کلمه جو
صفحه اصلی

محسوس


مترادف محسوس : آشکار، ظاهر، عیان، مرئی، مشهود، ملموس، نمایان، هویدا، حس شده، احساس شده، ادراک شده

متضاد محسوس : نامحسوس

برابر پارسی : چشمگیر، آشکار، آشکارا، پیدا، سترسا، نمودار

فارسی به انگلیسی

perceptible, sensible, palpable, tangible, corporeal, noticeable, observable, perceivable, marked

perceptible, sensible, palpable, marked


corporeal, noticeable, observable, palpable, perceivable, sensible, tangible


فارسی به عربی

براءة الاختراع , عاقل , مقدر , ملموس , هائل

عربی به فارسی

قابل درک , ادراک شدني


مترادف و متضاد

۱. آشکار، ظاهر، عیان، مرئی، مشهود، ملموس، نمایان، هویدا
۲. حسشده، احساسشده، ادراکشده ≠ نامحسوس


appreciable (صفت)
قابل تحسین، محسوس، قابل ارزیابی

sensible (صفت)
معقول، محسوس، بارز، لامسه ای

phenomenal (صفت)
شگفت انگیز، پیدا، محسوس، فوق العاده، پدیده ای، حادثه ای

tangible (صفت)
محسوس، قابل لمس، پر ماس پذیر، لمس کردنی

perceptible (صفت)
محسوس، قابل درک، ادراک شدنی

آشکار، ظاهر، عیان، مرئی، مشهود، ملموس، نمایان، هویدا ≠ نامحسوس


حس‌شده، احساس‌شده، ادراک‌شده


فرهنگ فارسی

حس شده، چیزی که وجودواثر آن احساس شود
(اسم ) ۱ - حس شده ( توسط یکی از حواس ): و وصف کرد محسوس بر حس را نخست ... جمع : محسوسات . توضیح آنچه بواسط. حواس ظاهری دریافت و ادراک شود در مقابل معقول یعنی آنچه بواسط. قوای باطنی و عقل دریافت و ادراک گردد.یا محسوس اول . امری است که در آلت حس مرتسم میشود و محسوس دوم صورتی از محسوس اول است که مرتسم در نفس میشود و یا حاصل میگردد . شیخ گوید : محسوس اول عبارت از چیزیست که در آلت حس مرتسم شده حس آنرا درک میکند و چنین مینماید که هر گاه گفته شود چیزی خارجی را ادراک کردم معنی آن غیر از آنست که بگویند در نفس خود احساس چیزی را کردم زیرا مراد از گفتار اول این است که صورت آن چیز خارجی متمثل و مجسم در ذهن من شد ومعنی عبارت دوماین است که صورت نفس او متمثل شده است . یا محسوس بحاس. بصر . الوان باشد چون سیاهی و سپیدی و سرخی و زردی و سبزی و کبودی و آنچه از ترکیبات آن خیزد و اضوائ چون ضوئ آفتاب و ماه و ستاره و آتش و غیر آن. یا محسوس بحاس. ذوق . طعوم نه گانه بود یعنی شیرینی و ترشی و شوری و تیزی و تلخی و دسومت و عفوصت و قبض و تفاهت و همچنین آنچه از آن مرکب شود . یا محسوس بحاس. سمع . اصوات باشد و دیگر کیفیات که موجب گرانی و تیزی و بلندی و پستی و التذاذ و تنفر اصوات شوند . محسوس بحاس. شم . بویهای خوش و ناخوش بود و انواع آن . یا محسوس بحاس. لمس . کیفیات اربعه یعنی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست و توابع آن مانند خشونت و ملاست و ثقل و خفت و آنچه بدان ماند و بهری خشونت و ملاست را از مقول. وضع شمرند و بهری گویند کیفیتی ملموسه تابع استوار وضع یا عدم استوار وضع است . توضیح در روانشناسی جدید حس لمس قدما بچند حس تجزیه میشود . ۲ - آشکارا هویدا .

درجۀ هفتم گام‌های بزرگ (major) و کوچک (minor) که نیم‌پرده پایین‌تر از بن‌مایه قرار می‌گیرد


فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) حس شده ، دریافت شده .

لغت نامه دهخدا

محسوس. [ م َ ] ( ع ص ) به حس دریافته شده. آنچه به حواس ظاهر دریافته و ادراک شود. مقابل معقول. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مقابل معقول یعنی آنچه به قوای باطنی و عقل دریافته شود. دریافته شده به یکی از حواس خمسه. ( غیاث ) ( آنندراج ). دریافت شده. لمس شده. دانسته شده. ( ناظم الاطباء ) :
محسوس نیستند ونگنجند در حواس
نایند در نظر که نه مظلم نه انورند.
ناصرخسرو.
محسوس بود هر چه در این پنج حس آید
محسوس مر این را دان ، معقول جز آن را.
ناصرخسرو.
ز محسوس برتر به حد و گهر
ز معقول کم تر به کردار و شأن.
مسعودسعد.
وصف کرد محسوس بر حس را نخست.
( مصنفات باباافضل ج 2 ص 390 ).
- محسوس شدن ؛ درک و دریافته شدن توسط یکی از حواس :
گفتم همی بود دل معقول وحی را
گفتا ز بهر امت محسوس شد صور.
ناصرخسرو.
گرزها و تیغها محسوس شد
پیش بیمار و سرش منکوس شد.
مولوی.
- محسوس کردن ؛ قابل درک کردن. رجوع به محسوس شود.
- محسوس گردیدن ؛ محسوس گشتن. محسوس شدن.
|| معلوم و معین. آشکارا. ( ناظم الاطباء ). آشکارا ( غیاث ) ( آنندراج ).
- محسوس کردن ؛ آشکارا کردن.
|| ( اصطلاح فلسفه )آنچه با حس درک شود و آن یا محسوس بالاصاله و بالذات است و یا محسوس بالعرض. محسوس بالذات آن است که محسوس باالتبعیه نباشد و محسوس بالعرض آن است که محسوس بالتبع باشد نه بالاصاله مانند احساس روشنائی و رنگ از راه بینایی که احساس بالذات است اما احساس بزرگی ، عدد، چگونگی ، شکل ، حرکت ، سکون ، قرب و بعد همه احساس بالعرض هستند یعنی همه به توسط رنگ و ضوء احساس میگردند. مؤلف المباحث المشرقیه گوید که اموری مانند بزرگی ، عدد شکل و غیره محسوس بالعرض نمی باشند زیرا محسوس بالعرض آن است که حقیقةً احساس نشود لیکن مقارن بامحسوس حقیقی باشد ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || آنچه بواسطه حواس ظاهری دریافت و ادراک شود،در مقابل معقول یعنی آنچه بواسطه قوای باطنی و عقل دریافت و ادراک گردد. ( فرهنگ اصطلاحات فلسفی سجادی ).
- محسوس اول ؛ به چیزی گویند که در آلت حس مرتسم می شود. شیخ ابوعلی سینا گوید: محسوس اول بالحقیقت عبارت از چیزی است که در آلت حس مرتسم شده و آن را درک کنند و چنین مینماید که هرگاه گفته شود احساس کردم شیی خارجی را معنای آن غیر از آن است که بگویند در نفس احساس کردم زیرا گفتار او که گوید شیی خارجی را احساس کردم این است که صورت آن شی خارجی متمثل و مجسم شد در ذهن و معنی آنکه گوید در نفس خود احساس چیزی کردم این است که صورت نفس او متمثل شده است و از همین جهت است که اثبات کیفیات نفسانیه محسوسه در اجسام کار دشواری است. ( فرهنگ مصطلحات فلسفی سجادی از شفا ج 1 ص 297 ).

محسوس . [ م َ ] (ع ص ) به حس دریافته شده . آنچه به حواس ظاهر دریافته و ادراک شود. مقابل معقول . (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل معقول یعنی آنچه به قوای باطنی و عقل دریافته شود. دریافته شده به یکی از حواس خمسه . (غیاث ) (آنندراج ). دریافت شده . لمس شده . دانسته شده . (ناظم الاطباء) :
محسوس نیستند ونگنجند در حواس
نایند در نظر که نه مظلم نه انورند.

ناصرخسرو.


محسوس بود هر چه در این پنج حس آید
محسوس مر این را دان ، معقول جز آن را.

ناصرخسرو.


ز محسوس برتر به حد و گهر
ز معقول کم تر به کردار و شأن .

مسعودسعد.


وصف کرد محسوس بر حس را نخست .

(مصنفات باباافضل ج 2 ص 390).


- محسوس شدن ؛ درک و دریافته شدن توسط یکی از حواس :
گفتم همی بود دل معقول وحی را
گفتا ز بهر امت محسوس شد صور.

ناصرخسرو.


گرزها و تیغها محسوس شد
پیش بیمار و سرش منکوس شد.

مولوی .


- محسوس کردن ؛ قابل درک کردن . رجوع به محسوس شود.
- محسوس گردیدن ؛ محسوس گشتن . محسوس شدن .
|| معلوم و معین . آشکارا. (ناظم الاطباء). آشکارا (غیاث ) (آنندراج ).
- محسوس کردن ؛ آشکارا کردن .
|| (اصطلاح فلسفه )آنچه با حس درک شود و آن یا محسوس بالاصاله و بالذات است و یا محسوس بالعرض . محسوس بالذات آن است که محسوس باالتبعیه نباشد و محسوس بالعرض آن است که محسوس بالتبع باشد نه بالاصاله مانند احساس روشنائی و رنگ از راه بینایی که احساس بالذات است اما احساس بزرگی ، عدد، چگونگی ، شکل ، حرکت ، سکون ، قرب و بعد همه احساس بالعرض هستند یعنی همه به توسط رنگ و ضوء احساس میگردند. مؤلف المباحث المشرقیه گوید که اموری مانند بزرگی ، عدد شکل و غیره محسوس بالعرض نمی باشند زیرا محسوس بالعرض آن است که حقیقةً احساس نشود لیکن مقارن بامحسوس حقیقی باشد (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || آنچه بواسطه ٔ حواس ظاهری دریافت و ادراک شود،در مقابل معقول یعنی آنچه بواسطه ٔ قوای باطنی و عقل دریافت و ادراک گردد. (فرهنگ اصطلاحات فلسفی سجادی ).
- محسوس اول ؛ به چیزی گویند که در آلت حس مرتسم می شود. شیخ ابوعلی سینا گوید: محسوس اول بالحقیقت عبارت از چیزی است که در آلت حس مرتسم شده و آن را درک کنند و چنین مینماید که هرگاه گفته شود احساس کردم شیی ٔ خارجی را معنای آن غیر از آن است که بگویند در نفس احساس کردم زیرا گفتار او که گوید شیی ٔ خارجی را احساس کردم این است که صورت آن شی ٔ خارجی متمثل و مجسم شد در ذهن و معنی آنکه گوید در نفس خود احساس چیزی کردم این است که صورت نفس او متمثل شده است و از همین جهت است که اثبات کیفیات نفسانیه ٔ محسوسه در اجسام کار دشواری است . (فرهنگ مصطلحات فلسفی سجادی از شفا ج 1 ص 297).
- محسوس به حاسه ٔ بصر ؛ الوان باشد چون سیاهی و سپیدی و سرخی و زردی و سبزی و کبودی و آنچه از ترکبیات آن خیزد، و اضواء چون ضوء آفتاب و ماه و ستاره و آتش و غیر آن . (اساس الاقتباس ص 43).
- محسوس به حاسه ٔ ذوق ؛ طعوم نه گانه بود یعنی شیرینی و ترشی و شوری و تیزی و تلخی و دسومت و عفوصت وقبض و تفاهت و همچنین آنچه از آن مرکب شود. (اساس الاقتباس ص 43).
- محسوس به حاسه ٔ سمع ؛ اصوات باشد و دیگر کیفیات که موجب گرانی و تیزی و بلندی و پستی و التذاذ و تنفر اصوات شوند. (اساس الاقتباس ص 43).
- محسوس به حاسه ٔ شم ؛ بویهای خوش و ناخوش بود و انواع آن . (اساس الاقتباس ص 43).
- محسوس به حاسه ٔ لمس ؛ کیفیات اربعه یعنی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست و توابع آن مانند خشونت و ملاست و ثقل و خفت و آنچه بدان ماند و بهری خشونت و ملاست را از مقوله ٔ وضع شمرند و بهری گویند کیفیتی ملموسه تابع استواء وضع یا عدم استواء وضع است . (اساس الاقتباس ص 43).
- محسوس دوم ؛ صورتی از محسوس اول است که مرتسم در نفس میشود و یا در نفس حاصل میگردد. (از فرهنگ مصطلحات فلسفی سجادی ).
|| جراد محسوس ، ملخ مرده و سوخته از سرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. چیزی که وجود و اثر آن احساس شود، حس شده.
۲. [مجاز] نمایان، معلوم، آشکار.

دانشنامه عمومی

محسوس (موسیقی). در تئوری موسیقی، محسوس هفتمین درجه در گام دیاتونیک است.
در تئوری موسیقی عربی این نت با نام «حساس» شناخته می شود، که ترجمه ای از نام انگلیسی آن (به انگلیسی: sensible، به معنای محسوس یا حساس) است.

دانشنامه آزاد فارسی

مَحسوس
در مقابل معقول، آنچه توسط یکی از حواس پنج گانه درک شود. در نظر فلاسفۀ مشایی، حواس پنج گانه در مواجهه با شیء خارجی، متأثر می شوند و صورتی از آن شیء را در همان آلت حسی مرتسم می گردانند، که به آن «محسوس اول» گویند، سپس به واسطۀ این صورت، صورتی دیگر در نفس، نقش می بندد، که به آن «محسوس دوم» گویند. برخی فلاسفه چون نفس را شریف تر از مادّه می شمرند، تأثر نفس را از حواس جایز نمی دانند و معتقدند که کار حواس فقط آماده کردن شرایط برای احساس است، به نحوی که حتی صورت شیء در نفس، امری حسی نیست و ماورای مادّه است.

فرهنگ فارسی ساره

سترسا، چشمگیر، آشکار


فرهنگستان زبان و ادب

{leading tone, leading note, sensible} [موسیقی] درجۀ هفتم گام های بزرگ (major ) و کوچک (minor ) که نیم پرده پایین تر از بن مایه قرار می گیرد

پیشنهاد کاربران

" سهشدار" از واژه سهش به معنای حس.

عینی

حس شدنی

ظاهر

محسوس


کلمات دیگر: