کلمه جو
صفحه اصلی

موش

فارسی به انگلیسی

mouse

مترادف و متضاد

rat (اسم)
میهن فروش، موش صحرایی، موش، ادم موش صفت

mouse (اسم)
ماوس، موش، موش خانگی

فرهنگ فارسی

جانوری است کوچک وجونده ازطبقه پستانداران، درزیرزمین سوراخهائی برای خوددرست میکند، قوه توالدوتناسلش زیاداست
( اسم ) پستانداریست کوچک از راسته جوندگان که مواد غذایی خود را بوسیله حرکات رفت و آمدی عقب به جلو آرواره تحتانی خرد میکند . چون دندانهای ثنایای این حیوان مثل سایر جوندگان نمو دایمی دارد برای جلوگیری از نمو بیش از حد مجبوراست که دائم دندانهای خود را با جویدن چیزهای نسبه سخت ( از قبیل دانه ها و حبوبات و غیره ) بفرساید و اگر موفق به پیدا کردن دانه های سخت نگردد به جویدن فرشها و لباسها و کتابها و هر چه که در دسترس خود بیابد مشغول میشود . از این جهت جانوری بسیار موذی و خطرناک است . موش دارای انواع و گونه های متعدد است . یکی از گونه های آن موش خانگی است که در منازل و مغازه ها و سایر اماکن مسکونی در شهرها میزید و همیشه موجب خسارت هنگفتی برای انسان میشود . موش ماده خانگی در سن یکماه و نیمه قابل باروری است دوران بار داریش در حدود سه هفته است و در هر دفعه بین ۶ تا ۱٠ بچه میزاید و با توجه باینکه هر موش ماده در طول یکسال بین ۷ تا ۸ بار حامله میشود قدرت تکثیر موش در ظرف مدت قلیلی خطر و خساراتی را که این جانور موذی بانسان میرساند معلوم میدارد . موش خانگی در سراسر نقاط دنیا دیده میشود و در لانه هایی که در زیر زمین در داخل ساختمانها برای خود حفر مینماید زندگی میکند . بهترین طریقه مبارزه با موش خانگی نگهداری گربه در منازل و گذاشتن تله و ریختن غذاهای سمی در سوراخ موشها است ولی طریقه اخیر چون موجب گندیدگی اجساد موشها در لانه هایشان و احیانا خطر انتشار عفونت میباشد بهتر است پس از مسموم کردن موشها اگر میسر باشد اجساد آنها را از لانه هایشان خارج کنند و آتش بزنند فاره یا موش پرنده . سنجاب کوچک خرما یا موش . ۱ - پستانداریست از راسته جوندگان که جثه اش باندازه یک سنجاب است . این جانور دارای سری مسطح و گوشهایی کوتاه و بدنی نسبه فربه میباشد دمش نسبه کوتاه ولی پر مو است . رنگش قهوه یی تیره اما زیر شکمش روشن تر است . در حدود ۴٠ گونه از این جانور شناخته شده که بیشتر انواع آن ساکن کوهستانهای آلپ در اروپا میباشند ولی در آسیا و آمریکای شمالی هم گونه های مختلف آن وجود دارند . این پستاندار منحصرا دانه خوار است و چون دارای گوشت مطبوعی است آنرا شکار کرده و از گوشتش استفاده میکنند و پوستش را جهت تهیه لباس بکار میبرند مارمت . ۲ - پستانداریست از راسته گوشتخواران و از تیره زبادها که کف رو است و جزو گوشتخواران پست اولیه محسوب شود . این جانور دارای قدی متوسط است و مخصوص افریقا و هندوستان میباشد و باسانی اهلی میگردد و برای صید ماران بکار میرود ( غالبا مارگیران یکی دو تا از این حیوان را نگهداری میکنند ) . با وجود آنکه دستها و پاهای این جانور نسبت بجثه اش تا حدی طویل است مع ذلک حیوان در موقع حرکت اندامهایش را بطور خمیده نگاه میدارد بنحوی که زیر شکمش تقریبا با سطح زمین مماس میباشد . دم موش خرما پر مو و رنگ بدنش خرمایی است . گونه ای از این پستاندار نیز در اروپا وجود دارد . این حیوان از تمام پستانداران و حیوانات کوچک و ذو حیاتین ها تغذیه میکند . مخصوصا بشکار مار علاقه دارد . بر خلاف آنچه مشهور است موش خرما نسبت به سم مار مصونیتی ندارد و علت آنکه در شکار ماران سمی ( از قبیل مار کبرا ) همیشه توفیق پیدا میکند سرعت جست و خیز حیوان و فرار بموقع او از حملات مار و غافلگیر کردن مار میباشد ( چون شکل ظاهری این موش شبیه راسو است از این جهت در برخی ماخذ این حیوان را با راسو اشتباه کرده اند ولی باید توجه داشت که راسو جز آن است ابن عرس . ۳ - سنجاب یا ( موش در بندی ) ۱ - گونه ای پوش که در دربند و ارمنستان میروید ۲ - پوش . یا موش دشتی . کلاوو یا موش دو پا ۱ - کلاوو ۲ - گونه ای موش صحرایی که جزو دسته کلاووها محسوب میشود . دستهای این حیوان نسبت به پاهایش بسیار کوچک است ( علت وجه تسمیه ) . بعلاوه در موقع احساس خطر با سرعت بسیار و جست های طولانی بر روی دو پایش از خطر میگریزد . دم آن طویل و تا حدی قوی است بطوریکه وقتی حیوان روی دو پا می ایستد تکیه گاهی برای او میباشد ولی در موقع جستن فقط دو پای جانور با زمین تماس کمی پیدا میکند . محل زندگی این موش بیشتر در صحاری تاتارستان و ترکستان شرقی است . یا موش سلطانیه. گونه ای موش بیابانی که در اطراف سلطانیه و اراک فراوان است . یا موش کوچک بیابانی . گونه ای موش که در ییلاقها و نقاط مزروعی میزید و رنگش از موش خانگی تیره تر و کمی از آن بزرگتر است . گونه های تیره رنگ این موش را بنام موش سیاه نیز مینامند . یا موش کور . پستانداریست کوچک از راسته حشره خواران بطول ۱۵ سانتیمتر که ظاهری شبیه به موش دارد و چشمهایش بسیار کوچک و ریز و در زیر موهای ناحیه سرمخفی است ( علت وجه تسمیه ) . این پستاندار دارای پوزه ای مخروطی و دست و پای بسیار کوتاه است ولی دستهایش نسبه پهن هستند و بچنگالهای قوی ختم میشوند . این جانور با دستهای قوی خویش در زیر زمین دالانهای مخصوصی برای خود حفر میکند و در آنجا میزید . این پستاندار چون از کرمها و حشرات موذی از قبیل آب دزدک و سوسکها و ملخها و هزار پاها تغذیه میکند بر خلاف موش ها از حیوانات بسیار مفید است و نباید بازار آن پرداخت خلد انگشت برگ ۲ - خفاش یا مثل موش آب کشیده . بمزاح بکسی که با باران تصادف کرده و تر شده اطلاق کنند ( امثال و حکم دهخدا۱۴۹۱:۳ ). یا موش تو آش انداختن . ادعای شرکت و دخالت در کاری داشتن بی آنکه مدعی واقعا دخالت موثری در آن داشته باشد.
جستن بقیه خوشه انگور را .

فرهنگ معین

۱ - (اِ. ) جانور پستاندار از راستة جوندگان با جثة کوچک یا متوسط ، پوزة دراز، گوش های تقریباً کوچک و دم دراز به رنگ های سیاه ، خاکستری و سفید است و انواع گوناگون دارد. این جانور بسیار موذی و خطرناک است . و همیشه موجب خسارات سنگین برای انسان می شود. ۲ - (ص

1 - (اِ.) جانور پستاندار از راستة جوندگان با جثة کوچک یا متوسط ، پوزة دراز، گوش های تقریباً کوچک و دم دراز به رنگ های سیاه ، خاکستری و سفید است و انواع گوناگون دارد. این جانور بسیار موذی و خطرناک است . و همیشه موجب خسارات سنگین برای انسان می شود. 2 - (ص .) ذلیل ، خوار. 3 - (کامپیوتر) موس ، ماوس . ؛~دواندن (کن .) اخلال کردن . ؛دیوار ~داره ~گوش داره (کن .) هر حرفی را نباید هر جا زد.


لغت نامه دهخدا

موش. ( اِ ) جانور چارپای کوچکی از حیوانات قاضمه که دمبی دراز دارد و در همه جای کره ارض فراوان است. ( از ناظم الاطباء ). جانوری است معروف که به عربی فاره گویند. ( آنندراج ) ( برهان ). پستانداری است کوچک از راسته جوندگان که مواد غذایی خود را با حرکت آرواره تحتانی خرد می کند. برای فرسودن و جلوگیری از نمو شدید و دایمی ثنایا چیزهای سخت از قبیل دانه ها و فرشها و کتابها و لباسها را می جود، از این رو حیوانی موذی و خطرناک است. انواع زیادی دارد. موش خانگی ماده در یکماه و نیمگی قابل باروری است و دوران بارداری اش سه هفته است و در هر دفعه بین 6 تا 10 بچه می زاید و بدین صورت با تکثیر فوق العاده خطر و خسارت فراوانی برای انسان دارد. عوام گویند: موش از عطسه خوک زاده است چنانکه گربه از عطسه شیر پدید آمده است. فار. فأر. فأره. فویسقة. قرنب. ام راشد. ابوزباب. ثعبة. بر. ( از یادداشت مؤلف ). قفة. عفة. قنطریس.( منتهی الارب ). قرنب. ( منتهی الارب ) ( دهار ). فصعاء. سقطیم. قنفذ. قطرب. قطروب. فنقع. قنقع. دثیمة. شیام. فأرة. ( منتهی الارب ). ام راشد. ( منتهی الارب ) ( مرصع ).رکس. رکیس. ( منتهی الارب ). فاره. ( دهار ). رثیمة. هاقل ؛ موش نر. درص ؛ بچه موش. زنبور؛ موش بزرگ. زباب ؛ موش سرخ مو؛ جلهم ؛ موش کلان. ( منتهی الارب ) :
گفت دینی را که این دینار بود
کاین فژاگن موش را پروار بود.
رودکی.
برانگیخت باره برآورد جوش
فرورفت دستش به سوراخ موش.
( ملحقات شاهنامه ).
گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده
بی گمان روزی فرو کوبد سرش خوش آسیا.
ناصرخسرو.
تو چو موش از حرص دنیا گربه فرزندخوار
گربه را بر موش کی بوده ست مهر مادری.
سنائی.
به چاه التفات نمود موشان سیه و سپید دید. ( کلیله و دمنه ). موش مردم را همسایه و همخانه است. ( کلیله و دمنه ).
بدان قرابه آویخته همی مانم
که در گلو ببرد موش ریسمانش را.
خاقانی.
گویی اندر کف زحل موش است
یا پلنگی است بر سر تیغش.
خاقانی.
در او دو موش ملاقی شوند اگر با هم
ز هم گذشت نیارند از یمین و یسار.
قاآنی.
- سوراخ موش ؛ نقب و سوراخی که موش بکند و در آن زید. ( از یادداشت مؤلف ).
- || کنایه است از اتاق و هر جای تنگ. ( از یادداشت مؤلف ).

موش . [ ] (اِ) گریه و نوحه باشد. (برهان ). گریه و زاری باشد. (آنندراج ).


موش . [ م َ ] (ع مص ) جستن بقیه ٔ خوشه ٔ انگور را. (منتهی الارب ). چیدن باقی مانده ٔ خوشه های انگور را. (ناظم الاطباء). جستن بقیه ٔ انگور را. (آنندراج ).


موش . (اِ) جانور چارپای کوچکی از حیوانات قاضمه که دمبی دراز دارد و در همه جای کره ٔ ارض فراوان است . (از ناظم الاطباء). جانوری است معروف که به عربی فاره گویند. (آنندراج ) (برهان ). پستانداری است کوچک از راسته ٔ جوندگان که مواد غذایی خود را با حرکت آرواره ٔ تحتانی خرد می کند. برای فرسودن و جلوگیری از نمو شدید و دایمی ثنایا چیزهای سخت از قبیل دانه ها و فرشها و کتابها و لباسها را می جود، از این رو حیوانی موذی و خطرناک است . انواع زیادی دارد. موش خانگی ماده در یکماه و نیمگی قابل باروری است و دوران بارداری اش سه هفته است و در هر دفعه بین 6 تا 10 بچه می زاید و بدین صورت با تکثیر فوق العاده خطر و خسارت فراوانی برای انسان دارد. عوام گویند: موش از عطسه ٔ خوک زاده است چنانکه گربه از عطسه ٔ شیر پدید آمده است . فار. فأر. فأره . فویسقة. قرنب . ام راشد. ابوزباب . ثعبة. بر. (از یادداشت مؤلف ). قفة. عفة. قنطریس .(منتهی الارب ). قرنب . (منتهی الارب ) (دهار). فصعاء. سقطیم . قنفذ. قطرب . قطروب . فنقع. قنقع. دثیمة. شیام . فأرة. (منتهی الارب ). ام راشد. (منتهی الارب ) (مرصع).رکس . رکیس . (منتهی الارب ). فاره . (دهار). رثیمة. هاقل ؛ موش نر. درص ؛ بچه ٔ موش . زنبور؛ موش بزرگ . زباب ؛ موش سرخ مو؛ جلهم ؛ موش کلان . (منتهی الارب ) :
گفت دینی را که این دینار بود
کاین فژاگن موش را پروار بود.

رودکی .


برانگیخت باره برآورد جوش
فرورفت دستش به سوراخ موش .

(ملحقات شاهنامه ).


گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده
بی گمان روزی فرو کوبد سرش خوش آسیا.

ناصرخسرو.


تو چو موش از حرص دنیا گربه ٔ فرزندخوار
گربه را بر موش کی بوده ست مهر مادری .

سنائی .


به چاه التفات نمود موشان سیه و سپید دید. (کلیله و دمنه ). موش مردم را همسایه و همخانه است . (کلیله و دمنه ).
بدان قرابه ٔ آویخته همی مانم
که در گلو ببرد موش ریسمانش را.

خاقانی .


گویی اندر کف زحل موش است
یا پلنگی است بر سر تیغش .

خاقانی .


در او دو موش ملاقی شوند اگر با هم
ز هم گذشت نیارند از یمین و یسار.

قاآنی .


- سوراخ موش ؛ نقب و سوراخی که موش بکند و در آن زید. (از یادداشت مؤلف ).
- || کنایه است از اتاق و هر جای تنگ . (از یادداشت مؤلف ).
- کلاکموش ؛ موش صحرایی و دشتی . رجوع به ماده ٔ کلاکموش شود.
- کورموش ؛ موش کور. رجوع به ترکیب موش کور شود.
- مثل شاش موش ؛ آبی سخت باریک . (یادداشت مؤلف ).
- مثل موش ؛ ترسان و حقیر. (از امثال و حکم دهخدا).
- مثل موش آب کشیده ؛ سراپا خیس از قرار گرفتگی در باران تند یا افتاده بودن با لباس در آب .
- مثل موش روی (سر) قالب صابون ؛ دوزانو و جمع و راست نشسته . (یادداشت مؤلف ).
کلمات ذیل با کلمه ٔ «موش » ترکیب شده است : تله موش . پیازموش . گوش موش . بیدموش . بیش موش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به هر یک از ترکیبات بالا در جای خود شود.
- موش به عصا راه رفتن ؛ با همه آمادگی نیازمند یاری و دستگیری بودن بسبب دشواری کار یا سختی راه یا فقدان وسایل :
اینجا موش به عصا راه می رود. (امثال و حکم دهخدا) (از جامعالتمثیل ).
رسید کار به جایی ز ضعف و بی قوتی
که موش خانه ٔ من راه می رود به عصا.

ظهوری ترشیزی (از آنندراج ).


- موش پرنده ؛ سنجاب . (ناظم الاطباء).
- موش تو آش انداختن ؛ در تداول عامه کنایه است از ادعای شرکت و دخالت در کاری داشتن کسی بی آنکه واقعاً دخالت مؤثری در آن داشته باشد. (از یادداشت مؤلف ) (از فرهنگ لغات عامیانه ).
- موش خرما ؛ ظرفی خرد شبیه موش که از خوص کنند و به خرما انبارند و کودکان را دهند. ظرف کوچک که از خوص بافند به شکل موش و در آن خرما کنند. (یادداشت مؤلف ).
- موش در انبان داشتن ؛ کنایه از غارت و تاراج شدن . مثل گربه در انبارداشتن . (آنندراج ) :
خدایگانا آن بدسگال روبه باز
که دارم از حیلش موش غصه در انبان .

شرف الدین شفایی (از آنندراج ).


- موش دشتی ؛ موش صحرایی . قسمی از موش که پشتش سرخ و شکمش سپید و قدش دراز و دستهایش کوتاه و بیشتر جست و خیز می کند و کمتر می دود و تازیان آن را شکار کرده می خورند. (ناظم الاطباء). جرذ. ام ادراص . موش دوپا. موش سلطانی . موش صحرایی . جرد. (یادداشت مؤلف ). عرم . (ترجمان القرآن ). یربوع . (دهار). یربیع. (دهار). به فارسی یربوع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) :
موش دشتی مگر ز شاخ بلند
دیده بد آخته کدویی چند.

نظامی .


شفاری ؛ موش دشتی که بر گوش موی دارد. درص ؛ بچه ٔ موش دشتی . (منتهی الارب ).
- موش دوپا (دوپای ) ؛ یک قسم حیوانی شبیه به موش و از حیوانات قاضمه که دو دست آن بسیار کوتاه و دو پایش دراز است . (ناظم الاطباء). گونه ای موش صحرایی که جزو دسته کلاووها محسوب می شود. دستهای این حیوان نسبت به پاهایش بسیار کوچک است و وجه تسمیه از این رو است . به علاوه در هنگام خطر با سرعت و جست و خیز بر روی دو پا از خطر می گریزد. دمش قوی و دراز است و وقتی روی دو پا می ایستد تکیه گاه اوست . کلاوو. موش دشتی . یربوع . موش صحرایی . (یادداشت مؤلف ). جرذ. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). یربوع . (بحر الجواهر). و رجوع به یربوع و ترکیب موش دشتی شود.
- موش را آب کشیده خوردن ؛ حرامی را به ظاهر حلال کردن خواستن . کنایه است از بی اعتقادی به مبانی و اصول و ظاهرسازی .
- موش سلطانی ؛ موشی باشد به مقدار جثه ٔ بچه ٔ سگ . (آنندراج ). حیوانی است زردرنگ و در اطراف اراک و سلطانیه و خراسان فراوان است . موش سلطانیه . (یادداشت مؤلف ).
- موش سیاه ؛ یکی از گونه های موش کوچک بیابانی که رنگ آن سیاه است . و رجوع به ترکیب موش کوچک بیابانی شود.
- موش صحرایی ؛ موش دشتی . (ناظم الاطباء). ام اراص . (منتهی الارب ). و رجوع به ترکیب موش دشتی شود.
- موش کر ؛ زبابة. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ). زباب . (مهذب الاسماء). رجوع به زباب شود.
- موش کشتن در کاری ؛ کنایه است از موشک دوانیدن . فتنه برانگیختن . آتش فتنه و غوغا برپا کردن . (از یادداشت مؤلف ). مانعایجاد کردن در کاری . سوسه آمدن . مانع انجام کاری شدن .
- موش کوچک بیابانی ؛ گونه ای موش که در ییلاقها و نقاط مزروعی می زید و رنگش از موش خانگی تیره تر و کمی از آن بزرگتر است . گونه های تیره رنگ این موش را به نام موش سیاه نیز می نامند.
- موش کور ؛ پستانداری است کوچک از راسته ٔ حشره خواران به طول 15 سانتی متر که ظاهری شبیه به موش دارد و چون چشمهایش بسیار ریز و در زیر موهای ناحیه ٔ سرپنهان است موش کورش خوانده اند. این جانور با دستهای قوی خود در زیر زمین دالانهای مخصوص برای خود می کند و در آنها می زید و بر خلاف موش ، حیوانی مفید است که کرمها و حشرات موذی را می خورد. خلد. انگشت برک . جانوری است که در زیر زمین خانه کند و بیخ نباتات خورد و به شیرازی انگشت برک خوانندش . گوشتش زهر قاتل است . (از برهان ). جلد. (منتهی الارب ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جلد و خلد. (هر دو کلمه در لغت نامه های عرب آمده است . و ظاهراً یکی تصحیف دیگری است ). کورموش . (یادداشت مؤلف ). جانوری است معروف که به هندی آن را چهچوندر خوانند. (آنندراج ).
- || شب پره ، خفاش . (ناظم الاطباء). خلد. (منتهی الارب ). شب پره را گویند که مرغ عیسی است . (برهان ). خفاش را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مرغ عیسی . خطاف . خفاش . شب پره . شب کور. وطواط. (یادداشت مؤلف ). قسمی از موش که به روز کور باشد و به شب بینا.(غیاث ) :
به رغم دشمنم ای دوست سایه ای به سر افکن
که موش کور نخواهد که آفتاب برآید.

سعدی .


ز خورشید پنهان شود موش کور
که جهل است با آهنین پنجه زور.

سعدی (بوستان ).


- موش موش کردن ؛ شاید صورتی دیگر از موس موس کردن یا موش موشک بازی کردن باشد. (فرهنگ لغات عامیانه ).
- موش و گربه ؛ دو ضد. دو مخالف . دو آشتی ناپذیر.
- || (اِخ ) افسانه ای است معروف . افسانه ٔ معروف که عبید زاکانی هم آن را منظوم ساخته است . (از یادداشت مؤلف ). مجلسی نیز موش و گربه ای دارد.
- موش و گربه بازی درآوردن ؛ کسی را به تدریج و زجر کشتن . به ظاهر با کسی مدارا کردن و در باطن قصد کشتن او را داشتن چنانکه گربه با موش چنان کند یعنی با او بازی کند تا با اشتها و لذت بیشتر بخوردش . (از یادداشت مؤلف ).
- امثال :
دو موش اگر با هم دعوا کنند سر یکیشان به دیوار می خورد . (امثال و حکم دهخدا).
صد گربه و یک موش . (امثال و حکم دهخدا).
مگر موشها را شیر داده ای . (امثال و حکم دهخدا).
موش به سوراخ نمی رفت ، جاروب به دم خود بست . (یادداشت مؤلف ) :
نمی شد موش در سوراخ کژدم
به یاری جایروبی بست بر دم .

نظامی .


تنگ بد جای موش در سوراخ
بست جاروب نیز بر دنبال .

کمال الدین اسماعیل (از امثال و حکم ).


گر موش به سوراخ به دشواری رفت
جارو به دمش چگونه می آرد بست .

آصف ابراهیمی (از امثال و حکم ).


موش را جان کندن گربه را بازی . (امثال و حکم دهخدا).
موش زنده به از گربه ٔ مرده . (امثال و حکم دهخدا).

فرهنگ عمید

پستانداری کوچک و جونده با دم دراز و گوش های بزرگ.
* موش دوپا: (زیست شناسی ) نوعی موش صحرایی با دست های کوتاه و پاهای بلند که با کمک پاهای خود می جهد، کلاکموش.
* موش کور: (زیست شناسی )
۱. پستانداری کوچک با پوزۀ باریک، پنجۀ های قوی، چشم های بسیارریز و ضعیف.
۲. [قدیمی] خفاش: ( ز خورشید پنهان شود موش کور / که جهل است با آهنین پنجه زور (سعدی۱: ۱۱۳ ).

پستانداری کوچک و جونده با دم دراز و گوش‌های بزرگ.
⟨ موش دوپا: (زیست‌شناسی) نوعی موش صحرایی با دست‌های کوتاه و پاهای بلند که با کمک پاهای خود می‌جهد؛ کلاکموش.
⟨ موش کور: (زیست‌شناسی)
۱. پستانداری کوچک با پوزۀ باریک، پنجۀ‌های قوی، چشم‌های بسیارریز و ضعیف.
۲. [قدیمی] خفاش: ( ز خورشید پنهان شود موش کور / که جهل است با آهنین‌پنجه زور (سعدی۱: ۱۱۳).


دانشنامه عمومی

چال گونه


۳۰ گونه، متن را ببینیدموش آزمایشگاهی   موش خانگی
موش پستانداری کوچک از راستهٔ جوندگان است که مواد غذایی خود را به وسیلهٔ حرکات رفت و برگشتی با جلو آروارهٔ تحتانی خرد می کند. چون دندان های این حیوان مثل سایر جوندگان رشد دایمی دارد، برای جلوگیری از رشد بیش از حد، مجبور است که دایماً دندان های خود را با جویدن چیزهای نسبتاً سخت، از قبیل دانه ها و حبوبات، بفرساید و اگر موفق به پیدا کردن دانه های سخت نگردد به جویدن فرش ها، لباس ها، کتاب ها و هرچه که در دسترس خود بیابد مشغول می شود.موشها به انواع صحرایی و غیره تقسیم بندی می شوند که بستگی به طول دم آن ها دارد.بعضی مواقع مردم حیواناتی که شبه موش است را موش می نامند مانند موش خرما.
موش آزمایشگاهی
موش خانگی

دانشنامه آزاد فارسی

موش (mouse)
در جانورشناسی، یکی از چندین جوندۀ کوچک با گوش های کوچک و دم طویل نازک. موش خانگی (Mus musculus) دارای پراکندگی جهانی است. این موش ۷۵ میلی متر طول، و دم برهنه ای به همین طول دارد و بدنش به رنگ خاکستری قهوه ای است و در خانوادۀ موش های خانگی و وابستگان آن ها قرار دارد. در بریتانیا موش Apodemus sylvaticus فراوان است. این موش پررنگ تر است و معمولاً از محیط زیست انسان دوری می کند. موش دروگر کوچک (Micromysminuts)، ۷۵ تا ۹۵ میلی متر طول دارد. لانه هایی کروی از نی می سازد و آن را با ساقه های گیاهان علفی مستحکم می کند. این گونه در معرض انقراض است. بنا به تحقیق انجمن پستانداران در ۱۹۹۷، موش دروگر از ۷۱ درصد لانه هایی که در دهۀ ۱۹۷۰ اشغال کرده بود ناپدید شده است. موش جهنده، متعلق به خانوادۀ موش های جهنده ، دارای پاهای عقبی بزرگ شده ای است و در سراسر نیم کرۀ شمالی، به جز بریتانیا، زندگی می کند. محکم چسبیدن به مادر در حین شیرخوارگی در ۴۴ گونۀ این جانور مشاهده شده است. نوزادان خود را به پستانک سینۀ مادر بسیار محکم قفل می کنند و زمانی که مادر از جایی بالا می رود یا حتی شنا می کند، از مادر آویزان می شوند. این امر امنیت توله ها را حین حمل ونقل یا فرار از دست شکارچی ها تضمین می کند. این امر ممکن است با رقابت در به دست آوردن شیر نیز مرتبط باشد. در ایران دوازده گونۀ مختلف موش زندگی می کند که در پنج جنس طبقه بندی شده اند.

نقل قول ها

موش، پستان داری کوچک از راسته جوندگان
• «شراب، موش کور را به عقاب تبدیل می کند.» -> چارلز بودلر
• «گاندی، فیل خاکستری بود که بر گرده موش کوچک و سفیدی نشست. کینگ، موش خاکستری و کوچکی است که بر صدر فیل بزرگ و سفیدی نشسته است.» -> مالکوم ایکس
• «با وجود تنگی لانه، موش سعی می کند با یک جارو که به کونش بسته، وارد لانه اش شود.» -> ضرب المثل ارمنی
• «توی این کار موش دویده!»• «دیوار موش دارد، موش گوش دارد.»• «سر موش بودن بهتر از دم شیر بودن است!»• «سوراخ موش به هزار دینار!»• «شیران، موش شکار نکنند» -> ضرب المثل آلمانی
• «کوه البرز، پس از درد فراوان موش زائید!»• «کوه کندن و موش بر آوردن.»• «کوه وضع حمل کرد و موشی به دنیا آورد» -> ضرب المثل آلمانی
• «گربه تنبل را موش طبابت می کند.»• «گربه در راه خدا موش نمی گیرد.»• «گربه همه شب موش در خواب بیند.»• «مبادا یکی موش و دو گربه تنها// مبادا دو زن در یکی خانه باهم» -> ضرب المثل هلندی
• «مثل موش آب کشیده»• «مثل موش روی قالب پنیر»• «موش به سوراخ نمی رفت، جارو به دمش بست.»• «موش به هنبونه کار نداره، هنبونه به موش کار داره.»• «موش موشک آسه بیا، آسه برو که گربه شاخت نزنه.»• «موش و گربه که باهم ساختند، دکان بقالی خراب است!»• «موش و گربه که باهم کنار آمدند، وای به حال بقال!»• «از صلح میان گربه و موش// برباد رود دکان بقال» -> ایرج میرزا
• «به رغم دشمنم ای دوست سایه ای به سر افکن// که موش کور نخواهد که آفتاب برآید» -> سعدی
• «تا بود گربه در کمان و کمین// موش را گلشن است زیر زمین» -> سنایی
• «تا همی گربه ناب دارد و چنگ// موش را چیست به ز خانه تنگ» -> سنایی
• «تنگ بُد جای موش در سوراخ// بست جاروب نیز بر دنبال» -> کمال الدین اسماعیل
• «روز بی آبی آسیا از شاش موشی گردد// در گاه تنگی شبان از بز نر نیز دوشد» -> امیرخسرو دهلوی
• «شدن گربه را بسته چنگال و پوز// بود موش را خرمی شام و روز» -> ادیب پیشاوری
• «گربه را بر موش کی بوده ست مهر مادری» -> سنایی
• «گربه، شیر است در گرفتن موش// لیک موش است در مصاف پلنگ» -> سعدی
• «گربه گرچه بزیر بنشیند// موش را سر بگردد اندر جنگ» -> ناصرخسرو
• «نکند باز موش مرده شکار!» -> سنایی
• «نمی شد موش در سوراخ کژدم// به یاری، جای روبی بست بر دم» -> نظامی
• «نور گیتی فروز چشمهٔ هور// زشت باشـد به چشم موشک کور» -> سعدی
• «نهادست این گنبد تیزتک// پی موش، گربه؛ پی گربه، سگ// مپندار صیاد کز دام جست// که صیاد را نیزِ صیاد هست» -> ادیب پیشاوری
• «هرکه او مجروح گردد یک ره از نیش پلنگ// موش گرد آید بر او تا کار او زیبا کند» -> منوچهری دامغانی

واژه نامه بختیاریکا

مُشک

جدول کلمات

گرزه

پیشنهاد کاربران

موش و فراموش وسوسموش وچموش. خاموش، شهر موش ترکیه، گوموش تورکی است. موش ترکی به اینگلیسی دفته شده مووس

فار

کلاوو

موش
فار، حرذ
در ایل عرب خمسه فارس به" جَریدی" معروف هست

به موش در زبان ترکی سیچان ( Sichan ) گفته می شود در معنی لغوی حیوانی که مکرر و لحظه به لحظه فضله اندازد و در معنی اصطلاحی ترسو . ترکی استانبولیsıchan ( سیچان ) ازبکی Sichqoncha ( سیچقونجاها ) ترکمنی Sychan ( سایاچان ) که هر سه به یک معنی هستند .
موش در بیشتر زبان های دنیا با همان تلفظ موش فارسی نامیده می شود با کمی تغییر
پنجابی Māousesa
مالایالامی mas
آلمانی Maus
کانارا Maus
لوگزامبورگی Maus
گجراتی Mā'usa
نپالی Mā'usa
مراتی Mā'ūsa
کره ای mauseu
ژاپنی Mausu
نیانجایی Mbewa
آلبانیایی mi
بوسنیایی Miš
صربی Miš
کردی Mişk
اسلوونیایی Miška
ساموآیی Mose
هوسیایی Motsa
اندونزیایی Mouse
انگلیسی Mouse
پرتغالی Mouse
سبوانو Mouse
سومالیایی Mouse
سینهالی Mouse
فیلیپینی Mouse
یدی moyz
هلندی Muis
ارمنی Muk
تاجیکی Muş
ایسلندی Mus
فریزی غربی Mus
شونایی mūsikaya
اسپرانتو Muso
بلاروسی Myš
چکی Myš
اوکراینی Mysha
لهستانی Mysz
و در تعدادی از زبان ها هم به اشکال زیر
آفریکانس rat
باسکی Rat
سوئدی Rat
لاتین rat
نروژی Rat
گالیسیایی Rato
کاتالان Ratol�
اسپانیای Rat chn
ایتالیایی ratto
فنلاندی rotta
فنلاندی rotta
دانمارکی rotte



موش یا موس ؛ در اصل فارسی و از ترکیب دو کلمه ( مه ؛ یوز ) که مه یعنی بزرگ و یوز یا یوس از مصدر یوزیدن یعنی جستجو کردن ورویهم به معنی
( جوینده بزرگ ) است

چجوری است که موش ترکی است ولی تو ارکی ازش استفاده نمیشه

موش واژه ای پارسی است و مینوی پنهان و نهان میدهد:
موشیدن: پنهان کردن
فراموشیدن: پنهان شدن از ویر ( ذهن )
چموش، خاموش، موش

نکته افزودنی: نهان از ریشه ( نه ) است به مینوی نهادن، نهادینه کردن
نهان: نه ( نهادن، نهادینه، نهاد ) ان ( پسوند نامواژساز )
پنهان: پ ( پیشوند فشار ( تاکید ) ) نهان

درود
موش به مینوی پنهان و نهان است که در زبان اوستایی به شکل maēša، در زبان سنسکریت به شکل meṣa و در گروه زبانهای PIE به شکلmoysos آمده و در نامگذاری بازی قایم - موشک به کار رفته است.
موشیدن: پنهان شدن
فراموشیدن: پنهان شدن از یاد ( حافظه )
چموش: چ ( پسوند پاد، اسک ) موش ( پنهان ) : سرکش
خموش: خ ( پسوند فشار ) موش ( پنهان ) : خاموش ( خَمُش )

نکته افزودنی: پنهان و نهان از ریشه ( نه ) استند به مینوی نهادن
نهان: نه ( نهادن، نهادینه، نهاد، نهادین ) ان ( پسوند نامواژساز )
پنهان: پ ( پیشوند فشار ( تاکید ) ) نهان

نکته ای دیگر: موشک از ریشه موش نیست وانگه از ریشه موخت ( مخت ) ( Mukt ) است.
واژه موشک از ریشه *mukti मुक्ति وमुक्त mukta به مینوی پرتاب شدن آزاد - رها کردن و فرستادن است. واژه موشک در زبان سنسکریت به صورت *muktaka मुक्तक به مینویmissile آمده است که سپس سبکتر شده و از موکتک به شکل موشک درآمده است.
همچنین واژه مختار از همین ریشه است: مختار: مخت ( آزاد، رها ) ار ( پسوند نامواژساز )
مُخت: مخ ( موخ ( در آموختن ) ، مُغ ( مغ زرتشتی، مغان ) ، مغز، مزگ، مزدا ) ت ( پسوند گواشساز )


کلمات دیگر: