رصافه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رصافة. [ رَ ف َ ] (ع مص ) نرمی درکار و استواری و استوار شدن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). عمل ، ثبوت و استواری آن . (از اقرب الموارد). || محکم گردیدن پاسخ به نحوی که برگشت نداشته باشد: رصف الجواب . (ناظم الاطباء).
رصافة. [ رُ ف َ ] (اِخ ) دهی است به نیشابور. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
رصافة. [ رُ ف َ ] (اِخ ) شهری است به شام . (آنندراج ). شهری به شام ، از آن شهر است ابومنیع عبیداﷲبن ابی زیاد و نبیره ٔ وی حجاج . (منتهی الارب ) (از لباب الانساب ). رصافة یا رصافةشام ، رصافه ای است معروف به رصافة هشام بن عبدالملک در مغرب رقة. هشام این رصافة را هنگام ظهور طاعون در شام بنا کرده در فصل تابستان اقامتگاه خود ساخته بود. از فرات دور است و آب مشروبش از حوضهاست . (از معجم البلدان ). و رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 208، 215، 256، 397، 409 و مجمل التواریخ و القصص ص 310 و 405 شود.
رصافة. [ رُ ف َ ] (اِخ ) نام مسجدی است در رصافه ٔ بغداد که آنرا مهدی خلیفه ٔ عباسی بنا کرد. رجوع به تاریخ گزیده ص 300 و عقدالفرید ج 5 ص 395 و مجمل التواریخ و القصص ص 332 و الاوراق ص 71، 77، 192، 226 و 285 شود.
رصافة. [ رُ ف َ ] (اِخ ) نام یازده جایگاه است . رجوع به المشترک یاقوت حموی شود.
رصافة. [ رُ ف َ ](اِخ ) قلعه ای است مر اسماعیلیه را. (منتهی الارب ).
رصافة. [ رُ ف َ ] (اِخ ) یا رصافة البصرة. شهری است به بصره ، از آن شهر است محمدبن عبداﷲبن احمد و ابوالقاسم حسن بن علی . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). ورجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
رصافة. [ رُ ف َ ] (اِخ ) یا رصافة البغداد. محله ای است به بغداد، از آن محله است محمدبن بکار و جعفربن محمدبن علی . (از منتهی الارب ). صاحب قاموس الاعلام ترکی آرامگاه امام اعظم ابوحنیفه را در این شهرنوشته است . یاقوت گوید: رصافه ای است به بغداد در جانب شرقی بغداد، معسکر مهدی بوده به امر منصور خانه هابنا کرده مسکن گزیدند رفته رفته آباد و به قدر مدینةالمنصور بزرگ شد و نیز یک مسجد جامع بزرگتر از مسجدجامع پدرش در این مکان بنا کرد. مرتب خلفا و قبور جمعی از ایشان نیز در همین جاست . امام مستنصر سور مقبولی از آجر به گرد آن کشید. (از معجم البلدان ). و رجوع به لباب الانساب ج 1 و تجارب السلف ص 116 و 117 شود.
رصافة. [ رُ ف َ ] (اِخ ) یا رصافة القرطبة. شهری است به اندلس ، و از آنجاست یوسف بن مسعود و محمدبن عبداﷲبن ضیغون . (از منتهی الارب ). شهریست در قرطبة اندلس که عبدالرحمان بن هشام آنرا بنا کرده است . (از معجم البلدان ). شهری است در خاور اندلس واقع در بلنسیة که دارای مناظر طبیعی و باغها و بستانها می باشد و در آنجا زعفران خوب بدست می آید. و رجوع به حلل السندسیة ج 1 ص 49، 217 و 218 و لباب الانساب ج 1 و معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
رصافة. [ رُ ف َ ] (اِخ ) یا رصافة الکوفة. دهی است به کوفه . (منتهی الارب ). دهی به کوفة که آنراامیرالمؤمنین منصور بنا کرد. (از معجم البلدان ).
رصافة. [ رُ ف َ ] (اِخ ) یا رصافةواسط العراق . دهی است به واسط، از آن ده است حسن بن عبدالحمید. (منتهی الارب ). رصافه ای است در ده فرسخی واسط. (از معجم البلدان ). و رجوع به لباب الانساب شود.
رصافة. [ رُ ف َ ] (ع اِ) پی که بر تیر و کمان پیچند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || هر مرغزاری که در سواد شهر باشد، و بیشتر بر محله ای در بغداد اطلاق شود. علی بن جهم گوید: عیون المهی بین الرصافة و الجسر. (از اقرب الموارد).
رصافة.[ رُ ف َ ] (اِخ ) یا عین الرصافة یا رصافة الحجاز. موضعی است به حجاز. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
رصافة. [ رُ ف َ ] ( ع اِ ) پی که بر تیر و کمان پیچند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || هر مرغزاری که در سواد شهر باشد، و بیشتر بر محله ای در بغداد اطلاق شود. علی بن جهم گوید: عیون المهی بین الرصافة و الجسر. ( از اقرب الموارد ).
رصافة. [ رُ ف َ ] ( اِخ ) نام یازده جایگاه است. رجوع به المشترک یاقوت حموی شود.
رصافة. [ رُ ف َ ]( اِخ ) قلعه ای است مر اسماعیلیه را. ( منتهی الارب ).
رصافة. [ رُ ف َ ] ( اِخ ) شهری است به شام. ( آنندراج ). شهری به شام ، از آن شهر است ابومنیع عبیداﷲبن ابی زیاد و نبیره وی حجاج. ( منتهی الارب ) ( از لباب الانساب ). رصافة یا رصافةشام ، رصافه ای است معروف به رصافة هشام بن عبدالملک در مغرب رقة. هشام این رصافة را هنگام ظهور طاعون در شام بنا کرده در فصل تابستان اقامتگاه خود ساخته بود. از فرات دور است و آب مشروبش از حوضهاست. ( از معجم البلدان ). و رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 208، 215، 256، 397، 409 و مجمل التواریخ و القصص ص 310 و 405 شود.
رصافة. [ رُ ف َ ] ( اِخ ) دهی است به نیشابور. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).
رصافة. [ رُ ف َ ] ( اِخ ) یا رصافة البصرة. شهری است به بصره ، از آن شهر است محمدبن عبداﷲبن احمد و ابوالقاسم حسن بن علی. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ). ورجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
رصافة. [ رُ ف َ ] ( اِخ ) یا رصافة البغداد. محله ای است به بغداد، از آن محله است محمدبن بکار و جعفربن محمدبن علی. ( از منتهی الارب ). صاحب قاموس الاعلام ترکی آرامگاه امام اعظم ابوحنیفه را در این شهرنوشته است. یاقوت گوید: رصافه ای است به بغداد در جانب شرقی بغداد، معسکر مهدی بوده به امر منصور خانه هابنا کرده مسکن گزیدند رفته رفته آباد و به قدر مدینةالمنصور بزرگ شد و نیز یک مسجد جامع بزرگتر از مسجدجامع پدرش در این مکان بنا کرد. مرتب خلفا و قبور جمعی از ایشان نیز در همین جاست. امام مستنصر سور مقبولی از آجر به گرد آن کشید. ( از معجم البلدان ). و رجوع به لباب الانساب ج 1 و تجارب السلف ص 116 و 117 شود.
پیشنهاد کاربران
ایرانیان این شهر را ویران، اما عرب ها آن را تجدید بنا کردند که باز ظاهراً بیبرس آن را ویران ساخت، از آثارش دیوارهای خارجی و دروازه ها و برج ها و حوض های آب باقی مانده، قبر هشام ابن عبدالملک خلیفه اموی در اینجاست از این رورصافه هشام نامیده شد.