شیری
فارسی به انگلیسی
milky, milk-white, lacteal, lactic
lacteal, lactic, milch, milky
فارسی به عربی
عربی به فارسی
شراب شيرين يا تلخ اسپانيولي
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
- شیری رنگ ؛ سپیدرنگ. ( ناظم الاطباء ).
|| شیرفروش. آنکه شیر فروختن پیشه دارد. لبان. ( یادداشت مؤلف ). || شیرخوار. شیرخور. شیرخواره : بچه شیری. بره شیری. ( یادداشت مؤلف ).
- خواهر شیری ، برادر شیری ؛ هم شیر. هم شیره. که با هم از پستان مادری شیر خورند. خواهر رضاعی. برادر رضاعی. ( از یادداشت مؤلف ).
- دندان شیری ؛ ( اصطلاح پزشکی ) دندانهایی که از دوران شیرخوارگی ( شش ماهگی ) شروع به نمو می کند و بین 2 تا 3 سالگی نمو آنها تکمیل می شود. تعداد آنها معمولاً بیست عدد است. این دندانها از سن 6سالگی به بعد شروع به ریزش می کنند و به جای آنها دندانهای دایمی می روید و معمولاً آخرین دندانهای شیری بین سنین 11 تا 12 سالگی می افتد. دندانهای شیری به سه دسته ثنایا و کانین و آسیای شیری تقسیم میشود. دندان موقتی. ( از فرهنگ فارسی معین ).
|| در دانه های مغزدار چون فندق و بادام ، مایع درون آن. مغز آن که هنوز خوب نبسته باشد و مانند آب و شیر باشد و بتدریج بسته و سخت شود. ( یادداشت مؤلف ). || تازه ( نبات ). شاخ نورسته که سخت نازک و ترد است یا آنکه از درون آن به محض شکسته شدن شیر آید. ( از یادداشت مؤلف ).
شیری. ( حامص ) چگونگی شیر ( اسد ). شیر بودن. ( یادداشت مؤلف ) :
توبه کند شیر ز شیری ؟ هگرز
گرچه شتر کاهل و بی حَمْیَت است.
گرچه دلت هست دلیریت نیست.
ولی چون بخت روباهی نمودش
ز شیری و جهانگیری چه سودش.
شیرگیری و شیریَش دیدند.
نه از شیران کسی هم پنجه دارد.
سری و با سری صاحب کلاهی.
«لا عیب له » دلیری یَم داد.
شیری . (حامص ) چگونگی شیر. (یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) مانند شیر (به معنی لبن ). (از ناظم الاطباء). || به رنگ شیر. سپید کمی مایل به زردی . سپید. (یادداشت مؤلف ).
- شیری رنگ ؛ سپیدرنگ . (ناظم الاطباء).
|| شیرفروش . آنکه شیر فروختن پیشه دارد. لبان . (یادداشت مؤلف ). || شیرخوار. شیرخور. شیرخواره : بچه ٔ شیری . بره ٔ شیری . (یادداشت مؤلف ).
- خواهر شیری ، برادر شیری ؛ هم شیر. هم شیره . که با هم از پستان مادری شیر خورند. خواهر رضاعی . برادر رضاعی . (از یادداشت مؤلف ).
- دندان شیری ؛ (اصطلاح پزشکی ) دندانهایی که از دوران شیرخوارگی (شش ماهگی ) شروع به نمو می کند و بین 2 تا 3 سالگی نمو آنها تکمیل می شود. تعداد آنها معمولاً بیست عدد است . این دندانها از سن 6سالگی به بعد شروع به ریزش می کنند و به جای آنها دندانهای دایمی می روید و معمولاً آخرین دندانهای شیری بین سنین 11 تا 12 سالگی می افتد. دندانهای شیری به سه دسته ٔ ثنایا و کانین و آسیای شیری تقسیم میشود. دندان موقتی . (از فرهنگ فارسی معین ).
|| در دانه های مغزدار چون فندق و بادام ، مایع درون آن . مغز آن که هنوز خوب نبسته باشد و مانند آب و شیر باشد و بتدریج بسته و سخت شود. (یادداشت مؤلف ). || تازه (نبات ). شاخ نورسته که سخت نازک و ترد است یا آنکه از درون آن به محض شکسته شدن شیر آید. (از یادداشت مؤلف ).
توبه کند شیر ز شیری ؟ هگرز
گرچه شتر کاهل و بی حَمْیَت است .
ناصرخسرو.
صورت شیری دل شیریت نیست
گرچه دلت هست دلیریت نیست .
نظامی .
وت پیروزی شیری نماند...
سعدی .
|| تهور و رشادت . (ناظم الاطباء). خوی شیر. شهامت و شجاعت . دلاوری . دلیری . (یادداشت مؤلف ) :
ولی چون بخت روباهی نمودش
ز شیری و جهانگیری چه سودش .
نظامی .
چونکه شیران دلیریَش دیدند
شیرگیری و شیریَش دیدند.
نظامی .
نه با شیری کسی را رنجه دارد
نه از شیران کسی هم پنجه دارد.
نظامی .
جوانی داری و شیری و شاهی
سری و با سری صاحب کلاهی .
نظامی .
بر فسق سگی که شیریَم داد
«لا عیب له » دلیری یَم داد.
نظامی .
با همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جسته ست .
سعدی .
تهیدستان را دست دلیری بسته است و پنجه ٔ شیری شکسته . (گلستان ).
- شیری نمودن ؛ اظهارتهور و رشادت کردن مانند شیر. (ناظم الاطباء) :
بنمای به بار عام شیری
تا کس نزند دم دلیری .
نظامی .
|| درشتی و خونخواری . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) منسوب به شیر به معنی پادشاهان بامیان :
بیش از همه شاهان است از ماضی و مستقبل
بیش از همه میران است از شیری و از شاری .
منوچهری .
|| (اِ) یک قسمت از جهاز و کشتی . (ناظم الاطباء).
شیری . (اِخ ) از طوایف فارس و قبیله ای از اعراب بر عمانند همه ده نشین در حمیران و مضافات آن از ناحیه ٔ شیب کوه لارستان منزل دارند. از زراعت دیمی و نخلستان معیشت کنند. زبان آنها عربیست . (یادداشت مؤلف ). تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
دانشنامه عمومی
شیری (کهگیلویه)
شیری (هندیجان)
دندان های شیری
دارای رنگی شبیهِ شیر خوراکی
این روستا در دهستان سورین قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۲۵ نفر (۴۰خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان دهدشت شرقی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۵۹ نفر (۲۹خانوار) بوده است.
گویش مازنی
ناتنی رضاعی
پیشنهاد کاربران
رنگی بہ رنگ سپیدہ رنگ است
و خیلی سادہ و با نمکہ ھرچند
واژہ جالبی دارد اما خوبہ پیشنہاد دارم با دیدن افتخارات
این وبلاگ نام و نامہ خانوادگی از خود غرور بہ جا بزارید
نظرات مہم است