کلمه جو
صفحه اصلی

زردک


مترادف زردک : گزر، هویج

فارسی به انگلیسی

carrot, parsnip

carrot


فارسی به عربی

جزر

مترادف و متضاد

carrot (اسم)
هویج، زردک، موی قرمز

گزر، هویج


فرهنگ فارسی

زردرنگ، زردفام، گزر، هویچ
( اسم ) ۱ - مصغر زرد . ۲ - آب زعفران زرتک . ۳ - آب گل کاویشه زرتک . ۴ - جامه مله خود رنگ . ۵ - گرز حویج. یا تخم زردک تخم هویج. یا تخم بیابانی حویج صحرایی . یا زردک ریگی شقاقل . یا زردک وحشی حویج صحرایی .
نام صحرایی در مرو

فرهنگ معین

(زَ دَ ) [ په . ] (اِمصغ . ) نوعی هویج .

لغت نامه دهخدا

زردک. [ زَ دَ ] ( اِ مصغر ) معروف است و آن را گزر نیز گویند و معرب آن جزر است. ( برهان ). گزر. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جزر. ( ناظم الاطباء ). گزر. جزر. اسطافیلن. استافولینس. اصطفلین. اصطفلینه. زردویه. حویج . صباحیه. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). فریزندی ، یرنی و نطنزی «زردک » ( حویج ). ( حاشیه برهان چ معین ).
- زردک بیابانی ؛ جزر اقلیطی. جزر بری. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به زردک صحرائی شود.
- زردک دشتی ؛ زردک ریگی. شقاقل. ( ناظم الاطباء ).
- زردک ریگی ؛ آن بیخی است پرگره. شقاقل.اشقاقل. شقیقل. ( از منتهی الارب ). نام داروئی است که آن را شقاقل گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). و رجوع به شقاقل شود.
- زردک صحرائی ؛ گزردشتی. جزرالبری. حویج دشتی . اسطافولینس آغریوس.( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به جزر و گزر شود.
- زردک وحشی ؛ حویج صحرائی. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| پهلوی «زردک » ( زرده تخم مرغ ). ( حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به زرده شود. || خودرنگ را هم گفته اند یعنی جامه مله. ( برهان ). در تحفه به معنی جامه خودرنگ که درویشان پوشند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). پنبه زرد خودرنگ که مله نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) :
بگو به صوفی صاحب سماع زردک پوش
که نو، کسیت نخواهد خرید کهنه مدر.
نظام قاری ( دیوان البسه ).
چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم
بشد سجاده زردک بمر شدی اشهر.
نظام قاری ( ایضاً ).
محترم کرباس زردک بهر روی صوف شد
ورنه در بازار رخت او را کجا بودی رواج.
نظام قاری ( ایضاً ).
|| مصغر زرد هم هست و آن رنگی باشد معروف. ( برهان ). مصغر زرد و زردرنگ و زردفام. ( ناظم الاطباء ). || آب زعفران رانیز گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی زرتک هم آمده است که آب گل کاویشه باشد، یعنی زردآب گل کاجیره. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).در برهان بمعنی گل کاویشه نیز آمده که آن را زرتک نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بحیرالعصفر یا ماءالعصفر. عصفر. زردج. زرده.( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ). || جانوری هم هست که گوشت او بغایت فربه و لذیذ و لطیف می باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ): صفرد؛ و آن مرغی است. زردچغو؛ چکاوک زرد. صفاریه. ( زمخشری ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || نره. ( ناظم الاطباء ). بمجاز،قضیب. ( آنندراج ) :

زردک . [ ] (اِخ ) نام صحرائی در مرو : چون به ریگ رباط سیرشتر رسیدم . کاروانی مرا پیش آمد وگفتند این ریگ مروقوی است و راه بسیار غلط می شود، سعی در آن کن که در رفتن میل بطرف دست راست نمائی که بطرف دست چپ بیابان زردک است و پایانی ندارد و بیم هلاک است ... قاصد به طرف بیابان زردک روان شدم . پاره ای راه رفتم ، بخود آمدم . (انیس الطالبین بخاری ص 216).


زردک . [ زَ دَ ] (اِ مصغر) معروف است و آن را گزر نیز گویند و معرب آن جزر است . (برهان ). گزر. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جزر. (ناظم الاطباء). گزر. جزر. اسطافیلن . استافولینس . اصطفلین . اصطفلینه . زردویه . حویج . صباحیه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فریزندی ، یرنی و نطنزی «زردک » (حویج ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
- زردک بیابانی ؛ جزر اقلیطی . جزر بری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زردک صحرائی شود.
- زردک دشتی ؛ زردک ریگی . شقاقل . (ناظم الاطباء).
- زردک ریگی ؛ آن بیخی است پرگره . شقاقل .اشقاقل . شقیقل . (از منتهی الارب ). نام داروئی است که آن را شقاقل گویند. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به شقاقل شود.
- زردک صحرائی ؛ گزردشتی . جزرالبری . حویج دشتی . اسطافولینس آغریوس .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به جزر و گزر شود.
- زردک وحشی ؛ حویج صحرائی . (فرهنگ فارسی معین ).
|| پهلوی «زردک » (زرده ٔ تخم مرغ ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به زرده شود. || خودرنگ را هم گفته اند یعنی جامه ٔ مله . (برهان ). در تحفه به معنی جامه ٔ خودرنگ که درویشان پوشند. (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). پنبه ٔ زرد خودرنگ که مله نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
بگو به صوفی صاحب سماع زردک پوش
که نو، کسیت نخواهد خرید کهنه مدر.

نظام قاری (دیوان البسه ).


چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم
بشد سجاده ٔ زردک بمر شدی اشهر.

نظام قاری (ایضاً).


محترم کرباس زردک بهر روی صوف شد
ورنه در بازار رخت او را کجا بودی رواج .

نظام قاری (ایضاً).


|| مصغر زرد هم هست و آن رنگی باشد معروف . (برهان ). مصغر زرد و زردرنگ و زردفام . (ناظم الاطباء). || آب زعفران رانیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بمعنی زرتک هم آمده است که آب گل کاویشه باشد، یعنی زردآب گل کاجیره . (برهان ) (ناظم الاطباء).در برهان بمعنی گل کاویشه نیز آمده که آن را زرتک نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). بحیرالعصفر یا ماءالعصفر. عصفر. زردج . زرده .(از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). || جانوری هم هست که گوشت او بغایت فربه و لذیذ و لطیف می باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء): صفرد؛ و آن مرغی است . زردچغو؛ چکاوک زرد. صفاریه . (زمخشری ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || نره . (ناظم الاطباء). بمجاز،قضیب . (آنندراج ) :
تا کس و کاسه ٔ تو بر طبق عرض نهم
قلیه زردک دهمت جای گزر بورانی .

محسن تأثیر (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) = هویج
۲. [قدیمی] زردرنگ، زردفام.

دانشنامه عمومی

کاربردهای واژه زَردَک:
زردک نام دیگری است برای هویج.
زردک ریگی یا زردک ریش بزی نام دیگری است برای شَقاقُل
شقاقل یکی از سبزی ها است.
زردک نوعی ماهی در دریای خزر است.
مسجد زردک از آثار تاریخی ایران است.

دانشنامه آزاد فارسی

زَردَک
زَردَک
نژادهای وحشی و ایرانی گیاه هویج (Daucus Carota). هویج های وحشی در مقایسه با هویج فرنگی، خواص دارویی و غذایی متفاوتی دارد. ریشۀ آن اثر مدر دارد. میوۀ آن نیز در آب آوردن انساج، قولنج های کلیوی، هیستری، و نیز به عنوان مقوی معده، بادشکن و پادزهر سم مار و دانه اش نیز در بازکردن شرایین قلب مؤثر است. انواع مختلف هویج به علت دارابودن مواد مختلف، در تغذیۀ سلولهای بشرۀ پوست و سلامت آن ها بسیار مؤثرند.

گویش بختیاری

زردک bix zemin .


واژه نامه بختیاریکا

پرنده ای چون گنجشک که از سینه تا زیر دم زرد رنگ است

جدول کلمات

هویج

پیشنهاد کاربران

زردک
نوعی هویج است به رنگ زرد که در روستای تاریخی خرانق یزد کشت میگردد
موقع برداشت این محصول در زمستان میباشد.
زردک خرانق که مختص این روستا میباشد، بسیار شیرین و آبدار است.
یادآور میگردد اولین جشنوار زردک امسال به همت بخشداری خرانق در آذر ماه ۹۷ برگزار خواهد گردید

خیلی خواص داره. طبق حدیث ها ضد بواسیر و افزایش قوت جنسی ست

نام قریه ای است درسرزمین پشی ولسوالی مالستان ازغزنین افعانستان ( ( نوشته علی مدد"سلطانی" ) )


کلمات دیگر: