کلمه جو
صفحه اصلی

زخمه


مترادف زخمه : زخ، شکافه، مضراب

فارسی به انگلیسی

pick, plectrum, pluck

pluck


فارسی به عربی

اختیار

مترادف و متضاد

pick (اسم)
کلنگ، خلال، مضراب، زخمه، هر نوع الت نوک تیز

plectrum (اسم)
مضراب، زخمه، انگشتانه

زخ، شکافه، مضراب


فرهنگ فارسی

آلت کوچک فلزی که با آن سیمهای سازرادربیاورند
( اسم ) آلتی کوچک و فلزی که بدان ساز نوازند مضراب زخ .
در تداول مردم مصر قطعه ای پوست که برای زدن بکار برند نوعی تازیانه

برجستگی‌های نامنظم فلزی با لبه‌های تند و سطح تقریباً موازی با سطح قطعه که معمولاً فقط در چند نقطه به قطعۀ ریختگی متصل است


فرهنگ معین

(زَ مِ ) (اِ. ) مضراب ، آلت کوچکی که به وسیلة آن سازهای سیمی رامی نوازند.

لغت نامه دهخدا

( زخمة ) زخمة. [ زَ م َ ] ( ع مص ، اِ ) مانند زخم در اصل لغت پارسی بمعنی زدنست و در عربی ضربت و ضربه است. ( انجمن آرا و آنندراج ذیل زخم و زخ ).

زخمة. [ زَ خ َ م َ ] ( ع اِ )گندیدگی گوشت : فیه زخمة؛ یعنی در آن گندیدگی هست و این مخصوص به گوشت ددان است. ( از محیطالمحیط ) ( از اقرب الموارد ) ( از ترجمه قاموس ). برخی زخمه را خاص گوشت درندگان دانند و گویند گندیدگی گوشت پرندگان را زَهَمة خوانند. زخمه بوی ناخوش تر باشد. ( از تاج العروس ). بوی گند و پلید گوشت است. گوشت گندیده را زَخِم وزَخِمة گویند. ( از المعجم الوسیط ). بوی چربش تباه شده. و یا این که بوی بد است بطور مطلق و یا ویژه گوشت ددان است. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). برخی گفته اند زخمه فاسد و سخت بدبو بودن گوشت بسیار چرب است. ( از قاموس ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ).

زخمة. [ زَ م َ ] ( ع اِ ) نیم تنه که سینه و تمام بالاتنه انسان را بپوشد. صدرة. و این لغت متداول مردم عراقست : یلبسون زخمة و علی الزخمه... رجوع به مجلة لغة العرب سال 8 ص 199 شود.

زخمة. [ زَ م َ ] ( ع اِ ) ( در تداول مردم مصر ) قطعه ای پوست است که برای زدن بکار برند. ( از محیطالمحیط ). نوعی تازیانه را گویند. ( از المعجم الوسیط ). || زخمة السرج ؛ ( در تداول عامه ) دستگیره ای است که کنار زین قرار دهند تا دلو از آن بیاویزند و بهنگام سوار شدن آنرا دست آویز کنند. ج ، زخمات. ( از محیط المحیط ) ( از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی ).

زخمة. [ زُ م َ ] ( ع ص ) نتن العرض. ( از متن اللغة ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

زخمة. [ زَ خ ِ م َ ] ( ع ص ) گوشت گندیده و بدبوی. ( از المعجم الوسیط ). و رجوع به زَخْم و زَخَمة شود.
زخمه. [ زَ م َ / م ِ ] ( اِ ) مطلق زدن. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن بمعنی کتک و صدمه اختصاص ندارد.نواختن ساز، کوفتن کوس ، بازی چوگان را نیز زخمه گویند، همچنانکه زدن گویند. || یک زدن ساز . ( فرهنگ نظام ) :
نوای مطرب خوش زخمه و سرود غنج
خروش عاشق سرگشته و عتاب نگار.
مسعودی ( لغت فرس چ اقبال ص 72 ).
بدان سرو شد [ باربد ] بربط اندر کنار
زمانی همی بود تا شهریار...
یکی نغز دستان بزد [ باربد ] بر درخت

زخمة. [ زَ خ َ م َ ] (ع اِ)گندیدگی گوشت : فیه زخمة؛ یعنی در آن گندیدگی هست و این مخصوص به گوشت ددان است . (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از ترجمه ٔ قاموس ). برخی زخمه را خاص گوشت درندگان دانند و گویند گندیدگی گوشت پرندگان را زَهَمة خوانند. زخمه بوی ناخوش تر باشد. (از تاج العروس ). بوی گند و پلید گوشت است . گوشت گندیده را زَخِم وزَخِمة گویند. (از المعجم الوسیط). بوی چربش تباه شده . و یا این که بوی بد است بطور مطلق و یا ویژه ٔ گوشت ددان است . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). برخی گفته اند زخمه فاسد و سخت بدبو بودن گوشت بسیار چرب است . (از قاموس ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).


زخمة. [ زَ خ ِ م َ ] (ع ص ) گوشت گندیده و بدبوی . (از المعجم الوسیط). و رجوع به زَخْم و زَخَمة شود.


زخمة. [ زَ م َ ] (ع اِ) (در تداول مردم مصر) قطعه ای پوست است که برای زدن بکار برند. (از محیطالمحیط). نوعی تازیانه را گویند. (از المعجم الوسیط). || زخمة السرج ؛ (در تداول عامه ) دستگیره ای است که کنار زین قرار دهند تا دلو از آن بیاویزند و بهنگام سوار شدن آنرا دست آویز کنند. ج ، زخمات . (از محیط المحیط) (از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی ).


زخمة. [ زَ م َ ] (ع اِ) نیم تنه که سینه و تمام بالاتنه ٔ انسان را بپوشد. صدرة. و این لغت متداول مردم عراقست : یلبسون زخمة و علی الزخمه ... رجوع به مجلة لغة العرب سال 8 ص 199 شود.


زخمة. [ زَ م َ ] (ع مص ، اِ) مانند زخم در اصل لغت پارسی بمعنی زدنست و در عربی ضربت و ضربه است . (انجمن آرا و آنندراج ذیل زخم و زخ ).


زخمة. [ زُ م َ ] (ع ص ) نتن العرض . (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


زخمه . [ زَ م َ / م ِ ] (اِ) مطلق زدن . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن بمعنی کتک و صدمه اختصاص ندارد.نواختن ساز، کوفتن کوس ، بازی چوگان را نیز زخمه گویند، همچنانکه زدن گویند. || یک زدن ساز . (فرهنگ نظام ) :
نوای مطرب خوش زخمه و سرود غنج
خروش عاشق سرگشته و عتاب نگار.

مسعودی (لغت فرس چ اقبال ص 72).


بدان سرو شد [ باربد ] بربط اندر کنار
زمانی همی بود تا شهریار...
یکی نغز دستان بزد [ باربد ] بر درخت
کز آن خیره شد مرد بیداربخت
از آن زخمه سرکش چو بیهوش گشت
بدانست کآن کیست ، خاموش گشت .

فردوسی .



هزار زخمه به دانگیست نرخ گردن تو
نه نسیه میدهی آنرا که نقد خر نبود.

سوزنی .


زهره بدو زخمه از سر نعش
در رقص کند سه خواهران را.

خاقانی .


بر زخمه ٔ عشق کوفتی پای
وز صدمه ٔ آه رفتی از جای .

نظامی .


بدستان ، دوستان را کیسه پرداز
بزخمه ، زخم دلها را شفا ساز.

نظامی .


زخمه بدو راست ، راست ناید
بربط کژ و زخمه راست باید.

نظامی .


ره زدن مطربش آواره کرد
زخمه ٔ او پرده ٔ جان پاره کرد.

امیرخسرو.


- بزخمه گرفتن ؛ زدن . نواختن آلتی از آلات موسیقی :
بلبل بزخمه گیرد نی بر سر بهار
چون خواجه ٔ خطیر برد دست را به می .

منوچهری .


- شکرزخمه ؛ (تیر...) تیری ، که ضربه اش راست ودرست باشد :
چون ز کمان تیر شکرزخمه ریخت
زهر ز بزغاله ٔ خوانش گریخت .

نظامی .


- نوزخمه ؛ آنکه چوگان زدن تازه آموخته :
آدم نوزخمه در آمد بپیش
تا برد آن گوی بچوگان خویش .

نظامی .


|| (بمجاز) آوازی که از زخم و شکافه بر آید :
هیچ راحت می نبینم درسرود رود تو
جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست .

رودکی .


زخمه ٔ رودزن نه پست و نه زیر
زلف ساقی نه کوته و نه دراز.

فرخی .


کس زخمه نساخت بر تراز بم .

خاقانی .


خوش است خاصه کسی را که بشنود بصبوح
ز چنگ ، زخمه ٔ زیر و ز عود ناله ٔ زار.

؟ (از سندبادنامه ص 137).


|| زخمه ، آنچه بربط و رباب و امثال آن بدان زنند و آنرا شکافه نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). مضراب و آلتی که سازندگان بدان ساز نوازند. (از ناظم الاطباء). آلتی که با آن سازرا نوازند که عربیش مضراب است . (فرهنگ نظام ). چوبکی باشد که سازندگان بدان ساز نوازند و بعربی مضراب خوانند. (از برهان قاطع). هر چیز که با آن سازها نوازند، و در سراج نوشته که زخمه چوبکی است که بدان سازهارا نوازند. بعربی مضراب گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) . مضراب سازها را گویند. (رشیدی ) (از جهانگیری ). مضرب . (السامی فی الاسامی ). مضراب سازها. و شکافه نیز گویند. (فرهنگ خطی ). مضراب و مضرب . (دهار). شکافه ٔ خنیاگران . مضراب . (لغت فرس اسدی ). آن باشد که بدان رودها زنند. (صحاح الفرس ):
خواهی تا توبه کرده رطل بگیرد
زخمه ٔ غوش ترا بفندق تر گیر.

عماره .


گاه بی زخمه بخرگاه تو بربط زنمی
تا کسی نشنودی بانگ برون از خرگاه .

فرخی .


بنالم ایرا با من فلک همی کند آنک
بزخم ، زخمه بر ابریشم رباب کنند.

مسعودسعد.


سمعها پر سماع داودیست
کز سر زخمه شکر افتاده ست .

خاقانی .


بربط اعجمی صفت هشت زبانش در دهن
از سر زخمه ترجمان کرده به تازی و دری .

خاقانی .


رباب باربد شد سحر پرداز
بزخمه چون چکاند از ره ساز.

امیرخسرو.


بی زخمه و گوشمال مطرب
هیزم بود آن رباب نبود.

ضیاءالدین بسطامی .


- بزخمه بر ؛ بر مضراب برای نواختن ساز :
انگشت ارغنون زن رومی بزخمه بر
تب لرزه ٔ تناتننانا برافکند.

خاقانی .


|| بمعنی حرکت جماع در مصطلحات آمده . (از غیاث اللغات ) (ازآنندراج ).

فرهنگ عمید

وسیلۀ کوچک فلزی که با آن سیم های ساز را به صدا درمی آورند، مضراب، زخ: ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی / زاری از ما نه تو زاری می کنی (مولوی: ۵۹ ).

دانشنامه عمومی

زَخمه یا مِضراب، ابزاری است که برای تولید صدا از سازهای سیمی و زهی مورد استفاده قرار می گیرد.
جنس زخمه و مضراب در سازها متفاوت است: گاه فلزی و گاه از جنس شاخ یا پلاستیک و از چوب و گاهی نیز از پلاستیک و بالاخره بعضی اوقات از پر مرغ است.
زخمه ای که برای نواختن سازهای تار استفاده می شود، وسیله ای است از جنس برنج (آلیاژ) به طول تقریبی سه سانتی متر. قسمتی از نصف طول این مضراب، برای آنکه در دست های نوازنده راحت قرار گیرد، با موم پوشیده شده است.همچنین زخمه یا مضراب برای به صدا درآوردن ساز قانون به کار برده میشود.مضراب ساز قانون به وسیله یک حلقه نگهدارنده از جنس برنج بدست متصل و مورد استفاده قرار میگیرد.
سازشناسی؛ تألیف: پرویز منصوری؛ انتشارات زوار؛ تهران: ۱۳۷۹

فرهنگستان زبان و ادب

{scab} [مهندسی مواد و متالورژی] برجستگی های نامنظم فلزی با لبه های تند و سطح تقریباً موازی با سطح قطعه که معمولاً فقط در چند نقطه به قطعۀ ریختگی متصل است

پیشنهاد کاربران

ضربه ، ضربه زدن

زخمه : [اصطلاح موسیقی ] نواختن ساز با سر انگشت یا هر وسیله ی دیگر را می گویند.

تبلیغات خیلی زیاد و آزار دهنده است
لطفا مقدار تبلیغات را منطقی کنید .


کلمات دیگر: