کلمه جو
صفحه اصلی

زمزمه


مترادف زمزمه : پچ پچ، ترنم، درگوشی، نجوا، سرود، نغمه

برابر پارسی : سخن زیرلب

فارسی به انگلیسی

murmur, sough, whisper, humming, rumour

humming, rumour


murmur, sough, whisper


فارسی به عربی

دندنة

فرهنگ اسم ها

اسم: زمزمه (دختر) (فارسی) (تلفظ: zemzeme) (فارسی: زمزمه) (انگلیسی: zemzemeh)
معنی: صدای حرف زدن آهسته، صدای آواز خواندن آهسته، صدایی که از سازهای موسیقی شنیده می شود، آهنگ

مترادف و متضاد

croon (اسم)
اواز، زمزمه

murmur (اسم)
شکایت، زمزمه، غرولند، غرغر، سخن نرم

پچ‌پچ، ترنم، درگوشی، نجوا


سرود، نغمه


۱. پچپچ، ترنم، درگوشی، نجوا
۲. سرود، نغمه


فرهنگ فارسی

ترنم کردن، آوازخواندن یادعاخواندن آهسته
( مصدر ) ۱ - ترنم کردن تغنی کردن . ۲ - ( اسم ) نغمه سرود . ۳ - ( اسم ) آواز که از دور آید و در آن بانگی باشد مانند بانگ مگس و بانگ رعد . ۴ - دعای زردشتیان که آهسته خوانند ( هنگام طعام خوردن و مانند آن ) و لب بدان نگشایند بلکه آوازی از خیشوم و حلق بر آرند . ۵ - هر آواز خفی که فهمیده نشود جمع زمازم .
جمع زمازم یا گروه مردم و شتر یا پنجاه شتر .

فرهنگ معین

(زَ زَ مِ ) [ ع . زمزمة ] = زمزم : ۱ - (مص ل . ) ترنم کردن . ۲ - (اِ. ) نغمه . ۳ - دعایی که زردشتیان آهسته و زیر لب خوانند. ۴ - هر آوازی که به آهستگی خوانده شود.

لغت نامه دهخدا

( زمزمة ) زمزمة. [ زَ زَ م َ ] ( ع مص ) شنیده شدن آواز چیزی از دور. ( از اقرب الموارد ). || بانگ کردن رعد. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). بانگ کردن رعد پی در پی. || بانگ کردن خیل. ( از اقرب الموارد ). || شنیده شدن صدای ملایم شعله آتش. ( از اقرب الموارد ). || دندیدن گبرکان بر نان خوردن. ( مهذب الاسماء، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || ترنم مغنی. ( از اقرب الموارد ). ترنم کردن. تغنی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || جمع کردن و برگرداندن اطراف گسترده چیزی. || حفظ کردن چیزی. ( از ذیل اقرب الموارد ).

زمزمة. [ زَ زَ م َ ] ( ع اِ ) آواز که از دور آید و در آن بانگ باشد، مانند بانگ مگس و بانگ رعد یا بانگ رعد که پی درپی باشد. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ). بانگ رعد و صدای آتش در هنگام اشتعال. ( از اقرب الموارد ). || آواز شیربیشه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || هر آواز خفی که شنیده نشود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آواز خفی که فهمیده نشود. ج ، زمازم. ( فرهنگ فارسی معین ). || کلام مجوس وقت طعام خوردن که زبان و لب بدان نگشایند، بلکه به آوازی که از خیشوم وحلق برآید بعض آن از بعض به مطلب برسد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به زمزمه شود.

زمزمة. [ زِزِ م َ ] ( ع اِ ) گروه مردم و شتر یا پنجاه شتر. || پاره ای از دیوان یا ددان. || جماعت شتران که در آن شتر ریزه نباشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). ج ، زمازم. ( از اقرب الموارد ).
زمزمه. [ زَ زَ م َ ] ( ع اِ ) بمعنی زمزم است که به آهستگی چیزی خواندن. ( برهان ). ترنمی باشد که به آهستگی کنند. ( فرهنگ جهانگیری ). خوانندگی و ترنم به آهستگی. ( ناظم الاطباء ). بمعنی نغمه و سرود مجاز است و بلفظپست کردن و آسودن و سر کردن و زدن و گشادن مستعمل. ( آنندراج ). نغمه و ترنم باشد که به آهستگی سرایند. ( غیاث ). نغمه. سرود. ( فرهنگ فارسی معین ) :
یکایک بگفتند با او همه
نماندند پوشیده یک زمزمه .
فردوسی.
بشنو و بو کن اگر گوشی و مغزیت هست
زمزمه لو کشف لخلخه من عرف.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی 799 ).
و به حس سمع از اصوات و زمزمه حیوانات با خبر میشود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 7 ). سطح او سمک سماک می بسود و دیده بان او زمزمه ملک می شنود. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 55 ).

زمزمه . [ زَزَم َ ] (اِخ ) نام کتابی است ازمصنفات زردشت . (برهان ). نام فصلی از کتاب زند. (ناظم الاطباء). نام کتابی است از مصنفات زردشت که آن را سیاه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به زمزم و خرده اوستا ص 83، 84 شود.


زمزمة. [ زَ زَ م َ ] (ع اِ) آواز که از دور آید و در آن بانگ باشد، مانند بانگ مگس و بانگ رعد یا بانگ رعد که پی درپی باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). بانگ رعد و صدای آتش در هنگام اشتعال . (از اقرب الموارد). || آواز شیربیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هر آواز خفی که شنیده نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آواز خفی که فهمیده نشود. ج ، زمازم . (فرهنگ فارسی معین ). || کلام مجوس وقت طعام خوردن که زبان و لب بدان نگشایند، بلکه به آوازی که از خیشوم وحلق برآید بعض آن از بعض به مطلب برسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به زمزمه شود.


زمزمة. [ زَ زَ م َ ] (ع مص ) شنیده شدن آواز چیزی از دور. (از اقرب الموارد). || بانگ کردن رعد. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بانگ کردن رعد پی در پی . || بانگ کردن خیل . (از اقرب الموارد). || شنیده شدن صدای ملایم شعله ٔ آتش . (از اقرب الموارد). || دندیدن گبرکان بر نان خوردن . (مهذب الاسماء، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ترنم مغنی . (از اقرب الموارد). ترنم کردن . تغنی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || جمع کردن و برگرداندن اطراف گسترده ٔ چیزی . || حفظ کردن چیزی . (از ذیل اقرب الموارد).


زمزمة. [ زِزِ م َ ] (ع اِ) گروه مردم و شتر یا پنجاه شتر. || پاره ای از دیوان یا ددان . || جماعت شتران که در آن شتر ریزه نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). ج ، زمازم . (از اقرب الموارد).


زمزمه . [ زَ زَ م َ ] (ع اِ) بمعنی زمزم است که به آهستگی چیزی خواندن . (برهان ). ترنمی باشد که به آهستگی کنند. (فرهنگ جهانگیری ). خوانندگی و ترنم به آهستگی . (ناظم الاطباء). بمعنی نغمه و سرود مجاز است و بلفظپست کردن و آسودن و سر کردن و زدن و گشادن مستعمل . (آنندراج ). نغمه و ترنم باشد که به آهستگی سرایند. (غیاث ). نغمه . سرود. (فرهنگ فارسی معین ) :
یکایک بگفتند با او همه
نماندند پوشیده یک زمزمه .

فردوسی .


بشنو و بو کن اگر گوشی و مغزیت هست
زمزمه ٔ لو کشف لخلخه ٔ من عرف .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی 799).


و به حس سمع از اصوات و زمزمه ٔ حیوانات با خبر میشود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 7). سطح او سمک سماک می بسود و دیده بان او زمزمه ٔ ملک می شنود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 55).
زآن زمزمه ای شنید گوشم
کآورد چو زمزمی بجوشم .

نظامی .


هر فاخته بر سر چناری
در زمزمه ٔ حدیث یاری .

نظامی .


خفتگان را خبر از زمزمه ٔ مرغ سحر
حیوان را خبر از عالم انسانی نیست .

سعدی .


پند حکیم بیش ازین در من اثر نمی کند
کیست که برزند یکی زمزمه ٔ قلندری .

سعدی .


مطرب مجلس بساز زمزمه ٔ عود
خادم ایوان بسوز مجمره ٔ عود.

سعدی .


گفته که رمزیش نباشد ز بن
لحن بود زمزمه ٔ بی سخن .

امیرخسرو.


فکند زمزمه ٔ عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزلهای حافظ شیراز.

حافظ.


شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
دست طرب از دامن این زمزمه مگسل .

حافظ.


دی بر سر خوان کرم خواجه نشستم
این زمزمه افسانه ٔ زاغ است و جگربند.

صبای کاشانی .


امشب که مگر زمزمه بگشاد لبم
اطفال ترانه توأمان زاد لبم .

طالب آملی (از آنندراج ).


ماه چون با تو دم از خوبی رخسار زند
مگر این زمزمه درپرده ٔ پندار زند.

میرصیدی طهرانی (ایضاً).


فریاد شد ز خانه ٔ همسایه ها بلند
مطرب ز بس که زمزمه را پست می کند.

محمدقلی سلیم (ایضاً).


- زمزمه آوردن ؛ زمزمه کردن :
بگوی مطرب یاران بیار زمزمه ای
بنال بلبل مستان که بس خوش آوازی .
طایفه ٔ سماع را مدعیند و متقی
زمزمه ای بیار خوش تا بدوندناخوشان .

سعدی (کلیات چ مصفا ص 600).


- زمزمه پرداز ؛ زمزمه پیرای . زمزمه سنج . سرودگوی . (ناظم الاطباء).
- زمزمه سنج ؛ زمزمه ناک . از عالم سخن سنج و طربناک . (آنندراج ) :
دور از تو بس که زمزمه سنج مصیبتم
از موج گریه شد گل بحری غبارما.

شفیع اثر (از آنندراج ).


- زمزمه کردن ؛ آهسته و زیر لب چیزی گفتن یا سرودی را خواندن :
مجلس گلزار دشت منبری از شاخ سرو
بلبل کآن دید، کرد زمزمه ٔ بیکران .

خاقانی .


با طایفه ٔ جوانان صاحبدل همدم و همقدم بودم ، وقتها زمزمه کردندی و بیتی چند محققانه گفتندی . (گلستان ).
توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس
هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد.

سعدی .


- زمزمه گویان ؛ در حال زمزمه . سرودگویان . در حال ترنم و خوانندگی به آهستگی .
- || فاخته ٔ کوکوکنان . (از ناظم الاطباء).
- || سرودگوینده . سراینده . مغنی . مطرب . آوازه خوان . (ناظم الاطباء).
- زمزمه ناک ؛ آنکه زمزمه می کند و سرود می گوید. (ناظم الاطباء). رجوع به زمزم و معنی بعد شود.
|| کلماتی که مغان در محل ستایش و مناجات به باری تعالی و پرستش آتش و چیزی خوردن بر زبان رانند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از ناظم الاطباء). زمزمة. (آنندراج ). دعای زردشتیان که آهسته خوانند (بهنگام طعام خوردن و غیره ) و لب بدان نگشایند، بلکه آوازی از خیشوم وحلق برآرند. (فرهنگ فارسی معین ). زمزم بمعنی آهسته آهسته است و در خیابان نوشته که زمزمه در اصل زمزم است و آن مرکب از دو زم است که بمعنی آهسته باشد و چون مغان دعاهای مذهب خود آهسته آهسته خوانند بدین معنی مجازاًمستعمل گردید. (غیاث ) :
در حنجره شد چو مطربان بلبل
در زمزمه شد چو موبدان قمری .

منوچهری .


رجوع به زم ، زمزم و خرده اوستا ص 84 و 92 شود.

فرهنگ عمید

۱. ترنم کردن، آواز خواندن یا دعا خواندن آهسته.
۲. سخن گفتن زیر لب.
۳. (اسم ) [مجاز] شایعه.
۴. (اسم ) [قدیمی، مجاز] سرّ، راز.

دانشنامه عمومی

زمزمه می تواند به موارد زیر اشاره کند:
زمزمه یا گفتار آهسته
زمزمه (شبکه تلویزیونی)، دومین شبکه تلویزیونی سرگرم کننده عمومی و رایگان فارسی زبان متعلق به «شرکت پخش در خاورمیانه»
زمزمه گلاکن، نام کتابی از کارول کندال
زمزمه با باد، فیلمی به کارگردانی شهرام علیدی مضمونی
تالار زمزمه در کلیسای جامع سنت پل

نقل قول ها

زمزمه (مجموعه تلویزیونی). زمزمه (به انگلیسی: The Whispers) یک مجموعهٔ تلویزیونی درام، علمی-تخیلی تولید شده توسط سو هیو است. این مجموعه از ۱ ژوئن ۲۰۱۵ شروع به پخش کرد.

گویش مازنی

/zemzeme/ آوازی با صدای نرم و آهسته

آوازی با صدای نرم و آهسته


واژه نامه بختیاریکا

زمه زمه

پیشنهاد کاربران

آوازی که به آهستگی و زیر لب خوانده شود
یا
سخن زیر لب

ترنم

زمزمه: [اصطلاح مداحی ] نوحه و ناله مستمع به همراه مداح است این حرکت، باعث ایجاد شور و هیجان در محفل عزاداری و پررونق شدن برنامه مداح می شود.

صحبت آرام

پچ پچ کردن آرام

زمزمه افتادن

پچ پچه، پچپچه

زمزمه

نغمه ، زیرلب سخن گفتن ، سرود ، اواز خواندن


کلمات دیگر: