کلمه جو
صفحه اصلی

سفر


مترادف سفر : جابجایی، رحلت، رحیل، سیاحت، عزیمت، کوچ، مسافرت، مهاجرت، نقل مکان، هجرت |

متضاد سفر : حضر |

برابر پارسی : رهنوردی، رهسپاری، نورد

فارسی به انگلیسی

travel, journey, expedition, book, volume, hegira, run, sally, swing, trip, voyage

hegira, journey, run, sally, swing, travel, trip, voyage


trip, journey, sally, travel


فارسی به عربی

بعثة , تجارة , جولة , حج , حلوی , خلیع , رحلة , سفر , سفرة

عربی به فارسی

درنروديدن , سفر کردن مسافرت کردن , رهسپار شدن , مسافرت , سفر , حرکت , جنبش , گردش , جهانگردي


مترادف و متضاد

expedition (اسم)
سرعت، تسریع، سفر، اردوکشی، هیئت اعزامی

progress (اسم)
پیشرفت، حرکت، جریان، پیش روی، ترقی، گردش، سفر، تکامل

travel (اسم)
حرکت، جنبش، گردش، سفر، سیر، جهانگردی، مسافرت، سیاحت

volume (اسم)
توده، ظرفیت، جلد، کتاب، دفتر، سفر، حجم، اندازه، طومار، مجلد، درجه صدا

book (اسم)
فصل، کتاب، دفتر، سفر، فصل یاقسمتی از کتاب

tour (اسم)
ماموریت، نوبت، سفر، سیر، گشت، مسافرت، سیاحت

trip (اسم)
گردش، سفر، لغزش، سیاحت، سبک رفتن، لغزش خوردن

journey (اسم)
سفر، مسافرت، سیاحت

voyage (اسم)
سفر، سفر دریا

campaign (اسم)
سفر، لشکر کشی، یک رشته عملیات جنگی، مسافرت درداخل کشور

junket (اسم)
سفر، سفر تفریحی

pilgrimage (اسم)
سفر، زیارت، زیارت اعتاب مقدسه

traveling (اسم)
سفر، عمل پیمودن، عمل طی کردن

trek (اسم)
سفر، کوچ مسافرت با گاری

جابجایی، رحلت، رحیل، سیاحت، عزیمت، کوچ، مسافرت، مهاجرت، نقل‌مکان، هجرت ≠ حضر


فرهنگ فارسی

قطع مسافت، رفتن ازشهری بشهردیگر، اسفارجمع، کتاب، کتاب بزرگ، سفرخروج، سفراعداد، سفرتثنیه
( اسم ) ۱ - کتاب بزرگ . ۲ - جزوی از اجزای تورات . یا سفر تکوین سفر تثنیه جمع : اسفار .
مصحف (( سغر ) ) . سیخول که خارپشت بزرگ باشد . صاحب موید الفضلائ میگوید که این لغت سغر است وتصحیف خوانی شده است .

فرهنگ معین

(س ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - کتاب ، کتاب بزرگ . ۲ - هر یک از پنج کتاب اول عهد قدیم تورات .

لغت نامه دهخدا

سفر. [ س َ ف َ ] (ع اِمص ، اِ) مقابل حضر. بریدن مسافت . (از منتهی الارب ) :
سفر خوش است کسی را که با مراد بود
اگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش .

خسروانی .


براه شاه نیاز اندرون سفر مسگال
که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت .

کسایی .


خاری که به من درخلد اندر سفر هند
به چون به حضر در کف من دسته ٔ شب بوی .

فرخی .


تا تو اندر حضری من بحضر پیش توام
تا تو اندر سفری با تو من اندر سفرم .

فرخی .


چگونه گیرد پنجاه قلعه ٔ معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر.

عنصری .


بر من سفر از حضر بهست ار چند
این شد چه نعیم و آن چو آذر شد.

علی شطرنجی .


با رفیقان سفر مقر باشد
بی رفیقان سفر سقر باشد.

سنایی .


سفر نیست آهو که والا گهر
چو بیند جهان بازگیرد هنر.

خاقانی .


قرآن ز سفر جهان گرفته ست
ماه از سفر آسمان گرفته ست .

خاقانی .


سفر کعبه ببغداد رسانید مرا
بارک اﷲ همه سال این سفرم بایستی .

خاقانی .


زین بحر همچو یاران بیرون شو و سفر کن
زیرا که بی سفر تو هرگز گهر نگردی .

عطار.


از سفرها ماه کیخسرو شود
بی سفرها ماه کی خسرو شود.

مولوی .


آنکه شش ماه در سفر باشد
روی دیگر براه در باشد.

اوحدی .


هر سفری را خطری در ره است
هر خطری را خبری در ره است .

خواجوی کرمانی .


ای دل ارچند درسفر خطر است
کس خطر بی سفر کجا یابد.

ابن یمین .


گرچه دوریم بیاد تو قدح می نوشیم
بعد منزل نبود در سفر روحانی .

حافظ.


اگر از خویش برون آمده ای چون مردان
باش آسوده که دیگر سفری نیست ترا.

صائب .


|| مرگ . مردن و از جهان رفتن :
توشه از طاعت یزدانت همی باید کرد
که در این صعب سفر طاعت او توشه ٔ ماست .

ناصرخسرو.


ز بعد یوسف ایوب صابر آمد باز
بدهر بد صد و هفتاد و کرد عزم سفر.

ناصرخسرو.


- سفر خشک ؛ کنایه از سفر بی نفع و بی فایده باشد. (برهان ). کنایه از سفر هرزه و بی فایده . (آنندراج ).
- سفر خشک رنگ ؛ سفر خشک است ،کنایه از سفر بی نفع و بیفایده باشد. (برهان ).
|| سفر در اصطلاحات عرفا توجه دل است بسوی حق و اسفار چهار است :
1- سیر الی اﷲ. 2- سیر فی اﷲ. 3- ترقی بعین حق جمع و حضرت احدیت است که مقام مقام «قاب قوسین » است . 4- سیر باللّه عن اﷲ است .بعضی اسفار اربعه را چنین بیان کرده اند:
1- سفر اول عبارت از رفع حجابهای کثرت از وحدت است و آن سیر بسوی خداست .
2- رفع حجاب وحدت است از وجود کثرت و آن سیردر خداست .
3- عبارت از میان رفتن تقید و بقید ظاهر و باطن است که ترقی به عین الجمع است .
4- بازگشت از حق بخلق و آن احدیت جمع و فرق است . (از فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی ). رجوع به تعریفات شود.

سفر. [ س َ] (ع مص ) نوشتن . (غیاث ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58). || (اِ) نشان . ج ، سفور. (منتهی الارب ). || (ص ، اِ) مسافران . واحد و جمع در وی یکسان است . یقال رجل سفر و قوم سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).


سفر. [ س َ] ( ع مص ) نوشتن. ( غیاث ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58 ). || ( اِ ) نشان. ج ، سفور. ( منتهی الارب ). || ( ص ، اِ ) مسافران. واحد و جمع در وی یکسان است. یقال رجل سفر و قوم سفر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ).

سفر. [ س َ ف َ ] ( ع اِمص ، اِ ) مقابل حضر. بریدن مسافت. ( از منتهی الارب ) :
سفر خوش است کسی را که با مراد بود
اگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش.
خسروانی.
براه شاه نیاز اندرون سفر مسگال
که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت.
کسایی.
خاری که به من درخلد اندر سفر هند
به چون به حضر در کف من دسته شب بوی.
فرخی.
تا تو اندر حضری من بحضر پیش توام
تا تو اندر سفری با تو من اندر سفرم.
فرخی.
چگونه گیرد پنجاه قلعه معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر.
عنصری.
بر من سفر از حضر بهست ار چند
این شد چه نعیم و آن چو آذر شد.
علی شطرنجی.
با رفیقان سفر مقر باشد
بی رفیقان سفر سقر باشد.
سنایی.
سفر نیست آهو که والا گهر
چو بیند جهان بازگیرد هنر.
خاقانی.
قرآن ز سفر جهان گرفته ست
ماه از سفر آسمان گرفته ست.
خاقانی.
سفر کعبه ببغداد رسانید مرا
بارک اﷲ همه سال این سفرم بایستی.
خاقانی.
زین بحر همچو یاران بیرون شو و سفر کن
زیرا که بی سفر تو هرگز گهر نگردی.
عطار.
از سفرها ماه کیخسرو شود
بی سفرها ماه کی خسرو شود.
مولوی.
آنکه شش ماه در سفر باشد
روی دیگر براه در باشد.
اوحدی.
هر سفری را خطری در ره است
هر خطری را خبری در ره است.
خواجوی کرمانی.
ای دل ارچند درسفر خطر است
کس خطر بی سفر کجا یابد.
ابن یمین.
گرچه دوریم بیاد تو قدح می نوشیم
بعد منزل نبود در سفر روحانی.
حافظ.
اگر از خویش برون آمده ای چون مردان
باش آسوده که دیگر سفری نیست ترا.
صائب.
|| مرگ. مردن و از جهان رفتن :
توشه از طاعت یزدانت همی باید کرد
که در این صعب سفر طاعت او توشه ماست.
ناصرخسرو.

سفر. [ س ُ ف ُ / س ُ ف َ ] (اِ) مصحف «سغر». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیخول که خارپشت بزرگ باشد. صاحب مؤید الفضلاء میگوید که این لغت سغر است و تصحیف خوانی شده است . (برهان ). جانوری است که این سیخهای ابلق در پشتش باشد و آن را سفر و سفرنه و سکر و سکرنه و سیخول نیز گویند. (جهانگیری ).


سفر. [ س ِ ] (ع اِ) کتاب . (غیاث ) (دهار) (زمخشری ). کتاب بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) :
شه حسام الدین که نور انجم است
طالب آغاز سفر پنجم است .

مولوی .


رفت عیسی در هیکل کنشت و پند میداد، یهودیان عجب می ماندند و می گفتند این سفرها از کجا داند. (ترجمه دیاتسارون ص 170). || پاره ای از تورات . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- سِفْرِ اَعداد ؛ کتاب چهارم از پنج کتاب موسی است .
- سفر پیدایش ؛کتاب موجود شدن و یا خلقت ممکنات . سفر تکوین .
- سفر تثنیه ؛ اسم کتاب پنجمین عهد عتیق است و چون شریعت موسی مجدداً در آنجا ذکر میشود بدان واسطه آن را تثنیه گفتند.
- سفر خروج ؛ اسم کتاب دوم از کتب مقدسه ای است که موسی تصنیف نموده .
- سفر داوران . رجوع به قاموس کتاب مقدس شود.
|| نامه . (غیاث ) (دهار) (مهذب الاسماء). اسفار جمع آن است . || سپیدی صبح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سفیدی روز بعد از فرو شدن آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سفیدی روز. (مهذب الاسماء).

فرهنگ عمید

۱. رفتن از شهری به شهر دیگر؛ قطع مسافت.
۲. (اسم) بقیۀ سفیدی روز پس از غروب آفتاب.


۱. رفتن از شهری به شهر دیگر، قطع مسافت.
۲. (اسم ) بقیۀ سفیدی روز پس از غروب آفتاب.
۱. کتاب بزرگ، کتاب: از یکی سو نهاده تا سر سقف / از یکی گوشه چیده تا دَمِ طاق ... سِفرها از مباحثِ مشاء / جِلدها از دقایق اشراق (قاآنی: ۴۹۹ ).
۲. جزئی از اجزای تورات، هر یک از پنج کتاب اول عهد قدیم (تورات ) شامل سفر تکوین (سفر پیدایش )، سفر خروج، سفر لاویان، سفر اعداد، و سفر تثنیه.

۱. کتاب بزرگ؛ کتاب: ◻︎ از یکی‌سو نهاده تا سر سقف / از یکی‌گوشه چیده تا دَمِ طاق ـ ... ـ سِفرها از مباحثِ مشاء / جِلدها از دقایق اشراق (قاآنی: ۴۹۹).
۲. جزئی از اجزای تورات؛ هر‌یک از پنج‌کتاب اول عهد قدیم (تورات) شامل سفر تکوین (سفر پیدایش)، سفر خروج، سفر لاویان، سفر اعداد، و سفر تثنیه.


دانشنامه عمومی

سفر می تواند به موارد زیر اشاره کند:
سفر (تلفظ می شود/sæfær/) یا مسافرت
سفر (کتاب) (تلفظ می شود/sæfær/)، کتابی از تونی بلر
سفر (تورات) (تلفظ می شود/sefr/)، به معنای کتاب یا نوشته
سفر (فیلم ۱۳۵۱) فیلمی به کارگردانی بهرام بیضایی
سفر (فیلم ۱۳۷۳)
سفر (فیلم ۱۹۷۴)
سفر (داستان بلند) به نویسندگی محمود دولت آبادی
سفر (آلبوم)، آلبومی مشترک از معین و هایده

دانشنامه آزاد فارسی

سَفَر
اصطلاحی عرفانی. عارفان توجّه قلب سالک به سوی مقصود را سَفَر می خوانند. این امر یکی از ارکان تصوف است و مشایخ صوفیه برای آن اهمیت و آداب و شرایط خاصی قائل بودند. در این سفر، مسافر: قلب سالک، مقصدِ سفر: قرب به حضرت حق، راهنمای سفر: شیخِ سالک، و مرکبِ سفر: بدن سالک است. در این میان، سرعت سیر و نیز نهایتی که سفر در آن متوقّف می شود، گذشته از استعداد ذاتی سالک بستگی تمام به کیفیّت سلوک و توانایی شیخ دارد. از این رو، شماری از سالکان در مدّتی کوتاه به نهایت سیر می رسند، و شماری دیگر نیز پس از سال های طولانی سلوک، باز در نخستین مراحل متوقّف می شوند. سالک چه مبتدی و چه منتهی، هرگز نباید دست از انجام فرامین شریعت بردارد. عارفان، معمولاً اسفار را بر چهار قسم بنیان می نهند، هرچند در چگونگی و نام گذاری این اسفار اربعه، اختلاف دارند.

فرهنگ فارسی ساره

رهسپاری، نورد


فرهنگستان زبان و ادب

{trip} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] حرکت یک طرفۀ شخص یا وسیلۀ نقلیه به منظور معین، به نقطه ای خاص
{voyage, voy} [حمل ونقل دریایی] گذار معمولاً طولانی از بندری به بندر دیگر

نقل قول ها

مسافرت به جابه جایی انسان از محلی به محلی دیگر به هرمنظوری یا هرمدتی گفته می شود. این جابه جایی می تواند با وسیله یا بدون هیچ وسیلهٔ حمل و نقلی صورت گیرد.
• «سفر، پاره ای از رنج و دشواری است». (به عربی: السفر قطعة من عذاب) صحیح مسلم، برگرفته از نشرِ دارالمعرفه، ص ۹۱۰ -> محمد بن عبدالله
• «زندگی یک سفر است نه یک مقصد.» -> الن مک آرتور

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سفر عبارت است از خارج شدن از محل زندگی به قصد پیمودن مسافتی خاص که موجب قصر نماز و افطار روزه گردد. مقابل آن، حَضَر قرار دارد. از احکام آن در بابهای صلات، صوم، حج، نکاح و مضاربه سخن گفته اند.
سفر موضوع احکام تکلیفی پنج گانه واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح قرار گرفته است.
← سفر واجب
سفر با شرایطی موجب قصر نماز و افطار روزه می شود. بین دو اثر یاد شده تلازم وجود دارد؛ بدین معنا که هرجا نماز قصر شود روزه نیز افطار می شود. عکس آن نیز چنین است؛ مگر مواردی خاص که از این قانون کلّی استثنا شده است.
شرایط قصر
سفر با شرایط زیر موجب قصر نماز می شود؛ یعنی نمازهای چهار رکعتی (ظهر و عصر و عشا) دو رکعت خوانده می شوند.
← مسافت
...

[ویکی الکتاب] معنی سَفَرٍ: سفر
معنی صُفْرٌ: زرد
معنی أَسْفَاراً: کتابها (جمع سِفر، کلمه سَفر - به فتح سین و سکون فاء - به معنای پردهبرداری است که البته در خصوص اعیان استعمال میشود ، مانند سفر عمامه یعنی برداشتن عمامه از سر ، و سفر خمار یعنی برداشتن نقاب از صورت و سِفر - به کسر سین و سکون فاء - به معنای کتابی است ک...
معنی ضَرَبُواْ فِی ﭐلْأَرْضِ: سفر کردند (بر زمین گام زدند)
معنی لَا یَسْتَثْنُونَ: استثناء نمی کنند - ان شاء الله نمی گویند (کلمه استثناء که مصدر فعل یستثنون است ، به معنای این است که بعضی از افراد کل را از حکم کل کنار بگذاریم ، و نیز به معنای گفتن کلمه ان شاء الله در هنگام وعده قطعی و یا هر سخن قطعی دیگر است ، و اگر این کلمه را هم...
معنی تَحْمِلَهُمْ: تا مرکبشان دهی - تا وسیله سفر به آنان بدهی (کلمه حمل به معنای این است که به کسی مرکبی از قبیل اسب و یا شتر و امثال آن بدهی ،و "حمله ، یحمله ، حملا " معنایش این است که فلانی به فلان کس مرکبی داد که بر آن سوار شود ، شاعر عرب گفته است : ألا فتی عنده خفا...
ریشه کلمه:
سفر (۱۲ بار)

(بر وزن فلس) پرده برداشتن و آشکار کردن (مجمع)راغب گوید: «السفر: کشف الغطاء... سفر العامة عن الرأس و الخمار عن الوجه» مسافرت را از آن جهت مسافرت گویند که اخلاق مردم در آن آشکار می‏شود طوری که در غیر آن آشکار نمی‏شود (مجمع ذیل آیه 184 بقره). . جمع سفر اسفار است مثل . سِفْر (به کسر س) کتاب و نامه است که حقائق و مطالب را روشن و آشکار می‏کند جمع آن اسفار است . چنانکه راغب گفته است. طبرسی نیز علت را چنین بیان فرموده. سفیر به معنی فرستاده و نماینده است راغب علت تسمیه آن را کشف و ازاله وحشت از بین قوم می‏داند و آن فعیل به معنی فاعل است. ولی ظاهراً علت تسمیه همان اظهار و کشف مطالب باشد که سفیر مطالب را اشکار می‏کند جمع آن سفراء است مثل فقیه و فقهاء و آن را مصلح میان قوم گفته‏اند. سافر به معنی کاتب و نویسنده است جمع آن سفره مثل . اسفار (به کسر الف) روشن شدن و آشکار گشتن است . قسم به صبح آنگاه که روشن و اشکار شود . چهره هائی در آن روز روشن اند. خندان و شادمان. (اللهم اجعلنا منهم). * . مراد از «سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ» نویسندگان محترم مطیع کدام اند؟ و «صُحُف» چیست ؟ گفته‏اند مراد ملائکه نویسنده‏اند که آمده . و نیز گفته‏اند: سفیران وحی و پیامبرانند. و ایضاً از قتاده نقا شده که: قارئان قرآن اند آنانکه قرآن را می‏خوانند و می‏نویسند. هکذا درباره «صُحُغ» گفته‏اند: مراد لوح است. می‏شود این قول را به آیه . تأیید کرد و نیز گفته‏اند مراد کتاب پیامبران سلف است. به این قول نیز می‏شود بعضی از آیات را شاهد آورد که بیان می‏دارند قرآن در نامه پیشینیان بوده است مثل . و نحو . بعید نیست صحف همان نامه‏ها باشد که قرآن را در آنها قهراً پاک و محترم بودند. لحتمال دیگر آن است که مراد از «صُحُف» قلوب و دلها و از «سَفَرَة» مفسران و نویسندگان باشدو توضیح آنکه درباره قرآن آمده . این ایه صریح است در اینکه قرآن در سینه‏ها است و در سینه‏ها نوشته شده پس سینه‏ها صحیفه‏های مخصوصی است در جای دیگر آمده . قبها صحیفه‏های کتابت ایمان اند. سینه هائیکه در آنها قرآن نوشته شده، محترمند، بلند مرتبه‏اند، پاکند «فی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ. مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» نکره آمدن «صُحُف» نیز این سخن را ت.یید می‏کند. با دست چه کسانی قرآن در این سینه نوشته شده و می‏شود؟ با دست نویسندگانی که محترمند. مطیع اند. باید توجّه کرد متعلّق باء در «بِاَیْدی سَفَرَةٍ» چیست؟ ممکن است متعلّق آن «مَرْفُوعَةٍ» و یا سبب است یعنی: آیات قرآن تذکره است. هر که خواهد آن را یاد گیرد. آن تذکره در سینه‏های محترم، و الامقام، و پاک است و با دست نویسندگان محترم و طاعت پیشه نوشته شده است. آنها اند که در طول قرون به نوشتن و خواندن و تفهیم قرآن پرداخته‏اند و چون نوشتن در قلوب بوسیله گفتن و غیره می‏شود می‏شود لذا «بِاَیْدی سَفَرَةٍ» به همه راه‏های تفهیم شامل است خواه بوسیله نوشتن باشد یا خواندن و یا غیره. در تفسیر برهان از حضرت صادق علیه السلام نقل شده که «سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ» امامان اند علیهم السلام. البته آن بزرگواران در تفهیم قرآن و نوشتن آن در دلها سهم به سزائی دارند چنانکه امیر المؤمنین علیه السلام پس از رسول خدا صلی اللّه علیه و اله و سلم قرآن را مجدداً یک جا نوشت و روایات اهل بیت علیهم السلام در ترغیب به فرا گرفتن قرآن خارج از حدّ است چنانکه در کافی و وسائل نقل شده است. احتمال فوق از این جهت بیشتر تقویت می‏شود که آیات اوّل سوره با لحن ملامت‏آمیز به حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم می‏گوید: چرا به آنانکه به قرآن بی اعتنااند و یاثروتمندان اند اعتنا می‏کنی و با آنکه برای پاک شدن قرآن را می‏خواهد توجّه نمی‏کنی و قیافه در هم می‏کشی؟ آنگاه می‏فرماید: چنین نکن قرآن تذکاریست هر که بخواهد یاد گیرد هر کس که باشد. ارباب تفسیر گفته‏اند چند نفر از ثروتمندان و متنفذان مکّه نزد آن حضرت آمدند و او با ایشان به گرمی صحبت می‏کرد شاید ایمان بیاورند و سبب تقویت اسلام شوند. ابن امّ مکتوم که از مسلمانان و نابینا بود آمد و از آن حضرت قرآن خواست حضرت قیافه در هم کشید که مبادا اینان از آمدن او ناراحت شده و بروند و اسلام نیاورند. لذا این ایات آمد و آن حضرت را از این کار منع کرد. از این مطلب می‏توان فهمید که آن حضرت درباره پیشرفت اسلام خائف بوده و با جلب آنان می‏خواسته دین پیشرفت کند لذا خدا برای تسلّی قلب شریف او فرموده: همه در این قرآن یکسان اند وانگهی قرآن بوسیله نویسندگان محترم در قلبهای پاک جا خواهد گرفت نه تهنا از بین نخواهد رفت بلکه روز افزون خواهد بود و تو در ترویج قرآن به همه با یک نظر نگاه کن تا هر که بخواهد از آن استفاده کند اعمّ از آنکه قوی باشد یا ضعیف.

واژه نامه بختیاریکا

( سَفَر ) بار؛ مرتبه
گُل و گشت؛ دِر؛ رَو؛ زن و گشت

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن یانا می باشد که واژه ای سنسکریت است

معرب سپر یا سپار است از ریشه سپردن یا سپاردن یه معنای به جای دیگری رفتن - ره پیمودن - گشت و گذار کردن
از این واژه همخانواده های رهسپار - ره سپردن - سپردن - سپار
بر خلاف نوشته بیشتر فرهنگ نویسان سپر یا سپار و سپردن و سپاردن در زبان پارسی چنان ریشه و کهنگی نمایان و آشکار دارد که هرگز نمی توان واژه سفر را عربی دانست بلکه معرب واژه ای پارسی است

در پارسی " نوردش " از بن نوردیدن به معنای سفر کردن

پهن کردن یک پارچه

سِفر واژای عبری و به معنی کتاب بزرگ است، سِفر مفرد اسفار است" اسفار پنج گانه تورات عبارتند از :
سِفر پیدایش، سِفر خروج، سِفر لاویان، سِفر اعدادو
سِفر تثنیه

سفر کردن
travel
journey
expedition

گشت و گذار # رهسپار # رهسپارشدن# در نوردیدی

.
لغت سپر ( س=داشتن پر=گذر ) به مانای راه پیمودن رهسپردن شکل اسلی لغت آریایی سفر journey است که در آن پیشوند س به مانای دربرداشتن، شامل شدن، دارابودن و پر به مانای گذر است که از آن لغت پل bridge را ستانده اند.
پیشوند س در واژه سبک ( س پوک=پوچ ) و لغت سنسکریت सगर sagara به مانای زهردار - ژردار - گردار دیده میشود و ریشه پر در لغت اوستایی peretush به چَمارِ گذرگاه پاساژ پل به کار رفته که در زبان سغدی به شکل wrtn در زبان زروان - پهلوی به دیسه ی vartan در اوستایی به شکل varta در زبان تورفان پارت به دیسه ی wrdywn در آبخاز به شکل a - wardan در چچن به شکل vorda در یونانی به شکلporos و در انگلیسی کهن به دیسه ی faran به مانای سفر ثبت شده است.
دانستنی است ستاک سپردن sepordan به مانای تحویل، به امانت گذاشتن و تسلیم است که نباید آنرا با sapardan به مانای رهسپاری و سفر کردن یکی گرفت.
پی ( پای ) رخش رستم زمین بسپرد - - - ز توران کسی را به کس نشمرد


تقریب معنایی که د ر سٍفر به معنی نوشتن وجود دارد ما را به اصل کلمه کتابت, که قوانین کائنات می باشد رهنمون می کند, قوانینی که در زره ی کوانتم جهان مکتوب گشته

کتاب
جمع:اَسفار

صَفَر: ماه های قمری
سَفَر: مسافرت کردن مقابل حضر
سِفر: کتاب و نوشته

سِپَر، رهسپاری

واژه ی �سفر�، کژدیسه شده ی واژه ی پارسیِ �سِپَر� ( بگمان بسیار نیرومند، پیامد چیرگی تازیان یا همانا بیابانگردان عربستان بر ایران و جابجایی پ که آن ها نداشته و هنوز هم ندارند با ف ) و همریشه با واژه ی �سِپَری� است.

سَفَر
واژه ای پارسی وَ اَرَبیده یِ سِپار اَست .
واژه های بَرساخته اَز سَفَر دَر اَرَبی وَ دَرآمَده به پارسی :
سَفَر = سِپار
مُسافِر = سِپارَنده
مُسافِرَت = سِپارَندِگی
سَفیر = سِپارا ، سِپارگَر ، سِپارِشگَر
سِفارَت = سِپارِشگَری ، سِپارگَری ، سپارایی
سِفارَت خانه = سِپارگاه، سِپارخانه، سِپارگَرخانه، سِپارِشگاه
سَفَر کَردَن = سِپاریدَن ، سِپار کَردَن ( بِه تَر اَست اَز کارواژه یِ سِپُردَن بَهره نَگیریم زیرا دَر پارسی کاربُردِ دیگَری دارَد. )
مُسافِرَت کَردَن = سِپارَندِگی کَردَن ( مانَندِ : رانَندِگی کَردَن )
دَفتَرِ مُسافِرَتی = دَفتَرِ سِپارَندِگی ، سِپارِشگاه ( آژانس )
سَفَرگُذار = سِپارگُدار ، سِپارگُدارَنده
سَفَرگُذاری = سپارگُداری ، سِپارگُدارَندِگی
روشَن سازی :
( کارواژه یِ گُذاشتَن وَ گُذاردَن اَز بُنیاد گُداشتَن وَ گُداردَن بوده مانَندِ : بوذ< بود )
گُداشتَن : گُ - داشت - اَن
گُداردَن : گُ - دار - د - اَن
پیش وَند نُوینِ گُ وُ کُهَنِ وی به مینه یِ : جُدا اَست وَ دَر کارواژه یِ گُداردَن /گُداشتَن چیزی را که داریم یا داشتیم را جُدا می کُنیم وَ دَر مینه یِ اِنگارِشی بَرابَر با نَهادَن اَست:
مَتَل : سَبَد را رویِ میز گُداشتَم = اینکه سَبَدی که داشتَم اَز خود جُدا کَردَم وَ اَکنون دیگَر نَدارَم چون آن را رویِ میز نَهادَم .

سپر

آیا آقای . . . با آنکه آزادانه به بیرون ایران نیز سپر ( سفر ) می کند را باید همچنان زندانی رژیم جمهوری اسلامی بشمار آورد؟!

برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2013/07/blog - post_3686. html


کلمات دیگر: