کلمه جو
صفحه اصلی

بینایی


مترادف بینایی : دید، رویت، باصره، اطلاع، بصیرت، بینش، دانایی

متضاد بینایی : شنوایی

فارسی به انگلیسی

sight, [fig.] clear - sightedness


eye, eyesight, sight, vision


sight, clear-sightedness, eye, eyesight, vision, [fig.] clear - sightedness

فارسی به عربی

بصر , رویة , عین , منظور , نظر

مترادف و متضاد

دید، رویت ≠ شنوایی


باصره


اطلاع، بصیرت، بینش، دانایی


۱. دید، رویت
۲. باصره
۳. اطلاع، بصیرت، بینش، دانایی ≠ شنوایی


acumen (اسم)
تیز هوشی، تیز فهمی، فراست، ظرفیت، بینایی

insight (اسم)
فراست، بینایی، فهم، بصیرت، بینش، درون بینی، چشم باطن

vision (اسم)
بینایی، الهام، خیال، بصیرت، تصور، دید، وحی، منظره، رویا

sight (اسم)
بینایی، نظر، هدف، منظر، دیدگاه، جلوه، قیافه، چشم، دید، بینش، منظره، تماشا، باصره، قدرت دید، الت نشانه روی

eyesight (اسم)
بینایی، دید، بینش

eye (اسم)
بینایی، دهانه، کاراگاه، باجه، عین، چشم، دیده، سوراخ سوزن، مرکز هر چیزی، دکمه یا گره سیب زمینی

perspective (اسم)
بینایی، منظر، روشن بینی، دید، مال اندیشی، چشم انداز، منظره، لحاظ، جنبه فکری، سعه نظر، مناظر و مرایا، تجسم شی، خطور فکر

discernment (اسم)
بینایی، درک، تشخیص، بصیرت، تمیز، دریافت

spectrum (اسم)
بینایی، خیال، شبح، منظر، طیف، رنگ های مریی در طیف بین

فرهنگ فارسی

حسی که ازطریق آن گیرنده‌های شبکیۀ چشم با دریافت نور بازتابیده از اشیای محیط پیرامون، آنها را به‌صورت تصویر شناسایی می‌کند متـ . دید 3


۱ - بینندگی بصیرت . ۲ - قو. باصره یکی از حواس ظاهر که مرکز آن چشم و وظیف. وی دیدن اشیائ است باصره .

بینایی . تیزی نظر . روشنائی چشم . دید . نیروی باصره . روشنائی چشم .

فرهنگ معین

(حامص . ) ۱ - بینندگی ، بصیرت . ۲ - قوة باصره .

لغت نامه دهخدا

بینایی. ( اِ مرکب ) چشم. عین. ( برهان ). رجوع به بینائی شود. || ( حامص ) بینائی. دیده وری و بینندگی باشد. ( برهان ). || قدرت دید. نیروی چشم. رجوع به بینائی شود. || بصیرت.

بینائی. ( حامص ) بینایی. تیزی نظر. روشنائی چشم. ( ناظم الاطباء ). دید. نیروی باصره. روشنائی چشم. دید : هرگاه که زجاجیه کوچکتر شود بینائی ضعیف تر شود و بینائی باطل شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
شب صفت پرده تنهائی است
شمع در او گوهر بینائی است.
نظامی.
دلم کورست و بینائی گزیند
چه کوری دل چه آنکس کو نبیند.
نظامی.
بی رخت چشم ندارم که جهان را بینم
بدو چشمت که ز چشمم مرو ای بینائی.
سعدی.
همه را دیده برویت نگرانست ولیک
همه کس را نتوان گفت که بینائی هست.
سعدی.
موی در چشم بود آفت بینائی و باز
چشم من خود بخیال سر زلفت بیناست.
کمال.
مرد را تا نبود بینائی
چه گهر در نظر وی چه گیاه.
یغما.
- چشم بینائی ؛ چشم بیننده. چشم دیدن :
خرد بهتر از چشم بینائی است
نه بینائی افزون ز دانائی است.
ابوشکور.
|| دیده وری. ( جهانگیری ). بینش است و دیدن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بصیرت و بینندگی. ( ناظم الاطباء ).
- بینائی دل ؛ بصیرت. چشم دل.
|| به بینائی ؛ در حضور. در مرآی. در نظر. ( یادداشت مؤلف ) :
بفرمای داری زدن بر درش
به بینائی لشکر و کشورش.
فردوسی.
|| ( اِ ) چشم. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). بصر. باصره :
دو بینائیم بازده بیشتر
که بی چشم نانی نیرزد دوسر.
شمسی ( یوسف و زلیخا ص 324 ).
بر معصیت گماشته ای روز و شب مدام
جان و دل و دو گوش دو بینائیت تمام.
ناصرخسرو.
ای اصل ترا بر همه احرار تقدم
خاک قدمت سرمه بینائی مردم.
سوزنی.
ز بهر دیدن رویت مرا ای نور بینائی
بدیده درکشم خاک در تیم پلاس ای جان.
سوزنی.
باد روشن بدین دو بینائی.
نظامی.
دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینائی را.
سعدی.
- سواد بینائی ؛ حد بینش. آغاز دید. مایه روشنی چشم :
بمن سلام فرستاددوستی امروز
که ای نتیجه کلکت سواد بینائی.
حافظ.

فرهنگ عمید

۱. بینا بودن، بینندگی.
۲. بصیرت.
۳. (اسم، حاصل مصدر ) از حواس پنجگانه که وظیفه اش دیدن چیزها است و مرکز آن چشم است.

دانشنامه عمومی

بینایی یک دستگاه حسی از حواس پنج گانه است که توانایی درک و تفسیر محیط اطراف را با استفاده از نور مرئی منعکس شده از اجسام را دارد. اجزای مختلف فیزیولوژیکی دخیل در بینایی به صورت جمعی به عنوان دستگاه بینایی شناخته می شوند. بینایی یکی از حواس پنج گانه است.
نور از قرنیه عبور کرده و از مایع زلالیه، عدسی چشم و زجاجیه گذشته و به شبکیه می رسد. قرنیه و عدسی باعث ایجاد تصویر اشیاء بر روی شبکیه می شوند. قطر مردمک توسط انقباض و انبساط عضلات شعاعی و حلقوی موجود در عنبیه تغییر کرده و مقدار نور وارد شده به چشم تنظیم می شود. تحریک اعصاب سمپاتیک باعث انقباض عضلات شعاعی و افزایش قطر مردمک می شود. تحریک اعصاب پاراسمپاتیک، عضلات حلقوی را منقبض و قطر مردمک را کم می کند. تصویری که از اشیاء بر روی شبکیه می افتد معکوس است؛ ولی مغز با یادگیری تصویر را به صورت طبیعی درک می کند. عدسی چشم، کوژ (محدب) است و میزان تحدب و در نتیجه قدرت همگرایی آن تغییر می کند تا تصویر بر روی شبکیه باقی بماند. این سازوکار که تطابق خوانده می شود به کمک عضلات مژگانی صورت می گیرد.

دانشنامه آزاد فارسی


فرهنگستان زبان و ادب

{vision , sight} [علوم پایۀ پزشکی، علوم تشریحی] حسی که ازطریق آن گیرنده های شبکیۀ چشم با دریافت نور بازتابیده از اشیای محیط پیرامون، آنها را به صورت تصویر شناسایی می کند متـ . دید 3

نقل قول ها

بینایی ؛ نیروی دیداری ، توانایی درک و تفسیر محیط اطراف از اطلاعات رسیده به چشم از طیف مرئی.
• « بینایی ، هنر دیدنِ آنچه که در دیگران نامرئی است. » 100 Fun and Easy Ways to Slow Down and Enjoy Your Life (2004 -> جاناتان سوییفت

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بینایی به معنی قوّه دیدن رنگها و شکلها (باصره)، از حواس پنجگانه است و از آن به مناسبت در بابهای صلات، قضاء، قصاص و دیات سخن رفته است.
کلمات مترادف با بینایی عبارتند از:قوه بینایی، قوه باصره، باصره حسیه، بصر حسی، بصریه، حاسه بصریه، حس باصره، حس بصری، حس بینایی، روح باصره، قوه بصر، قوه بصریه، قوه نفسانیه باصره.
بینایی در نماز
مستحب است مؤذن، بینا و وقت شناس باشد.
بینایی در قضاء
در شرط بودن بینایی در قاضی اختلاف است.
بینایی در قصاص و دیات
...

جدول کلمات

بصر


کلمات دیگر: