کلمه جو
صفحه اصلی

مترادف


مترادف مترادف : هم معنی، هم معنا ، هم آوا، هم نویسه

متضاد مترادف : متضاد

برابر پارسی : همانند، همتا، برابر، همچم

فارسی به انگلیسی

synonymous, following each other, synonym

synonymous


synonym


synonym, synonymous


فارسی به عربی

مکافی

مترادف و متضاد

۱. هممعنی، هممعنا ≠ متضاد
۲. همآوا
۳. همنویسه


equivalent (اسم)
برابر، معادل، مترادف، هم بها، هم قیمت

synonym (اسم)
هم معنی، مترادف، واژه مترادف، کلمه مترادف، لفظ مترادف، کلمه هم معنی

synonymous (صفت)
هم معنی، مترادف، دارای ترادف، دارای تشابه

اسم هم‌معنی، هم‌معنا ≠ متضاد


فرهنگ فارسی

دریف هم، پی درپی، چیزی که ردیف چیزدیگرواقع شودچندکلمه هم معنی که باهم گفته ونوشته شود
۱ - ( اسم ) در پس یکدیگر سوار شده . ۲ - ( صفت ) پیاپی پشت سرهم : و بسبب دوری آن ( فاصل. کبری ) در طبع و خروج آن در کثرت حرکات متحرکات مترادف از اعتدال آنرا کبری نام نهادند . ۳ - دو یا چند لفظ مختلف که بر یک معنی دلالت کند مانند دلالت انسان و بشر بر مردم . توضیح میان مترادفه و متباینه اشتباه ممکن بود مثلا لفظ باشد که دلالت کند بر معنی و لفظی دیگر بر همان معنی با وصفی مقارن و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد بلک متباین باشند مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر بود و حسام شمشیر بران . ۴ - قافیه ایست که در آخر آن دو ساکن باشد مانند : دی بامداد عید که بر صدر روزگار . ۵ - متوالی مقابل متواتر : تجنیس مزدوج آنست که کلمات متجانس مترادف یکدیگر افتد چنانک معزی گفته است : هست شکر بار یاقوت تو ای عیار یار نیست کس را نزد آن یاقوت شکر بار بار .

فرهنگ معین

(مُ تَ دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - پی درپی . ۲ - هم معنی .

لغت نامه دهخدا

مترادف. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) در پی دیگری سوار شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). کسی که پس دیگری سوار شود. ( ناظم الاطباء ). || پی در پی. ( غیاث ) ( آنندراج ). متوالی و پی در پی و قطع نشده از عقب دیگری. ( ناظم الاطباء ). پیاپی. پشت سرهم : و به سبب دوری آن ( فاصله کبری ) در طبع و خروج آن در کثرت حرکات متحرکات مترادف از اعتدال آن را کبری نام نهادند. ( المعجم ). و بر عقب آن اخبار مصائب جمعی از ملوک و اکابر عراق و خراسان در مدتی از هر طرف متواتر و مترادف شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 178 ). || شریک چیزی در اسم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دو سه لفظ که در معنی شریک باشند چنانکه قلب و فؤاد و جنان که هر سه بمعنی دل است. ( غیاث ) ( آنندراج ). هم معنی و به این معنی... از لغات مولده است. ( ناظم الاطباء ). دو یا چند کلمه که برای معنی واحد وضع شده باشند، هر یکی مترادف دیگری یا دیگران است مثل هیمه. هیزم. یا مدامه و راح و جز اینها. مقابل متباین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). اما قسم اول که الفاظ بسیار بر یک معنی دلالت کند، آن را اسماء مترادفه خوانند، مانند دلالت انسان و بشر بر مردم و میان مترادفه و متباینه اشتباه ممکن بود مثلاً لفظی باشد که دلالت کند بر معنیی و لفظ دیگر بر همان معنی با وصفی مقارن و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشند بلکه متباین باشند مانند «سیف » و «حسام » چه سیف شمشیر بود و حسام شمشیر بران... ( اساس الاقتباس ص 9 ). دو یا چند لفظ مختلف که بر یک معنی دلالت کند، مانند دلالت انسان و بشر بر مردم. ( اساس الاقتباس ). || پیوسته شده در مزاوجت. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || ( اصطلاح عروض ) قافیه ای است که در آن دو ساکن جمع آیند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). و آن قافیتی است که در آخر آن دو ساکن باشد چنانکه : دی بامداد عید که بر صدر روزگار. و در اشعار عجم این قافیت در یازده فعل افتد: مفعولان و فاعلان و فعلان و فعولان مفاعیل و فعول وفاع ومفاعیلان و فاعلییان و فعلییان و این قافیت را از بهر آن مترادف خواندند که سواکن [ آن ] بر پی یکدیگرندیکی ردف دیگری ، و عدد قوافی اشعار عجم سی و یک است.( المعجم چ مدرس رضوی ص 205 ). و رجوع به ترادف شود.

فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) کلمه ای که در معنی شبیه کلمۀ دیگر باشد، هم معنی.
۲. (ادبی ) قافیه ای که دو حرف ساکن پیاپی در آن باشد، مانندِ «سَرد» و «فَرد».
۳. [قدیمی] چیزی که ردیف چیز دیگر واقع می شود، ردیف هم، پی در پی.

دانشنامه عمومی

مترادف یا هم چم صفت کلماتی است که در ظاهر متفاوت، ولی دارای معنای مشترک و یکسان یا شبیه به هم هستند. به کلمات مترادف، هم معنی و هم ردیف نیز گفته می شود و به عبارت دیگر توضیح دربارهٔ یک کلمه یا فراخوانی فهرستی از کلمه های هم معنی است.
تاریخ ادبیات در ایران، ذبیح الله صفا.
از نظر زبان شناسی کلمات مترادف معمولاً برای پرهیز از تکرار کلمات در جمله ،استفاده شده و از منظر ادبی نیز بر زیبایی و غنای متن می افزایند.واژه ی وام گرفته شده از زبان های دیگر، اگر با واژه ی موجود در زبان میزبان هم معنی باشد می تواند بعنوان مترادف آن بکار رود. مانند تغییر:دگرگونی . در این صورت به علت ورود کلمات عربی در زبان فارسی می توان کلمات داخل شده را مترادف دانست. در برخی موارد نیز هردو کلمه مترادف وام گرفته شده هستند مانند صولت:هیبت.در زبان انگلیسی کلمه های car و automobile مترادف یکدیگر هستند.
یکی از اولین کتبی که در زمینهٔ مترادفات زبان فارسی تألیف شده « فرهنگ مترادفات و اصطلاحات» محمدپادشاه صاحب فرهنگ آنندراج است.
نخستین گنج واژه (تزاروس(به انگلیسی: Thesaurus)) علمی فارسی به فارسی «فرهنگ بیان اندیشه ها» تألیف دکتر محسن صبا است که در سال ۱۳۶۶ منتشر شد . کتاب فرهنگ طیفی منتشر شده در سال ۱۳۷۸ به صورتی روشمندتر تهیه شد. (از همان منبع).

دانشنامه آزاد فارسی

مُترادِف
(در لغت به معنی پیاپی) اصطلاحی در قافیه. قافیه ای که در آن پیش از حرف رَویِ ساکن حرف متحرکی نباشد، مانند حرف ساکن «خ» که در دو قافیۀ این بیت پیش از حرف روی ساکن «ت» قرار گرفته است: تو با خلق سهلی کن ای نیکبخت/که فردا نگیرد خدا با تو سخت (سعدی).

فرهنگ فارسی ساره

همچم


فرهنگستان زبان و ادب

{enharmonic} [موسیقی] نغمه ها و فواصل و آکوردها و گام های ناهمنام یا ویژگی آنها که در نظام اعتدال متساوی صدای واحدی دارند
[زبان شناسی] ← هم معنا

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دو اصطلاح که مفهوم واحدی داشته باشند و یا هم معنا تلقی شوند مترادف نامیده می شوند.
از ان جا که در نظام اطلاع رسانی ضرورتا از میان اصطلاحات مترادف یکی به عنوان مدخل و اصطلاح مرجح باید انتخاب گردد به منظور انتخاب اصظلاح مرجح ضوابطی در نظر گرفته شده که با توجه به مجموعه این ضوابظ اصطلاح مرجح برگزیده می شود:
← شهرت
برگرفته از اصطلاح نامه کلام اسلامی، ج۱، ص۳۲--۳۰.

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پیتاپ ( کردی: په یتا په یتا )
هِوات ( کردی: هه فواتَه )
هاواتا ( کردی: هاووتا )

سرعت پایین


Synonim

دواصطلاح ویا دوکلمه که هم معنی هم باشند را مترادف ویا هم معنی مینامند. ❤

امید وارم مشکلتون رو حل کرده باشم و اگر ب جوابی که میخواستین رسیدید لطفا لایک کنید💖

هم ردیف

معنی هم معنا ، هم معنی ، هم آوا و هم نویسه
متضاد مترادف متضاد

مترادف Regard

Synonym


کلمات دیگر: