کلمه جو
صفحه اصلی

طرید

فرهنگ فارسی

۱ ( صفت ) رانده شده نفی کرده تبعید شده . ۲ - ( اسم ) کلامی که شنونده از استماع آن هیبتی در دل گیرد و از پیش حریف بگریزد .
لقب حکم ابن ابی العاص است

فرهنگ معین

(طَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) مطرود، رانده شده . ۲ - (اِ. ) سخنی که شنونده از شنیدن آن بترسد و بگریزد.

لغت نامه دهخدا

طرید. [ طَ ] (اِخ ) (... رسول اﷲ) لقب حکم بن ابی العاص است . رجوع به حکم بن ابی العاص و عقدالفرید ج 2ص 169، 223، 224 و ج 4 ص 116 و ج 5 ص 40، 63 شود.


طرید. [ طَ ] (ع ص ، اِ) رانده شده . نفی و دور کرده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شرید. رانده . مطرود. اخراج بلدشده . || تنه ٔ درخت کج شده ٔ بی شاخ و برگ مانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || روز دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الطرید من الایام ؛ الطویل . (اقرب الموارد). || آنکه بعد دیگری زاده شده باشد و اول هم طرید ثانی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الذی یولد بعدک و انت ایضاً طریده . (اقرب الموارد). || صید.(مهذب الاسماء). رجوع به طریدة شود. || آنندراج گوید: خیرالمدققین میفرمایند که فعیل است بمعنی فاعل ، از طرد که به معنی دور ساختن و گریزانیدن هوام و غیره است و آن کنایه از حمله باشد :
طریدی نیاورد و زنگی نمود
که پرگار بر نقطه تنگی نمود.

نظامی .


و در این بیت :
طریدی برآورد و با روس گفت
که خواهی همین لحظه در خاک خفت
مراد از طرید آن کلام است که سامع از استماع آن هیبتی در دل گیرد و بیدل شود و از پیش حریف بگریزد :
که در عرصه ٔ فکر صیدی کنم
رجزخوان به میدان طریدی کنم (!).

ظهوری (از آنندراج ).


چه مرکبان را بر هم زندطرید و نبرد
چه سرکشان را در هم کند طعان و ضراب .

مسعودسعد.


رجوع به طریدة شود. || شعوری (ج 2 ص 167 ب ) به معنی بازی در میدان آورده با این شاهد از میر نظمی :
درآمد به میدان خرامان دگر
نماید طرید و بلعب و هنر(!).

طرید. [ طَ ] ( ع ص ، اِ ) رانده شده. نفی و دور کرده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شرید. رانده. مطرود. اخراج بلدشده. || تنه درخت کج شده بی شاخ و برگ مانده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || روز دراز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الطرید من الایام ؛ الطویل. ( اقرب الموارد ). || آنکه بعد دیگری زاده شده باشد و اول هم طرید ثانی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الذی یولد بعدک و انت ایضاً طریده. ( اقرب الموارد ). || صید.( مهذب الاسماء ). رجوع به طریدة شود. || آنندراج گوید: خیرالمدققین میفرمایند که فعیل است بمعنی فاعل ، از طرد که به معنی دور ساختن و گریزانیدن هوام و غیره است و آن کنایه از حمله باشد :
طریدی نیاورد و زنگی نمود
که پرگار بر نقطه تنگی نمود.
نظامی.
و در این بیت :
طریدی برآورد و با روس گفت
که خواهی همین لحظه در خاک خفت
مراد از طرید آن کلام است که سامع از استماع آن هیبتی در دل گیرد و بیدل شود و از پیش حریف بگریزد :
که در عرصه فکر صیدی کنم
رجزخوان به میدان طریدی کنم ( ! ).
ظهوری ( از آنندراج ).
چه مرکبان را بر هم زندطرید و نبرد
چه سرکشان را در هم کند طعان و ضراب.
مسعودسعد.
رجوع به طریدة شود. || شعوری ( ج 2 ص 167 ب ) به معنی بازی در میدان آورده با این شاهد از میر نظمی :
درآمد به میدان خرامان دگر
نماید طرید و بلعب و هنر( ! ).

طرید. [ طَ ] ( اِخ ) ( ... رسول اﷲ ) لقب حکم بن ابی العاص است. رجوع به حکم بن ابی العاص و عقدالفرید ج 2ص 169، 223، 224 و ج 4 ص 116 و ج 5 ص 40، 63 شود.

فرهنگ عمید

۱. مطرود، رانده شده.
۲. کلامی که شنونده از شنیدن آن هیبتی در دلش بیفتد و از پیش حریف بگریزد، رجز.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] طرید از لقب های حضرت مهدی (علیه السلام) می باشد.
در روایات، از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با لقب طرید یاد شده است. «طرید» به معنای طرد شده از سوی مردم است.
← سخنی از عیسی خشاب
۱. ↑ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۳، ص۲۶۷.
فرهنگ نامه مهدویت، سلیمیان، خدامراد، ص۲۹۱، برگرفته از مقاله «طرید».
...

جدول کلمات

فراری


کلمات دیگر: