کلمه جو
صفحه اصلی

نهضت


مترادف نهضت : اغتشاش، انقلاب، جنبش، حرکت، خیزش، شورش، غائله، قیام

برابر پارسی : جنبش

فارسی به انگلیسی

movement

فارسی به عربی

حملة صلیبیة , سبب

فرهنگ اسم ها

اسم: نهضت (دختر) (عربی) (تلفظ: ne (a) hzat) (فارسی: نهضت) (انگلیسی: nehzat)
معنی: جنبش، حرکت، عزیمت

(تلفظ: ne(a)hzat) (عربی) (در سیاست) جنبش ؛ (در قدیم) حرکت ، عزیمت .


مترادف و متضاد

cause (اسم)
سبب، جنبش، عنوان، هدف، جهت، علت، سرمایه، مرافعه، موجب، انگیزه، نهضت، باعی، موضوع منازع فیه، موری، منبع

movement (اسم)
حرکت، جنبش، گردش، وزن، نهضت، تکان، سیر، تغییر مکان، ژست، حرکت سریع

crusade (اسم)
نهضت، جنگ صلیبی، جنگ مذهبی

اغتشاش، انقلاب، جنبش، حرکت، خیزش، شورش، غائله، قیام


فرهنگ فارسی

جنبش، حرکت، قیام
۱ - ( مصدر ) برخاستن . ۲ - قیام کردن برای رسیدن بمنظور های اجتماعی و سیاسی . ۳ - حرکت کردن . ۴ - ( اسم ) برخاستگی . ۵ - قیام برای رسیدن بمنظور های اجتماعی و سیاسی . ۶ - حرکت جنبش : ( ستوران بهار نا خورد. لاغر نهضت و تاختن نمیتوانستند . ) )

فرهنگ معین

(نِ ضَ ) [ ع . نهضة ] (اِمص . ) جنبش ، قیام .

لغت نامه دهخدا

نهضت . [ ن َ ض َ / ن ُ ض َ ] (ع اِمص ) برخاستن و قصد کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به نهضة شود. || کوچ . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قیام . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز). رحلت . هجرت . حرکت . روانگی . (ناظم الاطباء). عزیمت . آهنگ . بسیج : به وقت نهضت فرموده بود تا از بهر مسجد جامع به غزنه عرصه ای اختیار کنند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 420). معلوم گردانید که عزیمت غزنین ضرورت آمده است و نهضت برآن جانب لازم شده است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 157).
- نهضت افتادن ؛ اتفاق حرکت افتادن . (فرهنگ فارسی معین ) : سلطان را در آن هنگام از اصفهان به جانب بغداد نهضت افتاد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری از فرهنگ فارسی معین ).
- نهضت فرمودن ؛ : چون ربیعالاَّخر از این سال بگذشت نهضت فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 302).
- نهضت کردن ؛ بسیج کردن . حرکت کردن . آهنگ کردن : ملک نوح نهضت کرد به ناحیت کش به انتظار وصول او و آن جایگاه به یکدیگر رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 103). بر حدود مولتان نهضت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 263).


نهضت. [ ن َ ض َ / ن ُ ض َ ] ( ع اِمص ) برخاستن و قصد کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رجوع به نهضة شود. || کوچ. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قیام. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز ). رحلت. هجرت. حرکت. روانگی. ( ناظم الاطباء ). عزیمت. آهنگ. بسیج : به وقت نهضت فرموده بود تا از بهر مسجد جامع به غزنه عرصه ای اختیار کنند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 420 ). معلوم گردانید که عزیمت غزنین ضرورت آمده است و نهضت برآن جانب لازم شده است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 157 ).
- نهضت افتادن ؛ اتفاق حرکت افتادن. ( فرهنگ فارسی معین ) : سلطان را در آن هنگام از اصفهان به جانب بغداد نهضت افتاد. ( سلجوقنامه ظهیری از فرهنگ فارسی معین ).
- نهضت فرمودن ؛ : چون ربیعالاَّخر از این سال بگذشت نهضت فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 302 ).
- نهضت کردن ؛ بسیج کردن. حرکت کردن. آهنگ کردن : ملک نوح نهضت کرد به ناحیت کش به انتظار وصول او و آن جایگاه به یکدیگر رسیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 103 ). بر حدود مولتان نهضت کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 263 ).

نهضة. [ ن َ ض َ ] ( ع اِ ) واحد نهض است. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). رجوع به نهض به معنی عتب شود. || حرکت. جنبش . ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). کان منه نهضة الی کذا؛ ای حرکة. ( اقرب الموارد ). رجوع به نهضت شود. || طاقت. قوت. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ).

نهضة. [ ن ُ ض َ ]( ع اِمص ) اسم است انتهاض را. ( از متن اللغة ). رجوع به انتهاض به معنی قیام شود. || حرکت. ( متن اللغة ). ج ، نهضات. نیز رجوع به نَهضَة و نهضت شود.

فرهنگ عمید

۱. (سیاسی ) جنبش، قیام: نهضت جنگل.
۲. [قدیمی] حرکت، عزیمت.

دانشنامه عمومی

نهضت می تواند به موارد زیر اشاره کند:
جنبش
سازمان نهضت سوادآموزی
حزب نهضت اسلامی تاجیکستان

فرهنگ فارسی ساره

جنبش


پیشنهاد کاربران

من سی وهفت سالمه این اسم از اسامی قدیمی وبستر در شهرهای آذر بایجان مورد استفاده قرا میگرفته وبشتد بزرگان وسیاستمداران این اسم را بر دختران خود میگداشتند

کلمه نهضت درواقع تو شهر ما به عنوان اسم دخترا انتخاب هم میشه. کلمه نهضت ریشه عربی داره که یک واژه مونث هستش و تو فارسی، ما از نهضت به معنی قیام و انقلاب استفاده میکنیم.


کلمات دیگر: