مترادف سفر : جابجایی، رحلت، رحیل، سیاحت، عزیمت، کوچ، مسافرت، مهاجرت، نقل مکان، هجرت |
متضاد سفر : حضر |
برابر پارسی : رهنوردی، رهسپاری، نورد
hegira, journey, run, sally, swing, travel, trip, voyage
trip, journey, sally, travel
درنروديدن , سفر کردن مسافرت کردن , رهسپار شدن , مسافرت , سفر , حرکت , جنبش , گردش , جهانگردي
جابجایی، رحلت، رحیل، سیاحت، عزیمت، کوچ، مسافرت، مهاجرت، نقلمکان، هجرت ≠ حضر
خسروانی .
کسایی .
فرخی .
فرخی .
عنصری .
علی شطرنجی .
سنایی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
عطار.
مولوی .
اوحدی .
خواجوی کرمانی .
ابن یمین .
حافظ.
صائب .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سفر. [ س َ] (ع مص ) نوشتن . (غیاث ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58). || (اِ) نشان . ج ، سفور. (منتهی الارب ). || (ص ، اِ) مسافران . واحد و جمع در وی یکسان است . یقال رجل سفر و قوم سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
سفر. [ س ُ ف ُ / س ُ ف َ ] (اِ) مصحف «سغر». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیخول که خارپشت بزرگ باشد. صاحب مؤید الفضلاء میگوید که این لغت سغر است و تصحیف خوانی شده است . (برهان ). جانوری است که این سیخهای ابلق در پشتش باشد و آن را سفر و سفرنه و سکر و سکرنه و سیخول نیز گویند. (جهانگیری ).
مولوی .
۱. رفتن از شهری به شهر دیگر؛ قطع مسافت.
۲. (اسم) بقیۀ سفیدی روز پس از غروب آفتاب.
۱. کتاب بزرگ؛ کتاب: ◻︎ از یکیسو نهاده تا سر سقف / از یکیگوشه چیده تا دَمِ طاق ـ ... ـ سِفرها از مباحثِ مشاء / جِلدها از دقایق اشراق (قاآنی: ۴۹۹).
۲. جزئی از اجزای تورات؛ هریک از پنجکتاب اول عهد قدیم (تورات) شامل سفر تکوین (سفر پیدایش)، سفر خروج، سفر لاویان، سفر اعداد، و سفر تثنیه.
رهسپاری، نورد