کلمه جو
صفحه اصلی

عنبر


مترادف عنبر : عنبربو، گل گندم، فتنه

برابر پارسی : انبر، زغال اخته، شاهبوی

فارسی به انگلیسی

ambergris, amber, ringlets, curls

ambergris, ringlets, curls


amber


فارسی به عربی

کهرمان

فرهنگ اسم ها

اسم: عنبر (دختر) (عربی) (تلفظ: anbar) (فارسی: عَنبر) (انگلیسی: anbar)
معنی: ماده ای چرب، خوشبو، و معطر، و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود و امروزه در عطرسازی به کار می رود

مترادف و متضاد

amber (اسم)
کهربا، کهربایی، عنبر، رنگ کهربایی

عنبربو


فتنه


۱. عنبربو
۲. گلگندم
۳. فتنه


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - ماده ای چرب و خوشبو و کدر و خاکستری رنگ و رگه دار که از روده با معده ماهی عنبر گرفته می شود . این ماده یا علت مادی . ماده ایستگ ز۷٠گا وزن قطعات صورت و جزو مقوم شئ و جنبه بالقوه و استعداد قبول شئ و محل استقرار قوه و حامل قوه است . یا علت موثر ( موثره ) . علت تامه که خود موثر در وجود معلول است . یا علت مبقی ( مبقیه ) . هر موجودی همان طور که در حدوث احتیاج به علت دارد در بقائ نیز احتیاج به علت دارد زیرا علت حاجت به علت امکان است و امکان در هر حال باقی است و کسانی که قایل به بقائ اکوانند علت حاجت به علت را حدوث می دانند و گویند موجودات بعد از حدوث احتیاج به علت مقبیه ندارند زیرا بعد از حدوث علت حاجت به علت مرتفع می شود . یا علت محرک . ( علل محرکه ) علت موثر ( علل موثره ) یا علت معد ( علل معده ) . اموری که هر یک از آنهابتهایی موثر در وجود معلول نمی باشد ولی موجب نزدیک شدن صدور معلول از علت موثر است و به عبارت دیگر مجموع اموری که معلول را مهیای صدور از علت موثر می سازند علل مقربه . یا علت ناقص ( ناقصه ) علتی است که خود به تنهایی و مستقلا موجب وجود چیزی نگردد و بعبارت دیگر معلول به وجود آن واجب نشود . یا علت هیولانی ( هیولانیه ) علت آلتی . ۹ - تغییراتی که در عروضها ( جزو آخر از مصراع اول ) و ضربها به سبب و وتدها ملحق شود جمع : علل . یا حروف علت . سه حرف : و ا ی .
پدر قبیله ایست از بنی تمیم

فرهنگ معین

(عَ نْ بَ ) (اِ. ) ۱ - ماده ای خوش بو که از شکم نوعی ماهی به همین نام به دست می آید.

لغت نامه دهخدا

عنبر. [ عَم ْ ب َ ] ( ع اِ ) نوعی از بوی خوش و آن سرگین ستور بحری است یا چشمه ای است آن را در آن. یا چیزی است که در قعر دریا خیزدو حیوانات بحری میخورد و میمیرد، و بیشتر در شکم ماهی یافته شود. و گویند که نوعی از موم است که بمرور ایام روان گردد و به دریا افتد و موج دریا بر کنار اندازد. گرم و خشک است در دوم ، مقوی دماغ و حواس و اعضای بدن. و مؤنث نیز به کار رود. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). خوشبویی است معروف. گویند آن سرگین جانوری بحری است که بصورت گاو باشد. بعضی گفته اند که منبع آن چشمه ای است در دریا. و صحیح آن است که مومی است خوشبو که در کوهستان هند و چین از زنبور عسل که انواع گیاه خوشبو میخورد بهم می رسد و سیل آن را به دریا میبرد و شست و شو میدهد، و اکثر جانوری بحری آن رافرومیبرد نتواند که هضم کند، آن را بیندازد. و از آن جهت بعضی گمان برند که سرگین آن جانور است. از بعضی ثقات مسموع شده که مگس عسل در میان عنبر یافته اند،و به آتش میگدازد، و این نشان ظاهر است که موم باشد. ( از غیاث اللغات ). ماده سقزی و معطر که در خوشبوی استعمال کنند و مؤنث و مذکر هر دو آید. و آن جسمی است خاکستری رنگ که آن را از موجهای اقیانوس هند به دست می آورند و گویا سرگین کاشالوت بود. ( ناظم الاطباء ). نوعی خوشبو است و آن ماده ای است سخت که نه طعمی دارد و نه بویی. و هرگاه مالیده شود یا سوزانده گردد بویی تند از آن برخیزد. و گویند که عنبر، فضله حیوانی است دریایی ، و یا محصول چشمه ای است در دریا، و یا گیاهی است در دریا که بمنزله علف است در خشکی. بصورت مذکر و مؤنث بکار رود. ( از اقرب الموارد ). هرگاه پرنده ای عنبر را نوک بزند، منقارش در آن میماند و هرگاه بر آن بیفتد ناخنهایش جدا شده در عنبر باقی میماند، و بسا اتفاق می افتد که دریانوردان و عطاران منقار و ناخن پرندگان را در عنبر می یابند. ( زمخشری از تاج العروس ). رطوبتی است که مانند مومیایی منجمد میشود. و از جزیره های دریای عمان و مغرب و چین در وقت جزرو مد دریا داخل بحر میگردد، و صاف او بر روی آب از تحریک موج مجتمع و مایل به تدویر میشود، و او را شمامه نامند و آنچه مخلوط به خاک و ریگ است بجهت ثقل درقعر آب می نشیند و صفایحی و سیاه میباشد، و عنبر تخته ای نامند. و بهترین او اشهب مایل به سفیدی است ، و بعد از آن مایل به ازرقی و زردی ، و بعد از آن مایل به سبزی. و زبون ترین او سیاه صفایحی و بلعی است. و ماهی آن را فروبرده ، جهت اضرار رد کرده باشد، یا آنکه از جهت افراط ضرر، ماهی را کشته باشند و از شکم آن بیرون آورده باشند. و مصنوع آن را که از لادن و گچ و موم و عنبر سیاه به اوزان مخصوص ساخته باشند، از غیرمصنوع تفرقه بسیار مشکل است. خالص او در خاییدن متقطع.و عنبر در دوم گرم و در اول خشک ، و حافظ ارواح و قوتها، و بغایت مفرح و محرک اشتها و باه ، و مفتح سدد واعاده کننده قوتهایی که از شرب دوا و از جماع شده باشد، و پادزهر سموم ، و مقوی فعل معاجین و تراکیب ، و بالطبع رافع امراض بارده دماغ و الخاصه رافع امراض حاره آن ، و جهت جنون و نزلات و امراض سینه و غیره نافع است. و مداومت او با ماءالعسل جهت اعاده باه مأیوسین ، و شرب یک دانگ او هر روزه تا سه روز جهت درد معده و فم معده جدید و قدیم مجرب است. بوییدن آن درجمیع امور مذکوره قوی الاثر و باعث غلیان خون و رقت آن باشد. و یک مثقال او که با دو چندان آن بنفشه و نیم مثقال صمغ عربی به سه دفعه در یک روز خورده شود، تفریح او بحد مستی میرسد و بدلش به وزن او مشک و زعفران است. ( از تحفه حکیم مؤمن ) ( از مخزن الادویة ). ماده ای است چرب و خوشبو و کدر و خاکستری رنگ و رگه دار که از روده یا معده ماهی عنبر ( کاشالو ) گرفته میشود. این ماده در عطرسازی بکارمیرود. وزن قطعات عنبر مستخرج از داخل روده و معده ٔماهی عنبر بین 0/5 تا 10 کیلوگرم و گاهی بیشتر ( تا 20 کیلوگرم ) است. تولید عنبر در داخل دستگاه گوارش ماهی عنبر بواسطه ترشحات سیاه رنگ جانور نرم تنی بنام ماهی مرکب است که مورد تغذیه این حیوان است. بوی مطبوع این ماده سیاه رنگ درداخل دستگاه گوارش ماهی عنبر حفظ میشود و حتی پس ازمرگ ماهی عنبر، بوی مطبوع عنبر در داخل دستگاه گوارشیش محفوظ میماند. معمولاً ماهی عنبر را در دریاهای شمال و اطراف ژاپن و گاهی در دریاهای مجاور جاوه و سوماترا شکار میکنند. و پس از شکافتن شکمش از داخل معده و روده اش عنبر را استخراج مینمایند. هر قدر ماهی مرکب بیشتری مورد تغذیه این حیوان واقع شده باشد، مقدار عنبر موجود در داخل دستگاه گوارش ماهی عنبر بیشتر است. ( فرهنگ فارسی معین ). عنبر خاکستری. شاه بویی. شاه بوی. سیدالطیب. موم عسل دریایی. نَد. مَند. شمامه. قندید. عنبر را انواعی است از قبیل فستقی و خشخاشی و اشهب. و از انواع بد آن ، مبلوع و بلعی و صفایحی و تخته ای است :

عنبر. [ عَم ْ ب َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است از بنی تمیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و بَلْعَنْبر فرزندان او، یعنی بنوالعنبر بحذف نون ، چنانکه بلحارث . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


عنبر. [ عَم ْ ب َ ] (ع اِ) نوعی از بوی خوش و آن سرگین ستور بحری است یا چشمه ای است آن را در آن . یا چیزی است که در قعر دریا خیزدو حیوانات بحری میخورد و میمیرد، و بیشتر در شکم ماهی یافته شود. و گویند که نوعی از موم است که بمرور ایام روان گردد و به دریا افتد و موج دریا بر کنار اندازد. گرم و خشک است در دوم ، مقوی دماغ و حواس و اعضای بدن . و مؤنث نیز به کار رود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). خوشبویی است معروف . گویند آن سرگین جانوری بحری است که بصورت گاو باشد. بعضی گفته اند که منبع آن چشمه ای است در دریا. و صحیح آن است که مومی است خوشبو که در کوهستان هند و چین از زنبور عسل که انواع گیاه خوشبو میخورد بهم می رسد و سیل آن را به دریا میبرد و شست و شو میدهد، و اکثر جانوری بحری آن رافرومیبرد نتواند که هضم کند، آن را بیندازد. و از آن جهت بعضی گمان برند که سرگین آن جانور است . از بعضی ثقات مسموع شده که مگس عسل در میان عنبر یافته اند،و به آتش میگدازد، و این نشان ظاهر است که موم باشد. (از غیاث اللغات ). ماده ٔ سقزی و معطر که در خوشبوی استعمال کنند و مؤنث و مذکر هر دو آید. و آن جسمی است خاکستری رنگ که آن را از موجهای اقیانوس هند به دست می آورند و گویا سرگین کاشالوت بود. (ناظم الاطباء). نوعی خوشبو است و آن ماده ای است سخت که نه طعمی دارد و نه بویی . و هرگاه مالیده شود یا سوزانده گردد بویی تند از آن برخیزد. و گویند که عنبر، فضله ٔ حیوانی است دریایی ، و یا محصول چشمه ای است در دریا، و یا گیاهی است در دریا که بمنزله ٔ علف است در خشکی . بصورت مذکر و مؤنث بکار رود. (از اقرب الموارد). هرگاه پرنده ای عنبر را نوک بزند، منقارش در آن میماند و هرگاه بر آن بیفتد ناخنهایش جدا شده در عنبر باقی میماند، و بسا اتفاق می افتد که دریانوردان و عطاران منقار و ناخن پرندگان را در عنبر می یابند. (زمخشری از تاج العروس ). رطوبتی است که مانند مومیایی منجمد میشود. و از جزیره های دریای عمان و مغرب و چین در وقت جزرو مد دریا داخل بحر میگردد، و صاف او بر روی آب از تحریک موج مجتمع و مایل به تدویر میشود، و او را شمامه نامند و آنچه مخلوط به خاک و ریگ است بجهت ثقل درقعر آب می نشیند و صفایحی و سیاه میباشد، و عنبر تخته ای نامند. و بهترین او اشهب مایل به سفیدی است ، و بعد از آن مایل به ازرقی و زردی ، و بعد از آن مایل به سبزی . و زبون ترین او سیاه صفایحی و بلعی است . و ماهی آن را فروبرده ، جهت اضرار رد کرده باشد، یا آنکه از جهت افراط ضرر، ماهی را کشته باشند و از شکم آن بیرون آورده باشند. و مصنوع آن را که از لادن و گچ و موم و عنبر سیاه به اوزان مخصوص ساخته باشند، از غیرمصنوع تفرقه بسیار مشکل است . خالص او در خاییدن متقطع.و عنبر در دوم گرم و در اول خشک ، و حافظ ارواح و قوتها، و بغایت مفرح و محرک اشتها و باه ، و مفتح سدد واعاده کننده ٔ قوتهایی که از شرب دوا و از جماع شده باشد، و پادزهر سموم ، و مقوی فعل معاجین و تراکیب ، و بالطبع رافع امراض بارده ٔ دماغ و الخاصه رافع امراض حاره ٔ آن ، و جهت جنون و نزلات و امراض سینه و غیره نافع است . و مداومت او با ماءالعسل جهت اعاده ٔ باه مأیوسین ، و شرب یک دانگ او هر روزه تا سه روز جهت درد معده و فم معده ٔ جدید و قدیم مجرب است . بوییدن آن درجمیع امور مذکوره قوی الاثر و باعث غلیان خون و رقت آن باشد. و یک مثقال او که با دو چندان آن بنفشه و نیم مثقال صمغ عربی به سه دفعه در یک روز خورده شود، تفریح او بحد مستی میرسد و بدلش به وزن او مشک و زعفران است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویة). ماده ای است چرب و خوشبو و کدر و خاکستری رنگ و رگه دار که از روده یا معده ٔ ماهی عنبر (کاشالو) گرفته میشود. این ماده در عطرسازی بکارمیرود. وزن قطعات عنبر مستخرج از داخل روده و معده ٔماهی عنبر بین 0/5 تا 10 کیلوگرم و گاهی بیشتر (تا 20 کیلوگرم ) است . تولید عنبر در داخل دستگاه گوارش ماهی عنبر بواسطه ٔ ترشحات سیاه رنگ جانور نرم تنی بنام ماهی مرکب است که مورد تغذیه ٔ این حیوان است . بوی مطبوع این ماده ٔ سیاه رنگ درداخل دستگاه گوارش ماهی عنبر حفظ میشود و حتی پس ازمرگ ماهی عنبر، بوی مطبوع عنبر در داخل دستگاه گوارشیش محفوظ میماند. معمولاً ماهی عنبر را در دریاهای شمال و اطراف ژاپن و گاهی در دریاهای مجاور جاوه و سوماترا شکار میکنند. و پس از شکافتن شکمش از داخل معده و روده اش عنبر را استخراج مینمایند. هر قدر ماهی مرکب بیشتری مورد تغذیه ٔ این حیوان واقع شده باشد، مقدار عنبر موجود در داخل دستگاه گوارش ماهی عنبر بیشتر است . (فرهنگ فارسی معین ). عنبر خاکستری . شاه بویی . شاه بوی . سیدالطیب . موم عسل دریایی . نَد. مَند. شمامه . قندید. عنبر را انواعی است از قبیل فستقی و خشخاشی و اشهب . و از انواع بد آن ، مبلوع و بلعی و صفایحی و تخته ای است :
تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار.

عماره .


همه ره همی آب را برزدند
تو گفتی گلابی به عنبر زدند.

فردوسی .


چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب .

فردوسی .


همه زر و عنبر بیامیختند
ز شادی بسر بر همی ریختند.

فردوسی .


یکی سرو دید از برش گرد ماه
نهاده ز عنبر به سر بر کلاه .

فردوسی .


از ره صورت باش چون او
گونه ٔ عنبر دارد لادن .

فرخی .


گر سرو را ز گوهر بر سر شعار باشد
ور کوه را ز عنبر در سر خمار باشد.

منوچهری .


چو عنبر سرشته ٔ یمان و حجازی .
(از تاریخ بیهقی ص 384).
دین بوی عنبر است و جهان عنبر
بی بوی خوش چه عنبر و چه سرگین .

ناصرخسرو.


اگر نیستی آن جهان ، خاک تیره
شکر کی شدی هرگز و عنبر و بان ؟

ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 86).


میان عنبر و خاکستر اندرون فرق است
اگرچه باشد عنبر به رنگ خاکستر.

ازرقی .


آب وی آب زمزم و کوثر
خاک وی جمله عنبر و کافور.

؟ (از کلیله و دمنه ).


دل معنی طلب زحرف مجوی
که نیابی ز نقش عنبر، بوی .

سنایی .


گر همی در و عنبرت باید
بحرها هست در غدیر مباش .

سنایی .


بخور از بر عنبر آمد به مجلس
عقول از بر انفس آمد به مبدا.

خاقانی .


روز جوهرنام و شب عنبرلقب
پیش صفه اش خادم آسا دیده ام .

خاقانی .


طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو
بوی ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب .

خاقانی .


لاجرم آنجا که صبا تاخته
لشکرعنبر علم انداخته .

نظامی .


مگس وارم مران زآن تنگ شکر
مسوزانم به آتش همچو عنبر.

نظامی .


درون خرگه از بوی خجسته
بخور عود و عنبر کله بسته .

نظامی .


عنبر شب چو سوخت ز آتش صبح
بوی عنبر ز گلستان برخاست .

عطار.


فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر
قامت است آن یا قیامت ، عنبر است آن یا عبیر.

سعدی .


هرگز نشد به بوی خود عنبر سیر
کنیت گرفت گرچه به بوالعنبر.

سیدنصراﷲ تقوی .


- شمع عنبر ؛ شمعی که از عنبر میساختند و بموقع روشن شدن بوی خوش میداد :
هر آنگه که رفتی همی سوی باغ
نبردی جز از شمع عنبر چراغ .

فردوسی .


- عنبر اشهب ؛ نوعی عنبر سیاه که نسبت به عنبر خشخاشی و عنبر حبشی بهتر است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عنبر شود : و از وی [ از شنترین اندلس ] عنبر اشهب خیزد بغایت نیک ، سخت بسیار. (حدود العالم ).
بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب
بانگ برآورد مرغ با رخ طنبور.

منجیک ترمذی .


- عنبر بحری ؛ عنبر دریایی ، چون عنبر را ازدریا به دست آرند :
باد بهاری فشاند عنبر بحری به صبح
تا صدف آتشین کردبه ماهی شتاب .

خاقانی .


- عنبر بلعی ؛ از نوع بد عنبر باشد. رجوع به عنبر شود.
- عنبر به مشک آمیختن ؛ مبالغه در تعطیر کردن . (آنندراج ) :
دگر بار سرسبز شد شاخ خشک
بنفشه درآمیخت عنبر به مشک .

نظامی (از آنندراج ).


- عنبر تخته ای ؛ نوعی از عنبر که مخلوط به خاک و ریگ است و در قعر دریا می نشیند. رجوع به عنبر شود.
- عنبر خاکستری ؛ عنبر. رجوع به عنبر شود.
- عنبر خالص ؛ عنبر اشهب . رجوع به عنبر شود.
- عنبر خام ؛ عنبری که آمیخته به چیزی نباشد. رجوع به عنبر شود.
- عنبر سیاه ؛ از نوع بد عنبر است . رجوع به عنبر شود.
- عنبر صفایحی ؛ از نوع بد عنبر است . رجوع به عنبر شود.
- عنبر لب ؛ کنایه از خط نورسته باشد. (از آنندراج ) :
شکسته قیمت یاقوت را به عنبر لب
نهاده کرسی خط بر فراز عرش عظیم .

سنجر کاشی (از آنندراج ).


- عنبر مبلوع ؛ از انواع بد عنبر است . عنبر بلعی . رجوع به عنبر شود.
- عنبر مطبق ؛ عنبر تر. رجوع به عنبر تر شود.
- گاو عنبر ؛ جانوری است شبیه به گاو که در دریا میباشد و گویند عنبر فضله ٔ اوست . رجوع به ماده های عنبر و گاو عنبر شود.
|| غلامان و خادمان سیاه را در قدیم بمناسبت رنگ آنها غالباً عنبر نام مینهادند :
سیاه مطبخی را گو میندیش
که داری آسیائی نیز در پیش
اگر در مطبخت نام است عنبر
شوی در آسیا کافورپیکر.

نظامی .


|| ماهیی است دریایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماهی دریایی بسیار بزرگ . (از ناظم الاطباء). ماهیی است دریایی که از پوست آن سپر سازند. (از اقرب الموارد). ماهیی است که طولش گاهی به 60 پا میرسد و او را سری بزرگ و دندان است (بر خلاف ماهی بال ). (از المنجد). نام ماهیی است دریایی که گاه طول آن به پنجاه ذراع رسد و به فارسی آن را پاله گویند. (تاج العروس از ازهری ). رجوع به گاو عنبر، گاو بحری ، قطاس ، قیطوسی ، بحری قطاس و پرچم شود. || سپر از پوست ماهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سپری که از پوست ماهی دریایی سازند. (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || زعفران ، و اسپرنگ که گیاهی است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). زعفران یا گیاه وَرس . (از اقرب الموارد). اسپرنگ که گیاهی است . (آنندراج ). || شدت و سختی زمستان .(از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، عَنابر. || گل گندم که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). || عنبربو که نوعی گیاه است . رجوع به عنبربو شود. || فتنه که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فتنه شود.

فرهنگ عمید

ماده ای خوش بو و خاکستری رنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می شود. گاهی خود ماهی را صید می کنند و آن ماده را از شکمش بیرون می آورند.
* عنبر اشهب: [قدیمی] نوعی عنبر خالص و تیره رنگ.

ماده‌ای خوش‌بو و خاکستری‌رنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می‌شود. گاهی خود ماهی را صید می‌کنند و آن ماده را از شکمش بیرون می‌آورند.
⟨ عنبر اشهب: [قدیمی] نوعی عنبر خالص و تیره‌رنگ.


دانشنامه عمومی

عنبر یا به فارسی شاه بوی، ماده ای مومی است که از نهنگ عنبر به دست می آید. در گذشته بیشتر در عطرسازی به کار می رفت.
عنبر در دستگاه گوارش نهنگ عنبر ساخته می شود و از راه مخرج یا دهان این جانور دفع می شود. قطعه های عنبر دفع شده روی آب دریا یا در ساحل به دست می آید.

نوعی ماده خوشبو که از شکم نوعی نهنگ به نام نهنگ اسپرم یا نهنگ عنبر به دست می آید. این ماده یکی از گرانبهاترین و نایاب ترین مواد طبیعت است.


دانشنامه آزاد فارسی

عَنْبَر (ambergris)
مادۀ چرب و مومی شکلی، که در معده و روده های نهنگ موم داریافت می شود. این ماده به صورت شناور در دریاهای گرم یافت می شود و در صنایع عطرسازی به منزلۀ پایدارساز کاربرد دارد. این ماده، ترشح عادی روده است و بر اثر بیماری تولید نمی شود.

عنبر (گیاه). رجوع شود به:قنطوریون

فرهنگ فارسی ساره

زغال اخته


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عَنبر، ماده ای تیره رنگ و خوش بو می باشد.
از عنوان یاد شده (عنبر) به مناسبت در باب های طهارت، خمس و حج سخن گفته اند.
منشأ
در این که عنبر از چه چیز گرفته می شود، کلمات لغویان مختلف است. برخی آن را ماده ای چرب و تیره به رنگ خاکستری دانسته اند که از دستگاه گوارشی عنبر ماهی (کاشالوت) گرفته می شود. برخی دیگر آن را برگرفته از فضله جانور دریایی و گروه سوم از چشمه های دریایی دانسته اند. بعضی نیز منشأ آن را گیاهی در دریا ذکر کرده اند. البته از نظر فقهی بر این اختلافات اثری مترتب نیست.
احکام
...

پیشنهاد کاربران

معنی کلمه ی عنبر : ماده ای خوشبو که از شکم نوعی ماهی به دست می آید.
معنی کلمه ی عنبر نسیم : خوش بو

ماده ایست تیره رنگ و مومی که از دستگاه گوارش نهنگ عنبر دفع می شود و رایحه ای مطلوب دارد.
همچنین معمول است امربر گماشته شده برای انجام امور شخصی افسران نظامی را که عموما از میان سربازان خوش چهره و اندام انتخاب می شود را هم عن بر گویند.

عنبر: عنبردر پهلوی امبر ambar بوده است .
( ( چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 269. )

خوش بو

این واژه در عربی به گونه عنبر است که عنبر گویشی عربی از واژه پارسی میانه و ایرانی اَمبَر هست که به چم مایه ای چرب و خاکستری و رگه دار است که از روده یا شکم ( معده ) ماهی اَمبَر یا عنبر میگیرند حتی این واژه در زبان های خارجی هم راه یافته و نام هم هست مانند امبر هرد

گل گندم


کلمات دیگر: