کلمه جو
صفحه اصلی

شایع


مترادف شایع : رایج، ساری، متداول، پراکنده، جاری، گسترده، منتشر، آشکار، فاش

متضاد شایع : نامتداول

برابر پارسی : فاش، پراکنده، همه گیر

فارسی به انگلیسی

abroad, household word, new, out, rampant, regnant, reputed, rife, widespread


prevalent, rife, spread abroad, going abroad


prevalent, rife, spread abroad, published, to be in the air, to be about, household word, new, rampant, regnant, reputed, widespread, going abroad

فارسی به عربی

حادثة

مترادف و متضاد

رایج، ساری، متداول ≠ نامتداول


پراکنده، جاری، گسترده، منتشر


آشکار، فاش


۱. رایج، ساری، متداول
۲. پراکنده، جاری، گسترده، منتشر
۳. آشکار، فاش ≠ نامتداول


incident (صفت)
تابع، شایع

current (صفت)
رایج، روان، متداول، معاصر، جاری، باقی، شایع، تزند، سیال

rife (صفت)
معمولی، پر، متداول، عمومی، عادی، زیاد، شایع، مملو

prevalent (صفت)
برتر، رایج، متداول، مرسوم، شایع، فائق

rampant (صفت)
شایع، حکمفرما

widespread (صفت)
متداول، شایع، گسترده، همه جا منتشر

publicized (صفت)
شایع

regnant (صفت)
حاکم، شایع، مسلط، حکمفرما، سلطنتی، سلطنت کننده

فرهنگ فارسی

سهم شائع بهره بخش نا کرده

فاش، پراکنده، آشکارا، خبرپراکنده ومنتشرشده
( اسم ) ۱ - فاش آشکار آشکارا . ۲ - پراکنده رایج .

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - فاش ، آشکار. ۲ - پراکنده ، رایج .

لغت نامه دهخدا

شایع. [ ی ِ ] ( ع ص ) مأخوذ از شائع تازی. بمعنی بهره بخش ناکرده. ( ناظم الاطباء ). بهره ای که جدا نشده است از حصه دیگران. مشاع. ( یادداشت مؤلف ). || ظاهر و فاش و آشکارا. منتشر و معروف. چیزی که همه کس آن را داند و بر وی مطلع باشد. ( ناظم الاطباء ) : و حال علو همت و کمال بسطت ملک او از آن شایعتر است که در شرح آن به اشباع حاجت افتد. ( کلیله و دمنه ). و ذکر این معنی از این شایعترست. ( کلیله و دمنه ). و اجتهاد او در عالم شایع باشد. ( کلیله و دمنه ).... صیت سایر و ذکر شایع یابد. ( سندبادنامه ص 8 ). انعام او درباره اهل علوم و اصحاب هنر شایع و مستفیض. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 206 ). رجوع به شائع شود.
- خبر شایع ؛ پراکنده و فاش. خبری مستفیض.
|| عام و شامل عموم شونده. ( تتبعات مینوی بر کلیله ص 145 ) : سوم آنکه مالش اصحاب مکر و فجور و قطع اسباب ایشان راحتی شامل و منفعتی شایع را متضمن است. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 145 ). || مورد قبول همگی. ( تتبعات مینوی بر کلیله ص 386 ) : آنکه اصلی کریم و ذات شریف دارد و جمالی رایق و عفافی شایع. ( کلیله چ مینوی ص 386 ).

شائع. [ ءِ ] ( ع ص ) سهم شائع؛ بهره بخش ناکرده. ( منتهی الارب ). مقابل مفروز. ( اقرب الموارد ). || آشکاراو فاش. ( اقرب الموارد ) ( غیاث ). رجوع به شایع شود.

فرهنگ عمید

۱. ویژگی آنچه در افواه مردم پراکنده و منتشر شود.
۲. گسترش یافته، پراکنده، منتشرشونده: بیماری شایع.
۳. مورد قبول همه، رایج.
۴. [قدیمی] ویژگی آنچه همه را دربر گیرد، فراگیر.
۵. [قدیمی] مشهور.

دانشنامه عمومی

شایع (مشهد). شایع (مشهد)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان مشهد در استان خراسان رضوی ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان تبادکان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۷۷ نفر (۱۵۸خانوار) بوده است.

جدول کلمات

رواج

پیشنهاد کاربران

یکی از خواننده های محبوبِ سبک "رپ" که از هنرمندانِ زیر زمینیِ نسل سوم هست. شایع برخلاف اکثر رپر ها صدای بَم نداره اما با فِلو ( تکنیک ) منحصربه فردی اجرا میکنه و ترانه های این هنرمند در مضامین مختلفِ اجتماعی، سیاسی، انگیزشی و . . . است.


کلمات دیگر: