manure, fertilizer
کوت
فارسی به انگلیسی
citadel, heap, pile, stronghold
فرهنگ اسم ها
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر هزاره سرداران رومی و از یاران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ فارسی
( اسم ) قلعه حصار : بجزیر. هرمز راه یافته کوت که عبارت از قلعه است ترتیب داده مسکن گرفتند .
مخفف که او ترا
فرهنگ معین
(اِ. ) ۱ - کود. ۲ - مجموع ، انباشته .
[ هند. ] (اِ. ) قلعه ، حصار.
(اِ. ) یکی از پنج سهمی که برحسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می رود.
(اِ.) کفل و سرین آدمی .
(اِ.) 1 - کود. 2 - مجموع ، انباشته .
[ هند. ] (اِ.) قلعه ، حصار.
(اِ.) یکی از پنج سهمی که برحسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می رود.
لغت نامه دهخدا
کوت. ( اِ ) یکی از پنج سهمی که بر حسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می رود. ( فرهنگ فارسی معین ). یکی از سهم ها در معامله مالک و زارع. بهر. بهره : سه کوت. پنج کوت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- سه کوت ؛ طرز تقسیم محصول که به موجب آن دو سهم به زارع و یک سهم به مالک می رسد یا بالعکس. ( فرهنگ فارسی معین ). با الغاء مالکیتهای عمده و تقسیم زمین های مزروعی اکنون این رسم از میان رفته است.
کوت. ( اِ ) کود که بدان کشت را نیرو دهند. ( ناظم الاطباء ). کود. رشوه. نیرو. بار. انبار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کود شود. || ( ص ) مجموع. انباشته. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوت کردن شود. || پر، با برآمدگی از لب ظرف. مقابل سیله. فوق پری : یک کاسه کوت برنج. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کوت. [ ک َ / کُو ] ( اِ ) کفل و سرین آدمی را گویند. ( برهان ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). گوت. ( برهان ). و رجوع به گوت شود.
کوت. ( موصول + ضمیر + ضمیر ) که + او + ت ضمیر متصل ؛ مخفف که او ترا. ( ناظم الاطباء ).
کوت. ( اِخ ) دهی از دهستان مینوحی است که در بخش قصبه معمره شهرستان آبادان واقع است و 150 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
کوت. ( اِخ ) دهی از دهستان قصبه نصار است که در بخش قصبه معمره شهرستان آبادان واقع است و 300 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
کوت. ( اِخ ) دهی از دهستان ده ملای بخش هندیجان است که در شهرستان خرمشهر واقع است و 150 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
کوت. ( اِخ ) کوت الحواشم. دهی از بخش حومه سوسنگرد است که در شهرستان دشت میشان واقع است و 500 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
کوت. ( اِخ ) شهری بوده است از آشور به مسافت 15میلی شمال شرقی بابل و در آنجا خشتی از زمان نبوکدنصر باقی است و اسم این شهر بر آن نوشته شده است. ( از قاموس کتاب مقدس ).
کوت . (اِ) کود که بدان کشت را نیرو دهند. (ناظم الاطباء). کود. رشوه . نیرو. بار. انبار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کود شود. || (ص ) مجموع . انباشته . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوت کردن شود. || پر، با برآمدگی از لب ظرف . مقابل سیله . فوق پری : یک کاسه کوت برنج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کوت . (اِ) یکی از پنج سهمی که بر حسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می رود. (فرهنگ فارسی معین ). یکی از سهم ها در معامله ٔ مالک و زارع . بهر. بهره : سه کوت . پنج کوت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- سه کوت ؛ طرز تقسیم محصول که به موجب آن دو سهم به زارع و یک سهم به مالک می رسد یا بالعکس . (فرهنگ فارسی معین ). با الغاء مالکیتهای عمده و تقسیم زمین های مزروعی اکنون این رسم از میان رفته است .
کوت . (اِخ ) دهی از دهستان ده ملای بخش هندیجان است که در شهرستان خرمشهر واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کوت . (اِخ ) دهی از دهستان قصبه ٔ نصار است که در بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
چو بگسست کوت از میان سپاه
از آهن به کردار کوهی سیاه .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2774).
چو بشنید خسرو ز کوت این سخن
دلش گشت پر درد رزم کهن .
فردوسی (ایضاً).
چو کوت هزاره به ایران و روم
نبینند هرگز به آباد بوم .
فردوسی (ایضاً ص 2775).
و رجوع به شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 9 صص 2774 - 2776 شود.
کوت . (اِخ ) شهری بوده است از آشور به مسافت 15میلی شمال شرقی بابل و در آنجا خشتی از زمان نبوکدنصر باقی است و اسم این شهر بر آن نوشته شده است . (از قاموس کتاب مقدس ).
کوت . (اِخ ) کوت الحواشم . دهی از بخش حومه ٔ سوسنگرد است که در شهرستان دشت میشان واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کوت . (موصول + ضمیر + ضمیر) که + او + ت ضمیر متصل ؛ مخفف که او ترا. (ناظم الاطباء).
کوت . (هندی ، اِ) قلعه . (تحقیق ماللهند ص 157). به زبان هندی قلعه را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قلعه . حصار. (فرهنگ فارسی معین ). دژ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به جزیره ٔ هرمز راه یافته ، کوت - که عبارت از قلعه است - ترتیب داده مسکن گرفتند. (عالم آرای عباسی ص 64 از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتوال شود.
کوت . [ ک َ / کُو ] (اِ) کفل و سرین آدمی را گویند. (برهان ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). گوت . (برهان ). و رجوع به گوت شود.
کوت . (اِخ ) دهی از دهستان مینوحی است که در بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
سوراخی که آن طرفش معلوم نیست و نور از آن رد نمی شود.
سوراخی که ان طرف ان معلوم نیست و نور از ان رد نمیشود.
فهرست شهرهای پاکستان
دانشنامه آزاد فارسی
گویش مازنی
ذخیره – انباشته شده – روی هم انباشته شده
گویش بختیاری
کود.
پیشنهاد کاربران
( اولادآقاحسنخان )
این کلمه با یک پسوند خاص در مناطق عرب نشین خوزستان میاید مثل کوت عبدالله، کوت جاسم
کوتاه شدن. خم شدن
Kot
کوت: [ اصطلاح در تداول عامه ]تودۀ چیزی: کوت گندم، کوت سنگ. کوت سبزی
( ( به بسته های بزرگ تربچه نگاه کرد وسط کوت ِ سبزی ها و فکر کرد "شاید چون بچگی من تخم مرغ شانسی نبوده "شیرین آستینش را کشید . " به چی فکر می کنی " ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 40. ) )
در زبان ترکی کؤت به نانی که مچاله شده و در تنور افتاده باشد گفته شود .
کلمه ی quote در انگلیسی به معنی گفتن است و معادل say ، البته به معنی نقل قول نیز هست و این کلمه با کلمه ی فارسی گفتن همریشه است و درواقع تغییر شکل یافته ی گفتن است بدین ترتیب : گفت > گوت > کوت > quote .
کوت فارسی همان کود است که درانگلیسی به shit تغییر یافته وباهم همریشه اند و از تبدیل ک به ج و سپس چ و درآخر ش ساخته شده است.
کوت فارسی با کد درکلمه ی کدخدا به معنی روستا و خانه یکیست و همین کلمه در ترکی نیز به همین معنی موجود است و درانگلیسی نیز با تبدیل ک به ه که زیاداتفاق می افتد به hut به معنی کلبه تبدیل شده است.
کلمات کرد ، کند ، قند ، گرد ، جرد در پایان نام روستاها و شهرها از همین ریشه است و به معنی آبادیست ، مانند دارابگرد ، دستگرد ، دستجرد ، قندهار و بسیاری دیگر.