کلمه جو
صفحه اصلی

هویدا


مترادف هویدا : آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح

متضاد هویدا : پنهان، پوشیده

فارسی به انگلیسی

apparent, clear, conspicuous, definite, distinct, evident, manifest, obvious, outward, overt, palpable, patent, plain, sharp, transparent, indisputable

visible, apparent, evident


indisputable


apparent, clear, conspicuous, definite, distinct, evident, manifest, obvious, outward, overt, palpable, patent, plain, sharp, transparent


فارسی به عربی

سامی , واضح

فرهنگ اسم ها

اسم: هویدا (پسر) (فارسی) (تلفظ: hoveydā) (فارسی: هويدا) (انگلیسی: hoveyda)
معنی: روشن، آشکار، نمایان، خوب پیدا

(تلفظ: hoveydā) روشن ، آشکار ، نمایان ، خوب پیدا .


مترادف و متضاد

obvious (صفت)
ظاهر، اشکار، بدیهی، مشهود، واضح، مفهوم، هویدا، فاش، علنی، مریی

eminent (صفت)
بزرگ، علیه، بلند، برجسته، عالیجناب، هویدا، علی، والا مقام، متعال، سربلند

eidetic (صفت)
روشن، هویدا

آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، نمودار، واضح ≠ پنهان، پوشیده


فرهنگ فارسی

پیدا، آشکار، ظاهر، واضح وروشن، هویداشدن: آشکار
( صفت ) ۱- آشکار ظاهر. ۲- روشن .

فرهنگ معین

(هُ وَ ) (ص . ) ۱ - آشکار، پیدا. ۲ - روشن .

لغت نامه دهخدا

هویدا. [ هَُ وَ / وِ ] ( ص ) آشکار. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آشکارا. ظاهر. ( برهان ). پیدا. ( انجمن آرا ). روشن. ( برهان ). سخت پیدا. ( حاشیه فرهنگ اسدی ). نمایان. مبین. ( حاشیه فرهنگ اسدی ). بَیِّن. یعنی در نهایت ظهور. ( برهان ) :
درشتی دل شاه و نرمی دلش
ندانی هویدا کند حاصلش.
عنصری ( از فرهنگ اسدی ).
- هویدا بودن ؛ آشکار بودن. ظاهر و واضح بودن :
روی نهاده ست کار شاه به بالا
دیده ما روشن است و کار هویدا.
منوچهری.
ز پیدایی هویدا در هویداست
ز پنهانی نهان اندر نهان است.
؟
- هویدا شدن ؛ آشکار شدن. ظاهر و نمایان و واضح گردیدن :
بسی پرسیده شد پنهان و پیدا
نمیشد سرّآن صورت هویدا.
نظامی.
عیب پاکان زود بر مردم هویدا میشود
در میان شیر خالص موی رسوا میشود.
صائب.
- هویدا کردن ؛ واضح کردن. آشکار و نمایان کردن :
در دل هر قطره نوحی دست و پا گم کرده است
از کدامی چشمه این طوفان هویدا کرد عشق.
محمدابراهیم قاری ( از آنندراج ).
- هویدا گردیدن ؛ آشکار شدن :
از ته سبزه خط همچو مه از ابر تنک
رفتن حسن به تعجیل هویدا گردد.
صائب ( از آنندراج ).
- هویداسخن ؛ فصیح. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ عمید

پیدا، آشکار، ظاهر، واضح و روشن.
* هویدا شدن: (مصدر لازم ) ظاهر شدن، آشکار شدن.

پیدا؛ آشکار؛ ظاهر؛ واضح و روشن.
⟨ هویدا شدن: (مصدر لازم) ظاهر شدن؛ آشکار شدن.


دانشنامه عمومی

هویدا ممکن است اشاره به یکی از افراد زیر باشد:
امیرعباس هویدا، یکی از نخست وزیران ایران در زمان حکومت محمد رضا پهلوی
فریدون هویدا، نویسنده، سیاست مدار و نقاش ایرانی و برادر امیرعباس هویدا نخست وزیر پیشین ایران

جدول کلمات

بیان

پیشنهاد کاربران

علنی

عیان_عینی

بارز

برملا

آشکار، عیان

برملا، آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح

آشکار

محصص

به نگر می آید این واژه در اصل "هوپیدا" بوده که کم کم به هویدا ترادیسیده است ( =تبدیل شده است ) .

"هو" در پهلوی پیشوندی است به معنای خوب. و بنابراین هوپیدا یا هویدا می تواند به معنای چیزی که به خوبی پیدا است، باشد.


کلمات دیگر: