مترادف خیز : پرش، جست، جهش، تاخت، جهیدن، ارتفاع، بلندی ایوان، دیوار، طاق
خیز
مترادف خیز : پرش، جست، جهش، تاخت، جهیدن، ارتفاع، بلندی ایوان، دیوار، طاق
فارسی به انگلیسی
bound, dart, jump, leap, skip
[n.] jump, swelling, upheaval, rise (of an arch), flache
فارسی به عربی
قفزة , میل , وذمة
مترادف و متضاد
حد، مرز، سرحد، خیز، کران، جست و خیز
تعجیل، حمله، جویبار، یورش، جوی، خیز، بوریا، فشار، یک پر کاه، ازدحام مردم، نی بوریا، انواع گیاهان خانواده سمار، حرکت شدید
خیز، طلوع، برخاستگی، در حال ترقی یا صعود
موج، خیزاب، خیز، فر موی سر
موج، موج دریا، موج بزرگ اب، خیزاب، موج بلند، خیز
خیز، ورم، اماس
ترقی، طفره، خیز، پرش، جهش، افزایش ناگهانی
طفره، خیز، پرش، جست
خیز، ورم، استسقاء
خیز، ورم، سام
خیز، ورم، بر امدگی، غده، دشبل، تومور
خیز، جهش، حمله ناگهانی، سخمه، پرتاب ناگهانی، پیشروی ناگهانی
دسته، خیز، دکمه سر دست، گل میخ، داربست، اسب تخمی
خیز، بلوا، برخاستگی، طغیان، شورش، قیام، بر خیزش
خیز
۱. پرش، جست، جهش
۲. تاخت
۳. جهیدن
۴. ارتفاع، بلندی (ایوان، دیوار، طاق)
پرش، جست، جهش
تاخت
جهیدن
ارتفاع، بلندی (ایوان، دیوار، طاق)
فرهنگ فارسی
نسبت افراز هر قوس یا چَفته به دهانهاش
جست، جهش، بلندی، ارتفاع، بلندی طاق یادیوار
۱ - ( اسم ) بر خاستن بر جستن . ۲ - جست جهش . ۳ - بلندی طاق در ساختمان ارتفاع . ۴ - موج کوه. آب. ۵ - مستی کبوتر ماده در وقت نشاط نر . ۶ - در ترکیب بمعنی (( خیزنده ) ) آید : سحر خیز فتنه خیز . یا افت و خیز . نشستن و برخاستن .
شهرکیست خرم و آبادان و با نعمت بناحیت پارس .
۱ - ( اسم ) بر خاستن بر جستن . ۲ - جست جهش . ۳ - بلندی طاق در ساختمان ارتفاع . ۴ - موج کوه. آب. ۵ - مستی کبوتر ماده در وقت نشاط نر . ۶ - در ترکیب بمعنی (( خیزنده ) ) آید : سحر خیز فتنه خیز . یا افت و خیز . نشستن و برخاستن .
شهرکیست خرم و آبادان و با نعمت بناحیت پارس .
فرهنگ معین
۱ - (اِمص . ) برخاستن . ۲ - جستن ، جهش . ۳ - (ص . ) بلندی ، طاق یا ایوان .
لغت نامه دهخدا
خیز. (نف مرخم ) خیزنده . برخیزنده . (ناظم الاطباء). بلندشونده . این لفظ در حالت ترکیب بدو وجه مستعمل میشود یکی آنکه جزء اول حال از ذات او باشد چون سبکخیز و دیگر آنکه بمعنی مکانی بود که حال و ذی حال از آن پیدا شود چون دشت عاشق خیز. (آنندراج ).
- آب خیز ؛ مکانی که در آن می توان با حفر قنات زود به آب رسید. بسیارآب .
- بادخیز ؛ محلی که باد در آن زیاد می وزد.
- بارخیز ؛ محل پرمحصول .
- || اهرم .
- پگاه خیز ؛ سحرخیز.
- تب خیز ؛ محلی که در آن تب و نوبه بسیار است .
- حاصل خیز ؛سرزمینی که زراعت آن خوب میشود.
- دیرخیز؛ مقابل زودخیز. تنبل . کاهل .
- زودخیز ؛ سحرخیز :
بفرمود تا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر او گنج ریز.
وشاقان موکب رو زودخیز.
- زرخیز ؛ محل پرخیر و برکت . زمینی که می توان به آسانی پول بدست آورد.
- سبک خیز ؛ سریعالحرکة :
بصحرا ز مرغان سبک خیزتر.
در آن عزم رایش سبک خیز شد.
- سپاه خیز ؛ محلی که مردان جنگی بسیار از آن برخاسته اند یا می تواند مردان جنگی بسیار در زمان جنگ فراهم آورد. لشکرخیز.
- سحرخیز ؛ زودخیز. که پگاه از خواب برخیزد :
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاران
چو بیند دست در آغوش مستان سحر خیزت .
سحرخیز باش تا کامروا باشی . (گلستان ).
- سیل خیز ؛ جای بسیار سیل .
- شب خیز؛ شب زنده دار :
عزیزی در اقصای تبریز بود
که همواره بیدار و شبخیز بود.
در عهد طفولیت متعبد بودم و شبخیز.(گلستان ).
- صبح خیز ؛ سحرخیز :
برآنم من ای همت صبح خیز
که موج سخن را کنم ریزریز.
دگر روز کاین ساقی صبح خیز
ز می کرد بر خاک یاقوت ریز.
- طوفان خیز ؛ محلی که در آن طوفان بسیار است .
- غله خیز ؛ محل پرغله . گندم خیز. که غله آنجا بسیار بدست آید.
- فتنه خیز ؛ محلی که در آن فتنه بسیار روی دهد.
- گندم خیز ؛ که گندم بسیار در آنجا حاصل شود.
- گرم خیز ؛ چابک . سریعالحرکه . سبک خیز :
چو هندوی بازیگر گرم خیز
معلق زنان هندوی تیغ تیز.
ز گرمی شده چون فلک گرم خیز.
محابا رها کرد و شد گرم خیز
زبان کرد بر پاسخ شاه تیز.
- لشکرخیز ؛ سپاه خیز.
- مردخیز ؛ محلی که از آن مردان بزرگ بیرون آمده اند.
- موج خیز ؛ پرموج .
- نفت خیز ؛ سرزمینی با معادن نفت سرشار.
- نرم خیز ؛ ملایم .
- نوبه خیز ؛ جای بروز نوبه . مالاریائی .
|| بیدارشونده . || نماینده . || انگیزنده . || رقصنده . || جهنده . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) عمل برخاستن . عمل بلند شدن .عمل خیزیدن :
ز پیری کنون گاه خیز و نشست
همی پای را یار باید دو دست .
بجز این خورد و خواب و خیز و نشست
مرد را منهج و طریقی هست .
- خفت و خیز ؛ کنایه از آرمیدن است با زن :
بدو گفت کزخفت و خیز زنان
جوان پیر گردد بتن بی گمان .
- || نشست و برخاست . عمل خوابیدن و بلند شدن :
عزب را نکوهش کند خرده بین
که می رنجد از خفت و خیزش زمین .
- رستاخیز ؛ رستخیز. قیام . بعث .
- رستخیز ؛ رستاخیز :
این قامت است نی بحقیقت قیامت است
زیرا که رستخیز من اندر قیام اوست .
|| عمل جستن . جهش . پرش .
- جست و خیز ؛ پرش . جهش .
- دورخیز کردن ؛ بعقب رفتن از محل پرش و با دو خود را بمحل پریدن رساندن تا با استفاده از سرعت دویدن بهتر پریدن ممکن شود.
|| (اِ) ورم و برآمدگی غیرطبیعی که در پشت دست یا پشت چشم یا پشت پا و مانند آن بوجود آید. کمی آماس . کمی آماه در بدن . (یادداشت مؤلف ). || مقدار مسافت مطویه در یک راه پیمائی بدون استراحت . || بلندی طاق در ساختمانها. || بی صبری و ناشکیبایی و مستی کبوتر ماده در وقت نشاط نر. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || رقص . || هجوم ، حمله . یورش . || موج . || لطمه . (ناظم الاطباء).
- آب خیز ؛ مکانی که در آن می توان با حفر قنات زود به آب رسید. بسیارآب .
- بادخیز ؛ محلی که باد در آن زیاد می وزد.
- بارخیز ؛ محل پرمحصول .
- || اهرم .
- پگاه خیز ؛ سحرخیز.
- تب خیز ؛ محلی که در آن تب و نوبه بسیار است .
- حاصل خیز ؛سرزمینی که زراعت آن خوب میشود.
- دیرخیز؛ مقابل زودخیز. تنبل . کاهل .
- زودخیز ؛ سحرخیز :
بفرمود تا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر او گنج ریز.
نظامی .
وشاقان موکب رو زودخیز.
نظامی .
- زرخیز ؛ محل پرخیر و برکت . زمینی که می توان به آسانی پول بدست آورد.
- سبک خیز ؛ سریعالحرکة :
بصحرا ز مرغان سبک خیزتر.
نظامی .
در آن عزم رایش سبک خیز شد.
نظامی .
- سپاه خیز ؛ محلی که مردان جنگی بسیار از آن برخاسته اند یا می تواند مردان جنگی بسیار در زمان جنگ فراهم آورد. لشکرخیز.
- سحرخیز ؛ زودخیز. که پگاه از خواب برخیزد :
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاران
چو بیند دست در آغوش مستان سحر خیزت .
سعدی .
سحرخیز باش تا کامروا باشی . (گلستان ).
- سیل خیز ؛ جای بسیار سیل .
- شب خیز؛ شب زنده دار :
عزیزی در اقصای تبریز بود
که همواره بیدار و شبخیز بود.
سعدی .
در عهد طفولیت متعبد بودم و شبخیز.(گلستان ).
- صبح خیز ؛ سحرخیز :
برآنم من ای همت صبح خیز
که موج سخن را کنم ریزریز.
نظامی .
دگر روز کاین ساقی صبح خیز
ز می کرد بر خاک یاقوت ریز.
نظامی .
- طوفان خیز ؛ محلی که در آن طوفان بسیار است .
- غله خیز ؛ محل پرغله . گندم خیز. که غله آنجا بسیار بدست آید.
- فتنه خیز ؛ محلی که در آن فتنه بسیار روی دهد.
- گندم خیز ؛ که گندم بسیار در آنجا حاصل شود.
- گرم خیز ؛ چابک . سریعالحرکه . سبک خیز :
چو هندوی بازیگر گرم خیز
معلق زنان هندوی تیغ تیز.
نظامی .
ز گرمی شده چون فلک گرم خیز.
نظامی .
محابا رها کرد و شد گرم خیز
زبان کرد بر پاسخ شاه تیز.
نظامی .
- لشکرخیز ؛ سپاه خیز.
- مردخیز ؛ محلی که از آن مردان بزرگ بیرون آمده اند.
- موج خیز ؛ پرموج .
- نفت خیز ؛ سرزمینی با معادن نفت سرشار.
- نرم خیز ؛ ملایم .
- نوبه خیز ؛ جای بروز نوبه . مالاریائی .
|| بیدارشونده . || نماینده . || انگیزنده . || رقصنده . || جهنده . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) عمل برخاستن . عمل بلند شدن .عمل خیزیدن :
ز پیری کنون گاه خیز و نشست
همی پای را یار باید دو دست .
اسدی .
بجز این خورد و خواب و خیز و نشست
مرد را منهج و طریقی هست .
اوحدی .
- خفت و خیز ؛ کنایه از آرمیدن است با زن :
بدو گفت کزخفت و خیز زنان
جوان پیر گردد بتن بی گمان .
فردوسی .
- || نشست و برخاست . عمل خوابیدن و بلند شدن :
عزب را نکوهش کند خرده بین
که می رنجد از خفت و خیزش زمین .
سعدی .
- رستاخیز ؛ رستخیز. قیام . بعث .
- رستخیز ؛ رستاخیز :
این قامت است نی بحقیقت قیامت است
زیرا که رستخیز من اندر قیام اوست .
سعدی .
|| عمل جستن . جهش . پرش .
- جست و خیز ؛ پرش . جهش .
- دورخیز کردن ؛ بعقب رفتن از محل پرش و با دو خود را بمحل پریدن رساندن تا با استفاده از سرعت دویدن بهتر پریدن ممکن شود.
|| (اِ) ورم و برآمدگی غیرطبیعی که در پشت دست یا پشت چشم یا پشت پا و مانند آن بوجود آید. کمی آماس . کمی آماه در بدن . (یادداشت مؤلف ). || مقدار مسافت مطویه در یک راه پیمائی بدون استراحت . || بلندی طاق در ساختمانها. || بی صبری و ناشکیبایی و مستی کبوتر ماده در وقت نشاط نر. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || رقص . || هجوم ، حمله . یورش . || موج . || لطمه . (ناظم الاطباء).
خیز. ( نف مرخم ) خیزنده. برخیزنده. ( ناظم الاطباء ). بلندشونده. این لفظ در حالت ترکیب بدو وجه مستعمل میشود یکی آنکه جزء اول حال از ذات او باشد چون سبکخیز و دیگر آنکه بمعنی مکانی بود که حال و ذی حال از آن پیدا شود چون دشت عاشق خیز. ( آنندراج ).
- آب خیز ؛ مکانی که در آن می توان با حفر قنات زود به آب رسید. بسیارآب.
- بادخیز ؛ محلی که باد در آن زیاد می وزد.
- بارخیز ؛ محل پرمحصول.
- || اهرم.
- پگاه خیز ؛ سحرخیز.
- تب خیز ؛ محلی که در آن تب و نوبه بسیار است.
- حاصل خیز ؛سرزمینی که زراعت آن خوب میشود.
- دیرخیز؛ مقابل زودخیز. تنبل. کاهل.
- زودخیز ؛ سحرخیز :
بفرمود تا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر او گنج ریز.
- سبک خیز ؛ سریعالحرکة :
بصحرا ز مرغان سبک خیزتر.
- سحرخیز ؛ زودخیز. که پگاه از خواب برخیزد :
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاران
چو بیند دست در آغوش مستان سحر خیزت.
- سیل خیز ؛ جای بسیار سیل.
- شب خیز؛ شب زنده دار :
عزیزی در اقصای تبریز بود
که همواره بیدار و شبخیز بود.
- صبح خیز ؛ سحرخیز :
برآنم من ای همت صبح خیز
که موج سخن را کنم ریزریز.
ز می کرد بر خاک یاقوت ریز.
- غله خیز ؛ محل پرغله. گندم خیز. که غله آنجا بسیار بدست آید.
- فتنه خیز ؛ محلی که در آن فتنه بسیار روی دهد.
- گندم خیز ؛ که گندم بسیار در آنجا حاصل شود.
- گرم خیز ؛ چابک. سریعالحرکه. سبک خیز :
چو هندوی بازیگر گرم خیز
معلق زنان هندوی تیغ تیز.
- آب خیز ؛ مکانی که در آن می توان با حفر قنات زود به آب رسید. بسیارآب.
- بادخیز ؛ محلی که باد در آن زیاد می وزد.
- بارخیز ؛ محل پرمحصول.
- || اهرم.
- پگاه خیز ؛ سحرخیز.
- تب خیز ؛ محلی که در آن تب و نوبه بسیار است.
- حاصل خیز ؛سرزمینی که زراعت آن خوب میشود.
- دیرخیز؛ مقابل زودخیز. تنبل. کاهل.
- زودخیز ؛ سحرخیز :
بفرمود تا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر او گنج ریز.
نظامی.
وشاقان موکب رو زودخیز.نظامی.
- زرخیز ؛ محل پرخیر و برکت. زمینی که می توان به آسانی پول بدست آورد.- سبک خیز ؛ سریعالحرکة :
بصحرا ز مرغان سبک خیزتر.
نظامی.
در آن عزم رایش سبک خیز شد.نظامی.
- سپاه خیز ؛ محلی که مردان جنگی بسیار از آن برخاسته اند یا می تواند مردان جنگی بسیار در زمان جنگ فراهم آورد. لشکرخیز.- سحرخیز ؛ زودخیز. که پگاه از خواب برخیزد :
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاران
چو بیند دست در آغوش مستان سحر خیزت.
سعدی.
سحرخیز باش تا کامروا باشی. ( گلستان ).- سیل خیز ؛ جای بسیار سیل.
- شب خیز؛ شب زنده دار :
عزیزی در اقصای تبریز بود
که همواره بیدار و شبخیز بود.
سعدی.
در عهد طفولیت متعبد بودم و شبخیز.( گلستان ).- صبح خیز ؛ سحرخیز :
برآنم من ای همت صبح خیز
که موج سخن را کنم ریزریز.
نظامی.
دگر روز کاین ساقی صبح خیزز می کرد بر خاک یاقوت ریز.
نظامی.
- طوفان خیز ؛ محلی که در آن طوفان بسیار است.- غله خیز ؛ محل پرغله. گندم خیز. که غله آنجا بسیار بدست آید.
- فتنه خیز ؛ محلی که در آن فتنه بسیار روی دهد.
- گندم خیز ؛ که گندم بسیار در آنجا حاصل شود.
- گرم خیز ؛ چابک. سریعالحرکه. سبک خیز :
چو هندوی بازیگر گرم خیز
معلق زنان هندوی تیغ تیز.
نظامی.
ز گرمی شده چون فلک گرم خیز.نظامی.
خیز. (اِخ ) شهرکی است خرم و آبادان و بانعمت بناحیت پارس . (حدود العالم ).
فرهنگ عمید
= خیزیدن
۱. = خاستن
۲. (اسم مصدر ) پَرِش، جهش.
۳. خیزنده (در ترکیب با کلمه دیگر ): حاصل خیز، سبک خیز، سحرخیز، شب خیز.
۴. (اسم مصدر ) [قدیمی] بلند شدن.
* خیز برداشتن: (مصدر لازم ) [عامیانه] جستن، جهیدن.
* خیز کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * خیز برداشتن
۱. = خاستن
۲. (اسم مصدر ) پَرِش، جهش.
۳. خیزنده (در ترکیب با کلمه دیگر ): حاصل خیز، سبک خیز، سحرخیز، شب خیز.
۴. (اسم مصدر ) [قدیمی] بلند شدن.
* خیز برداشتن: (مصدر لازم ) [عامیانه] جستن، جهیدن.
* خیز کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * خیز برداشتن
۱. = خاستن
۲. (اسم مصدر) پَرِش؛ جهش.
۳. خیزنده (در ترکیب با کلمه دیگر): حاصلخیز، سبکخیز، سحرخیز، شبخیز.
۴. (اسم مصدر) [قدیمی] بلند شدن.
〈 خیز برداشتن: (مصدر لازم) [عامیانه] جستن؛ جهیدن.
〈 خیز کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 خیز برداشتن
خیزیدن#NAME?
دانشنامه عمومی
ادم یا خیز یا ورم که گاهی نیز بنام دراپسی شناخته می شود به معنی تجمع غیرطبیعی آب و مایعات میان بافتی موجود در پلاسما در فضای میان بافتی، زیر پوست و حفره های بدن و بعلت انتقال آنها از درون رگها به محلهای یاد شده است. در حالت طبیعی، تعادل حاصل از هموستازی باعث می گردد که مقدار این مایعات در بین بافتها و درون پلاسما میزان ثابت و کنترل شده ای داشته باشند.
wiki: بار گفته می شود که ممکن است به یک زاویه یا یک طول نسبت داده شود.
خمش
اندازه خیز یک عضو در زیر بار، رابطه مستقیمی با شیب جسم تغییر شکل یافته، تحت اثر آن بار دارد. این اندازه را می توان با انتگرال گیری از تابعی که شیب جسم بارگذاری شده را به صورت ریاضی توصیف می کند، حساب کرد. خیز به وسیله رابطه استاندارد (که تنها خیز تیرهای رایج تحت اثر بارگذاری های جداگانه را به دست می دهد) یا به وسیله روش هایی همچون «کار مجازی»، «انتگرال گیری مستقیم»، «روش کاستیلیانو»، «روش مکالی»، «روش سختی مستقیم» و... به دست می آید. خیز یک تیر معمولاً با استفاده از رابطه تیر اولر-برنولی و خیز یک عضو صفحه ای یا پوسته ای نیز به وسیله نظریه صفحه یا پوسته محاسبه می شود.
یکی از کاربردهای خیز، در ساختمان سازی است. معماران و مهندسان، مصالح را برای کارکردهای مختلفی انتخاب می کنند. جنس و مصالح تیرهای اسکلت ساختمان، بر اساس خیز و عوامل دیگر انتخاب می شوند.
خمش
اندازه خیز یک عضو در زیر بار، رابطه مستقیمی با شیب جسم تغییر شکل یافته، تحت اثر آن بار دارد. این اندازه را می توان با انتگرال گیری از تابعی که شیب جسم بارگذاری شده را به صورت ریاضی توصیف می کند، حساب کرد. خیز به وسیله رابطه استاندارد (که تنها خیز تیرهای رایج تحت اثر بارگذاری های جداگانه را به دست می دهد) یا به وسیله روش هایی همچون «کار مجازی»، «انتگرال گیری مستقیم»، «روش کاستیلیانو»، «روش مکالی»، «روش سختی مستقیم» و... به دست می آید. خیز یک تیر معمولاً با استفاده از رابطه تیر اولر-برنولی و خیز یک عضو صفحه ای یا پوسته ای نیز به وسیله نظریه صفحه یا پوسته محاسبه می شود.
یکی از کاربردهای خیز، در ساختمان سازی است. معماران و مهندسان، مصالح را برای کارکردهای مختلفی انتخاب می کنند. جنس و مصالح تیرهای اسکلت ساختمان، بر اساس خیز و عوامل دیگر انتخاب می شوند.
wiki: خیز (مهندسی)
دانشنامه آزاد فارسی
خیز (oedema)
(یا: اودِم) تجمع غیرطبیعی مایع در بافت ها یا حفره های بدن. این امر به علت پرآب شدن بافت ها براثر خروج بیش از حد پلاسما از دیوارۀ مویرگ ها رخ می دهد. این حالت ممکن است در همۀ بدن یا فقط در بخشی از آن، مثل قوزک پاها، دیده شود. هرگاه همۀ بدن درگیر باشد به آن استسقاء می گویند. علت خیز ممکن است مکانیکی باشد. خیز براثر گرفتگی سیاه رگ ها یا نارسایی قلب یا به علت افزایش نفوذپذیری دیوارۀ مویرگ ها ایجاد می شود. از آن جمله است خیز ناشی از بیماری های کبدی، کلیوی یا سوء تغذیه. تجمع مایع در حفرۀ شکم آسیت نام دارد و از عوارض تشمع کبد (سیروز) است.
(یا: اودِم) تجمع غیرطبیعی مایع در بافت ها یا حفره های بدن. این امر به علت پرآب شدن بافت ها براثر خروج بیش از حد پلاسما از دیوارۀ مویرگ ها رخ می دهد. این حالت ممکن است در همۀ بدن یا فقط در بخشی از آن، مثل قوزک پاها، دیده شود. هرگاه همۀ بدن درگیر باشد به آن استسقاء می گویند. علت خیز ممکن است مکانیکی باشد. خیز براثر گرفتگی سیاه رگ ها یا نارسایی قلب یا به علت افزایش نفوذپذیری دیوارۀ مویرگ ها ایجاد می شود. از آن جمله است خیز ناشی از بیماری های کبدی، کلیوی یا سوء تغذیه. تجمع مایع در حفرۀ شکم آسیت نام دارد و از عوارض تشمع کبد (سیروز) است.
wikijoo: خیز
فرهنگستان زبان و ادب
{pitch} [معماری و شهرسازی] نسبت افراز هر قوس یا چَفته به دهانه اش
{attack} [موسیقی] 1. اجرای ناگهانی و دقیق ابتدای یک نغمه یا یک عبارت موسیقایی 2. بخش اول منحنی تغییرات زمانی صدا
{bound} [علوم نظامی] حرکت سربازان از یک جان پناه به جان پناه دیگر که اغلب در زیر آتش دشمن انجام میشود
{surge} [مهندسی برق، مهندسی مخابرات] افزایش یا نوسان گذرا و ناگهانی در اختلاف پتانسیل یا جریان الکتریکی
{attack} [موسیقی] 1. اجرای ناگهانی و دقیق ابتدای یک نغمه یا یک عبارت موسیقایی 2. بخش اول منحنی تغییرات زمانی صدا
{bound} [علوم نظامی] حرکت سربازان از یک جان پناه به جان پناه دیگر که اغلب در زیر آتش دشمن انجام میشود
{surge} [مهندسی برق، مهندسی مخابرات] افزایش یا نوسان گذرا و ناگهانی در اختلاف پتانسیل یا جریان الکتریکی
گویش بختیاری
هیز، زنِ بدکار. tia xiz:هیزچشم.
واژه نامه بختیاریکا
حیز؛ چشم چران؛ بد چشم
هُل و هیز؛ هیز
هُل و هیز؛ هیز
پیشنهاد کاربران
بلند شو
برخیز، بلند شو
پرش
خیز:[اصطلاح نظامی] یک حرکت منفرد است که معمولاً از یک موضع پوشیده به موضع پوشیده بعد که غالباً تحت آتش توپخانه یا جنگ افزارهای کالیبر کوچک، توسط افراد انجام میشود ـ مسافتی که توسط یگان در حال پیشروی خیز به خیز در یک حرکت پیموده میشود.
دانشنامه دفاعی ( نحن صامدون )
دانشنامه دفاعی ( نحن صامدون )
leap
The ball was hit well, but the centerfielder made a leaping, one - handed catch to end the game
به توپ ضربه خوبی وارد شد اما بازیکن میانی ( centerfielder ) یه خیز برداشت و با یه دست توپ رو گرفت تا بازی بدین ترتیب به پایان برسه
The ball was hit well, but the centerfielder made a leaping, one - handed catch to end the game
به توپ ضربه خوبی وارد شد اما بازیکن میانی ( centerfielder ) یه خیز برداشت و با یه دست توپ رو گرفت تا بازی بدین ترتیب به پایان برسه
برخیز
بلند شو. پرش
کلمات دیگر: