کلمه جو
صفحه اصلی

جرذ

عربی به فارسی

موش صحرايي , ادم موش صفت , موش گرفتن , کشتن , دسته خود را ترک کردن , خيانت


فرهنگ فارسی

موش صحرائی
( اسم ) موش دشتی . جمع : جرذان .
جایی که کلا کموش در آن بسیار باشد

فرهنگ معین

(جُ رِ ) [ ع . ] (اِ. ) نوعی موش صحرایی . ج . جرذان .

لغت نامه دهخدا

جرذ. [ ج َ رِ ] (ع ص ، اِ) جایی که کلاکموش در آن بسیار باشد. (از اقرب الموارد).


جرذ. [ ج َ ] ( معرب ، اِ ) معرب گرزه فارسی ، گویا موش دشتی است. ( یادداشت مؤلف ). موش دوپا. موشی دشتی. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

جرذ. [ ج َ ] ( ع مص ) بسته و مانند موش گردیدن ریش ( زخم ). ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). یقال : جرذت القرحة؛ بسته و مانند موش گردید ریش. ( از منتهی الارب ).

جرذ. [ ج َ رَ ] ( ع اِ ) بیماری ستور، مانند آماس و ترنجیدگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هر ورمی که در پی ستور پدید آید. ( از اقرب الموارد ). ورم پی دایه ، و آن هرگونه تورم و برآمدگی عصب باشد که در پی دایه حادث گردد، خواه در ظاهر کعب باشد و خواه درون آن ، علتی است در پای ستور. جَرَد. لغتی است در آن. ( متن اللغة ). || از عیوب اسب است و آن علتی است در پاها که بر مفصل در زیر پی ها از خارج و داخل پدید آید و از عیوب فاحش بشمار است. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 27 ). و رجوع به جرد شود.

جرذ. [ ج ُ رَ ] ( ع اِ ) کلاکموش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نوعی موش یا موش نر بزرگ. ( از متن اللغة ). ج ، جُرذان. ( متن اللغة ) ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). یقال : تفرقت الجرذان بیته ؛ ای قل الطعام عنده و نقیضه اکثراﷲ جرذان بیته ؛ ای اکثر فیه الطعام. ( از اقرب الموارد ).

جرذ. [ ج َ رِ ] ( ع ص ، اِ ) جایی که کلاکموش در آن بسیار باشد. ( از اقرب الموارد ).

جرذ. [ ج َ ] (ع مص ) بسته و مانند موش گردیدن ریش (زخم ). (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یقال : جرذت القرحة؛ بسته و مانند موش گردید ریش . (از منتهی الارب ).


جرذ. [ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب گرزه ٔ فارسی ، گویا موش دشتی است . (یادداشت مؤلف ). موش دوپا. موشی دشتی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).


جرذ. [ ج َ رَ ] (ع اِ) بیماری ستور، مانند آماس و ترنجیدگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هر ورمی که در پی ستور پدید آید. (از اقرب الموارد). ورم پی دایه ، و آن هرگونه تورم و برآمدگی عصب باشد که در پی دایه حادث گردد، خواه در ظاهر کعب باشد و خواه درون آن ، علتی است در پای ستور. جَرَد. لغتی است در آن . (متن اللغة). || از عیوب اسب است و آن علتی است در پاها که بر مفصل در زیر پی ها از خارج و داخل پدید آید و از عیوب فاحش بشمار است . (از صبح الاعشی ج 2 ص 27). و رجوع به جرد شود.


جرذ. [ ج ُ رَ ] (ع اِ) کلاکموش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نوعی موش یا موش نر بزرگ . (از متن اللغة). ج ، جُرذان . (متن اللغة) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یقال : تفرقت الجرذان بیته ؛ ای قل الطعام عنده و نقیضه اکثراﷲ جرذان بیته ؛ ای اکثر فیه الطعام . (از اقرب الموارد).


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جرذ به ضم جیم و فتح راء به معنای موشهای بزرگ می باشد.
موش بزرگ را جرذ می گویند.

توضیح کلمه جرذ
کلمات لغویان در معنای جرذ مختلف است؛ موش نر، موش نر بزرگ، موش بزرگ خاکستری رنگ وموش بزرگ صحرایی؛ لیکن جمع بین آنها و ارجاع بعضی معانی به بعضی دیگر امکان پذیر است.

کاربرد جرذ در فقه
از آن در باب طهارت نام برده اند.

احکام مرتبط با جرذ
...


کلمات دیگر: