کلمه جو
صفحه اصلی

ایل


مترادف ایل : تیره، طایفه، عشیره، قبیله، همراه، یار، رام، مطیع

برابر پارسی : تیره، خاندان، دودمان

فارسی به انگلیسی

ale, clan, host, tribe

جمع : ایلات


tribe


فارسی به عربی

قبیلة

عربی به فارسی

اهوي کوهي , گوزن شمالي


مترادف و متضاد

tribe (اسم)
تبار، خیل، قبیله، طایفه، خانواده، عشیره، حی، سبط، ایل، قبایل، ابه

تیره، طایفه، عشیره، قبیله


همراه، یار


رام، مطیع


۱. تیره، طایفه، عشیره، قبیله
۲. همراه، یار
۳. رام، مطیع


فرهنگ فارسی

( آیل ) آب ستبر چرکین شیر ستبر نام کوهی بناحیه نقره در طریق مکه
طایفه، قبیله، عشیره، گروه مردم چادرنشین
(اسم ) بز نر کوهی گوزن . جمع : ایائل
شیر ستبر یا آب منی در زهدان

فرهنگ معین

[ تر - مغ . ] (اِ. ص . )۱ - دوست ، یار، همراه . ۲ - رام ، مطیع . ۳ - طایفه ، قبیله . ج . ایلات .

لغت نامه دهخدا

( آیل ) آیل. [ ی ِ ] ( ع ص ) آب ستبر چرکین. || شیر ستبر. || هر چیز ستبر از روغن و عسل و جز آن. ج ، اُیَّل. و آیل صورت فارسی ِ آئل است.

آیل.[ ی ِ ] ( اِخ ) نام کوهی بناحیه نقره در طریق مکه.
ایل. [ اَی ْ ی َ / اُی ْ ی َ ] ( ع اِ ) گاو کوهی باشد. ( اقرب الموارد ). گویند چون بیمار شود بینی خود را بر سوراخ مار نهد و بنفس مار را به جانب خود کشد چنانکه مغناطیس آهن را، چون مار را بخورد شفا یابد و به عربی بقرالوحش خوانند. و بعضی گویند ایل گوسفند کوهی است و خون او علاج کسی است که زهر بوی داده باشند. ( برهان ). بز کوهی. گوزن. ج ، ایائل. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ). گوزن و بز کوهی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). هوالذکر من الاوعال ، فارسیه ، گوزن و ویرا گاوگوزن نیز گویند. ج ، ایایل. و قرنه مصمت بخلاف سائر الحیوانات فانها مجوفه. ( از بحر الجواهر ). مارخوار.

ایل. ( سریانی ، اِ ) به لغت سریانی یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله. ( برهان ). مأخوذ از عبرانی نام باری تعالی. ( از ناظم الاطباء ). ایل محض دلالت بر قوه و اقتدار، باسماء و کلمات عبری ملحق میشود و استعمال آن مخصوص لفظ اﷲ نیست بلکه در مورد خدایان بت پرستان نیز استعمال میشود. ( قاموس کتاب مقدس ). نام خدای تعالی و ازاینجاست جزء دوم کلمات جبرئیل و میکائیل یعنی بنده های خدای عز و جل. ( مؤید الفضلا ) ( غیاث ) ( آنندراج ).

ایل. ( ترکی ، اِ ) بزبان ترکی به معنی دوست و موافق. ( برهان ) ( آنندراج ). دوست. یار. همراه. ( فرهنگ فارسی معین ). || رام که نقیض وحشی است. ( برهان ). رام. مطیع. ( فرهنگ فارسی معین ) ( آنندراج ) : از تو به چریک مدد خواستیم در جواب گفتی که ایلم و لشکر نفرستادی. ( رشیدی ). || طایفه و قبیله. ( فرهنگ فارسی معین ). طایفه و قبیله و گروه و مخصوصاً مردم چادرنشین را گویند. ( ناظم الاطباء ). مردمان و جماعت. ( برهان ). مردمان و قوم و جماعت. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || سال. ( غیاث ). رجوع به ئیل شود.

ایل. ( اِ ) هیل را هم میگویند که قاقله صغار باشد. ( برهان ). صورتی و تلفظی از هیل. هل.

ایل. [ اَ ی َل ل ] ( ع ص ) ( از «ی ل ل » ) مرد کوتاه و کج دندان. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). کوتاه دندان. ( تاج المصادر بیهقی ). || کوتاه : حافر ایل ؛ سم کوتاه اطراف. || بلند ( از اضداد است ): قف ایل ؛ پشته درشت بلند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

ایل . (اِ) هیل را هم میگویند که قاقله ٔ صغار باشد. (برهان ). صورتی و تلفظی از هیل . هل .


ایل . (ترکی ، اِ) بزبان ترکی به معنی دوست و موافق . (برهان ) (آنندراج ). دوست . یار. همراه . (فرهنگ فارسی معین ). || رام که نقیض وحشی است . (برهان ). رام . مطیع. (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) : از تو به چریک مدد خواستیم در جواب گفتی که ایلم و لشکر نفرستادی . (رشیدی ). || طایفه و قبیله . (فرهنگ فارسی معین ). طایفه و قبیله و گروه و مخصوصاً مردم چادرنشین را گویند. (ناظم الاطباء). مردمان و جماعت . (برهان ). مردمان و قوم و جماعت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سال . (غیاث ). رجوع به ئیل شود.


ایل . (سریانی ، اِ) به لغت سریانی یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله . (برهان ). مأخوذ از عبرانی نام باری تعالی . (از ناظم الاطباء). ایل محض دلالت بر قوه و اقتدار، باسماء و کلمات عبری ملحق میشود و استعمال آن مخصوص لفظ اﷲ نیست بلکه در مورد خدایان بت پرستان نیز استعمال میشود. (قاموس کتاب مقدس ). نام خدای تعالی و ازاینجاست جزء دوم کلمات جبرئیل و میکائیل یعنی بنده های خدای عز و جل . (مؤید الفضلا) (غیاث ) (آنندراج ).


ایل . [ اَ ی َل ل ] (ع ص ) (از «ی ل ل ») مرد کوتاه و کج دندان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). کوتاه دندان . (تاج المصادر بیهقی ). || کوتاه : حافر ایل ؛ سم کوتاه اطراف . || بلند (از اضداد است ): قف ایل ؛ پشته ٔ درشت بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


ایل . [ اَی ْ ی َ / اُی ْ ی َ ] (ع اِ) گاو کوهی باشد. (اقرب الموارد). گویند چون بیمار شود بینی خود را بر سوراخ مار نهد و بنفس مار را به جانب خود کشد چنانکه مغناطیس آهن را، چون مار را بخورد شفا یابد و به عربی بقرالوحش خوانند. و بعضی گویند ایل گوسفند کوهی است و خون او علاج کسی است که زهر بوی داده باشند. (برهان ). بز کوهی . گوزن . ج ، ایائل . (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). گوزن و بز کوهی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هوالذکر من الاوعال ، فارسیه ، گوزن و ویرا گاوگوزن نیز گویند. ج ، ایایل . و قرنه مصمت بخلاف سائر الحیوانات فانها مجوفه . (از بحر الجواهر). مارخوار.


ایل . [ اُی ْ ی َ ] (ع اِ) (از «اول ») شیر ستبر. || آب منی در زهدان . آب نر در زهدان . || آوندشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آوند شیر ستبر.


( آئل ) آئل. [ ءِ ] ( ع ص ) شیر ستبر. || هر چیز ستبر از روغن و عسل و مانند آن.

فرهنگ عمید

۱. گروه مردم چادرنشین که هم نژاد و هم مذهب هستند، طایفه، قبیله.
۲. عدل زیادی از مردم.

دانشنامه عمومی

آیل. آیل (به آلمانی: Ayl) یک منطقهٔ مسکونی در آلمان است که در تریر-زاربورگ واقع شده است. آیل ۱٬۴۲۹ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای آلمان

گویش مازنی

( آیل ) /aayel/ مرغ انجیرخوار پری شاهرخ
/il/ از توابع دهستان میان رود بالای شهرستان نور

( آئل ) /aael/ پرنده ی انجیر خورک نک: اهیل کورابل

از توابع دهستان میان رود بالای شهرستان نور


پیشنهاد کاربران

ئیل - به زبان عبری: خدا، پروردگار، آفریدگار، ایزد، یزدان، جان آفرین
مثل: عزرائیل ( عزیز خدا، نورچشمی خدا ) ، میکائیل ( روزی رسان بندگان خدا ) ، اسماعیل ( اسماع: شنیده - گوش به زنگ خدا ) ، ناتانائیل! ( خداداده ) و. . .

قوم و تبار

ایل کلمه ایی کاملا پارسی است و از نام

سلسله عیلامی ( ایلامی ) گرفته شده

عیلام::خوزستان
*****


ایل لر بختیاری بزرگترین ایل ایران

ساکن در
خوزستان
ایلام
لرستان
بختیاری
کهگیلویه
بوشهر
هرمزگان
کرمان
فارس
اصفهان
مرکزی
همدان
تهران
سمنان
مازندران
ابهر زنجان
خراسان شمالی
خراسان رضوی



بزرگترین ایل کشور ایل لر بختیاری است
ساکن
خوزستان
بختیاری
کهگیلویه
اصفهان
لرستان
مرکزی
کرمان
تهران
خراسان شمالی
ابهر
گرمسار
مازندران
کرمانشاه
هرمزگان
فارس
خراسان رضوی
بوشهر


ایل:قبیله
ایل خان:کلمه ای است بلوچی ( ایرانی ) به معنی بزرگ قبیله
الناز ( ایلناز ) :دختری که فخرقبیله اش می باشد.
المیرا ( ایلمیرا ) :کلمه ای است ایرانی به معنی دختری که افرادایل برایش می میرند.
ایلتاج:کلمه ای است بلوچی به معنی مردی که گل سرسبدقبله می باشد.
ایلتاز:کلمه ای است بلوچی به معنی مردی که به افرادایل دیگرمی تازد.

واژه ایل را بدون هیچ تعصبی باید ترکی و به معنای یک طایفه و عشیره که کوچرو هستند در نظر بگیریم در زبانهای ایرانی واژه ای مترادف به این واژه ندیده ام که معنای کامل آن را بدهد ولی در برخی از سایتهایی که البته چندان رابطه جالبی هم با برادران کرد نداشتن واژه کورد را به معنای کوچ رو در زبان پارسی معنا کردند که البته بنده هیچ سندی جز سخن دوستان که دوباره تاکید می کنم بی شک رابطه مناسبی با کردها نداشتن ندیدم

سعید جان آقا سعید گل. اگه اینجوری ادامه بدی تاریخ نویس خوبی ازت در میاد. ول کن این مزخرفات و اطلاع موثق و کافی نداری حرف نزن و ننویس

زندگی ایلی که با فرهنگ پیشرفته هیچ رابطه ای ندارد و ویژه ددمنشان است ، ریشه در ایران که فرهنگ پیشرفته ای دارد ، ندارد ، فرهنگ های پیشرفته یکجا نشین هستند ، پس واژه ایل نمی تواند ایرانی باشد و البته شاید """ شاید""" با واژه آل هم خانواده بشد بهر حال عرب ها هم زندگی ایلی داشته و دارند ؛ واژه ایل به معنی دربه در ، بیخانمان ، آواره و از همه نزدیک تر بیابانگرد است

دوستان عزیز ایل کلمه ایست ترکی لطفا تحریف نکنید از هرچی خوشتون میاد پارسی جلوه ندید در ضمن خود پارس ها هم کوچرو و دربه در بودند خیلی به خودتون ننازید دوست عزیز دیگه عیلامی ها پارس نبودند و زبانی التصاقی داشتند چه قدر میتونید احمق باشید بلوچی جلوه دادن اونم کاملا ابلهانه است.

پارسیان در گذشته های بسیار بسیار دور مانند همه مردم رمه گردان و کوچرو بودند، ولی اکنون همچون برخی هنوز خان و خانات بازی مانند مغولها ندارند، دوم اینکه ایل در ریشه یک واژه تازی است که درست آن "عیل" است که به مانای "خانوار" می باشد:
https://www. vajehyab. com/dehkhoda/عیل - 4
این واژه به تُرکی رفته سپس از تُرکی به پارسی آمده. کُردها که هنوز کمابیش ساختار ایلاتی خودشان را نگه داشته برای این واژه برابری به نام "هۆز/hoz" در کُردی بالایی و میانی دارند:
https://www. thekurdishdictionary. com/en/search/sorani/kurmanci/هۆز
در کُردی پایینی هم به ایل "هووز" می گویند ( بنگرید فه رهه نگ باشوور، رویه 807 ) . همین واژه در پارسی به مانای "گله گوسفند" آمده است:
https://www. vajehyab. com/dehkhoda/هوز - 3
از دیدگاه من بهتر است از زبان کُردی که مانند پارسی از زبانهای ایرانی است و خواهر آن است وام بگیریم.

ترکی https://en. m. wiktionary. org/wiki/Reconstruction:Proto - Turkic/ēl

من آمدم و از دیدن بعضی تحریفگران که قراره به راه تحرف نکردن و بچه خوبی بودن هدایتتون کنم خوشحالم. همون طور که جناب علی رضایی یک لینک دادن ( ضمن تشکر از شما جناب ) این کلمه در کتیبه های یئنی سئی و نوشتجات اویغور هم به همون شکل و معنی بکار برده شده و قدیمی ترین منابع برای این کلمه هستند.
همچنین این کلمه در منابع زبان هندو - اروپایی وجود ندارد.
و البته بحث شیرین زبان سرخ پوستی و کلمات مشترکش با زبان ترکی، قراره تحریف گرانمون ناراحت بشن چون کلمه ایل با همون شکل و معنی تو زبان سرخ پوستی مایایی که آثار نوشتاریش به پنج هزار سال قبل بر میگرده وجود داره.
برای مثال چند تا از اسم های ایل های سرخ پوستی مایایی اینطوری هست: تسنت ال ، یوهلاب ایل ، تسوتس ال. و معنی این ها به ترتیب میشه ایل تسنت ، ایل یوهلاب و ایل تسوتس. 7 - Diego de landa. 1955, 37
واسه اونی که نوشته کلمه کاملا پارسی گرفته شده از سلسله ایلامی ، خخخخخ چطوری اینو کشف کردی خخخخ دنیای زبان شناسی رو متحول کردی لامصب خخخ. حالا هرچی امیدوارم تو ذهنت نگذره که ایلامی ها هندو - اروپایی زبان بودن چون زبان ایلامی بیشتر از 100 سال پیش رمز گشایی شده و یک زبان پیوندیه.


ایل:در زبان ترکی به معنی دوست و موافق و رام

منبع:برهان قاطع

ایل ( İl ) در زبان ترکی آذربایجانی به معنی سال هست

در زبانهای ترکی ترکیه، ترکی گاگائوزی، ترکی تاتار کریمه، ترکی نوقای و ترکی ترکمنی به سال یئل ( yıl ) گفته می شود که کلمه انگلیسی یئر ( year ) شبیه آن است

در زبان ترکی یاکوتی به سال سئل ( sıl ) گفته مشود که کلمه فارسی سال ( sal ) شبیه آن است

در زبان ترکی چوواش به سال شول ( şul ) گفته می شود

در زبانهای ترکی قزاقی، ترکی کاراکالپاقی، ترکی تاتاری، ترکی باشقیری، ترکی اویغوری و ترکی ازبکی به سال ژئل ( jıl ) گفته می شود

معین نوشته ترکی_مغولی
دهخدا نوشته ترکی
حالا اینا میگن فارسیه ؟! : ) ) )

ایل کلمه ای ترکی به معنی یار و طایفه

دوست بلوچی اینایی که گفتی همش ترکیه قبل سرچ یکم مطالعه بفرما

دوست بختیاری اگه اینجور باشه که کل ایران آذربایجانه
ثانیا ایلام و ن عیلام عزیز دل شما اول یادبگیر بعد
ثانیا ایلامیان قبل پارسیان که از یونان اومدن اینجا بودن چطور پارسیه
شما کلن چیزی نگو

در زبان لری بختیاری به معنی
خاندان. تبار. خانواده.
با هجوم مغولان به ایران این
کلمه با تلفظ ایل خوانده شد

جملات لری
ائل ره به کوه::عشایر به کوهستان کوچ کردن

ائلت بر رو هونه::زن و بچه ها خود را ببر خانه
El

ائل کلمه تورکی است از ریشه ایل مثل تورک ائلی که گاهی در معنی دولت هم بکار می رود


کلمات دیگر: