مترادف ملحد : بت پرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بی دیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو، ایمان باخته، منحرف، شوریده راه
ملحد
مترادف ملحد : بت پرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بی دیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو، ایمان باخته، منحرف، شوریده راه
فارسی به انگلیسی
atheist
فارسی به عربی
ملحد
عربی به فارسی
منکر خدا , خدانشناس , ملحد
مترادف و متضاد
بتپرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بیدیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو
ایمانباخته
منحرف، شوریدهراه
مرتد، بدعت گذار، ملحد
ملحد
۱. بتپرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بیدیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو
۲. ایمانباخته
۳. منحرف، شوریدهراه
فرهنگ فارسی
کافر، بی دین، منکرخداوند، ملاحده جمع
( اسم ) منکر خدا بی دین : [ آثار او بسیارست و یکی از آن جمله فتح ترشیز است که بیک نهضت صد ملحد جاحد را بدوزخ فرستاد . ] ( لباب الالباب . نف . ۵٠ ) جمع : ملاحده
شکاف در گور . شکاف مایلی که در عرض قبر یعنی پهلوی آن باشد .
( اسم ) منکر خدا بی دین : [ آثار او بسیارست و یکی از آن جمله فتح ترشیز است که بیک نهضت صد ملحد جاحد را بدوزخ فرستاد . ] ( لباب الالباب . نف . ۵٠ ) جمع : ملاحده
شکاف در گور . شکاف مایلی که در عرض قبر یعنی پهلوی آن باشد .
فرهنگ معین
(مُ حِ ) [ ع . ] (اِفا. ) کافر، بی دین .
لغت نامه دهخدا
ملحد. [ م ُ ح ِ ] ( ع ص ) از راه حق برگردنده و فاسق و بیدین. ( غیاث ) ( آنندراج ). از راه حق برگشته و فاسق و بیدین و کافر و بت پرست. ( ناظم الاطباء ). طعنه زننده یا ستیهنده و جدل کننده در دین. ج ، ملحدون. ملاحدة.( از اقرب الموارد ). آنکه از دین بازگشته یا عدول کرده یا منحرف شده. آنکه در دین درآورده آنچه را که درآن نیست. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
فارغ نبوی ز جنگ ماهی هرگز
گاهی ملحدکشی و گاهی کافر.
این سخن را باز بین تا در اجابت چیست پس.
که چشم سَرْش کور و گوش دل کر.
وز لشکر تو پنج یک سواره.
او مسلمان باشد و من ملحد از بهر خدا.
تو به دین ملحدی ظریف نه ای.
عقل باور نکندکز رمضان اندیشد.
ملحد. [ م ُ ح َ ] ( ع اِ ) شکاف در گور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شکاف مایلی که در عرض قبر یعنی پهلوی آن باشد. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) گور لحددار. ( ناظم الاطباء ).
فارغ نبوی ز جنگ ماهی هرگز
گاهی ملحدکشی و گاهی کافر.
فرخی.
هرکه آموزد اصول دین تو گویی ملحد است این سخن را باز بین تا در اجابت چیست پس.
ناصرخسرو.
مگر زین ملحدی باشد سفیهی که چشم سَرْش کور و گوش دل کر.
ناصرخسرو.
زآن طایفه اکنون هزار ملحد وز لشکر تو پنج یک سواره.
عثمان مختاری ( دیوان چ همایی ص 481 ).
می خورد، شش تازند، غیبت کند لوطی بوداو مسلمان باشد و من ملحد از بهر خدا.
سوزنی.
ملحدان را ظرافتی باشدتو به دین ملحدی ظریف نه ای.
کمال الدین اسماعیل.
ملحد گرسنه در خانه خالی بر خوان عقل باور نکندکز رمضان اندیشد.
( گلستان ).
|| آنکه در حرم از حد درگذرد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه پاس فرمان نمی کند. ( ناظم الاطباء ). || آنکه با خدای شریک می گرداند. || آنکه ستم می کند. || آنکه غله را جهت گران فروختن نگاه می دارد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به الحاد شود. || باطنی. که معانی ظاهر قرآن را نپذیرد و برای آن معنی باطن قائل باشد : اما درروزگار فترت و استیلای ملحدان اباداﷲ سنتهم خراب گشت. ( فارسنامه ابن البلخی ). چنانکه ملحد گوید کار باطن دارد رافضی گوید کار تقیه دارد و علی همواره تقیه کرد. ( کتاب النقض ص 98 ). آثار او بسیار است و یکی از آن جمله فتح ترشیز است که به یک نهضت صد ملحد جاحد را به دوزخ فرستاد. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 50 ). و رجوع به ملاحده شود.ملحد. [ م ُ ح َ ] ( ع اِ ) شکاف در گور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شکاف مایلی که در عرض قبر یعنی پهلوی آن باشد. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) گور لحددار. ( ناظم الاطباء ).
ملحد. [ م ُ ح َ ] (ع اِ) شکاف در گور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکاف مایلی که در عرض قبر یعنی پهلوی آن باشد. (از اقرب الموارد). || (ص ) گور لحددار. (ناظم الاطباء).
ملحد. [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) از راه حق برگردنده و فاسق و بیدین . (غیاث ) (آنندراج ). از راه حق برگشته و فاسق و بیدین و کافر و بت پرست . (ناظم الاطباء). طعنه زننده یا ستیهنده و جدل کننده در دین . ج ، ملحدون . ملاحدة.(از اقرب الموارد). آنکه از دین بازگشته یا عدول کرده یا منحرف شده . آنکه در دین درآورده آنچه را که درآن نیست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فارغ نبوی ز جنگ ماهی هرگز
گاهی ملحدکشی و گاهی کافر.
هرکه آموزد اصول دین تو گویی ملحد است
این سخن را باز بین تا در اجابت چیست پس .
مگر زین ملحدی باشد سفیهی
که چشم سَرْش کور و گوش دل کر.
زآن طایفه اکنون هزار ملحد
وز لشکر تو پنج یک سواره .
می خورد، شش تازند، غیبت کند لوطی بود
او مسلمان باشد و من ملحد از بهر خدا.
ملحدان را ظرافتی باشد
تو به دین ملحدی ظریف نه ای .
ملحد گرسنه در خانه ٔ خالی بر خوان
عقل باور نکندکز رمضان اندیشد.
|| آنکه در حرم از حد درگذرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه پاس فرمان نمی کند. (ناظم الاطباء). || آنکه با خدای شریک می گرداند. || آنکه ستم می کند. || آنکه غله را جهت گران فروختن نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به الحاد شود. || باطنی . که معانی ظاهر قرآن را نپذیرد و برای آن معنی باطن قائل باشد : اما درروزگار فترت و استیلای ملحدان اباداﷲ سنتهم خراب گشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). چنانکه ملحد گوید کار باطن دارد رافضی گوید کار تقیه دارد و علی همواره تقیه کرد. (کتاب النقض ص 98). آثار او بسیار است و یکی از آن جمله فتح ترشیز است که به یک نهضت صد ملحد جاحد را به دوزخ فرستاد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 50). و رجوع به ملاحده شود.
فارغ نبوی ز جنگ ماهی هرگز
گاهی ملحدکشی و گاهی کافر.
فرخی .
هرکه آموزد اصول دین تو گویی ملحد است
این سخن را باز بین تا در اجابت چیست پس .
ناصرخسرو.
مگر زین ملحدی باشد سفیهی
که چشم سَرْش کور و گوش دل کر.
ناصرخسرو.
زآن طایفه اکنون هزار ملحد
وز لشکر تو پنج یک سواره .
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 481).
می خورد، شش تازند، غیبت کند لوطی بود
او مسلمان باشد و من ملحد از بهر خدا.
سوزنی .
ملحدان را ظرافتی باشد
تو به دین ملحدی ظریف نه ای .
کمال الدین اسماعیل .
ملحد گرسنه در خانه ٔ خالی بر خوان
عقل باور نکندکز رمضان اندیشد.
(گلستان ).
|| آنکه در حرم از حد درگذرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه پاس فرمان نمی کند. (ناظم الاطباء). || آنکه با خدای شریک می گرداند. || آنکه ستم می کند. || آنکه غله را جهت گران فروختن نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به الحاد شود. || باطنی . که معانی ظاهر قرآن را نپذیرد و برای آن معنی باطن قائل باشد : اما درروزگار فترت و استیلای ملحدان اباداﷲ سنتهم خراب گشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). چنانکه ملحد گوید کار باطن دارد رافضی گوید کار تقیه دارد و علی همواره تقیه کرد. (کتاب النقض ص 98). آثار او بسیار است و یکی از آن جمله فتح ترشیز است که به یک نهضت صد ملحد جاحد را به دوزخ فرستاد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 50). و رجوع به ملاحده شود.
فرهنگ عمید
کافر، بی دین، منکر خداوند.
جدول کلمات
کافر
پیشنهاد کاربران
بیخدا
کلمات دیگر: