کلمه جو
صفحه اصلی

سرده

مترادف و متضاد

genus (اسم)
جور، قسم، دسته، طبقه، نوع، جنس، سرده

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نوع قسم . ۲ - نوعی خربزه . ۳ - قدحی که بدان شراب خورند . ۴ - ساقی .
ده از دهستان تحت جلگه بخش فدشه شهرستان نیشابور .

هفتمین رتبۀ اصلی در آرایه‌شناسی موجودات زنده، پایین‌تر از تیره و بالاتر از گونه


فرهنگ معین

(سَ دَ یا دِ )(اِ. ) ۱ - نوع ، قسم . ۲ - نوعی از خربزه . ۳ - قدحی که بدان شراب خورند. ۴ - ساقی .

لغت نامه دهخدا

سرده. [ س َ دَ / دِ ] ( اِ ) اوستا «سرده » ، پهلوی «سرتک » ، نوع ، قسم. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). بمعنی نوع است و انواع جمع آن است. ( برهان )( جهانگیری ) ( رشیدی ). || قدحی که بدان شراب خورند. ( برهان ). قدح شراب. ( آنندراج ) :
ز خمار بار عشق از دل تو سبک نگردد
ز شراب راح ریحان دو سه سرده گران کش.
سیف الدین ( از آنندراج ).
|| سرکرده و پیشوای میخوارگان. ( برهان ). سرحلقه میخواران. ( رشیدی ). سرحلقه و پیشوای میخوارگان. ( جهانگیری ) ( آنندراج ). || ساقی. ( برهان ) ( آنندراج ) ( رشیدی ) :
سرده بزم شراب است امروز
آنکه دی بود امام اصحاب.
کمال الدین اسماعیل.
چو من از خویش برستم ره اندیشه نبستم
هله ای سرده مستم برهانم بتمامت.
مولوی ( ازآنندراج ).
|| جنسی از خربزه. ( برهان ). در هندوستان نوعی از خربزه قیمتی که شیرین ترو درازتر از سایر خربزه ها میباشد. ( آنندراج ). || هر میوه پیش رس. ( برهان ). میوه ای که بعد از میوه پیش رس باشد. ( رشیدی ) ( آنندراج ).

سرده. [ س َ دِه ْ ] ( اِ مرکب ) ظاهراً مقامی چون مقام کدخدایی. ( یادداشت مؤلف ) :
داروغه هندوانه و سرده خیار سبز
کلونده شد محصل و بدران گزیر گشت.
بسحاق اطعمه.

سرده. [ س َ دِه ْ ] ( اِخ ) دهی از دهستان تحت جلگه بخش فدیشه شهرستان نیشابور. دارای 301 تن سکنه. آب از قنات. محصول آن غلات. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

سرده . [ س َ دَ / دِ ] (اِ) اوستا «سرده » ، پهلوی «سرتک » ، نوع ، قسم . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی نوع است و انواع جمع آن است . (برهان )(جهانگیری ) (رشیدی ). || قدحی که بدان شراب خورند. (برهان ). قدح شراب . (آنندراج ) :
ز خمار بار عشق از دل تو سبک نگردد
ز شراب راح ریحان دو سه سرده ٔ گران کش .

سیف الدین (از آنندراج ).


|| سرکرده و پیشوای میخوارگان . (برهان ). سرحلقه ٔ میخواران . (رشیدی ). سرحلقه و پیشوای میخوارگان . (جهانگیری ) (آنندراج ). || ساقی . (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ) :
سرده ٔ بزم شراب است امروز
آنکه دی بود امام اصحاب .

کمال الدین اسماعیل .


چو من از خویش برستم ره اندیشه نبستم
هله ای سرده مستم برهانم بتمامت .

مولوی (ازآنندراج ).


|| جنسی از خربزه . (برهان ). در هندوستان نوعی از خربزه ٔ قیمتی که شیرین ترو درازتر از سایر خربزه ها میباشد. (آنندراج ). || هر میوه ٔ پیش رس . (برهان ). میوه ای که بعد از میوه ٔ پیش رس باشد. (رشیدی ) (آنندراج ).

سرده . [ س َ دِه ْ ] (اِ مرکب ) ظاهراً مقامی چون مقام کدخدایی . (یادداشت مؤلف ) :
داروغه هندوانه و سرده خیار سبز
کلونده شد محصل و بدران گزیر گشت .

بسحاق اطعمه .



سرده . [ س َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان تحت جلگه ٔ بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. دارای 301 تن سکنه . آب از قنات . محصول آن غلات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. سرحلقۀ می خوارگان، ساقی: سردۀ بزم شراب است امروز / آن که دی بود امام اصحاب (کمال الدین اسماعیل: ۳۳۰ ).
۲. (اسم ) قدح شراب.

دانشنامه عمومی

سَرده یا جِنس (برابر لاتین: Genus) یکی از هشت طبقهٔ آرایه شناختی در طبقه بندی علمی جانداران است.بسیاری از سرده ها خود نیز به زیرسرده هایی تقسیم می شوند.
«سرده» واژه ای فارسی به معنی رده و دسته است.
طبقه بندی علمی جانداران

فرهنگستان زبان و ادب

{genus} [زیست شناسی] هفتمین رتبۀ اصلی در آرایه شناسی موجودات زنده، پایین تر از تیره و بالاتر از گونه

واژه نامه بختیاریکا

هندوانه
( سردِه ) ( ● ) ؛ ماسیدن؛ انجماد


کلمات دیگر: