کلمه جو
صفحه اصلی

بیدار


مترادف بیدار : ناخفته، ساهر، آگاه، متنبه، متوجه، هشیار، هوشیار، متیقظ، عارف، واقف

متضاد بیدار : خفته، غافل

فارسی به انگلیسی

awake, wakeful, enlightened, [fig.] enlightened, conscious, sleepless, up, vigilant

awake, [fig.] enlightened


awake, conscious, sleepless, up , vigilant, wakeful


فارسی به عربی

متیقظ , مستیقظ

فرهنگ اسم ها

اسم: بیدار (پسر) (فارسی) (تلفظ: bidār) (فارسی: بيدار) (انگلیسی: bidar)
معنی: کسی که در خواب نباشد، ( مجاز ) آگاه و هوشیار، ویژگی آن که در خواب نیست، ( به مجاز ) آگاه، هوشیار، آگاه و هوشیار شدن، ( به مجاز ) برانگیخته شدن حس و حالتی در کسی، ( اَعلام ) نام سه نشریه ی فارسی زبان که دو تای آن در تهران در سال شمسی و شمسی و سومی در مزارشریف ( افغانستان ) در سال شمسی به چاپ می رسید

(تلفظ: bidār) ویژگی آن که در خواب نیست ؛ (به مجاز) آگاه ، هوشیار ؛ آگاه و هوشیار شدن ؛ (به مجاز) برانگیخته شدن حس و حالتی در کسی .


مترادف و متضاد

vigilant (صفت)
حساس، هوشیار، گوش بزنگ، مراقب، بیدار

wakeful (صفت)
گوش بزنگ، بیدار، هشیار، شب زنده دار

awake (صفت)
بیدار، من تبه

ناخفته، ساهر ≠ خفته، غافل


آگاه، متنبه، متوجه، هشیار، هوشیار


متیقظ


عارف، واقف


۱. ناخفته، ساهر
۲. آگاه، متنبه، متوجه، هشیار، هوشیار
۳. متیقظ
۴. عارف، واقف ≠ خفته، غافل


فرهنگ فارسی

کسی که درخواب نباشد، نقیض خوابیده، آگاه وهوشیار
( صفت اسم ) ۱ - کسی که در خواب نباشد مقابل خوابیده . ۲ - آگاه هوشیار متنبه .
درختچه ایست کم برگ یا بی برگ که آنرا دیدار نیز نامند و کائوچوک دارد و در چاه بهار در اطراف منازل برای پرچین فراوان غرس میشود ٠

فرهنگ معین

(ص . ) ۱ - کسی که در خواب نباشد، مق خوابیده . ۲ - آگاه ، هوشیار.

لغت نامه دهخدا

بیدار. ( ص ، اِ )که در خواب نیست. مقابل خفته. صاحب آنندراج گوید: مقابل خفته مرکب از «بید» بمعنی شعور و آگاهی و «دار»که کلمه نسبت است و غنچه ، آیینه ، بخت ، دولت ، همت ، دل ، خاطر، جان ، عقل ، شرم ، شبنم ، عرق ، فتنه و مغز در صفات او مستعمل است. ( از آنندراج ). کسی که در خواب نباشد. ( ناظم الاطباء ). کسی که در خواب نباشد. مقابل خوابیده. صاحب غیاث گوید: مرکب از «بید» و لفظ «دار» یک دال را حذف کرده اند. یا آنکه مرکب است از «بید» ولفظ «آر» که کلمه نسبت است و بید بمعنی شعور است وبیداری بلفظ کشیدن مستعمل است. ( غیاث ) :
شبان تاری بیدار و چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی بریش برفوزد.
طیان.
شب خواب کند هرکس و تو هر شب تا روز
از آرزوی خدمت او باشی بیدار.
فرخی.
بداد کوش و بشب خسب ایمن از همه بد
که مرد بیداد از بیم بد بود بیدار.
اسکافی.
براه و بخواب و ببزم و شکار
نباید که تنها بود شهریار
بزودی کشد بخت زان خفته کین
چو بیداری او را بود در کمین.
اسدی.
بیدار چو شید است بدیدار ولیکن
پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا.
ناصرخسرو.
هرگه که همیشه دل تو بیهش و خفتست
بیدار چه سودست ترا چشم چو خرگوش.
ناصرخسرو.
مرا چون چشم دل زی خلق چشم سر بسوی شب
چو اندر لشکری خفته یکی بیدار تنهائی.
ناصرخسرو.
بخت تو خواب دیده بیدار تا ز امن
بر چشم فتنه خواب مهنا برافکند.
خاقانی.
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار.
سعدی.
از آن چشمان خواب آلوده شبها شد که بیدارم
تو ای اختر گواهی دیده شب زنده داران را.
یغما.
|| سربرداشته. سربرآورده. مقابل آرمیده : می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و مکر و خدیعت بیدار و وفا و حریت در خواب. ( کلیله و دمنه ).
من ترا طفل خفته چون دانم
که توئی خواب دیده بیدار.
خاقانی.
|| هشیار. آگاه. بهوش. مواظب کار. مراقب. ( یادداشت مؤلف ). هوشیار. متنبه. ( از ناظم الاطباء ) : مهلب مردی بیدار، کاردان بود. ( ترجمه طبری بلعمی ).
بدو گفت گیو ای جهاندار کی
سرافراز و بیدار و فرخنده پی.
فردوسی.

بیدار. (اِ) نام آهنگی از موسیقی . رجوع به آهنگ شود.


بیدار. (ص ، اِ)که در خواب نیست . مقابل خفته . صاحب آنندراج گوید: مقابل خفته مرکب از «بید» بمعنی شعور و آگاهی و «دار»که کلمه ٔ نسبت است و غنچه ، آیینه ، بخت ، دولت ، همت ، دل ، خاطر، جان ، عقل ، شرم ، شبنم ، عرق ، فتنه و مغز در صفات او مستعمل است . (از آنندراج ). کسی که در خواب نباشد. (ناظم الاطباء). کسی که در خواب نباشد. مقابل خوابیده . صاحب غیاث گوید: مرکب از «بید» و لفظ «دار» یک دال را حذف کرده اند. یا آنکه مرکب است از «بید» ولفظ «آر» که کلمه ٔ نسبت است و بید بمعنی شعور است وبیداری بلفظ کشیدن مستعمل است . (غیاث ) :
شبان تاری بیدار و چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی بریش برفوزد.

طیان .


شب خواب کند هرکس و تو هر شب تا روز
از آرزوی خدمت او باشی بیدار.

فرخی .


بداد کوش و بشب خسب ایمن از همه بد
که مرد بیداد از بیم بد بود بیدار.

اسکافی .


براه و بخواب و ببزم و شکار
نباید که تنها بود شهریار
بزودی کشد بخت زان خفته کین
چو بیداری او را بود در کمین .

اسدی .


بیدار چو شید است بدیدار ولیکن
پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا.

ناصرخسرو.


هرگه که همیشه دل تو بیهش و خفتست
بیدار چه سودست ترا چشم چو خرگوش .

ناصرخسرو.


مرا چون چشم دل زی خلق چشم سر بسوی شب
چو اندر لشکری خفته یکی بیدار تنهائی .

ناصرخسرو.


بخت تو خواب دیده ٔ بیدار تا ز امن
بر چشم فتنه خواب مهنا برافکند.

خاقانی .


نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار.

سعدی .


از آن چشمان خواب آلوده شبها شد که بیدارم
تو ای اختر گواهی دیده ٔ شب زنده داران را.

یغما.


|| سربرداشته . سربرآورده . مقابل آرمیده : می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و مکر و خدیعت بیدار و وفا و حریت در خواب . (کلیله و دمنه ).
من ترا طفل خفته چون دانم
که توئی خواب دیده ٔ بیدار.

خاقانی .


|| هشیار. آگاه . بهوش . مواظب کار. مراقب . (یادداشت مؤلف ). هوشیار. متنبه . (از ناظم الاطباء) : مهلب مردی بیدار، کاردان بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
بدو گفت گیو ای جهاندار کی
سرافراز و بیدار و فرخنده پی .

فردوسی .


کنون پیشرو باش و بیدار باش
سپه را ز دشمن نگهدار باش .

فردوسی .


بیاراست بر میمنه گیو و طوس
سواران بیدار با بوق و کوس .

فردوسی .


اما ایشان باید بیدارتر باشند و جاه حضرت خلافت را بجای خویش برند باز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294). هشیار و بیدار باشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351).
اگر بیدار و هشیاری و گوشت سوی من داری
بیاموزم ترا یک یک زبان چرخ و دورانها.

ناصرخسرو.


در این مقطع به سعدالملک برنتوان دعا گفتن
که اندر کار خود دانا و زیرک سار و بیدارم .

سوزنی .


بخت اگر خفت رای بیدار است
کز پی پاس خواب من رانده ست .

خاقانی .


بیدار باد بخت جوانت که چرخ پیر
در مکتب رضای تو طفل معلم است .

خاقانی .


بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس .

سعدی .


بلی چون برکشد تقدیر خنجر
نخست از عقل بیدار افکند سر.

میرخسرو.


نبود نیک نزد بیداران
راه بی یار و کار بی یاران .

اوحدی .


- جان بیدار ؛ جان آگاه و هشیار.
- خاطر بیدار ؛ ذهن وقاد و هشیار. هشیاردل .
- دولت بیدار ؛ بخت مساعد و پیروز. مقابل بخت خفته .
|| اهل دل . (شرفنامه ٔ منیری ). || (اِ) شعور. (غیاث ). شعور و آگاهی . (آنندراج ). || بمعنی بیداری نیز آمده است :
نه در بیدار گفتم نی به بوشاسپ
نگویم جز به پیش تخت گشتاسپ .

زرتشت بهرام پژدو (از آنندراج ).



بیدار. (اِ) درختچه ای است کم برگ یا بی برگ که آنرادیدار نیز نامند و کائوچوک دارد و در چاه بهار در اطراف منازل برای پرچین فراوان غرس میشود. گونه ای از فرفیون دارای شیرابه ٔ کااوچوکی در چاه بهار و گه (نیک شهر) و برای پرچین کاشته میشود و بسرعت تکثیر می پذیرد. (یادداشت مؤلف ). درختچه ای است که به بلندی پنج متر میرسد و از آفریقا و هندوستان به ایران آورده شده است . در چاه بهار و گه فراوان است و بوسیله ٔ قلمه تکثیر میشود. درختچه ٔ بیدار کم برگ و یا بی برگ است و درچاه بهار و نیک شهر در پیرامون خانه ها و باغها برای پرچین کاشته شود. شیره ٔ آن نیز مانند پرچ برای تهیه ٔ کائوچو مصرف میگردد. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 272).


فرهنگ عمید

۱. کسی که در خواب نباشد.
۲. [مجاز] آگاه، هوشیار.
* بیدار شدن: (مصدر لازم )
۱. از خواب برخاستن.
۲. [مجاز] هوشیار شدن.
* بیدار کردن: (مصدر متعدی )
۱. کسی را از خواب برانگیختن.
۲. [مجاز] هوشیار ساختن، آگاه کردن.
* بیدار ماندن: (مصدر لازم ) نخوابیدن، به خواب نرفتن.

۱. کسی که در خواب نباشد.
۲. [مجاز] آگاه؛ هوشیار.
⟨ بیدار شدن: (مصدر لازم)
۱. از خواب برخاستن.
۲. [مجاز] هوشیار شدن.
⟨ بیدار کردن: (مصدر متعدی)
۱. کسی را از خواب برانگیختن.
۲. [مجاز] هوشیار ساختن؛ آگاه کردن.
⟨ بیدار ماندن: (مصدر لازم) نخوابیدن؛ به خواب نرفتن.


دانشنامه عمومی

بیدار ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
بیدار (آلبوم دریم تیتر)
بیدار (آلبوم گادسمک)
بیدار (فیلم)
بیدار (گیاه)

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:جلیلی کرمانشاهی، محمدحسین (۱۲۹۹ـ۱۳۵۸ش)

گویش اصفهانی

تکیه ای: viyâr
طاری: biyâr
طامه ای: bidâr
طرقی: biyâr
کشه ای: biyâr
نطنزی: bidâr


گویش مازنی

/baydaar/ نام سگ & بیدار – آگاه – متوجه – بهوش آمده

نام سگ


بیدار – آگاه – متوجه – بهوش آمده


واژه نامه بختیاریکا

بیار

جدول کلمات

ساهر

پیشنهاد کاربران

ناخفته، ساهر، آگاه، متنبه، متوجه، هشیار، هوشیار، متیقظ، عارف، واقف، آگه

بیدار یا Awake نام ترکی از فول آلبوم Wings است که در سال ۲۰۱۶ و توسط یک گروه موسیقی پسرانه به نام BTS منتشر شده.
خواننده ترک Awake، جین ( JIN ) است.


بیدار:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "بیدار " می نویسد : ( ( بیدار ریختی است از بیراد که در آن جابهجایی آوایی رخ داده است . " نیز از دو پاره ی : بیر ( =ویر ، به معنی هوش و یاد ) /اد ( = پساوند ) ساخته شده است . ) )
( ( برفت او و این نامه ناگفته ماند
چنان بخت بیدار او خفته ماند. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 216. )


بیدار در کرمانجی که زبان اصیل ایرانیان باستان بوده میشود هوشیار یا هیشیار . . . حتما روی زبان کرمانجی تحقیق کنید . . و قطعا لذت میبرید از زبان نیاکانتان . . . . اوستایی همان کرمانجی است که امروز ایرانیان اصیل ( کردها ) در ترکیه گفتگو میکنند♥️👑♥️

بیدار = بیردار= هوشیار
ریشه بسیاری از کلمات فارسی را می توان در زبان کردی جستجو کرد. واژه بیدار در فارسی ریشه اش گم شده . در زبان کردی واژه بیر به معنی هوش می باشد و بیر دار به معنی هوشیار است ولی حرف راء در واژه بیر ، به مرور زمان در زبان فارسی حذف شده و بیردار به بیدار تبدیل شده است. پس ریشه واژه بیدار همان بیر دار است و اینکه گفته اند در فارسی بید به معنی هوش است بدون ارائه هیچگونه منبع و دلیل مدرکی گفته شده است.

بیداریدن.
بیداراندن کسی/چیزی.

بی ( به معنای بدون\با کسره در آخر کلمه /یعنی نون ) و
دار ( به معنای رختخواب )
کسی که رختخواب یا عمومن جایی برای خواب {البته به هر دلیل } ندارد

دارای دو معنی:
⬅ متضاد خواب.
⬅ آگاه و هوشیار.

گفت :می باید تورا تا خانه قاضی بَرَم
گفت :رو، صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست
( پروین اعتصامی )


کلمات دیگر: