کلمه جو
صفحه اصلی

مچی

فارسی به انگلیسی

carpal, tarsal

مترادف و متضاد

carpal (صفت)
مچی، وابسته به مچ، رسغ دست

فرهنگ فارسی

تخم مرغ که به نسانه تخم گذاشتن گذارند

لغت نامه دهخدا

مچی. [ م ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به مچ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- ساعت مچی ؛ ساعت که به مچ دست بندند. ( یادداشت ایضاً ).
|| ( اِ ) نوعی شیرینی که از آرد گندم و شکر و روغن دنبه کنند. قسمی نان شیرین و چرب به اندازه یک مشت. اَگِردَک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به اگردک شود. || اَآطریلال. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به اَآطریلال شود. || در لهجه چهارمحالیان ، ترتیزک آبی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مچی. [ م َ ] ( اِ ) تخم مرغ که به نشانه ، در لانه یا در غیر آنجا گذارند تا مرغ هربار بر روی آن تخم گذارد ( مصطلح طالقان قزوین ). ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مچر و مچیل شود.

مچی . [ م َ ] (اِ) تخم مرغ که به نشانه ، در لانه یا در غیر آنجا گذارند تا مرغ هربار بر روی آن تخم گذارد (مصطلح طالقان قزوین ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مچر و مچیل شود.


مچی . [ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مچ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ساعت مچی ؛ ساعت که به مچ دست بندند. (یادداشت ایضاً).
|| (اِ) نوعی شیرینی که از آرد گندم و شکر و روغن دنبه کنند. قسمی نان شیرین و چرب به اندازه ٔ یک مشت . اَگِردَک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اگردک شود. || اَآطریلال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اَآطریلال شود. || در لهجه ٔ چهارمحالیان ، ترتیزک آبی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


دانشنامه عمومی

کاربردهای واژهٔ مچی:
ساعت مچی نوعی ساعت است.
قلعه مچی از دژهای سیستان است.
مُچی نام دیگری است برای یک شیرینی به نام اگردک، مشابه با شکرپاره.
مچی (جاسک) روستایی در شهرستان جاسک


کلمات دیگر: