کلمه جو
صفحه اصلی

مقصد


مترادف مقصد : قصد، مراد، منظور، نظر، نیت، مطلوب، خواست، آماج، هدف

متضاد مقصد : مبداء

برابر پارسی : آماجگاه، خواستگاه، کرانه

فارسی به انگلیسی

destination, [fig.] aim


destination, goal, objective, terminus


purpose, intention, aim, object (of desire), moral


destination, goal, objective, terminus, [fig.] aim

فارسی به عربی

اتجاه , هدف

فرهنگ اسم ها

اسم: مقصد (پسر) (عربی) (تلفظ: maghsad) (فارسی: مَقصد) (انگلیسی: maghsad)
معنی: هدف نهایی، غایت

مترادف و متضاد

۱. قصد، مراد، منظور، نظر، نیت
۲. مطلوب، خواست
۳. آماج، هدف ≠ مبداء


قصد، مراد، منظور، نظر، نیت ≠ مبداء


aim (اسم)
راهنمایی، عمد، هدف، منظور، مقصود، جهت، مراد، مرام، حدس، گمان، رهبری، مقصد، نشان

goal (اسم)
هدف، منظور، مقصود، مقصد، دروازه، دروازه بان

destination (اسم)
منزل، مقصد، تقدیر، سرنوشت

مطلوب، خواست


آماج، هدف


فرهنگ فارسی

نقش معنایی سازه‌ای که به پایان فرایند اشاره دارد


جائی که قصدو آهنگ آن کنند، محل قصد، مقاصد جمع
( اسم ) جایی که قصد شده محلی که آهنگ آن کرده اند : [ باید که قصد مقصد معینی کند و چون مقصد حصول کمال باشد از کامل مطلق پس نیت باید که مشتمل باشد ... ] ( اوصاف الاشراف . ۱٠ ) جمع : مقاصد توضیح فرق بین مقصد و مقصود آنست که اگر من ببازار برای کتاب خریدن میروم بازار مقصد من است و کتاب مقصود : [ بدانک هر تغییر که باصول افاعیل عروضی در آید آنرا زحاف خوانند و معنی زحف دوری است از اصل و تاخیراز مقصد و مقصود ... ] ( المعجم . چا. دانشگاه .۴٠ )
آنکه بیمار شود و زود بمیرد .

فرهنگ معین

(مَ صَ ) [ ع . ] (اِ. ) محلی که آهنگ آن کرده اند، قصد، نیت . ج . مقاصد.

لغت نامه دهخدا

مقصد. [ م َ ص ِ / م َ ص َ ] (ع اِ) جای قصد و به فتح صاد چنانکه شهرت دارد درست نباشد چرا که قصد یقصد از ضرب یضرب آمده است . (غیاث ) (آنندراج ). مکان قصد. ج ، مقاصد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). محل و موضع قصد و محل اراده . (ناظم الاطباء). فرق بین مقصد و مقصود آن است که اگر من به بازار برای کتاب خریدن می روم بازار مقصدمن است و کتاب مقصود. (فرهنگ نظام ) :
بار خدایی که جود را و کرم را
نیست جز او و در زمانه منزل و مقصد.

منوچهری .


از حضرت الهیت قبله و مقصد سازد. (کیمیای سعادت چ احمدآرام ص 16).
بدخواه کسان هیچ به مقصد نرسد
یک بد نکند تا به خودش صد نرسد.

(منسوب به خیام ).


مقصود می نیابم و می جویم
مقصد همی نبینم و می تازم .

مسعودسعد.


قاصد فتح و ظفررا موکب او مقصد است
گوهر عز و شرف را مجلس او معدن است .

امیرمعزی .


مشهد عشاق گیتی در خراسان کوی اوست
مقصد زوار درگاه اجل بوطاهر است .

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 106).


درگاه او ز جاه شده قبله ٔ ملوک
میدان او ز فخر شده مقصد کبار.

عمعق .


کعبه و سدره مبادت مقصد همت که نیست
جز «ویبقی وجه ربک » مر ترا کام و هوا.

سنائی (دیوان چ مصفا ص 17).


نه راه سوی مقصد، پی بیرون توانستم برد و نه ... (کلیله و دمنه ). و آن را قبله ٔ حاجات ومقصد امید ساخته . (کلیله و دمنه )... البته سوی مقصد، پی بیرون نتوانستم برد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 48).
ز تو تا غایت مقصد چه یک روزه چه صد ساله
چو راهی در میان داری که می باید ترا رفتن .

خاقانی .


رهروم مقصد امکان به خراسان یابم
تشنه ام مشرب احسان به خراسان یابم .

خاقانی .


خوش مقصدی است ارمن و خوش مأمن ارزروم
من رخت دل به مقصد و مأمن درآورم .

خاقانی .


مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند
بختیان را ز جرس صبحدم آوا شنوند.

خاقانی .


مقصد و مقصود از آن امهال ، املال اهل اسلام بود.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). چه در همه ٔ جهان مهربی نمی یافت و وجه مقصدی نمی دید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 232). ناگاه کمندی به جانب من روان شد و مقصد حلقوم من بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ، ایضاً ص 329). زمام ناقه ٔ نهضت او، به صوب مقصدی دوردست کشید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 125). و به حکم فرمان با کبوتر روی به مقصد نهاد. (مرزبان نامه ، ایضاً ص 169). تا به بدرقه ٔ اقبال شاه و مدد همم او به مقصد رسیدم . (مرزبان نامه ، ایضاً، ص 131). زمام حرکت به صوب مقصدی معین برتابد. (مرزبان نامه ، ایضاً، ص 12). معنی زحف دوری است از اصل و تأخیر از مقصد و مقصود. (المعجم چ دانشگاه ص 40). به هر مقصد که رسیدند با مقصود و مراد خویش خوشدل باز گشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 154).
گفت اگر پایم بدی یا مقدمی
خود به پای خود به مقصد رفتمی .

مولوی .


مقصد ما را چراگاه خوش است
یار ما آنجا کریم و دلکش است .

مولوی .


ذخیره ٔ گوشه نشینان و مقصد زائران . (گلستان ). چه ارتکاب حظوظ او را از بلوغ مقصدمانع آید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 72). هرچند حصول مقصود و وصول مقصد طالبان حقیقت و سالکان طریقت بر سفر موقوف نیست . (مصباح الهدایه ، ایضاً، ص 264). سالکان طریق حق را در وصول مقصد از تعهد مرکب نفس به مایحتاج و ضرورات چاره نبود. (مصباح الهدایه ، ایضاً، ص 270).
مقصد خلق جمله یک چیز است
لیک هریک فتاده در راهی است .

ابن یمین .


دربان مرا ز مقصد امید بازداشت
این نیز هم ز طالع شوریده ٔ من است .

ابن یمین .


همتم بدرقه ٔ راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم .

حافظ.


یکی میل است با هر ذره رقاص
کشان آن ذره را تا مقصد خاص .

وحشی .


کعبه ٔ گل در مزن بر در دل حلقه کوب
زین نگشاید دری مقصد اقصا طلب .

وحشی (دیوان چ امیرکبیر ص 168).


به آسانی نشاید زین دو ره پی برد بر مقصد
ره دیگر میان کعبه و بتخانه بایستی .

سحاب اصفهانی .


یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند.

فروغی بسطامی .


|| مقصود و مراد. (ناظم الاطباء). مراد. مقصود. مطلب . ظِلف . مغزی [ م َ زا ] . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زدم قدم به صف صوفیان صافی دل
که نیست مقصدشان از علوم جز اعمال .

جامی .


دل درون سینه و ما رو به صحرا می رویم
کعبه ٔ مقصد کجا و ما کجاها می رویم .

صائب .


|| قصد و آهنگ و نیت و غرض و عزیمت . (ناظم الاطباء).

مقصد. [ م ُ ص َ ] (ع ص ) آن که بیمار شود و زود بمیرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مقصد. [ م ُ ق َص ْ ص َ ] (ع ص ) مرد میانه جسم در فربهی و لاغری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجل مقصد و مقتصد؛ مردی نه تنومند و نه لاغر و کوچک اندام . (از اقرب الموارد).


مقصد. [ م َ ص ِ / م َ ص َ ] ( ع اِ ) جای قصد و به فتح صاد چنانکه شهرت دارد درست نباشد چرا که قصد یقصد از ضرب یضرب آمده است . ( غیاث ) ( آنندراج ). مکان قصد. ج ، مقاصد. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). محل و موضع قصد و محل اراده. ( ناظم الاطباء ). فرق بین مقصد و مقصود آن است که اگر من به بازار برای کتاب خریدن می روم بازار مقصدمن است و کتاب مقصود. ( فرهنگ نظام ) :
بار خدایی که جود را و کرم را
نیست جز او و در زمانه منزل و مقصد.
منوچهری.
از حضرت الهیت قبله و مقصد سازد. ( کیمیای سعادت چ احمدآرام ص 16 ).
بدخواه کسان هیچ به مقصد نرسد
یک بد نکند تا به خودش صد نرسد.
( منسوب به خیام ).
مقصود می نیابم و می جویم
مقصد همی نبینم و می تازم.
مسعودسعد.
قاصد فتح و ظفررا موکب او مقصد است
گوهر عز و شرف را مجلس او معدن است.
امیرمعزی.
مشهد عشاق گیتی در خراسان کوی اوست
مقصد زوار درگاه اجل بوطاهر است.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 106 ).
درگاه او ز جاه شده قبله ملوک
میدان او ز فخر شده مقصد کبار.
عمعق.
کعبه و سدره مبادت مقصد همت که نیست
جز «ویبقی وجه ربک » مر ترا کام و هوا.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 17 ).
نه راه سوی مقصد، پی بیرون توانستم برد و نه... ( کلیله و دمنه ). و آن را قبله حاجات ومقصد امید ساخته. ( کلیله و دمنه )... البته سوی مقصد، پی بیرون نتوانستم برد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 48 ).
ز تو تا غایت مقصد چه یک روزه چه صد ساله
چو راهی در میان داری که می باید ترا رفتن.
خاقانی.
رهروم مقصد امکان به خراسان یابم
تشنه ام مشرب احسان به خراسان یابم.
خاقانی.
خوش مقصدی است ارمن و خوش مأمن ارزروم
من رخت دل به مقصد و مأمن درآورم.
خاقانی.
مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند
بختیان را ز جرس صبحدم آوا شنوند.
خاقانی.
مقصد و مقصود از آن امهال ، املال اهل اسلام بود.( ترجمه تاریخ یمینی ). چه در همه جهان مهربی نمی یافت و وجه مقصدی نمی دید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 232 ). ناگاه کمندی به جانب من روان شد و مقصد حلقوم من بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ، ایضاً ص 329 ). زمام ناقه نهضت او، به صوب مقصدی دوردست کشید. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 125 ). و به حکم فرمان با کبوتر روی به مقصد نهاد. ( مرزبان نامه ، ایضاً ص 169 ). تا به بدرقه اقبال شاه و مدد همم او به مقصد رسیدم. ( مرزبان نامه ، ایضاً، ص 131 ). زمام حرکت به صوب مقصدی معین برتابد. ( مرزبان نامه ، ایضاً، ص 12 ). معنی زحف دوری است از اصل و تأخیر از مقصد و مقصود. ( المعجم چ دانشگاه ص 40 ). به هر مقصد که رسیدند با مقصود و مراد خویش خوشدل باز گشتند. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 154 ).

فرهنگ عمید

۱. هدف، مقصود، آهنگ.
۲. مکان یا چیزی که رسیدن به آن هدف است.

دانشنامه عمومی

مقصد (فیلم). مقصد (به هندی: Maqsad) فیلمی محصول سال ۱۹۸۴ و به کارگردانی کوولمودی باپایا است. در این فیلم بازیگرانی همچون راجش خانا، جایا پرادا، جیتندرا، سری دوی، قادرخان، شاتورگان سینها، وحیده رحمان، پریم چوپرا، شاکتی کاپور، امجد خان، آسرانی، رانجیت، افتخار ایفای نقش کرده اند.
۴ مه ۱۹۸۴ (۱۹۸۴-05-۰۴)

فرهنگستان زبان و ادب

{goal} [زبان شناسی] نقش معنایی سازه ای که به پایان فرایند اشاره دارد

پیشنهاد کاربران

اسمی پسرانه که از زبان عربی ریشه میگیرد

در ریاضی: پایانگاه، پایانه، پایان رس

مقصد به پارسی می شود هدفگاه، آماجگاه، خواستگاه، دفک dafak، یا تموک tamuk.

تموک: پسر خواجه دست کرد به کوک، خواجه او را بزد به تیر تموک. ( از عماره )

دفک: هرگز ز روی دفتر و دف در مصاف عشق، تیر امید کی چو شهان بر دفک زنیم. ( از سنائی )

بیشتر مردم می اندیشند که واژه هدف از زبان عربی است، ولی واژه پارسی است و اعراب نیز از آن بهره می برند. بنابراین الفنجان شکسته ( جمع مکسر ) اهداف نادرست و باید بگوییم هدف ها. و با چسباندن پسوند �گاه� می توانیم مانا ( معنی ) مقصد را بگیریم: هدفگاه.

بن مایه ( منبع ) : فرهنگ برابر پارسی واژگان بیگانه، ابو القاسم پرتو

رسشگاه
مقصد جایی است که کسی یا چیزی می خواهد از جاییکه اکنون هست به آنجا برسد؛ که این جا می تواند مکانی باشد و یا اینکه مفهومی راستین و یا مجازی باشد. بنابراین مقصد با واژه رسیدن همرسشی تنگاتنگ دارد. به همین آوند من واژه ی آمیخته ی " رسشگاه = رسش گاه" را برای مقصد پیشنهاد می کنم. سپاس!

مکان مورد نظر، هدف، 🛤😁

معنی:جایی که قصد به رفت داری �
هم خانواده:مقصود، قصد�
مخالف:مبدا�

ایستگاه


کلمات دیگر: