معنی: دامنه کوه یا پهنه دشت
دمن
فرهنگ اسم ها
معنی: دامنه کوه یا پهنه دشت
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - آثار خانه و حیات مردمی در زمینی . ۲ - جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن .
یونانیان روح آدمی را چون به مقام خدایی می رسید دمن می خواندند .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
جان فشان وراد زی و راه کوب و مرد باش
تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن.
کالاّ غراب ریمن و جغد دمن نیند.
چشم غره شد به خضرای دمن
عقل گوید بر محک ماش زن.
خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن
گردد چو اطلال و دمن دیوار قسطنطانیه.
آنجاست همه ربع و طلال و دمن من.
نی بر آثار دیار و رسم و اطلال و دمن.
بوستان تر گشت و اطلال و دمن.
خاک دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن.
کو غراب البین گو تا بر دمن بگریستی.
روزی اندر شکارگاه یمن
با بزرگان آن دیار و دمن.
دمن. [ دَ م َ ] ( اِ ) مزبله و جایی است که خاکروبه را اندازند. ( لغت محلی شوشتر ) ( برهان ) ( آنندراج ) اما در این معنی عربی و به کسر اول است. || مخفف دامن است. ( برهان ).دامن. || کنار و دامنه. ( ناظم الاطباء ).
دمن. [ دَ ] ( ع اِ ) پوسیدگی و سیاهی که به خرمابن رسد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
دمن . [ دَ ] (ع اِ) پوسیدگی و سیاهی که به خرمابن رسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
دمن . [ دَ ] (ع مص ) نیرودادن زمین را به سرگین و اصلاح کردن آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گندیده و سیاه شدن خرمابن . (از اقرب الموارد). || کینه ور گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کینه ور شدن . (دهار). کینه ور شدن به کسی در مدت درازی . (از اقرب الموارد).
دمن . [ دَ م َ ] (اِ) مزبله و جایی است که خاکروبه را اندازند. (لغت محلی شوشتر) (برهان ) (آنندراج ) اما در این معنی عربی و به کسر اول است . || مخفف دامن است . (برهان ).دامن . || کنار و دامنه . (ناظم الاطباء).
دمن . [ دَ م َ ] (اِخ ) نام معشوقه ٔ نل بوده ، و قصه ٔ نل و دمن مشهور است . (لغت محلی شوشتر) (برهان ) (ناظم الاطباء). نام معشوقه ٔ نل و راجه ٔ هندوستان . (از آنندراج ).
دمن . [ دِ ] (ع اِ) سرگین توبرتو نشسته . || پشک شتر و گوسفند و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پشک . (از اقرب الموارد). || یقال هو دمن مال ؛ یعنی او نیکوست در سیاست شتران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ دِمْنَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به دمنة شود.
جان فشان وراد زی و راه کوب و مرد باش
تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن .
خاقانی .
خود را همای دولت خوانند و غافلند
کالاّ غراب ریمن و جغد دمن نیند.
خاقانی .
- خضرای دمن ؛ سبزه که از سرگین زار بروید : ایاکم و خضراء الدمن ؛ بپرهیزید از سبزه ٔ سرگین زار . (حدیث نبوی ).
چشم غره شد به خضرای دمن
عقل گوید بر محک ماش زن .
مولوی .
|| به معنی سرگین است . (از برهان ). سرگین جمعگشته . (از آنندراج ) (از غیاث ). || ج ِ دمنه . به معنی آثارخانه و سواد مردم و آثار باشش مردم . (آنندراج ) :
خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن
گردد چو اطلال و دمن دیوار قسطنطانیه .
منوچهری .
و آنجا که تو بوده ستی ایام گذشته
آنجاست همه ربع و طلال و دمن من .
منوچهری .
تا بر آن آثار شعر خویشتن گریند باز
نی بر آثار دیار و رسم و اطلال و دمن .
منوچهری .
ابر آشفته برآمد وز دمش
بوستان تر گشت و اطلال و دمن .
ناصرخسرو.
ربع از دلم پرخون کنم اطلال را جیحون کنم
خاک دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن .
امیرمعزی .
او همایی بود و بی او قصر حکمت شد دمن
کو غراب البین گو تا بر دمن بگریستی .
خاقانی .
|| صحرا. دشت . دست . (یادداشت مؤلف ) :
روزی اندر شکارگاه یمن
با بزرگان آن دیار و دمن .
نظامی .
شاه دمن و رئیس اطلال .
نظامی .
|| کینه ٔ دیرینه ، یا عام است . || جای نزدیک خانه . (آنندراج ).
دمن . [ دِ م ُ ] (یونانی ، اِ) یونانیان روح آدمی را چون به مقام خدایی می رسید دمن می خواندند. (ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دو کولانژ).
فرهنگ عمید
= دامن
دامن#NAME?
مزبله؛ خاکروبهدان.
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای آلمان
فهرست شهرهای جمهوری آذربایجان
گویش مازنی
دامن
کسی که در موقع پیاده روی زیاد نفس بکشد
پیشنهاد کاربران
زمین تپه دار ، زمین ناهم صطح طبیعی.
دل که تنگ است به کجا باید رفت؟!
به در و دشتو دمن یا به باغو گلو گلزارو چمن