مترادف ایل : تیره، طایفه، عشیره، قبیله، همراه، یار، رام، مطیع
برابر پارسی : تیره، خاندان، دودمان
جمع : ایلات
tribe
اهوي کوهي , گوزن شمالي
تیره، طایفه، عشیره، قبیله
همراه، یار
رام، مطیع
۱. تیره، طایفه، عشیره، قبیله
۲. همراه، یار
۳. رام، مطیع
ایل . (اِ) هیل را هم میگویند که قاقله ٔ صغار باشد. (برهان ). صورتی و تلفظی از هیل . هل .
ایل . (ترکی ، اِ) بزبان ترکی به معنی دوست و موافق . (برهان ) (آنندراج ). دوست . یار. همراه . (فرهنگ فارسی معین ). || رام که نقیض وحشی است . (برهان ). رام . مطیع. (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) : از تو به چریک مدد خواستیم در جواب گفتی که ایلم و لشکر نفرستادی . (رشیدی ). || طایفه و قبیله . (فرهنگ فارسی معین ). طایفه و قبیله و گروه و مخصوصاً مردم چادرنشین را گویند. (ناظم الاطباء). مردمان و جماعت . (برهان ). مردمان و قوم و جماعت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سال . (غیاث ). رجوع به ئیل شود.
ایل . (سریانی ، اِ) به لغت سریانی یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله . (برهان ). مأخوذ از عبرانی نام باری تعالی . (از ناظم الاطباء). ایل محض دلالت بر قوه و اقتدار، باسماء و کلمات عبری ملحق میشود و استعمال آن مخصوص لفظ اﷲ نیست بلکه در مورد خدایان بت پرستان نیز استعمال میشود. (قاموس کتاب مقدس ). نام خدای تعالی و ازاینجاست جزء دوم کلمات جبرئیل و میکائیل یعنی بنده های خدای عز و جل . (مؤید الفضلا) (غیاث ) (آنندراج ).
ایل . [ اَ ی َل ل ] (ع ص ) (از «ی ل ل ») مرد کوتاه و کج دندان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). کوتاه دندان . (تاج المصادر بیهقی ). || کوتاه : حافر ایل ؛ سم کوتاه اطراف . || بلند (از اضداد است ): قف ایل ؛ پشته ٔ درشت بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ایل . [ اَی ْ ی َ / اُی ْ ی َ ] (ع اِ) گاو کوهی باشد. (اقرب الموارد). گویند چون بیمار شود بینی خود را بر سوراخ مار نهد و بنفس مار را به جانب خود کشد چنانکه مغناطیس آهن را، چون مار را بخورد شفا یابد و به عربی بقرالوحش خوانند. و بعضی گویند ایل گوسفند کوهی است و خون او علاج کسی است که زهر بوی داده باشند. (برهان ). بز کوهی . گوزن . ج ، ایائل . (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). گوزن و بز کوهی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هوالذکر من الاوعال ، فارسیه ، گوزن و ویرا گاوگوزن نیز گویند. ج ، ایایل . و قرنه مصمت بخلاف سائر الحیوانات فانها مجوفه . (از بحر الجواهر). مارخوار.
ایل . [ اُی ْ ی َ ] (ع اِ) (از «اول ») شیر ستبر. || آب منی در زهدان . آب نر در زهدان . || آوندشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آوند شیر ستبر.
از توابع دهستان میان رود بالای شهرستان نور