سیرت . [ رَ ] (ع اِ) طریقه . (غیاث ). رفتار. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص
60). عادت و طریقه . (آنندراج ). روش .
رفتار
: عهدها بست که تا باشد بیدار بود
عهدها بست و جهان گشت بدان سیرت و سان .
فرخی .
خواجه ٔ سید بوبکر حصیری که بدو
هر زمان تازه شود سیرت بوبکر و عمر.
فرخی .
سخنهای منظوم شاعر شنیدن
بود سیرت و شیمت خسروانی .
منوچهری .
بچگانمان همه ماننده ٔ شمس و قمرند
زآنکه هم سیرت و هم صورت هر دو پدرند.
منوچهری .
روزگارها بگفتی و آن سیرتهای ملکانه امیر بازنمودی . (تاریخ بیهقی ). چند آثار ستوده و سیرتهای پسندیده . (تاریخ بیهقی ).
چون سیرت چرخ را بدیدم
کو کرد نژند و خشکسارم .
ناصرخسرو.
ببین گرت باید که بینی بظاهر
از او صورت و سیرت حیدری را.
ناصرخسرو.
و او سیرت خاندان قضات پارس دانسته بوده و معاینه دیده . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
118). و به ابتدای عهد طریق عهد میسپرد بعاقبت سیرت بگردانید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
107).
امیر غازی محمود سیف دولت او
شجاعت علی و سیرت عمر دارد.
مسعودسعد.
هنر ندارد قیمت مگر بسیرت او
صدف ندارد قیمت مگر بدر خوشآب .
امیرمعزی .
سیرت مرد نگر درگذر از صورت و ریش
کان گیا کش بنگارندنچینند برش .
سنایی .
پسندیده تر سیرتها آن است که بتقوی و عفاف کشد. (کلیله و دمنه ).
از عنصری بماند و ز امثال عنصری
تا روز حشر سیرت محمود مشتهر.
رشیدالدین وطواط.
آسیه توفیق وساره سیرتست
سیرتش بر انس و جان خواهم گزید.
خاقانی .
و او در آن شغل سیرت پسندیده پیش گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و قوت و شوکت در آن صورت یک سیرت داشته باشد. (جهانگشای جوینی ).
صبر کن ایدل که صبر سیرت اهل صفاست
چاره ٔعشق احتمال ، شرط محبت وفاست .
سعدی .
من آن را آدمی خوانم که دارد سیرت نیکو
مراچه مصلحت با آنکه این گبرست و آن ترسا.
سلمان ساوجی (دیوان چ اوستا ص 3).
|| هیئت . (آنندراج ). پیکر. هیکل . ریخت . وضع. (ناظم الاطباء)
: من غلام نظر آصف عهدم کو را
صورت خواجگی و سیرت درویشانست .
حافظ.
|| توشه . ذخیره . (ناظم الاطباء). || فارسیان به معنی عرض و ناموس آرند. (غیاث ) (آنندراج ).