لوز
فارسی به انگلیسی
confectionery cut in the shape of lozenges
عربی به فارسی
بادام , درخت بادام , مغز بادام
فرهنگ فارسی
( اسم ) چسب : این خاک لوز دارد . ( چسبناک است ) .
یکی اسم اصلی و اولی بیت ایل است .
فرهنگ معین
( ~ . ) (اِ. ) چسب .
( ~ . ) (اِ. ) = لوزه : قسمی شیرینی که خود ا نواع مختلف دارد: لوز بادام ، لوز شیرازی ، لوز عسل ، لوز نارگیل .
( ~ . ) (ص . اِ. ) امرد، تاز.
(لُ یا لَ ) (اِ. ) بادام .
( ~ .) (اِ.) موش .
( ~ .) (اِ.) چسب .
( ~ .) (اِ.) = لوزه : قسمی شیرینی که خود ا نواع مختلف دارد: لوز بادام ، لوز شیرازی ، لوز عسل ، لوز نارگیل .
( ~ .) (ص . اِ.) امرد، تاز.
(لُ یا لَ) (اِ.) بادام .
لغت نامه دهخدا
خرما و ترنج و بهی و لوز بسی هست
این سبز درختان نه همه بید و چنار است.
جوز را و لوز را و پسته را.
جوز باشد گردکان ، بسر و رطب خرمای تر.
چون برون جست لوز از سوراخ
شد سموره به نزد او گستاخ.
لوزی که بود خرد، بود گوشت بگیرد
چون ریش درآورد فروکاهد پالان.
لوز.[ ل َ ] ( ع اِ ) پناهگاه. ج ، الواز. ( مهذب الاسماء ).
لوز. [ ل َ ] ( ع مص ) پناه گرفتن به چیزی. || خوردن چیزی را. || رهائی یافتن. یقال : مایلوز منه ؛ رهائی نخواهد یافت از وی. ( منتهی الارب ).
لوز. [ ل َ وِ ] ( ع ص ) اِنّه لَعَوِزٌ لَوِزٌ؛ یعنی او محتاج است. از اتباع است. ( منتهی الارب ).
لوز. ( اِخ ) نام کرسی بخش پیرینه سفلی از ولایت آرژله گازست به فرانسه ، کنار خلیج پو. دارای 1292 تن سکنه.
لوز. (اِخ ) نام کرسی بخش پیرینه ٔ سفلی از ولایت آرژله گازست به فرانسه ، کنار خلیج پو. دارای 1292 تن سکنه .
لوز. [ ل َ ] (اِخ ) (بادام ) یکی اسم اصلی و اولی بیت ایل است (سفر پیدایش 28:19 و 35:6 و 48:3) (یوشع 16:2) و از این آیه معلوم میشود که لوز در جوار بیت ایل بوده است (یوشع 18:13؛ داود 1:22). رجوع به بیت ایل شود. دوم اسم شهری است در اراضی حتیان که یکی از اهل لوز قدیم که با قوم خود هلاک نشده بود آن را بنا کرد (داود 1:23-26) و این همان لویزه ٔ حالیه است که به مسافت 4 میل به شمال غربی بانیاس واقع است . (قاموس کتاب مقدس ).
لوز. [ ل َ ] (ع مص ) پناه گرفتن به چیزی . || خوردن چیزی را. || رهائی یافتن . یقال : مایلوز منه ؛ رهائی نخواهد یافت از وی . (منتهی الارب ).
لوز. [ ل َ وِ ] (ع ص ) اِنّه لَعَوِزٌ لَوِزٌ؛ یعنی او محتاج است . از اتباع است . (منتهی الارب ).
لوز.[ ل َ ] (ع اِ) پناهگاه . ج ، الواز. (مهذب الاسماء).
خرما و ترنج و بهی و لوز بسی هست
این سبز درختان نه همه بید و چنار است .
ناصرخسرو.
بنگر این هر سه ز خامی رسته را
جوز را و لوز را و پسته را.
مولوی .
تین انجیر و عنب انگور و بادام است لوز
جوز باشد گردکان ، بسر و رطب خرمای تر.
بسحاق اطعمه .
ابوریحان در صیدنه آرد: لوز،ابوعمرو گوید: بادام را قمروس گویند و به رومی میعه لش خوانند. بادام تلخ را به سریانی لوز اومری را گویند معروف و چنین گویند که اگر سرشاخهای بادام شیرین ببرند و روغن بمالند بادام او تلخ شود، به سبب آنکه روغن مسامات او را ببندد و حرارتی که در او باشد محتقن شود و مزه ٔ او را تلخ گرداند. «زه » گوید در موضعی از بوستانهای اردستان بادامی است که هر یک از او بشبه خریطه ای باشد و در آن خریطه نه مغز باشد. سر او را بشکافند، چنانکه سر خریطه را و مغز او را بیرون کنند. «ص اونی » گوید: بادام تلخ گرم و خشک است در درجه ٔ دوم زداینده است ، سدها بگشاید و درد تاسه را مفید بود ریگ گرده و مثانه بریزاند و اگر پیش از شراب از آن بخورند منع مستی کند بادام تلخ در گشادن سدها و زدودن اعضا قویتر باشد و هر دو نوع را چون بر بدن طلا کنند، کلف را ببرد و در دفع اخلاط غلیظ لزج که در سینه باشد طبیعت را یاری دهد. بادام شیرین گرم و خشک است در اول . || قسمی شیرینی . مخفف لوزینه . || موش . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ) :
چون برون جست لوز از سوراخ
شد سموره به نزد او گستاخ .
عنصری .
|| اَمرد. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ) :
لوزی که بود خرد، بود گوشت بگیرد
چون ریش درآورد فروکاهد پالان .
طیان .
|| در اصطلاح بنایان ، چسب : این خاک لوز دارد؛ چسبناک است .
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
درخت لوز نام یک درخت گرمسیری است که میوه ای به همین نام دارد.