کلمه جو
صفحه اصلی

لوز

فارسی به انگلیسی

confectionery cut in the shape of a lozenge, confectionery cut in the shape of lozenges

confectionery cut in the shape of lozenges


عربی به فارسی

بادام , درخت بادام , مغز بادام


فرهنگ فارسی

بادام، واحدش لو ه است
( اسم ) چسب : این خاک لوز دارد . ( چسبناک است ) .
یکی اسم اصلی و اولی بیت ایل است .

فرهنگ معین

( ~ . ) (اِ. ) موش .
( ~ . ) (اِ. ) چسب .
( ~ . ) (اِ. ) = لوزه : قسمی شیرینی که خود ا نواع مختلف دارد: لوز بادام ، لوز شیرازی ، لوز عسل ، لوز نارگیل .
( ~ . ) (ص . اِ. ) امرد، تاز.
(لُ یا لَ ) (اِ. ) بادام .

( ~ .) (اِ.) موش .


( ~ .) (اِ.) چسب .


( ~ .) (اِ.) = لوزه : قسمی شیرینی که خود ا نواع مختلف دارد: لوز بادام ، لوز شیرازی ، لوز عسل ، لوز نارگیل .


( ~ .) (ص . اِ.) امرد، تاز.


(لُ یا لَ) (اِ.) بادام .


لغت نامه دهخدا

لوز. [ ل َ / لُو ] ( اِ ) بادام. ( دهار ) ( منتهی الارب ). معرب از فارسی. ( جمهره ابن درید از سیوطی در المزهر ) :
خرما و ترنج و بهی و لوز بسی هست
این سبز درختان نه همه بید و چنار است.
ناصرخسرو.
بنگر این هر سه ز خامی رسته را
جوز را و لوز را و پسته را.
مولوی.
تین انجیر و عنب انگور و بادام است لوز
جوز باشد گردکان ، بسر و رطب خرمای تر.
بسحاق اطعمه.
ابوریحان در صیدنه آرد: لوز،ابوعمرو گوید: بادام را قمروس گویند و به رومی میعه لش خوانند. بادام تلخ را به سریانی لوز اومری را گویند معروف و چنین گویند که اگر سرشاخهای بادام شیرین ببرند و روغن بمالند بادام او تلخ شود، به سبب آنکه روغن مسامات او را ببندد و حرارتی که در او باشد محتقن شود و مزه او را تلخ گرداند. «زه » گوید در موضعی از بوستانهای اردستان بادامی است که هر یک از او بشبه خریطه ای باشد و در آن خریطه نه مغز باشد. سر او را بشکافند، چنانکه سر خریطه را و مغز او را بیرون کنند. «ص اونی » گوید: بادام تلخ گرم و خشک است در درجه دوم زداینده است ، سدها بگشاید و درد تاسه را مفید بود ریگ گرده و مثانه بریزاند و اگر پیش از شراب از آن بخورند منع مستی کند بادام تلخ در گشادن سدها و زدودن اعضا قویتر باشد و هر دو نوع را چون بر بدن طلا کنند، کلف را ببرد و در دفع اخلاط غلیظ لزج که در سینه باشد طبیعت را یاری دهد. بادام شیرین گرم و خشک است در اول. || قسمی شیرینی. مخفف لوزینه. || موش. ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ) :
چون برون جست لوز از سوراخ
شد سموره به نزد او گستاخ.
عنصری.
|| اَمرد. ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ) :
لوزی که بود خرد، بود گوشت بگیرد
چون ریش درآورد فروکاهد پالان.
طیان.
|| در اصطلاح بنایان ، چسب : این خاک لوز دارد؛ چسبناک است.

لوز.[ ل َ ] ( ع اِ ) پناهگاه. ج ، الواز. ( مهذب الاسماء ).

لوز. [ ل َ ] ( ع مص ) پناه گرفتن به چیزی. || خوردن چیزی را. || رهائی یافتن. یقال : مایلوز منه ؛ رهائی نخواهد یافت از وی. ( منتهی الارب ).

لوز. [ ل َ وِ ] ( ع ص ) اِنّه لَعَوِزٌ لَوِزٌ؛ یعنی او محتاج است. از اتباع است. ( منتهی الارب ).

لوز. ( اِخ ) نام کرسی بخش پیرینه سفلی از ولایت آرژله گازست به فرانسه ، کنار خلیج پو. دارای 1292 تن سکنه.

لوز. (اِخ ) نام کرسی بخش پیرینه ٔ سفلی از ولایت آرژله گازست به فرانسه ، کنار خلیج پو. دارای 1292 تن سکنه .


لوز. [ ل َ ] (اِخ ) (بادام ) یکی اسم اصلی و اولی بیت ایل است (سفر پیدایش 28:19 و 35:6 و 48:3) (یوشع 16:2) و از این آیه معلوم میشود که لوز در جوار بیت ایل بوده است (یوشع 18:13؛ داود 1:22). رجوع به بیت ایل شود. دوم اسم شهری است در اراضی حتیان که یکی از اهل لوز قدیم که با قوم خود هلاک نشده بود آن را بنا کرد (داود 1:23-26) و این همان لویزه ٔ حالیه است که به مسافت 4 میل به شمال غربی بانیاس واقع است . (قاموس کتاب مقدس ).


لوز. [ ل َ ] (ع مص ) پناه گرفتن به چیزی . || خوردن چیزی را. || رهائی یافتن . یقال : مایلوز منه ؛ رهائی نخواهد یافت از وی . (منتهی الارب ).


لوز. [ ل َ وِ ] (ع ص ) اِنّه لَعَوِزٌ لَوِزٌ؛ یعنی او محتاج است . از اتباع است . (منتهی الارب ).


لوز.[ ل َ ] (ع اِ) پناهگاه . ج ، الواز. (مهذب الاسماء).


لوز. [ ل َ / لُو ] (اِ) بادام . (دهار) (منتهی الارب ). معرب از فارسی . (جمهره ٔ ابن درید از سیوطی در المزهر) :
خرما و ترنج و بهی و لوز بسی هست
این سبز درختان نه همه بید و چنار است .

ناصرخسرو.


بنگر این هر سه ز خامی رسته را
جوز را و لوز را و پسته را.

مولوی .


تین انجیر و عنب انگور و بادام است لوز
جوز باشد گردکان ، بسر و رطب خرمای تر.

بسحاق اطعمه .


ابوریحان در صیدنه آرد: لوز،ابوعمرو گوید: بادام را قمروس گویند و به رومی میعه لش خوانند. بادام تلخ را به سریانی لوز اومری را گویند معروف و چنین گویند که اگر سرشاخهای بادام شیرین ببرند و روغن بمالند بادام او تلخ شود، به سبب آنکه روغن مسامات او را ببندد و حرارتی که در او باشد محتقن شود و مزه ٔ او را تلخ گرداند. «زه » گوید در موضعی از بوستانهای اردستان بادامی است که هر یک از او بشبه خریطه ای باشد و در آن خریطه نه مغز باشد. سر او را بشکافند، چنانکه سر خریطه را و مغز او را بیرون کنند. «ص اونی » گوید: بادام تلخ گرم و خشک است در درجه ٔ دوم زداینده است ، سدها بگشاید و درد تاسه را مفید بود ریگ گرده و مثانه بریزاند و اگر پیش از شراب از آن بخورند منع مستی کند بادام تلخ در گشادن سدها و زدودن اعضا قویتر باشد و هر دو نوع را چون بر بدن طلا کنند، کلف را ببرد و در دفع اخلاط غلیظ لزج که در سینه باشد طبیعت را یاری دهد. بادام شیرین گرم و خشک است در اول . || قسمی شیرینی . مخفف لوزینه . || موش . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ) :
چون برون جست لوز از سوراخ
شد سموره به نزد او گستاخ .

عنصری .


|| اَمرد. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ) :
لوزی که بود خرد، بود گوشت بگیرد
چون ریش درآورد فروکاهد پالان .

طیان .


|| در اصطلاح بنایان ، چسب : این خاک لوز دارد؛ چسبناک است .

فرهنگ عمید

بادام.

دانشنامه عمومی

لوز نوعی شیرینی که خود انواع مختلف دارد: لوز بادام، لوز گردو و عسل، لوز شیرازی، لوز عسل،لوز پسته و لوز نارگیل.همچنین لوز یکی از شیرینی های سنتی تفرش است.

لوز (ابهام زدایی). لوز نام یک نوع شیرینی است.
درخت لوز نام یک درخت گرمسیری است که میوه ای به همین نام دارد.


کلمات دیگر: