کلمه جو
صفحه اصلی

شیرینی


مترادف شیرینی : حلاوت، شهد، عذوبت

متضاد شیرینی : تلخی

فارسی به انگلیسی

confection, honey, sweetness


confection, sweet, sweetness, attractiveness, honey, goody, sweets, confectionery, tip or bribe

sweetness, sweets, confectionery, tip or bribe


فارسی به عربی

تودد , حلوي , سکر , کوکي , معجنات


تودد , حلوی , سکر , کوکی , معجنات
( شیرینی (با خمیر ارد بادام وشکر ) ) مارزیبان

مترادف و متضاد

حلاوت، شهد، عذوبت ≠ تلخی


amiability (اسم)
خوشایند، خوش رویی، مهربانی، خوش قلبی، دلپذیری، شیرینی

confetti (اسم)
پولک، شیرینی، کاغذ رنگی برای تزئین درجشنها

pastry (اسم)
شیرینی، شیرینی پزی، کماج و کلوچه و مانند انها

sugar (اسم)
شیرینی، شکر، قند، ماده قندی

cookie (اسم)
شیرینی، بیسکویت، شیرینی خشک، کلوچه

confection (اسم)
ترکیب، شیرینی، معجون، مربا

cooky (اسم)
شیرینی، بیسکویت، شیرینی خشک، کلوچه

bonbon (اسم)
شیرینی، اب نبات فرنگی

marzipan (اسم)
شیرینی

goody (اسم)
شیرینی، مغز گردو و غیره، قاقا

floating island (اسم)
شیرینی، جزیره شناور و مصنوعی

sweetmeat (اسم)
شیرینی، شیرینی جات، حلویات، غذای شیرین

فرهنگ فارسی

هرچیزی که مزه قندوشکرداشته باشد، خوراکی ازشکر، وروغن و آردیامواددیگر، درست کنند
( صفت اسم ) هر چیز که مزه قند و شکر و نبات دهد مقابل تلخی و ترشی . ۲ - خوردنیهایی که با شکر و روغن و آرد یا مواد دیگر باقسام مختلف سازند حلوا .
این انتساب نسبت به شیرین است .

فرهنگ معین

(ص نسب . اِمر. ) ۱ - هرچیز که مزة قند و شکر و نبات دهد. مق تلخی و ترشی . ۲ - خوردنی هایی که با شکر و روغن و آرد یا مواد دیگر به اقسام مختلف بسازند.

لغت نامه دهخدا

شیرینی . (ص نسبی ، اِ مرکب )هر چیز شیرین . هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. (یادداشت مؤلف ). || آنچه پزند و سازند از خوردنیهای شیرین . خوردنیهای گوناگون که از شکر و عسل و قند ممزوج با دیگر چیزها سازند. آنچه قناد پزد از اقسام خوردنیهای شیرین ، از آن جمله است : پشمک . باقلوا. راحةالحلقوم . غرابی . ناف پری . ناف پریان . لوز. مسقطی . قرص . نشکنک . گز. نقل . پفک . رشته برشته . قطاب . بورک . پادرازی . نان قندی . نان برنجی . نان آردی . خاتون پنجره . گوش فیل . زلوبیا. بامیا. آب نبات . زبان بره . غرابیه . کمک . نیم شکر. نان نخودچی . بوقی . قیفی .لوزینه . شکربوره (اگردک ). سوهان . ولیعهدی . برشتوک . خبیص (افروشه ). گوزینه . قطایف . کلیچه . فالوذج . نان عروسان . مچی . رنگینک . (یادداشت مؤلف ) : شکر و جلاب و شیرینی ها همه سودمند است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). من دنیا را بدان چاه ... مانند کردم ... و چشیدن شهد و شیرینی را به لذات این جهانی . (کلیله و دمنه ).
هر دوستی که خوانْش من اندرنهم به پیش
شیرینیَش مدیح بود ترشیَش هجا.

سوزنی .


هرکه شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد.

(گلستان ).


همه کس را دندان به ترشی کند شود مگر قاضی را که به شیرینی . (گلستان ).
چو نشناسد انگشتری طفل خرد
به شیرینی از وی توانند برد.

سعدی (بوستان ).


شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی .

سعدی .


سعدیا داروی تلخ از دست دوست
به که شیرینی ز دست دیگری .

سعدی .


یکی را دیدند که کوزه ٔ شیرینی دارد... چون تفحص کردند در آن شیرینی موش مرده یافتند. (انیس الطالبین ص 178).
یخ بست همه چربی و شیرینی بقال
لیکن عسل و روغن از آنها همه به بست .

بسحاق اطعمه .


- شیرینی جات ؛ از: شیرینی فارسی بمعنی حلوا + جات ، کلمه ٔ هندی بمعنی گروه . (یادداشت مؤلف ).
- شیرینی شنبه ؛ رسم است اهل ایران را که روز شنبه صبح از خواب برآمده قدری شیرینی خورند و به حضار قسمت کنند به زعم اینکه اگر این روز بخوشی بگذرد تمام هفته بخوشی سر آید و الا فلا. (آنندراج ) :
معلم دارد آیین فلک با زیردستانش
دهد شیرینی شنبه ز چین جبهه طفلان را.

شفیع اثر (از آنندراج ).


|| حلوا. (ناظم الاطباء). حلواء. حلاوی ؛ شیرینی ها. حلاوی . (یادداشت مؤلف ). || هر چیز گوارا و لطیف و ملایم . (ناظم الاطباء). || نقد یا جنس که دهند کسان وآشنایان و بالاخص زیردستان را در سور و جشنی . هبات وصلات خرد: شیرینی عروسی . شیرینی خانه ٔ نو. هدیه که عاقد را دهند در عروسی . مزد دلاک که ختنه کند. (یادداشت مؤلف ). || آنچه دهند ارباب مناصب و اصحاب ارتشاء را برای حق کردن باطل و باطل نمودن حق یا انجام کاری اعم از مشروع و نامشروع . رشوت . رشوه . حلوابها. پول چای . (از یادداشت مؤلف ). پاره :
به زر نز دلستان کز دین برآید
بدین شیرینی از شیرین برآید.

نظامی .


|| عناب . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || (حامص ) صفت و حالت شیرین . شیرین بودن . حلاوت . حلاوت داشتن . حلائت . حلاواء.ضد تلخی . طعمی چون طعم عسل و شکر داشتن . مقابل تلخی . مزه ای چون مزه ٔ قند. (یادداشت مؤلف ) :
تلخی و شیرینیَش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر باَّپیون .

رودکی .


تا صبر را نباشد شیرینی شکر
تابید را نباشد بویی چو داربوی .

رودکی .


چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی
چون ریگ روان جیشی در پُرّی و بسیاری .

منوچهری .


نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت سر انگشت بخاید.

سعدی .


سعدی از گرمی بخواهی سوختن
بس که شیرینی تو از حد می بری .

سعدی .


عشق لب شیرینش روزی بکشد سعدی
فرهاد چنین کشته ست آن شوخ به شیرینی .

سعدی .


|| طعمی که تلخی و شوری و ترشی ندارد. مزه ای که از ترشی و تلخی و تندی و گسی و شوری در آن نباشد: شیرینی آب . (یادداشت مؤلف ). || کنایه از خوش آیندگی است . (از آنندراج ). لطافت . دلنشینی . مطبوعیت . لطف . ملاحت . (یادداشت مؤلف ) :
از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی
ملک مشرق بیم است که رای تو کند.

منوچهری .


ملوک را بجز دو نگینه روا نبود، یکی یاقوت ... و دیگر پیروزه ازبهر نامش را و شیرینی دیدارش . (نوروزنامه ).
لیک شیرینی و لذات مفر
هست بر اندازه ٔ رنج سفر.

مولوی .


با خلق خدا سخن به شیرینی کن
اظهار نیاز و عجز و مسکینی کن .

امامی خلخالی .


- خودشیرینی ؛ خوش رقصی . خود را بدروغ صمیمی و یکرنگ و خدمتگزار وانمود کردن . (از فرهنگ عامیانه ).
- شیرینی افسانه (پیغام ومانند آن )؛ خوش آیندگی آن . (آنندراج ). خوشی و دلنشینی آن :
وعده ٔ بوس آرزوی تشنه را در خواب کرد
دیده ٔ این طفل را شیرینی افسانه بست .

صائب (از آنندراج ).


|| گرانی قیمت . گرانی . گرانبهایی . (یادداشت مؤلف ). || عزت . عزازت . کم یابی . (یادداشت مؤلف ).

شیرینی . (ص نسبی ) این انتساب نسبت به شیرین است . (از انساب سمعانی ).


شیرینی. ( ص نسبی ، اِ مرکب )هر چیز شیرین. هر چیز که مزه قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. ( یادداشت مؤلف ). || آنچه پزند و سازند از خوردنیهای شیرین. خوردنیهای گوناگون که از شکر و عسل و قند ممزوج با دیگر چیزها سازند. آنچه قناد پزد از اقسام خوردنیهای شیرین ، از آن جمله است : پشمک. باقلوا. راحةالحلقوم. غرابی. ناف پری. ناف پریان. لوز. مسقطی. قرص. نشکنک. گز. نقل. پفک. رشته برشته. قطاب. بورک. پادرازی. نان قندی. نان برنجی. نان آردی. خاتون پنجره. گوش فیل. زلوبیا. بامیا. آب نبات. زبان بره. غرابیه. کمک. نیم شکر. نان نخودچی. بوقی. قیفی.لوزینه. شکربوره ( اگردک ). سوهان. ولیعهدی. برشتوک. خبیص ( افروشه ). گوزینه. قطایف. کلیچه. فالوذج. نان عروسان. مچی. رنگینک. ( یادداشت مؤلف ) : شکر و جلاب و شیرینی ها همه سودمند است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). من دنیا را بدان چاه... مانند کردم... و چشیدن شهد و شیرینی را به لذات این جهانی. ( کلیله و دمنه ).
هر دوستی که خوانْش من اندرنهم به پیش
شیرینیَش مدیح بود ترشیَش هجا.
سوزنی.
هرکه شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد.
( گلستان ).
همه کس را دندان به ترشی کند شود مگر قاضی را که به شیرینی. ( گلستان ).
چو نشناسد انگشتری طفل خرد
به شیرینی از وی توانند برد.
سعدی ( بوستان ).
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی.
سعدی.
سعدیا داروی تلخ از دست دوست
به که شیرینی ز دست دیگری.
سعدی.
یکی را دیدند که کوزه شیرینی دارد... چون تفحص کردند در آن شیرینی موش مرده یافتند. ( انیس الطالبین ص 178 ).
یخ بست همه چربی و شیرینی بقال
لیکن عسل و روغن از آنها همه به بست.
بسحاق اطعمه.
- شیرینی جات ؛ از: شیرینی فارسی بمعنی حلوا + جات ، کلمه هندی بمعنی گروه. ( یادداشت مؤلف ).
- شیرینی شنبه ؛ رسم است اهل ایران را که روز شنبه صبح از خواب برآمده قدری شیرینی خورند و به حضار قسمت کنند به زعم اینکه اگر این روز بخوشی بگذرد تمام هفته بخوشی سر آید و الا فلا. ( آنندراج ) :
معلم دارد آیین فلک با زیردستانش
دهد شیرینی شنبه ز چین جبهه طفلان را.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
|| حلوا. ( ناظم الاطباء ). حلواء. حلاوی ؛ شیرینی ها. حلاوی. ( یادداشت مؤلف ). || هر چیز گوارا و لطیف و ملایم. ( ناظم الاطباء ). || نقد یا جنس که دهند کسان وآشنایان و بالاخص زیردستان را در سور و جشنی. هبات وصلات خرد: شیرینی عروسی. شیرینی خانه نو. هدیه که عاقد را دهند در عروسی. مزد دلاک که ختنه کند. ( یادداشت مؤلف ). || آنچه دهند ارباب مناصب و اصحاب ارتشاء را برای حق کردن باطل و باطل نمودن حق یا انجام کاری اعم از مشروع و نامشروع. رشوت. رشوه. حلوابها. پول چای. ( از یادداشت مؤلف ). پاره :

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ تلخی] مزۀ شکر، از چهار مزۀ اصلی.
۲. خوراکی که از شکر، آرد، تخم مرغ، روغن، و مواد دیگرتهیه شود.

دانشنامه عمومی

شیرینی به ماده غذایی اطلاق می گردد که ماده اصلی آن شکر یا پودر قند یا قندهای مصنوعی باشد و در تعریف آن قدر گسترده است که شکلات ها را هم در بر می گیرد. در اغلب شیرینی ها، آرد و تخم مرغ ماده اصلی دیگری علاوه بر مادهٔ شیرین کننده به شمار می آیند.
شیرینی پوسته کوتاه ؛ساده ترین و شایع ترین شیرینی است. که با آرد، روغن و شکر ساخته شده، و به طور عمده در تارت ها این نوع استفاده می شود. همچنین شیرینی است که اغلب در ساخت پای سیب بکار می رود . روش ساخت این شیرینی از مخلوط کردن روغن و آرد ، اضافه کردن آب، و شربت شکر رول کردن خمیرکه آرد مخلوط ، با مالش با دست یا مخلوط کن ، تشکیل می شود که مانع تشکیل گلوتن و در نتیجه شیرینی نرم و ترد حاصل می آید. یک نمونه از آن می توان شیرینی پوسته شیرین نام برد .
خمیر هزار برگ, شیرینی ساده ای است که هنگامی که پخته شده با توجه به تعداد لایه ها متورم می شود. که شروع فرآیند پخت با دمای بالا و پس از مدتی با کاهش حرارت حالت "پف" بدست می آید.
خمیر پف دار که در ایران به شیرینی دانمارکی معروف است؛ دارای لایه های بسیاری است که اضافه نمودن مخمر باعث تورم یا "پف" آن می شود. این شیرینی با استفاده از آردنول، کره مارگارین،استیک اسید و نمک برای تقویت شبکه گلوتن وشربت گلوکز شیر و تخم مرغ و طعم دهنده و آب ساخته می شوند.پف شیرینی بر اساس دمای فر، ورق ورقه و تردی آن بستگی دارد.
نان اکلرخامه ای یا نارنجک شیرینی بسیار سبک است که اغلب با خامه پر می شود. همچنین می توانید با مواد اولیه از قبیل پنیر، ماهی تن، مرغ به عنوان غذا پر شود.
طعم شیرین مواد در دما های مختلف متفاوت است.
شیرینی از رابطه ی مستقیم دما پیروی میکند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شیرینی‏ از چهار مزه اصلی، مانند شکر و بعضی میوه‏ها می باشد و از آن به مناسبت در بابهای صلات، صوم و تجارت نام برده‏اند.
افطار کردن روزه با شیرینی، بویژه خرما مستحب است.

افطار روز عید فطر
مستحب است انسان در روز عید فطر پیش از خواندن نماز عید با خرما افطار کند. برخی هر شیرینی، بویژه شکر (شکر سرخ) را به خرما ملحق کرده‏ اند.

هدیه بودن شیرینی
رد کردن هدیه، بویژه عطر و شیرینی مکروه است.

اطعام برده
...

جدول کلمات

قند

پیشنهاد کاربران

حلاوت

شیرینی ممکنه کیک باشه یا شیرینی یا شکلات یا هرچیزی که شیرینه

حلاوت، شهد، عذوبت


کلمات دیگر: