کلمه جو
صفحه اصلی

کوت

فارسی به انگلیسی

manure, fertilizer


citadel, heap, pile, stronghold


فرهنگ اسم ها

اسم: کوت (پسر) (فارسی)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر هزاره سرداران رومی و از یاران خسروپرویز پادشاه ساسانی

فرهنگ فارسی

توده چیزی مثل کوت گندم وکوت سنگ یاچیزدیگر
( اسم ) قلعه حصار : بجزیر. هرمز راه یافته کوت که عبارت از قلعه است ترتیب داده مسکن گرفتند .
مخفف که او ترا

فرهنگ معین

(اِ. ) کفل و سرین آدمی .
(اِ. ) ۱ - کود. ۲ - مجموع ، انباشته .
[ هند. ] (اِ. ) قلعه ، حصار.
(اِ. ) یکی از پنج سهمی که برحسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می رود.

(اِ.) کفل و سرین آدمی .


(اِ.) 1 - کود. 2 - مجموع ، انباشته .


[ هند. ] (اِ.) قلعه ، حصار.


(اِ.) یکی از پنج سهمی که برحسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می رود.


لغت نامه دهخدا

کوت. ( هندی ، اِ ) قلعه. ( تحقیق ماللهند ص 157 ). به زبان هندی قلعه را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قلعه. حصار. ( فرهنگ فارسی معین ). دژ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : به جزیره هرمز راه یافته ، کوت - که عبارت از قلعه است - ترتیب داده مسکن گرفتند. ( عالم آرای عباسی ص 64 از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتوال شود.

کوت. ( اِ ) یکی از پنج سهمی که بر حسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می رود. ( فرهنگ فارسی معین ). یکی از سهم ها در معامله مالک و زارع. بهر. بهره : سه کوت. پنج کوت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- سه کوت ؛ طرز تقسیم محصول که به موجب آن دو سهم به زارع و یک سهم به مالک می رسد یا بالعکس. ( فرهنگ فارسی معین ). با الغاء مالکیتهای عمده و تقسیم زمین های مزروعی اکنون این رسم از میان رفته است.

کوت. ( اِ ) کود که بدان کشت را نیرو دهند. ( ناظم الاطباء ). کود. رشوه. نیرو. بار. انبار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کود شود. || ( ص ) مجموع. انباشته. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوت کردن شود. || پر، با برآمدگی از لب ظرف. مقابل سیله. فوق پری : یک کاسه کوت برنج. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کوت. [ ک َ / کُو ] ( اِ ) کفل و سرین آدمی را گویند. ( برهان ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). گوت. ( برهان ). و رجوع به گوت شود.

کوت. ( موصول + ضمیر + ضمیر ) که + او + ت ضمیر متصل ؛ مخفف که او ترا. ( ناظم الاطباء ).

کوت. ( اِخ ) دهی از دهستان مینوحی است که در بخش قصبه معمره شهرستان آبادان واقع است و 150 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

کوت. ( اِخ ) دهی از دهستان قصبه نصار است که در بخش قصبه معمره شهرستان آبادان واقع است و 300 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

کوت. ( اِخ ) دهی از دهستان ده ملای بخش هندیجان است که در شهرستان خرمشهر واقع است و 150 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

کوت. ( اِخ ) کوت الحواشم. دهی از بخش حومه سوسنگرد است که در شهرستان دشت میشان واقع است و 500 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

کوت. ( اِخ ) شهری بوده است از آشور به مسافت 15میلی شمال شرقی بابل و در آنجا خشتی از زمان نبوکدنصر باقی است و اسم این شهر بر آن نوشته شده است. ( از قاموس کتاب مقدس ).

کوت . (اِ) کود که بدان کشت را نیرو دهند. (ناظم الاطباء). کود. رشوه . نیرو. بار. انبار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کود شود. || (ص ) مجموع . انباشته . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوت کردن شود. || پر، با برآمدگی از لب ظرف . مقابل سیله . فوق پری : یک کاسه کوت برنج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کوت . (اِ) یکی از پنج سهمی که بر حسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می رود. (فرهنگ فارسی معین ). یکی از سهم ها در معامله ٔ مالک و زارع . بهر. بهره : سه کوت . پنج کوت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- سه کوت ؛ طرز تقسیم محصول که به موجب آن دو سهم به زارع و یک سهم به مالک می رسد یا بالعکس . (فرهنگ فارسی معین ). با الغاء مالکیتهای عمده و تقسیم زمین های مزروعی اکنون این رسم از میان رفته است .


کوت . (اِخ ) دهی از دهستان ده ملای بخش هندیجان است که در شهرستان خرمشهر واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


کوت . (اِخ ) دهی از دهستان قصبه ٔ نصار است که در بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


کوت . (اِخ ) سردار رومی ، پسر هزاره . (از فهرست ولف ) (فرهنگ شاهنامه ). ازسرداران رومی در سپاه خسرو پرویز که در جنگ با بهرام چوبینه به دست بهرام کشته شد :
چو بگسست کوت از میان سپاه
از آهن به کردار کوهی سیاه .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2774).


چو بشنید خسرو ز کوت این سخن
دلش گشت پر درد رزم کهن .

فردوسی (ایضاً).


چو کوت هزاره به ایران و روم
نبینند هرگز به آباد بوم .

فردوسی (ایضاً ص 2775).


و رجوع به شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 9 صص 2774 - 2776 شود.

کوت . (اِخ ) شهری بوده است از آشور به مسافت 15میلی شمال شرقی بابل و در آنجا خشتی از زمان نبوکدنصر باقی است و اسم این شهر بر آن نوشته شده است . (از قاموس کتاب مقدس ).


کوت . (اِخ ) کوت الحواشم . دهی از بخش حومه ٔ سوسنگرد است که در شهرستان دشت میشان واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


کوت . (موصول + ضمیر + ضمیر) که + او + ت ضمیر متصل ؛ مخفف که او ترا. (ناظم الاطباء).


کوت . (هندی ، اِ) قلعه . (تحقیق ماللهند ص 157). به زبان هندی قلعه را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قلعه . حصار. (فرهنگ فارسی معین ). دژ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به جزیره ٔ هرمز راه یافته ، کوت - که عبارت از قلعه است - ترتیب داده مسکن گرفتند. (عالم آرای عباسی ص 64 از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتوال شود.


کوت . [ ک َ / کُو ] (اِ) کفل و سرین آدمی را گویند. (برهان ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). گوت . (برهان ). و رجوع به گوت شود.


کوت . (اِخ ) دهی از دهستان مینوحی است که در بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

تودۀ چیزی: کوت گندم، کوت سنگ.

دانشنامه عمومی

سوراخی که آن طرفش معلوم نیست و نور از آن رد نمی شود.


سوراخی که ان طرف ان معلوم نیست و نور از ان رد نمیشود.



دانشنامه آزاد فارسی

(یا: کوت هِزارِه) در شاهنامۀ فردوسی ، از جنگاوران رومی و پسر هزاره. با لشکریان روم به سرداری نیاطوس به یاری خُسرو پرویز آمد. چون دو لشکر رویارو شدند، کوت از خسرو پرویز خواست که بهرام چوبین را به وی نشان دهد؛ تا با او بجنگد. خسرو، بهرام را به او نشان داد. کوت به کارزار با بهرام درآمد، اما به تیغ او از پای درآمد. در اخبارُالطِوال این داستان با اندکی تفاوت آمده است .

گویش مازنی

/koot/ ذخیره – انباشته شده – روی هم انباشته شده

ذخیره – انباشته شده – روی هم انباشته شده


گویش بختیاری

کود.


پیشنهاد کاربران

به جمع خانوادهایی گفته می شودکه درچندنسل قبل ازیک پدر بنام آقاحسنخان هستند مثلاکوت آقا حسنخان
( اولادآقاحسنخان )

آبادی، قریه
این کلمه با یک پسوند خاص در مناطق عرب نشین خوزستان میاید مثل کوت عبدالله، کوت جاسم

یعنی کرد به زبان ترکی


کپه، توده، انباشته بر هم، جمع شده، این واژه هم اکنون در خراسان در میان توده مردم به کار میرود

در زبان لری بختیاری به معنی
کوتاه شدن. خم شدن
Kot

قوم کوت و آشوری از یک نژاد بودند

کوت ( Quote ) :[ اصطلاح توییتر]درواقع همان ریتوییت است. با این تفاوت که می توانید روی آن نظرتان را هم بگویید. البته توییتر عبارت کوت را به عبارت Retweet with Comment به معنی ریتوییت با کامنت تغییر داد.
کوت: [ اصطلاح در تداول عامه ]تودۀ چیزی: کوت گندم، کوت سنگ. کوت سبزی
( ( به بسته های بزرگ تربچه نگاه کرد وسط کوت ِ سبزی ها و فکر کرد "شاید چون بچگی من تخم مرغ شانسی نبوده "شیرین آستینش را کشید . " به چی فکر می کنی " ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 40. ) )
در زبان ترکی کؤت به نانی که مچاله شده و در تنور افتاده باشد گفته شود .

جناب علی باقری
کلمه ی quote در انگلیسی به معنی گفتن است و معادل say ، البته به معنی نقل قول نیز هست و این کلمه با کلمه ی فارسی گفتن همریشه است و درواقع تغییر شکل یافته ی گفتن است بدین ترتیب : گفت > گوت > کوت > quote .
کوت فارسی همان کود است که درانگلیسی به shit تغییر یافته وباهم همریشه اند و از تبدیل ک به ج و سپس چ و درآخر ش ساخته شده است.
کوت فارسی با کد درکلمه ی کدخدا به معنی روستا و خانه یکیست و همین کلمه در ترکی نیز به همین معنی موجود است و درانگلیسی نیز با تبدیل ک به ه که زیاداتفاق می افتد به hut به معنی کلبه تبدیل شده است.
کلمات کرد ، کند ، قند ، گرد ، جرد در پایان نام روستاها و شهرها از همین ریشه است و به معنی آبادیست ، مانند دارابگرد ، دستگرد ، دستجرد ، قندهار و بسیاری دیگر.

کت در زبان ملکی گالی بشکرد

کوت k�t :در زبان ترکی به معنی نان ویژه سگ های چوپانان است که از خمیرهای اضافی نان بصورت گوله های بزرگ و گرد تهیه می گردد.

کوت ( K�t ) :در زبان ترکی به معنی کند

کوت همان سهم و بهره و کافت هست در زبان سیستانی

کوت:در زمان تقسیم زمینهای روستاها مابین زارعین ( موقع اصلاحات ارضی ) به هر سهمی که به هر شخصی تعلق می گرفت کوت می گفتند ( یک کوت یا دو کوت )

شهر کورد نشین در استان واسط که کورد های فیلی در آن زندگی می کنند


کلمات دیگر: