کلمه جو
صفحه اصلی

ملکوت


مترادف ملکوت : عالم علوی، عالم غیب، عالم مجردات، لاهوت ، عالم فرشتگان، بزرگی، عظمت

متضاد ملکوت : ناسوت

برابر پارسی : شکوه خدایی، سپهر، جهان بالا

فارسی به انگلیسی

heaven, paradise, kingdom, kingdom (of heaven)

kingdom (of heaven)


heaven, Paradise


مترادف و متضاد

عالم‌علوی، عالم‌غیب، عالم‌مجردات، لاهوت ≠ ناسوت


۱. عالمعلوی، عالمغیب، عالممجردات، لاهوت ≠ ناسوت
۲. عالم فرشتگان
۳. بزرگی، عظمت


فرهنگ فارسی

عالم غیب که عالم مختص بارواح است.
بزرگی وچیرگی وقدرت وعظمت وسلطه آسمانی، عالم فرشتگان
( اسم ) ۱ - بزرگی ، عظمت . ۲ - عظمت الهی . یا جهان ( عالم ) ملکوت . ۱ - عالم مجردات بطور مطلق مقابل جبروت و ناسوت ( که زیر آن واقع اند ) و لاهوت ( که بالای آنست ) . ۲ - عالم غیب ( ابن العربی ) که عالم مختص به ارواح و نفوس است ( دکتر غنی . تاریخ تصوف . ۶۵۶ ) یا ملکوت اسفل عالم مثل معلقه است مقابل ملکوت اعلی یا ملکوت اسمائ عالم علوی . مجردات یا ملکوت اعلی عالم عقول و نفوس مجرده مقابل ملکوت اسفل یا ملک و ملکوت .

فرهنگ معین

(مَ لَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سلطة الهی و آسمانی . ۲ - عالم فرشتگان .

لغت نامه دهخدا

ملکوت. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) پادشاهی. ( دهار ). پادشاهی بزرگ. ( ترجمان القرآن ). بزرگی و چیرگی. مَلکُوَة. ( منتهی الارب ). چیرگی و عزت و بزرگی و عظمت و سلطان. ( ناظم الاطباء ). عز و سلطان. ( اقرب الموارد ). پادشاهی و پروردگاری و تصرف. ( غیاث ) ( آنندراج ) : ذی الاَّلاء و الجبروت و البهاء و الملکوت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298 ). الهی در ملکوت تو کمتر از مویم سخن بیهوده تا کی گویم. ( خواجه عبداﷲ انصاری ).
اندر ملکوت ازل از حشمت نامش
خورشید شده خاطب و گردون شده منبر.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 241 ).
|| ملک عظیم. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). و این کلمه بر وزن فَعَلوت است که از مُلک مشتق شده ، مانند رَهَبوت از رهبة. و به صورت مَلکَوة آیدو گویند: له ملکوت العراق و ملکوة العراق ؛ ای عزه وسلطانه و ملکه. ( از اقرب الموارد ). || عالم فرشتگان. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). محل قدیسین در آسمان. ( از اقرب الموارد ). ( اصطلاح تصوف ) به اصطلاح صوفیان ، عالم معنی که عالم ارواح است و بعضی به معنی عالم غیب نوشته و در بعضی از رسائل تصوف مسطور است که ملکوت مقام عبادت فرشتگان است ، یعنی طاعت وعبادت بی قصور و بی فتور حاصل شود چنانکه مقام عبادت ملائکه است. ( غیاث ) ( آنندراج ). عالم معنی و عالم غیب و مقام عبادت فرشتگان یعنی طاعت و عبادت بی قصور و بی فتور. ( ناظم الاطباء ). ملکوت عبارت از باطن جهان است و ملک عبارت از ظاهر آن و بحقیقت ملکوت هر چیز جان آن است که آن چیز به او قائم است و جان همه چیزها به صفت قیومی خدای عز و جل قائم است ، چنانکه فرموده : بیده ملکوت کل شی . ( مرصادالعباد، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). عالم غیب. ( تعریفات جرجانی ، اصطلاحات الصوفیه ). ملکوت در اصطلاح صوفیه ، عالم ارواح و عالم غیب و عالم معنی را گویند. و نیز مرتبه صفات را جبروت خوانند و مرتبه اسماء را ملکوت نامند و در لطایف اللغات می گوید: مُلک در لغت ماسوی اﷲ از ممکنات موجوده و معدومیه و مقدوره و در اصطلاح صوفیه از عالم شهادت عبارت است ، چنانکه ملکوت از عالم غیب و جبروت از عالم انوار و لاهوت ذات حق. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). عالم مجردات را به طور مطلق عالم ملکوت گویند. ( فرهنگ علوم عقلی سجادی ). ملکوت در اصطلاح صوفیه ، عالم ارواح و عالم غیب و عالم معنی را گویند و بالجمله ملکوت عالم غیب ، جبروت عالم انوار، لاهوت ذات حق و عالم ملک ، عالم اجسام و اعراض است که عالم شهادت هم گویند. بعضی گفته اند هر شی از اشیاء را سه قسم است : 1- ظاهر که ملک خوانند. 2- باطن که ملکوت نامند. 3- جبروت که حد فاصل است. و بالاخره عالم ملکوت عالم صفات است بطور مطلق. ( فرهنگ مصطلحات عرفاء ) : از دیدن عجایب ملکوت بازمانده و با نفس و خلق دنیا انس گرفته. ( کشف الاسرار ج 3 ص 750 ).راه خود بر ایشان فروگیرم تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلی در سر جولان کنند. ( کشف الاسرار ج 3ص 750 ). تفکر کنید و دلیل گیرید به آنچه خلق را خبر دادم از ملکوت آسمان و زمین. ( کشف الاسرار ج 3 ص 804 ).

ملکوت . [ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سمام است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


ملکوت . [ م َ ل َ ] (ع اِ) پادشاهی . (دهار). پادشاهی بزرگ . (ترجمان القرآن ). بزرگی و چیرگی . مَلکُوَة. (منتهی الارب ). چیرگی و عزت و بزرگی و عظمت و سلطان . (ناظم الاطباء). عز و سلطان . (اقرب الموارد). پادشاهی و پروردگاری و تصرف . (غیاث ) (آنندراج ) : ذی الاَّلاء و الجبروت و البهاء و الملکوت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). الهی در ملکوت تو کمتر از مویم سخن بیهوده تا کی گویم . (خواجه عبداﷲ انصاری ).
اندر ملکوت ازل از حشمت نامش
خورشید شده خاطب و گردون شده منبر.

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 241).


|| ملک عظیم . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و این کلمه بر وزن فَعَلوت است که از مُلک مشتق شده ، مانند رَهَبوت از رهبة. و به صورت مَلکَوة آیدو گویند: له ملکوت العراق و ملکوة العراق ؛ ای عزه وسلطانه و ملکه . (از اقرب الموارد). || عالم فرشتگان . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). محل قدیسین در آسمان . (از اقرب الموارد). (اصطلاح تصوف ) به اصطلاح صوفیان ، عالم معنی که عالم ارواح است و بعضی به معنی عالم غیب نوشته و در بعضی از رسائل تصوف مسطور است که ملکوت مقام عبادت فرشتگان است ، یعنی طاعت وعبادت بی قصور و بی فتور حاصل شود چنانکه مقام عبادت ملائکه است . (غیاث ) (آنندراج ). عالم معنی و عالم غیب و مقام عبادت فرشتگان یعنی طاعت و عبادت بی قصور و بی فتور. (ناظم الاطباء). ملکوت عبارت از باطن جهان است و ملک عبارت از ظاهر آن و بحقیقت ملکوت هر چیز جان آن است که آن چیز به او قائم است و جان همه ٔ چیزها به صفت قیومی خدای عز و جل قائم است ، چنانکه فرموده : بیده ملکوت کل شی ٔ . (مرصادالعباد، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عالم غیب . (تعریفات جرجانی ، اصطلاحات الصوفیه ). ملکوت در اصطلاح صوفیه ، عالم ارواح و عالم غیب و عالم معنی را گویند. و نیز مرتبه ٔ صفات را جبروت خوانند و مرتبه ٔ اسماء را ملکوت نامند و در لطایف اللغات می گوید: مُلک در لغت ماسوی اﷲ از ممکنات موجوده و معدومیه و مقدوره و در اصطلاح صوفیه از عالم شهادت عبارت است ، چنانکه ملکوت از عالم غیب و جبروت از عالم انوار و لاهوت ذات حق . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). عالم مجردات را به طور مطلق عالم ملکوت گویند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی ). ملکوت در اصطلاح صوفیه ، عالم ارواح و عالم غیب و عالم معنی را گویند و بالجمله ملکوت عالم غیب ، جبروت عالم انوار، لاهوت ذات حق و عالم ملک ، عالم اجسام و اعراض است که عالم شهادت هم گویند. بعضی گفته اند هر شی ٔ از اشیاء را سه قسم است : 1- ظاهر که ملک خوانند. 2- باطن که ملکوت نامند. 3- جبروت که حد فاصل است . و بالاخره عالم ملکوت عالم صفات است بطور مطلق . (فرهنگ مصطلحات عرفاء) : از دیدن عجایب ملکوت بازمانده و با نفس و خلق دنیا انس گرفته . (کشف الاسرار ج 3 ص 750).راه خود بر ایشان فروگیرم تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلی در سر جولان کنند. (کشف الاسرار ج 3ص 750). تفکر کنید و دلیل گیرید به آنچه خلق را خبر دادم از ملکوت آسمان و زمین . (کشف الاسرار ج 3 ص 804).
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
امید من به خلد برین جاودانه بود.

سنائی (دیوان چ مصفا ص 425).


سهل است اگر به منظر من ننگری از آنک
منظورم عالم ملکوت است مخبرم .

سیدحسن غزنوی .


به ذروه ٔ ملکوت آی ازنشیمن خاک
که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک .

جمال الدین عبدالرزاق .


ساکنان صوامع ملکوت
بر دعای وی اقتصار کنند.

جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 144).


بودم معلم ملکوت اندر آسمان
از طاعتم هزارهزاران خزانه بود.

خاقانی .


تا خبر یأس او در ملکوت اوفتاد
سبحه ٔ روح الامین نیست مگر الامان .

خاقانی .


دهر جلال تو دید ایمان آورد و گفت
کای ملکوت اسجدواکادم وقت است هان .

خاقانی .


امر دهد کردگار کای ملکوت احتیاط
پند دهد روزگار کای ثقلین اعتبار.

خاقانی .


دل تا به خانه ای است که هر ساعتی در او
شمع خزاین ملکوت افکند ضیا.

خاقانی .


هر یک را فرشته ای از عالم قدس ملکوت آموزگار گردانیده و لوح تفهیم و تعلیم در پیش نهاده . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 85). مرغان شاخسار ملکوت را از آشیانه ٔ عصمت درآرند و بسته ٔ دام بهانه گردانند. (مرزبان نامه ایضاً ص 111). خروس را صدای اذان به آذان صدرنشینان صفه ٔ ملکوت رسیده . (مرزبان نامه ایضاً ص 286).
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم .

مولوی .


غم فرزند و نان و جامه و قوت
بازت آرد ز سیر در ملکوت .

(گلستان ).


ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده ٔ مستانه زدند.

حافظ.


ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند.

حافظ.


آن معلم ملکوت را از میان مقدسان و مسبحان بیرون برد و داغ لعنت ابدی بر جبین نهاد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 388). دوم ملاحظه ٔ معانی باطنه از عالم ملکوت و آن خاص قوت قلب باشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 306).
ناگهان از صوامع ملکوت
این حدیثم سروش گفت به گوش .

هاتف .


آسانتر است که شتر در سوراخ سوزن بگذرد از آنکه توانگر در ملکوت خدا اندررود. (دیاتسارون ص 156).
|| (اصطلاح فلسفه ) عالم مجردات را بطور مطلق عالم ملکوت گویند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی ). عوالم در نزد حکما، سه است : عالم عقول و آن عالم جبروت است ، عالم نفوس و آن عالم ملکوت است و عالم ملک و آن عالم اجرام است . (رسالة فی اعتقاد الحکماء للشیخ شهاب الدین سهروردی ص 270). عالم غیب مختص به ارواح و نفوس . (تعریفات جرجانی ).
- ملکوت اسفل ؛ مثل معلقه است در مقابل ملکوت اعلی که عالم عقول و نفوس مجرده را گویند و ملکوت بمعنی الاعم و هو عالم الغیب جملة و ملکوت بمعنی الاخص و هو عالم المثال و یقال له الملکوت الاسفل . (فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
- ملکوت اسماء ؛ مراد عالم علوی و مجردات است . (فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
- ملکوت اعلی ؛ رجوع به ترکیب ملکوت اسفل شود.

فرهنگ عمید

عالم فرشتگان، عالم غیب.

دانشنامه عمومی

ملکوت می تواند به موارد زیر اشاره داشته باشد:
ملکوت (داستان)، رمان و کتابی اثر بهرام صادقی
ملکوت (فیلم)، فیلمی ایرانی به کارگردانی خسرو هریتاش
ملکوت (مجموعه تلویزیونی)، یک سریال ایرانی به کارگردانی محمدرضا آهنج
ملکوت عوالم چهارگانه لاهوت جبروت ناسوت

دانشنامه آزاد فارسی

مَلَکوت (کتاب)
نوشتۀ بهرام صادقی، رمانی وهمناک، به فارسی، به شیوۀ راوی دانای کل محدود به شخصیت (← راوی)، در ۱۳۴۰ش. جنّی در کالبد آقای مودّت حلول می کند و دوستانش او را با عجله به مطبِ دکتر حاتم، تنها پزشک شهر، می رسانند. جن، که به دستِ دکتر حاتم، از معدۀ آقای مودّت بیرون کشیده می شود، با زبانی رمزی خبر بیماری سرطانِ معدۀ آقای مودّت را به دکتر اطلاع می دهد. داستان با نثری تغزلی، ملهم از کتاب مقدس، و در فضایی مالیخولیایی روایت می شود. درگیریِ لفظی دکتر حاتم با م.ل. (ملکوت)، بیماری که قرار است دکتر حاتم دستش را قطع کند، چگونگی تفکر و برخوردِ آدم های مرگ اندیشی را نشان می دهد که امید و باوری به دنیای دیگر ندارند. داستان زمان و مکانِ مشخصی ندارد. شخصیت های داستان گذشته شان را از نیمه شبِ چهارشنبه ای موهوم، تا صبح ِ فردایش، درخلالِ تک گویی های خود مرور می کنند.

فرهنگ فارسی ساره

پادشاه


نقل قول ها

ملکوت (رمان کوتاه). ملکوت نام رمان کوتاهی از بهرام صادقی است.
• «از زندگی و از هم تمتع کافی بگیرید، بخوانید، برقصید، چند رمان مطالعه کنید، بخورید، بنوشید، یکی دو شاهکار موسیقی گوش کنید… چه فرق می کند؟ اگر قرن ها هم زنده باشید همین کارها را خواهید کرد. پس مسئله فقط در کمیت است و نه کیفیت، و آدم عاقل کارهای یکنواخت و همیشگی را سال های سال تکرار نمی کند. به عقیده من یک هفته زندگی در این جهان کافی است، به شرط آنکه از تاریخ مرگ خود واقعاً خبر داشته باشد وشما این موهبت را دارید.»• «گریستم زیرا دانستم این لحظه را هم گذراندم و دیگر نخواهم داشت.»• «من بارها به تو گفته ام که اگر کسی ادعا کند جیبش پر از پول است خیلی ساده می توان تحقیق کرد یا به اثبات رساند: کافی است که پول ها را در جیبش به صدا دربیاورد – اگر سکه باشد- یا بیرون بکشد و نشان بدهد. اما آیا ممکن است که کسی قلبش را دربیاورد و به محبوبه اش ثابت کند که مالامال از عشق او است؟ برای محبوب گاهی اشاره ای هم کافی است و دیگر لازم نیست عاشق زیاد قهرمان بازی دربیاورد.»• «‎و به من ضعف و رقتی دست داد که احساس کردم در خواب و رؤیا بسوی مرگ می روم و می خواستم فریاد بزنم، اما زبانم بریده بود و از دهانم خون گرم سفید بر زمین می چکید و فقط در درون خودم بود که فریاد می زدم و طنین فریادم در کاسه سرم می ییچید و می دانستم که تنها خود آن را می شنود و می گفتم: کجا است، کجا است آن روز گرامی که بیاید و روح مرا بشوید؟ زیرا که من می خواهم زنده باشم و زندگی کنم و دوست بدارم و بینم و بفهمم و حرف بزنم و از مرگ می ترسم و می گریزم که مرا پست می کند، خاک می کند و به دهان کرمها و حشرات می اندازد و من می خواهم به خوبی ها رو کنم و بار دیگر هر چیز پاک را از سر بگیرم و باز عاشق بشوم و از همسرم بچه دار شوم و فرزندم را با مهربانی بزرگ کنم و به او، روزی که بتواند دشنه ای بدهم؛ و در این لحظه شنیدم که بادی سیاه وزید و کسی انگار که در خلاء می خندید؛ و به من اشاره می کرد و پس از آن رؤیا رو به پایان می رفت و موجودی بود که صورتی نداشت و شکلی، و برای من شکلک در می آورد مسخره ام می کرد و همه چیز سیاه شد و من بیدار شدم.»• «خانه ام را رنگ روغن می زنم. صبح ها زود از خواب بلند می شوم. دندان هایم را مرتب مسواک می کنم به این ترتیب قطرهٔ ناچیزی می شوم، در این اقیانوس یکسان و یکرنگی که اسمش اجتماع آدم هاست یکی مثل آنها می شوم با همان علاقه و عادات و آداب هرچند که حقیر و پوچ و احمقانه باشند. اکنون من میان زمین و آسمان معلق مانده ام. تنها هستم و به جائی و کسی تعلق ندارم. ممکن است حالا افکارم خیلی عالی باشد. آدم واقع بینی باشم که همه چیزهای باطل و پوچ را احساس کرده است و ممکن است کسی باشم غیر از میلیون ها نفر مردم عادی که مثل حیوان ها می خورند و می نوشند و جماع می کنند و می میرند. همین هاست که عذابم می دهد و به نظرم پوچ تر و ابلهانه تر از هرچیز می آید… اما از این پس… من یکی از هزارها خواهم بود… یکی… از میلیون ها… و در طبقه ای جا خواهم گرفت و دیگر آسوده خواهم شد! مثل همانها می خورم و می نوشم و جماع می کنم و زندگی را جدی و واقعی می گیرم…»• «دست ها و پاهای من چالاکند، قوی و تازه، اما سرم پیراست، به اندازهٔ سال های عمرم. من اغلب اندیشیده ام که آن دوگانگی که همیشه در حیاتم حس کرده ام نتیجهٔ این وضع بوده است. یک گوشهٔ بدنم مرا به زندگی می خواند وگوشهٔ دیگری به مرگ. این دو گانگی را در روحم کشنده تر وشدیدتر حس می کنم…»• «اگر زندگی کلاف نخی باشد، من آنرا باز کرده می بینم.کاملاً گسترده وصاف. پیچ وتابش نمی دهم و رشته هایش را به دست وپایم نمی بندم. برای همین است که عده ای را دوست می دارم وعده ای را دوست نمی دارم. اما به کسی کینه ندارم.»• «مردم این آمپول ها را برای طول عمر می زنند یا برای ازدیاد و ادامه میل جنسی که در آن بسیار حریصند. اگر از نظر شرافت، این کار من زیاد نجیبانه نباشد که تقریباً کار دلالان محبت را می کنم، در پیشگاه حقیقت که خود من هستم مشکور خواهد بود. زیرا نه اراده و میل آنهارا عملی ساخته ام و نه اراده ومیل خودم را، آنها جز این چه لذت دیگری، چه موضوع جالب دیگری، چه سرگرمی و چه امیدواری و هدف دیگری می توانند در زندگی سراسر پوچ و خالی وخسته کننده و یکنواختشان داشته باشند؟ اما کسانی که جور دیگر هستند و طور دیگر می اندیشند به سراغ من نمی آیند.»• «خیلی چیزها فهمیده ام :بعد ازظهرها اورا عذاب می دهد، نمی داند چه کار کند و چطور اینهمه لحظه های پوچ و خالی را تحمل کند، شب ها خوابش نمی برد و وقتی هم به خواب می رود کابوسهای وحشتناک به سراغش می آید. آه، عجیب است، در تمام این چیزها من هم با او شریکم. هیچ وقت نمی توانم فراموش کنم که یک عمر با این دردها و شکنجه ها زندگی کرده ام و تصور اینکه بازهم باید نفس بکشم و زنده باشم مثل باد زمستان می لرزاندم. صبحها همیشه تا ساعت ده در خواب بوده ام. خواب! اما این آرزو را هم به گور خواهم برد که حتی یک شب مثل مردم عادی، مثل کارگران راه، دهقانان و باربران، بتوانم بخوابم. شب ها را با بیدار شدنها و خواب دیدنها و از خواب پریدنها سحر می کنم؛ دیگر قرصهای خواب آور هم، هرقدری قوی باشند، به فریادم نمی رسند؛ و آنوقت وقتی سپیده می زند اندکی راحت می شوم و از چنگال خیالها و خاطراتم رهایی می یابم.»• «آن دشنه خون آلود را به او می دهم و سر بر زانویش می گذارم و به همه چیز اعتراف می کنم. آیا چه خواهد کرد؟ آیا مرا خواهد کشت یا خواهد بخشید؟ نمی دانم، هیچ نمی دانم، و به او التماس می کنم، فریاد می زنم که:”این شیطان را در درون من به قتل برسان، این غبار مزاحم را، این تب وسوسه لعنتی را، این دلهرهٔ تمام ناشدنی را، این رنج و اضطراب سالیان را، این درخت گناه را در من برخاک بیانداز و ریشه هایش را برای ابد بسوزان…. مرا بکش! مرا بکش!”»• «سال ها، سال ها… و در دشت ها و کوهسارها گریختم. آرامش و یقین با من وداع کرده بود و پاکی ومحبت جلوهٔ بیهوده و ابلهانه ای داشت…. پس نمی توان در این دنیا به چیزی دل بست، نمی توان به کسی امید داشت، پس جز دوزخ و سیاهی کسی با تو دوستی نمی کند، همان چیزهایی که هیچ کس نمی تواند از تو بگیرد، از تو دور کند، آنها را بکشد یا خفه کند؟ …»• «این سزای حماقت من است. سزای همهٔ آن سال ها و روزهایی است که مصرانه به زندگی چسبیدم و خودم را نکشتم، خودم را پیشاپیش آسوده نکردم؛ و حالا هیچ کس مقصر نیست، و من شایستهٔ این تحقیر و توهین هستم، شایسته ام زیرا می توانستم به میل خود وبه فکر خود بمیرم و نمردم.»• «چرا تاکنون نفهمیده بودم که مرگ خواهد آمد؟ سال ها به خوبی کار کردم و حرف زدم و راه رفتم، زندگی معتدل و پاکی داشتم، مال کسی را نخوردم و به همه کمک رساندم. اما احمق بودم. درتمام آن سال ها که من مثل معصومان و قدیسان زندگی می کردم و به خیال خود نمونهٔ کامل یک فرد انسانی بودم در حقیقت خودم را فریب می دادم و گول می زدم و احمق بیچاره ای بیش نبودم، زیرا برای هیچ وپوچ زحمت می کشیدم و یخه می دراندم. اگر جز این بود چرا می بایست به این سرنوشت کثیف دچار بشوم؟ چرا می بایست محکوم به مرگی باشم که مایهٔ خنده وشوخی است؟ درست مثل مرگ حیوانی بی زبان و ابله.»

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَلَکُوتَ: سلطنت و حکومت (کلمه ملکوت و کلمه جبروت که مبالغه در مالکیت و جباریت است)
معنی مَعَارِجِ: درجات بالا - نردبانها (کلمه معارج جمع معرج است که مفسرین آن را به آلت صعود یعنی نردبان و کنایه است از مقامات ملکوت که فرشتگان هنگام مراجعه به خدای سبحان به آن عروج میکنند )
معنی یَدِهِ: دستش (برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن باید دانست که این کلمه دارای چند معنا نیست بلکه تنها به معنای دست است و در سایر معانی بطور استعاره بکار میرود . چون آن معانی اموری هستند که از شؤون مربوط به دست میباشند ، مانند انفاق و س...
معنی یَدِیَ: دستم (در اصل "یدین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است . برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن باید دانست که این کلمه دارای چند معنا نیست بلکه تنها به معنای دست است و در سایر معانی بطور استعاره بکار میرود . چون آن معانی...
معنی بَیْنَ أَیْدِیکُمْ: پیش روی شما - جلوی شما - در مقابلتان(در اصل "أَیْدِین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است در عباراتی نظیر"بَیْنَ أَیْدِیهِمْ"بین دو دست استعاره از پیش رو ، مقابل یا آینده می باشد.برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن با...
معنی بَیْنَ أَیْدِینَا: پیش روی ما - جلوی ما - در مقابل ما (در اصل "أَیْدِین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است در عباراتی نظیر"بَیْنَ أَیْدِیهِمْ"بین دو دست استعاره از پیش رو ، مقابل یا آینده می باشد.برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن بای...
معنی بَیْنَ أَیْدِیهِمْ: پیش روی آنان (در اصل "أَیْدِین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است در عباراتی نظیر"بَیْنَ أَیْدِیهِمْ"بین دو دست استعاره از پیش رو ، مقابل یا آینده می باشد.برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن باید دانست که این کلمه دا...
معنی بَیْنَ یَدَیْ: پیشاپیش - پیش از(در اصل "یدین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است در عباراتی نظیر"بین یدیه "بین دو دست استعاره از پیش رو ، مقابل یا آینده می باشد.برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن باید دانست که این کلمه دارای چند مع...
معنی بَیْنَ یَدَیَّ: پیش از من (در اصل "یدین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است . برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن باید دانست که این کلمه دارای چند معنا نیست بلکه تنها به معنای دست است و در سایر معانی بطور استعاره بکار میرود . چون آن ...
معنی بَیْنَ یَدَیْهِ: پیش از خود (در اصل "یدین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است . برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن باید دانست که این کلمه دارای چند معنا نیست بلکه تنها به معنای دست است و در سایر معانی بطور استعاره بکار میرود . چون آن...
معنی بَیْنَ یَدَیْهَا: روبروی آن - در حضور آن (در اصل "یدین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است . برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن باید دانست که این کلمه دارای چند معنا نیست بلکه تنها به معنای دست است و در سایر معانی بطور استعاره بکار می...
ریشه کلمه:
ملک (۲۰۶ بار)

منظور از «ملکوت» در اینجا حکومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستی است.
«مَلَکُوت» از ریشه «ملک» (بر وزن حکم) به معنای «حکومت و مالکیت» است و اضافه «واو» و «ت» به آن برای تأکید و مبالغه می باشد، مفهوم آیه چنین می شود: حاکمیت و مالکیت بی قید و شرط همه چیز، به دست قدرت خدا است، و چنین خداوندی از هر گونه عجز و ناتوانی، منزّه و مبرّا است، و در این صورت، احیاء مردگان، و پوشیدن لباس حیات بر استخوانهای پوسیده، و خاکهای پراکنده، مشکلی برای او ایجاد نخواهد کرد، چون چنین است، به طور یقین همه شما به سوی او باز می گردید، و معاد حق است.
این لفظ چهاربار در قرآن مجید آمده است . . در این دو آیه ظاهراً مراد حکومت و تدبیری و نظمی است که در آسمانها و زمین است. در مجمع فرموده: مَلَکُوت مانند مُلْک (بروزن قفل) است ولی ملک رساتر و ابلغ است زیرا واو و تاء برای مبالغه اضافه می‏شوند. در صحاح گوید: مَلَکُوت از مُلْک (بروزن قفل) است مثل رَهَبُوتْ از رَهْبَة گویند:«لَهُ مَلَکُوتُ الْعِراقِ» برای او است حکومت عراق. ما وقتیکه از کارخانه‏ای دیدن می‏کنیم می‏بینیم که در آن نظم بخصوصی حکم فرما است هم در ساختن و هم در کار انداختن آن همین طور است آسمانها و زمین. یعنی: و همانطور به ابراهیم حکومت و نظمی که در آسمانها و زمین است نشان می‏دادیم. ایضاً . . پاک و منزّه است خدایی که حکومت و اداره هر چیز در دست او است.

پیشنهاد کاربران

معنای عرفانی مَلَکُوت :�بدان که مُکوّنات دو گوه باشد : رَوحانیات و جِسمانیات که این دو را غَیب و شهادت یا عِلوِیات و سِفلیات یا دُنیا و عُقبی یا آخرت و اوُلی یا مُلک و مَلکوت گویند. آنچه را از هستی بُوَد مُلک نامندکه به حواس پنجگانه درک گردد و قابل تقسیم و تجزیه باشد! و آنچه از علم هستی پدیدار نباشد وحواس پنجگانه آن رادرک نتواندکرد و قابل قسمت و تجزیه نباشد ملکوت بُوَد. . . . � ( نک:سیر و طیر 27 )


کلمات دیگر: