کلمه جو
صفحه اصلی

ناروا


مترادف ناروا : حرام، نامشروع، غیرجایز، ناحق، ناسزا، ناشایسته، ناشایست، نامعقول، ناوجه، بیجا، ناکردنی، نبهره، بد، سوء، ممنوع، بی رونق، کاسد

متضاد ناروا : حلال

فارسی به انگلیسی

discriminatory, illegitimate, illicit, impermissible, inadvisable, inexpedient, unfair, unjust, wrong, injury, inadmissible, undue

inadmissible, unjust, undue


discriminatory, illegitimate, illicit, impermissible, inadvisable, inexpedient, injury, unfair, unjust, wrong


فارسی به عربی

ظالم , غیر شرعی , مرفوض

مترادف و متضاد

illegitimate (صفت)
حرامزاده، غیر مشروع، ناروا

undue (صفت)
بی مورد، غیر ضروری، زیادی، ناروا

unjust (صفت)
ستمگر، ناصحیح، ظالم، ستمکار، ناروا، غیر منصفانه، غیر عادلانه، بی انصاف، بی عدالت

inadmissible (صفت)
ناپسندیده، ناروا، غیر جایز، تصدیق نکردنی

impermissible (صفت)
ممنوع، غیر مجاز، ناروا

inadvisable (صفت)
مضر، ناروا، دور از صلاح، غیر مقتضی، بی صرفه

trumped-up (صفت)
بی مورد، نا درست، جعلی، ناروا، خلاف واقع

unduly (قید)
ناروا، بی جهت، بی خود

حرام، نامشروع ≠ حلال


غیرجایز، ناحق، ناسزا، ناشایسته، ناشایست، نامعقول، ناوجه


بیجا، ناکردنی، نبهره


بد، سوء، ممنوع، نامعقول


بی‌رونق، کاسد


۱. حرام، نامشروع
۲. غیرجایز، ناحق، ناسزا، ناشایسته، ناشایست، نامعقول، ناوجه
۳. بیجا، ناکردنی، نبهره
۴. بد، سوء، ممنوع، نامعقول
۵. بیرونق، کاسد ≠ حلال


فرهنگ فارسی

شهری است در شمال شرقی جمهوری استونی کنار رودی بهمین نام سکنه آن ۷۲٠٠٠ تن میباشد . شارل دوازدهم پادشاه سوئد در ۱۷٠٠ م . ناروا را که قلعه مستحکمی بود تسخیر کرد و پطر کبیر در سال ۱۷٠۴ م . آنرا از سوئد پس گرفت و تا ۱۹۱۹ در تصرف روسیه بود . پس از آن به استونی بازگشت . ( امروزه استونی از جمهوریهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی است . )
حرام، ناشایست، ناپسند، پول قلب، ناروان هم گویند
( اسم ) آش انار .
شهریست در استونی کنار رود ناروا جمعیت آن ۲۸٠٠٠ تن است .

فرهنگ معین

(رَ ) (ص فا. ) ۱ - غیرمجاز.۲ - حرام ، ناشایست .

لغت نامه دهخدا

ناروا.[ نارْ ]( اِ مرکب ) ناربا. ( شعوری ). آش انار. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آش آب انار. رمانیه.ناربا. || حرارت. گرمی. ( ناظم الاطباء ).

ناروا. [ رَ ] ( ص مرکب ) چیزی که روا نباشد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چیزی که جایز و روا نباشد. ( ناظم الاطباء ) :
فرستاده را گفت کاین بی بهاست
هرآنکس که دارد جز او نارواست.
فردوسی.
به دادار گفت ای جهاندار راست
پرستش به جز مرتو را نارواست.
فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 1785 ).
چنین داد پاسخ که این نارواست
بها و زمین هم فروشنده راست.
فردوسی ( شاهنامه ج 5 ص 2179 ).
زمین قبله نامور مصطفی است
از او روی برداشتن نارواست.
اسدی.
گم گشتن او که ناروا بود
آگاه شدند کز کجا بود.
نظامی.
گنه گر بر ایشان نهم نارواست
ور از خودخطا بینم این هم خطاست.
نظامی.
|| حرف بی معنی. ( شعوری ).ناسزا. || ناشایسته. نالایق. ( ناظم الاطباء ). منکر. ( دهار ). ناسزاوار. || حرام. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). غیرمشروع. حرام. خلاف شرع. ( ناظم الاطباء ). نامشروع. نامجاز. ناجایز. قدغن شده. ممنوع. محظور. منهی. || بی رونقی . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). مرادف نارایج. ( آنندراج ). کاسد. ( ربنجنی ). متاع کاسد. ( شعوری ). که رایج نبود. که قابل داد و ستد نباشد. ( ناظم الاطباء ). کساد. بی دررو. بی رونق. کاسده. کم مشتری. کم طالب. کم خریدار. بی فروش :
ناروا چون درم قلب ز تو بی هنران
باروائی تو و در هر هنری قلب درم.
سوزنی.
ای ناروا ز قد تو بازار نارون
وی تا ختن رسیده ز زلف تو تاختن.
ابوریجان غزنوی ( از آنندراج ).
درین سراچه غرض نارواست جنس هنر
چه در نظر خر و گاو و چه دلدل و چه براق.
ملافوقی یزدی ( از آنندراج ).
متاع معرفت عارفان در این عالم
بنزد اهل جهان نارواست هرچه که هست.
ابوالمعانی ( از شعوری ).
ببازار وفا گر خودفروشان را گذر افتد
به نرخ کیمیا گیرند جنس ناروائی را.
جلال اسیر.
- درم ناروا، سکه ناروا ؛ نارواج. ناسره. قلب. نارایج. نبهره :
آری شبه آرد بها گهر را
عزت درم ناروا روا را.

ناروا. [ رَ ] (ص مرکب ) چیزی که روا نباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که جایز و روا نباشد. (ناظم الاطباء) :
فرستاده را گفت کاین بی بهاست
هرآنکس که دارد جز او نارواست .

فردوسی .


به دادار گفت ای جهاندار راست
پرستش به جز مرتو را نارواست .

فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 1785).


چنین داد پاسخ که این نارواست
بها و زمین هم فروشنده راست .

فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2179).


زمین قبله ٔ نامور مصطفی است
از او روی برداشتن نارواست .

اسدی .


گم گشتن او که ناروا بود
آگاه شدند کز کجا بود.

نظامی .


گنه گر بر ایشان نهم نارواست
ور از خودخطا بینم این هم خطاست .

نظامی .


|| حرف بی معنی . (شعوری ).ناسزا. || ناشایسته . نالایق . (ناظم الاطباء). منکر. (دهار). ناسزاوار. || حرام . (انجمن آرا) (آنندراج ). غیرمشروع . حرام . خلاف شرع . (ناظم الاطباء). نامشروع . نامجاز. ناجایز. قدغن شده . ممنوع . محظور. منهی . || بی رونقی . (انجمن آرا) (آنندراج ). مرادف نارایج . (آنندراج ). کاسد. (ربنجنی ). متاع کاسد. (شعوری ). که رایج نبود. که قابل داد و ستد نباشد. (ناظم الاطباء). کساد. بی دررو. بی رونق . کاسده . کم مشتری . کم طالب . کم خریدار. بی فروش :
ناروا چون درم قلب ز تو بی هنران
باروائی تو و در هر هنری قلب درم .

سوزنی .


ای ناروا ز قد تو بازار نارون
وی تا ختن رسیده ز زلف تو تاختن .

ابوریجان غزنوی (از آنندراج ).


درین سراچه غرض نارواست جنس هنر
چه در نظر خر و گاو و چه دلدل و چه براق .

ملافوقی یزدی (از آنندراج ).


متاع معرفت عارفان در این عالم
بنزد اهل جهان نارواست هرچه که هست .

ابوالمعانی (از شعوری ).


ببازار وفا گر خودفروشان را گذر افتد
به نرخ کیمیا گیرند جنس ناروائی را.

جلال اسیر.


- درم ناروا، سکه ٔ ناروا ؛ نارواج . ناسره . قلب . نارایج . نبهره :
آری شبه آرد بها گهر را
عزت درم ناروا روا را.

سوزنی .


|| روانشده . برنیامده . میسرنشده :
هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا.

مولوی .



ناروا.[ نارْ ](اِ مرکب ) ناربا. (شعوری ). آش انار. (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آش آب انار. رمانیه .ناربا. || حرارت . گرمی . (ناظم الاطباء).


ناروا.(اِخ ) شهری است در استونی کنار رود ناروا جمعیت آن 28000 تن است و مرکز صنایع بافندگی است . شارل دوازدهم پادشاه سوئد به سال 1700م . ناروا را که در آن زمان قلعه ٔ محکمی بود تسخیر کرد. ولی پطر کبیر به سال 1704 آن را از سوئد پس گرفت و به روسیه بازگرداند.


فرهنگ عمید

۱. حرام، ناشایست، ناپسند.
۲. برآورده نشده.
۳. ویژگی پول قلب.

دانشنامه عمومی

ناروا شهری مرزی در کشور استونی، که جمعیت آن ۶۵٬۸۸۶ نفر و مساحت آن ۸۴٫۵۴ کیلومتر مربع است.
http://en.wikipedia.org/w/index.php?title=Narva&oldid=444022622

پیشنهاد کاربران

خلاف

لایجوز. [ ی َ ] ( ع جمله ٔ فعلیه، ص مرکب ) ( از: لا یجوز ) که روا نباشد. که جایز نیست. ناجایز. ناروا :
یجوز و لایجوزستش همه فقه از جهان لیکن
سرا یکسر ز مال وقف گشتستش چو جوزائی.
ناصرخسرو.
هرچه کان گفت لایجوز چنین
آن دگر گفت عندنا لابأس.
ناصرخسرو.
دانه ٔ دین ز لایجوز و یجوز
سیر شیرش نکرده بود هنوز.
سنائی.
صوفی و عشق در حدیث هنوز
سلب و ایجاب و لایجوز و یجوز.
سنائی.


کلمات دیگر: