبن سهل است و از حسن ادب و رعایت حد احتشام وی او را خوش آمد چه ابوزید برای موافقت میان اسم خود و اسم پدر خویش با اسم امیر و پدر او از بردن نام خود احتراز کرده بود. گویند ابوزید در جوانی آنگاه که بعسرت و تنگی دچار بود از ابوعلی منیری التماس گندم کرد و او گفت انبانی بفرست تا به گندم انباشته ترا بازفرستم او انبان بفرستاد و ابوعلی انبان وی نگاه داشت و گندم نفرستاد و سالهای دراز بر این بگذشت و شهیدبن حسین بلخی آنگاه که به چغانیان نزد احمدبن محتاج شد و چند نامه به ابوزید فرستاد و ابوزید پاسخ هیچ یک نکرد شهید این دو بیت در نکوهش امر وی با اشاره به حدیث انبان بنوشت :

ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) ابن اخطب . صحابی است ودر سیزده غزوه در رکاب رسول صلوات اﷲعلیه بوده است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) دَبوسی . عبداﷲبن عمربن عیسی دبوسی سمرقندی ، فقیه حَنفی . او از مردم دبوس ، شهرکی میان بخارا و سمرقند است . موجد و مخترع علم خلاف است و او راست کتاب التّعلیقه در همین علم . و منصوربن محمد سمعانی را کتابی بر ردّ ابوزید است به نام الاصطلام . وفات او430 هَ . ق . به بخارابود. رجوع به خلاف ، و رجوع به عبداﷲبن عمر... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) ربیعبن خیثم اسدی کوفی . تابعی است و او نزد خراسانیان به خواجه ربیع معروف است و گور او به یک فرسنگی شهر مشهد رضوی ، مزار است . و یکی از زُهّاد ثمانیه است . وفات وی 63 هَ . ق . بوده است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) سروجی . نام نرگدائی مبرم و بلیغ موضوع افسانه های دلاویز سحرآسای مقامات ابوالقاسم علی بن محمدبن عثمان حریری بصری است . این خواهنده ٔ شحّاذ در امکنه و ازمنه ٔ مختلفه با تبدیل زی ّ و هیأت و اختراع حکایتی از سیه گلیمی و نیاز و مصیبت و ستمدیدگی خویش مردمان را می فریبد و زر و جامه و دستار می اندوزد، و در همه جا مردم او را مظلوم و مسکینی ناشناس و نو گمان می برند. ابوزید وجودی موهوم و مخیّل نیست و چنانکه بندهی یکی از شُرّاح مقامات آورده او از مردم سروج شام است که به بصره شد و به مسجد بنی حرام آنگاه که به خلایق انباشته بوده درآمده و قصه ای مجعول از غلبه ٔ روم و به تاراج شدن اموال و به اسارت رفتن دختر خود با فصاحتی سخت شگفت و عظیم جگرسوز گفته و دلهای نمازگزاران بشورانیده و مالی وافر به فداء و فکاک دختر اسیره ٔ موهومه براو گرد آمده است . حریری گوید به شب آن روز جماعتی از اهل فضل به خانه ٔ من بودند و از هر لونی سخن می رفت من از شیوائی و بلاغت گفتار این سائل و متاعب و مصائب جانگداز او همگنان را حکایت کردم و آنان در عجب شدند چه هر یک او را در مسجدی دیگر با شکل و لبس جدیدی دیده و از او قصه ٔ شفقت انگیز دیگرگونه شنیده بودند.و این معنی را تأیید کند، ردّه ای که حریری بر علامه ٔ همدان بدیعالزمان مبتدع مقامات گرفته و گوید: ابوالفتح اسکندری موضوع مقامات حمیدی و عیسی بن هشام راوی آن دو مجهول لایُعْرَفند و از آن این خواهد که ابوزید مردِ مقامات خودِ او و حارث بن همّام راوی آن ، هر دو موجود خارجی و معروف باشند. و از اینرو اینکه برخی گفته اند ابوالقاسم حریری به بوزید از روزگار و تصاریف آن کنایت کرده هرچند تخیّلی شاعرانه و دلنشین است لکن بر اساسی نیست . و ابوزیدِ بیت ِ ذیل ِ شیخ مصلح الدین سعدی همین ابوزید مقامات حریری است :
گدائی که بر شیر نر زین نهد
ابوزید را اسب و فرزین نهد.
و نهادن ِ اسب وفرزین با مهره های دیگر جز شاه طرح و افکندن ِ حریف قوی است اسب و فرزین را از مهره های خود تا حریف ضعیف را سهولتی باشد در مقاومت ، چنانکه انوری گفته است :
فرزین بنهی دو عرصه رستم را
آنجا که بلعب اسب کین توزی .
و لاَّخر :
رُخَت مَه ْ را رخ و فرزین نهاده ست
لبت بیجاده را صد عشوه داده ست .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) سعدبن عبیدبن نعمان . از بنواوس ، و بعضی نام او را ثابت انصاری و بعضی اوس و بعضی معاذ و بعضی عمروبن اخطب گفته اند. و گویند جامع قرآن بعهد رسول او بود و بعضی گویند پنج یاشش ابوزید صحابی بوده است با نامهای مختلف و یکی از آنان یا همه ٔ آنان جامع قرآن بوده اند. و بعضی گفته اند ابوزید قیس بن سکن جامع قرآن است ، و نیز گفته اند ابوزید انصاری جد ابوزید نحوی صاحب تصانیف است . وفات ابوزید انصاری در 64 سالگی به روز قادسیّه بوده است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) سعیدبن الربیع بصری ، صاحب الهروی . محدّث است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) سعیدبن اوس بن ثابت بصری انصاری خزرجی نحوی لغوی . مولد و منشاء و مدفن او بصره و از تابعین است و به ابوزید نحوی مشهور است و ابن الندیم از ابوالعباس المبرد آرد که ابوزید درنحو اعلم از اصمعی و ابوعبیده بود لیکن بپایه ٔ خلیل و سیبویه نرسید و یونس مرتاب او [ کذا ] در لغت و داناتر از وی بنحو بود. و بروزگار مهدی آن گاه که همه ٔ علماء و حکماء از اصقاع مسلمانی روی به دارالخلافه آوردند ابوزید نیز به بغداد شد. و در وفیات ابن خلکان آمده است که ابوزید زندگانی طویل یافت و سالهای عمراو نزدیک بصد رسید و به سال 215 هَ . ق . در بصره درگذشت و بعضی وفات او را سنه ٔ 216 گفته اند. یاقوت در معجم البلدان گوید سعید از مردم بصره و نحوی لغوی و امام ادیب است و جنبه ٔ لغت و غریب و نوادر او بر سایردانشهای وی رجحان دارد و بدین دو علم منفرد است ، اواز ابوعمروبن العلا و از وی ابوعبید قاسم بن سلام و عمروبن عبید و ابوالعیناء و ابوحاتم السّجستانی و عمربن شبّه و رؤبةبن العجاج و جز آنان علم فراگرفته اند،و حدیث را از ابن عون و جماعتی دیگر روایت کند و درنقل ثقه و مثبت است و خلف بزار از او روایت آرد و او را به قول به قدر متهم می داشتند لکن ابوحاتم از اودفاع کند و گوید: او صدوق است و نیز حسین بن حسن رازی از ابن معین روایت کند که او گفت انّه صدوق و جزره و جز او سعیدبن اوس را توثیق کنند و ابن حیّان او را تضعیف کند چه او در سند حدیث «اسفروا بالفجر» غلط کرده است . و ابوداود در سنن و ترمذی در جامع خویش از وی روایت آرند و سفیان ثوری گفت ابن مناذر مرا گفت یاران ترا صفت کنم گفتم نیک آمد گفت امّا اصمعی احفظ ناس باشد و ابوعبیدة اجمع آنان و ابوزید انصاری اوثق همه است . و صالح بن محمد گفت ابوزید نحوی ثقه است . وروایت شده است که از ابوعبید و اصمعی از حال ابوزید پرسیدند، آن دو گفتند هرچه خواهی از عفاف و تقوی و مسلمانی . و سیبویه هرجا سمعت ُ الثقة گوید از ابوزید کنایت کند و مبرَّد گفت ابوزید عالم بنحو بود نه در رتبه ٔ خلیل و سیبویه و در مرتبه ٔ یونس بود در علم [ کذا ] و لغات و یونس اعلم بود از ابوزید در نحو و ابوزید اعلم از اصمعی و ابوعبیده است در نحو و ابوعثمان مازنی گوید نزد ابوزید بودیم و اصمعی درآمد و خم شد و سرِ وی بوسه داد و بنشست و گفت این مرد از بیست سال باز عالم و معلم ماست . ابوزید در سال 215 به روزگار مأمون درگذشت و عمر او بیش از نود سال بود. از جمله ٔ کتب اوست : کتاب ایمان عثمان . کتاب حیله و محاله .کتاب الهوش والنوش [ شاید: بوش ] . کتاب مشابه . کتاب لمعدی [ کذا ] . کتاب الابل و الشاة. کتاب الأبیات . کتاب المطر. کتاب خلق الأنسان . کتاب القرائن . کتاب النبات و الشجر. کتاب اللغات . کتاب قراءة ابی عمرو. کتاب النوادر. کتاب الجمع والتثنیه . کتاب تحقیق الهمز . کتاب اللبن . کتاب بیوتات العرب .کتاب الواحد. کتاب التّمر. کتاب المیاه . کتاب المقتضب .کتاب الوحوش . کتاب الفرق . کتاب فعلت و افعلت . کتاب نعت الغنم . کتاب نعت المشافهات . کتاب غریب الأسماء. کتاب الهمز. کتاب المصادر. کتاب الجلسه . کتاب نابه و نبیه . کتاب المنطق . و رجوع به سعید... شود. فهرست کتب ابوزید تا این جا از ابن الندیم نقل شده است . و حاجی خلیفه کتاب القوس و الترس و در معجم الأدباء یاقوت کتاب الجود و البخل و کتاب الأمثال . کتاب الحلبه . کتاب التضارب . کتاب التّثلیث . کتاب الغرائز. کتاب اللامات و کتاب المکتوم را مزید کرده است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) صحابی است .او از رسول صلوات اﷲعلیه و از او مجاهد روایت کند.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عمربن شبّةبن عبیدبن ریطه . و نام شبّه پدر ابوزید، زید و کنیتش ابومعاذ بود.عمر از مردم بصره و مولی بنونمیر، شاعر اخباری فقیه صادق اللهجه ٔ غیر مدخول الروایه است . او در دوشنبه ٔ بیست وچهارم جمادی الاَّخره ٔ سال 262 هَ . ق . در نودسالگی به سرّمن رأی درگذشت و کتابهای او را ابوالحسن علی بن یحیی از پسر او ابوطاهر احمدبن عمر بخرید. از جمله ٔ کتب عمربن شبّه است : کتاب الکوفة. کتاب البصرة. کتاب المدینة. کتاب مکّة. کتاب امراءالکوفة. کتاب امراءالبصرة. کتاب امراءالمدینة. کتاب امراء مکّة. کتاب السلطان . کتاب مقتل عثمان . کتاب الکتّاب . کتاب الشعر و الشعراء. کتاب الأَغانی . کتاب التاریخ . کتاب اخبارالمنصور. کتاب محمد و ابراهیم بن عبداﷲبن حسن بن حسن . کتاب اشعارالشراة. کتاب النسب . کتاب اخبار بنی نمیر. کتاب مایستعجم الناس فیه من القرآن . کتاب الاستعانة بالشعر و ما جاء فی اللغات . کتاب الاستعظام للنحو و من کان یلحن من النحویین . کتاب طبقات الشعراء. رجوع به ابن الندیم و رجوع به معجم الأدباء چ مارگلیوث ج 6 ص 48 شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) عمروبن اخطب انصاری .صحابی است . و برخی برآنند که جامع قرآن او بود و وی عمری طویل یافته است . رجوع به ابوزید انصاری شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) فزاری . او از زیدبن ارقم و از او شعبه روایت کرده است .


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) کنیت ابن خلدون عبدالرحمن بن محمد. رجوع به ابن خلدون ... شود.


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) مازنی . یکی از فصحای عرب . محمدبن حبیب از او روایت کند. (ابن الندیم ).


ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) محدث است . او از زریق و از او عبداﷲبن ابی شقیق روایت کند.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ابوزید (ابهام زدایی). ابوزید ممکن است اسم یا کنیه برای اشخاص ذیل باشد: • ابو زید انصاری، سعید بن اوس بن ثابت خزرجی انصاری (۱۲۱ ـ ۲۱۵ق/ ۷۳۹ ـ ۸۳۰م)، لغوی، راوی و نحوی• ابوزید بلخی، احمد بن سهل (ح ۲۳۵ ـ ۳۲۲ق/ ۸۴۹ ـ ۹۳۴م)، ادیب، متکلم، فیلسوف و جغرافی دان و متفنن در علوم گوناگون• ابوزید تاجوری، تاجوری، ابوزید عبدالرحمان بن محمد بن احمد مغربی طرابلسی، مشهور به تاجوری، فقیه مالکی و عالم علم میقات
...


کلمات دیگر: