کلمه جو
صفحه اصلی

تناسب


مترادف تناسب : خویشاوندی، سازگاری، سنخیت، مناسبت، نسبت، وفاق، هم آهنگی، نسبت داشتن، خویش بودن، متناسب بودن، برازیدن

متضاد تناسب : ناسازگاری، ناهماهنگی

برابر پارسی : برازندگی، فراخور، هماهنگی، همگری

فارسی به انگلیسی

perspective, proportion, suitability, symmetry

proportion


فارسی به عربی

مقیاس , نسبة

مترادف و متضاد

خویشاوندی، سازگاری، سنخیت، مناسبت، نسبت، وفاق، هم‌آهنگی ≠ ناسازگاری، ناهماهنگی


نسبت داشتن، خویش بودن


متناسب بودن، برازیدن


۱. خویشاوندی، سازگاری، سنخیت، مناسبت، نسبت، وفاق، همآهنگی
۲. نسبت داشتن، خویش بودن
۳. متناسب بودن، برازیدن ≠ ناسازگاری، ناهماهنگی


analogy (اسم)
قیاس، توافق، شباهت، مقایسه، همانندی، تناسب، قرینه، تساوی

symmetry (اسم)
همسازی، تناسب، قرینه، تشابه، تقارن، هم جور، هم اراستگی، مراعات نظیر

coordination (اسم)
هم اهنگی، تناسب، هم پایگی، موزونی

scale (اسم)
درجه، تناسب، وزن، ترازو، نسبت، اندازه، معیار، پوسته، مقیاس، پله، فلس، گام، کفه ترازو، مقیاس نقشه، خط مقیاس، هر چیز مدرج، وسیله سنجش، هر چیز پله پله، اعداد روی درجه گرما سنج و غیره، پولک یا پوسته بدن جانور

proportion (اسم)
قیاس، درجه، مقدار، شباهت، تناسب، قرینه، قسمت، نسبت

appropriateness (اسم)
تناسب، اقتضاء

proportionality (اسم)
تناسب

congruence (اسم)
موافقت، تناسب، تجانس

concinnity (اسم)
ظرافت، تناسب، زیبایی

propriety (اسم)
تناسب، نزاکت، مراعات اداب نزاکت، برازندگی

commensurability (اسم)
توافق، تناسب، قابلیت قیاس، هم مقیاسی، هم اندازگی، هم پیمانگی، قابلیت اندازه گیری

congruency (اسم)
موافقت، تناسب، تجانس

فرهنگ فارسی

باهم نسبت داشتن، بایکدیگرنسبت یافتن مانندهم، شدن، میان دوشخص یادوچیزنسبت ورابطه وجودداشتن
۱- ( مصدر ) با هم نسبت داشتن نسبت یافتن با یکدیگر خویش هم بودن. ۲- وجود داشتن نسبت و رابطه میان دو کس یا دو چیز . ۳ - برازیدن . ۴ - ( اسم ) خویشاوندی خویشی . ۵ - سازواری موافقت . ۶ - بیان تساوی دونسبت راتناسب نامند . مثلا ۴/۳۸/۶ تناسب است . این تناسب را چنین میخوانند ۴ به ۳ مثل ۸است به ۶ . اعداد ۴ و ۳ و ۸ و۶ راجمله های این تناسب نامند . ۷ - هماهنگی . جمع : تناسبات .

فرهنگ معین

(تَ سُ ) [ ع . ] (مص ل . )۱ - نسبت و رابطه داشتن میان دو کسی یا دو چیز. ۲ - مراعات النظیر، نام صنعتی است در شعر، و آن آوردن کلماتی است که با هم نسبت داشته باشند، مانند: اسب و زین ، ماه و خورشید.

لغت نامه دهخدا

تناسب. [ ت َ س ُ ] ( ع مص ) همدیگر پیوند شدن. ( آنندراج ).با یکدیگر پیوند شدن. ( ناظم الاطباء ). باهم مناسبت داشتن. ( غیاث اللغات ). باهم نسبت داشتن. نسبت یافتن با یکدیگر. خویش هم بودن. ( فرهنگ فارسی معین ). || تشا کل و تماثل. ( اقرب الموارد ). || وجود داشتن نسبت و رابطه میان دو کس یا دو چیز. || برازیدن. || ( اِمص ) خویشاوندی. خویشی. || سازواری. موافقت. ( فرهنگ فارسی معین ) : که کتاب و ترازو و آهن بیکدیگر تناسبی ندارد. ( کلیله و دمنه ). || ( اصطلاح بدیع )، مراعاة النظیر. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به همین کلمه شود. || اصطلاح حساب ، بیان تساوی دو نسبت را تناسب نامند مثلا 86 = 43 تناسب است. این تناسب را چنین می خوانند: 4 به 3 مثل 8 است به 6. اعداد 4و3و8و6 را جمله های این تناسب نامند. || اصطلاح موسیقی ، هماهنگی. ج ، تناسبات. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مناسبت و کشاف اصطلاحات الفنون شود.

فرهنگ عمید

۱. با هم نسبت داشتن.
۲. با یکدیگر نسبت یافتن، میان دو شخص یا دو چیز نسبت و رابطه وجود داشتن.
۳. مانند هم شدن.
۴. (ادبی ) در بدیع، آوردن کلماتی در نظم یا نثر که با هم متناسب باشند، مثل ماه وخورشید، چشم وابرو، دست وپا، گُل وبلبل، مراعات النظیر.

دانشنامه عمومی

تناسب ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
تناسب (اندام)
تناسب (معماری)
تناسب (ریاضیات)

دانشنامه آزاد فارسی

تَناسب (proportion)
تَناسب
رابطه ای حاکی از برابری دو نسبت. چهار کمیت a، b، c وd تناسب تشکیل می دهند، اگر نسبتa بهd با نسبتc بهd یکی باشد یا به زبان نمادین:a: b = c: d یا (فرمول مربوطه در تصویر کنار صفحه آمده است).در این تساوی،a وd را طرفین، وb وc را وسطین تناسب می نامند. حاصل ضرب وسطین برابر با حاصل ضرب طرفین است و به این ترتیب، اگر یکی از کمیت ها مجهول باشد، می توان آن را از سه کمیت دیگر به دست آورد. دو کمیت متغیرx وy را متناسب گویند، اگر نسبت آن ها همواره مقدار ثابتی باشد یا به عبارت دیگر، به ازای هرx رابطۀ y=kx برقرار باشد. در این جا،k مقدار ثابتی است. در این صورت، اگرx افزایش یابد،y هم به صورت خطی افزایش می یابد و نمودارy برحسبx، خط راست گذرنده ای از مبدأ، نقطۀ y=۰ ،x=۰ است. می گویندx وy تناسب معکوس دارند، اگر حاصل ضربشان همواره مقدار ثابتی باشد، یعنی yx=k . در این جا،k مقداری ثابت است.

فرهنگ فارسی ساره

برازندگ


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تناسب (ادبیات فارسی). یکی از آرایه های ادبی که در ادبیات فارسی بالاخص در شعر بسیار کاربرد دارد تناسب می باشد. تناسب وجود نوعی نظم و توافق و هماهنگی است میان چند چیز. در اصطلاح به معنای آن است که شعر از یک روش خاصی هم چون تضاد، مقابله، مراعات النظیر، تبادر، توجیه و افتنان پیروی کند.
انسان از هر نوع نظم و تناسب لذّت می برد و بر عکس، پراکندگی و ناهماهنگی را خوش نمی دارد، به همین دلیل است که ذهن انسان پیوسته در پی یافتن و ایجاد رابطه و نسبت و هماهنگی میان پدیده هاست.به گفته ی "اریک نیوتن" «شکی نیست که اگر مغز انسان عطشی دارد، آن عطش برای درک حقایق و ایجاد رابطه میان آنهاست»؛ ذهن انسان پیوسته در تلاش یافتن رابطه و تناسب میان پدیده هاست، میان همه چیز حتی میان پشه و فیل، نور و ظلمت، ماسه و کوه؛ به هر حال تناسب، وحدتی میان اجزاء پراکنده ایجاد یا دریافت می کند. به عبارت دیگر تناسب، کثرت و تفرق را به وحدت می رساند.
وحیدیان کامیار، تقی، بدیع از دیدگاه زیبایی شناسی، محمد انزابی نژاد، تهران، دوستان، ۱۳۷۹، چاپ اول، ص۶۳، ۶۴.
تناسب شامل چند موضوع می شود؛ از جمله: تضاد، مقابله، مراعات النظیر، تبادر، توجیه و افتنان.
← مطابقه یا تضاد
گفته شده است، دو طرف تناسب چنانچه در آغاز و انجام جمله یا مصراع یا بیت قرار گیرند، به آن تناسب، تناسب الاطراف می گویند. مانند این شعر سعدی:سیاه زنگی هرگز شود سپید به آب؟ •••• سپید رومی هرگز شود سیاه به دود؟
طباطبایی، محمدرضا، هنر بدیع، قم، دارلعلم، ۱۳۸۶، چاپ اول، ص۱۱۶.
...

واژه نامه بختیاریکا

بارت

جدول کلمات

سنخیت

پیشنهاد کاربران

تناسب در ریاضی معنی اش هم نسبت داشتن است

فراخور

هماهنگی

علاقه

تناسب
یکی از آرایه های ادبی که در فارسی بالخص در شعر بسیار کاربرد دارد تناسب می باشد
مثال :

دارای رابطه و نسبت با هم

همبستگی

ارتباط بین دو چیز


کلمات دیگر: