مترادف معیر : عیارگر، عیارگیر
معیر
مترادف معیر : عیارگر، عیارگیر
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
اسم: معیر (پسر) (عربی) (تلفظ: moeayyer) (فارسی: معيّر) (انگلیسی: moeayyer)
معنی: سنجیده شده، نوعی پارچه ی ابریشمی منقش، عیارگیر، ( در تصدی دیوانی ) در دوره ی قاجار مسئول ضراب خانه ی هر کدام از شهرهای مهم، ( در قدیم ) آن که عیار مسکوکات و طلا و نقره را معیّن می کرده است
معنی: سنجیده شده، نوعی پارچه ی ابریشمی منقش، عیارگیر، ( در تصدی دیوانی ) در دوره ی قاجار مسئول ضراب خانه ی هر کدام از شهرهای مهم، ( در قدیم ) آن که عیار مسکوکات و طلا و نقره را معیّن می کرده است
مترادف و متضاد
عیارگر، عیارگیر
فرهنگ فارسی
مقیاس گیرنده، عیارگر، کسی که عیارپول رابسنجد ، ونیزبه معنی نکوهش کننده، عیبگو
( اسم ) ۱ - مقیاس گیرنده . ۲ - آنکه عیار فلزات و مسکو کات را تعیین کند . توضیح : در عهد قاجاریه کسانی بدین نام در وزارت مالیه مشغول خدمت بودند : [ ... جناب علائ الدوله وزیر مالیه ... و معیر الممالک رئیس خزانه و آقا محمد حسن معیر . ] ( مراه البلدان ج ۱ ضمیمه ص ۲۵ )
ثوب معیر جامه گور چشم
( اسم ) ۱ - مقیاس گیرنده . ۲ - آنکه عیار فلزات و مسکو کات را تعیین کند . توضیح : در عهد قاجاریه کسانی بدین نام در وزارت مالیه مشغول خدمت بودند : [ ... جناب علائ الدوله وزیر مالیه ... و معیر الممالک رئیس خزانه و آقا محمد حسن معیر . ] ( مراه البلدان ج ۱ ضمیمه ص ۲۵ )
ثوب معیر جامه گور چشم
فرهنگ معین
(مُ عَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) عیارگر، کسی که عیار زر و سیم را معین می کند.
(مُ عَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) عیار گرفته شده ، سنجیده شده .
(مُ عَ یِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) عیارگر، کسی که عیار زر و سیم را معین می کند.
(مُ عَ یَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) عیار گرفته شده ، سنجیده شده .
(مُ عَ یَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) عیار گرفته شده ، سنجیده شده .
لغت نامه دهخدا
معیر. [ م ُ ع َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) عیارگیر. ( مهذب الاسماء ). آنکه عیار و چاشنی زر و سیم را معین می کند. ( ناظم الاطباء ). چاشنی گیر ( در زر وسیم ). عیارگر. عیارگیر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کسی که عیار طلا و نقره و مسکوکات را تعیین کند.
معیر. [ م ُ ] ( ع ص ) به عاریت دهنده چیزی را. ( غیاث )( آنندراج ). عاریت دهنده. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح فقهی ) کسی که مال خود را به عاریت می دهد.
معیر. [ م ِی َ ] ( ع اِ ) بلا و سختی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- ابنة معیر ؛ بلا و سختی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، بنات معیر. ( ناظم الاطباء ).
معیر. [ م ُ ع َی ْ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) ثوب معیر؛ جامه گور چشم. ( مهذب الاسماء ). قسمی از جامه ابریشمین منقش که در آن خالهایی باشد شبیه به چشم گورخر. ( ناظم الاطباء ): که وراء ممزج و معرج بغدادی و مطیر و معیر ششتری و دبیقی و قباطی مصری ووشی عدنی و برد یمنی تواند بود. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 304 ). || سنجیده شده :
نرانم بر زبان جز این سخن را
که بر معیار عقل آید معیر.
معیر. [ م ُ ] ( ع ص ) به عاریت دهنده چیزی را. ( غیاث )( آنندراج ). عاریت دهنده. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح فقهی ) کسی که مال خود را به عاریت می دهد.
معیر. [ م ِی َ ] ( ع اِ ) بلا و سختی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- ابنة معیر ؛ بلا و سختی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، بنات معیر. ( ناظم الاطباء ).
معیر. [ م ُ ع َی ْ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) ثوب معیر؛ جامه گور چشم. ( مهذب الاسماء ). قسمی از جامه ابریشمین منقش که در آن خالهایی باشد شبیه به چشم گورخر. ( ناظم الاطباء ): که وراء ممزج و معرج بغدادی و مطیر و معیر ششتری و دبیقی و قباطی مصری ووشی عدنی و برد یمنی تواند بود. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 304 ). || سنجیده شده :
نرانم بر زبان جز این سخن را
که بر معیار عقل آید معیر.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی 183 ).
معیر. [ م ِی َ ] (ع اِ) بلا و سختی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- ابنة معیر ؛ بلا و سختی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، بنات معیر. (ناظم الاطباء).
معیر. [ م ُ ] (ع ص ) به عاریت دهنده چیزی را. (غیاث )(آنندراج ). عاریت دهنده . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقهی ) کسی که مال خود را به عاریت می دهد.
معیر. [ م ُ ع َی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ثوب معیر؛ جامه ٔ گور چشم . (مهذب الاسماء). قسمی از جامه ٔ ابریشمین منقش که در آن خالهایی باشد شبیه به چشم گورخر. (ناظم الاطباء): که وراء ممزج و معرج بغدادی و مطیر و معیر ششتری و دبیقی و قباطی مصری ووشی عدنی و برد یمنی تواند بود. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 304). || سنجیده شده :
نرانم بر زبان جز این سخن را
که بر معیار عقل آید معیر.
نرانم بر زبان جز این سخن را
که بر معیار عقل آید معیر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی 183).
معیر. [ م ُ ع َی ْ ی ِ ] (ع ص ) عیارگیر. (مهذب الاسماء). آنکه عیار و چاشنی زر و سیم را معین می کند. (ناظم الاطباء). چاشنی گیر (در زر وسیم ). عیارگر. عیارگیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که عیار طلا و نقره و مسکوکات را تعیین کند.
فرهنگ عمید
۱. مقیاس گیرنده، عیارگر.
۲. کسی که عیار پول را بسنجد.
۳. نکوهش کننده، عیب گو.
۲. کسی که عیار پول را بسنجد.
۳. نکوهش کننده، عیب گو.
دانشنامه اسلامی
کلمات دیگر: