مترادف کمینگاه : کمین، کمینگه، مرصاد، مکمن، نخیزگاه، دزدگاه، بزنگاه
کمینگاه
مترادف کمینگاه : کمین، کمینگه، مرصاد، مکمن، نخیزگاه، دزدگاه، بزنگاه
فارسی به انگلیسی
ambush
فارسی به عربی
احبط , عرین
مترادف و متضاد
خلوتگاه، کمینگاه، غار، لانه، کنام، دزدگاه
کمین، کمینگاه، یک دسته نظامی کمین کرده
کمین، کمینگاه
کمین، کمینگه، مرصاد، مکمن، نخیزگاه
دزدگاه
بزنگاه
۱. کمین، کمینگه، مرصاد، مکمن، نخیزگاه
۲. دزدگاه
۳. بزنگاه
فرهنگ فارسی
کمینگه:جائی که در آن کمی کنند
( اسم ) جایی که در آن کمین کنند : و از آن جانب روباه هنوز نزدیک مرغان نا رسیده زیرک از کمینگاه بیرون جست .
( اسم ) جایی که در آن کمین کنند : و از آن جانب روباه هنوز نزدیک مرغان نا رسیده زیرک از کمینگاه بیرون جست .
فرهنگ معین
(کَ یْ ) [ ع - فا. ] (اِمر. ) جایی که در آن کمین کنند.
لغت نامه دهخدا
کمینگاه . [ ک َ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن به قصد دشمن و یا شکار پنهان شوند. (ناظم الاطباء). جایی که در آن کمین کنند. (فرهنگ فارسی معین ). مکمن . نخیز. کمینگه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سپه را سراسر به قارن سپرد
کمینگاه بگزید سالار گرد.
برآریم گرد از کمینگاهشان
سرافشان کنیم از بر ماهشان .
کمینگاه را جای شایسته دید
سواران جنگی و بایسته دید.
برآورد شاه از کمینگاه سر
نبد تور را از دورویه گذر.
احمد جنگ می کرد و باز پس می رفت تا دانست که از کمینگاه بگذشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436). سواران آسوده از کمینگاه برآمدند و بوق بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ، ص 436).
همیشه کمان بر زه آورده باش
بسیج کمینگاهها کرده باش .
نمایش به من در کمینگاه تو
سرش بی تن آنگه ز من خواه تو.
به تو دیده امروز بنهاده بود
به کین در کمینگاهت استاده بود.
مکان نیستی تو نه دنیا نه دین را
کمینگاه ابلیس نحس لعینی .
ناگه ز کمینگاه یک سخت کمانی
تیری ز قضا وقدر انداخت بر او راست .
سعد وقاص لفظ او بشنید
وآن کمینگاه کفر جمله برید.
بر کمینگاه فلک بردیم پی
شیرمردی در کمین جستیم نیست .
در بن دژ چون کمینگاه بلاست
از بصیرت دیده بان خواهم گزید.
بینش او دید کمینگاه کن
دانش او یافت گذرگاه کان .
دزدی بدر آمد از کمینگاه
ریحان بشکست و ریخت بر راه .
کمینگاه دزدان این مرحله
نشاید در او رخت کردن یله .
چو خواهی بریدن به شب راهها
حذر کن نخست از کمینگاهها.
مردان دلاور از کمینگاه برجستند. (گلستان سعدی ).
در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است
ز ابرو و غمزه ٔ او تیر و کمانی به من آر.
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد.
و از آن جانب روباه هنوز نزدیک مرغان نارسیده زیرک از کمینگاه بیرون جست . (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین ).
سپه را سراسر به قارن سپرد
کمینگاه بگزید سالار گرد.
فردوسی .
برآریم گرد از کمینگاهشان
سرافشان کنیم از بر ماهشان .
فردوسی .
کمینگاه را جای شایسته دید
سواران جنگی و بایسته دید.
فردوسی .
برآورد شاه از کمینگاه سر
نبد تور را از دورویه گذر.
فردوسی .
احمد جنگ می کرد و باز پس می رفت تا دانست که از کمینگاه بگذشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436). سواران آسوده از کمینگاه برآمدند و بوق بزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ، ص 436).
همیشه کمان بر زه آورده باش
بسیج کمینگاهها کرده باش .
اسدی .
نمایش به من در کمینگاه تو
سرش بی تن آنگه ز من خواه تو.
اسدی .
به تو دیده امروز بنهاده بود
به کین در کمینگاهت استاده بود.
اسدی .
مکان نیستی تو نه دنیا نه دین را
کمینگاه ابلیس نحس لعینی .
ناصرخسرو.
ناگه ز کمینگاه یک سخت کمانی
تیری ز قضا وقدر انداخت بر او راست .
ناصرخسرو.
سعد وقاص لفظ او بشنید
وآن کمینگاه کفر جمله برید.
سنائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بر کمینگاه فلک بردیم پی
شیرمردی در کمین جستیم نیست .
خاقانی .
در بن دژ چون کمینگاه بلاست
از بصیرت دیده بان خواهم گزید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 170).
بینش او دید کمینگاه کن
دانش او یافت گذرگاه کان .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 343).
دزدی بدر آمد از کمینگاه
ریحان بشکست و ریخت بر راه .
نظامی .
کمینگاه دزدان این مرحله
نشاید در او رخت کردن یله .
نظامی .
چو خواهی بریدن به شب راهها
حذر کن نخست از کمینگاهها.
سعدی (بوستان ).
مردان دلاور از کمینگاه برجستند. (گلستان سعدی ).
در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است
ز ابرو و غمزه ٔ او تیر و کمانی به من آر.
حافظ.
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد.
حافظ.
و از آن جانب روباه هنوز نزدیک مرغان نارسیده زیرک از کمینگاه بیرون جست . (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین ).
کمینگاه. [ ک َ ] ( اِ مرکب ) جایی که در آن به قصد دشمن و یا شکار پنهان شوند. ( ناظم الاطباء ). جایی که در آن کمین کنند. ( فرهنگ فارسی معین ). مکمن. نخیز. کمینگه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
سپه را سراسر به قارن سپرد
کمینگاه بگزید سالار گرد.
سرافشان کنیم از بر ماهشان.
سواران جنگی و بایسته دید.
نبد تور را از دورویه گذر.
همیشه کمان بر زه آورده باش
بسیج کمینگاهها کرده باش.
سرش بی تن آنگه ز من خواه تو.
به کین در کمینگاهت استاده بود.
کمینگاه ابلیس نحس لعینی.
تیری ز قضا وقدر انداخت بر او راست.
وآن کمینگاه کفر جمله برید.
شیرمردی در کمین جستیم نیست.
از بصیرت دیده بان خواهم گزید.
دانش او یافت گذرگاه کان.
ریحان بشکست و ریخت بر راه.
نشاید در او رخت کردن یله.
حذر کن نخست از کمینگاهها.
در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است
ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر.
سپه را سراسر به قارن سپرد
کمینگاه بگزید سالار گرد.
فردوسی.
برآریم گرد از کمینگاهشان سرافشان کنیم از بر ماهشان.
فردوسی.
کمینگاه را جای شایسته دیدسواران جنگی و بایسته دید.
فردوسی.
برآورد شاه از کمینگاه سرنبد تور را از دورویه گذر.
فردوسی.
احمد جنگ می کرد و باز پس می رفت تا دانست که از کمینگاه بگذشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436 ). سواران آسوده از کمینگاه برآمدند و بوق بزدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ، ص 436 ).همیشه کمان بر زه آورده باش
بسیج کمینگاهها کرده باش.
اسدی.
نمایش به من در کمینگاه توسرش بی تن آنگه ز من خواه تو.
اسدی.
به تو دیده امروز بنهاده بودبه کین در کمینگاهت استاده بود.
اسدی.
مکان نیستی تو نه دنیا نه دین راکمینگاه ابلیس نحس لعینی.
ناصرخسرو.
ناگه ز کمینگاه یک سخت کمانی تیری ز قضا وقدر انداخت بر او راست.
ناصرخسرو.
سعد وقاص لفظ او بشنیدوآن کمینگاه کفر جمله برید.
سنائی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
بر کمینگاه فلک بردیم پی شیرمردی در کمین جستیم نیست.
خاقانی.
در بن دژ چون کمینگاه بلاست از بصیرت دیده بان خواهم گزید.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 170 ).
بینش او دید کمینگاه کن دانش او یافت گذرگاه کان.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 343 ).
دزدی بدر آمد از کمینگاه ریحان بشکست و ریخت بر راه.
نظامی.
کمینگاه دزدان این مرحله نشاید در او رخت کردن یله.
نظامی.
چو خواهی بریدن به شب راههاحذر کن نخست از کمینگاهها.
سعدی ( بوستان ).
مردان دلاور از کمینگاه برجستند. ( گلستان سعدی ).در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است
ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر.
حافظ.
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است فرهنگ عمید
جایی که در آن کمین کنند.
دانشنامه عمومی
کمینگاه فیلمی ایرانی در ژانر جنگی، حادثه ای به نویسندگی سوسن تسلیمی است که در سال ۱۳۶۶ تولید شده است.
«وبسایت iranact». دریافت شده در ۵ اکتبر ۲۰۱۴.
سروان ترابی در یک عملیات ارتش در گذرگاه آبی جنوب مجروح می شود و در بیمارستان فوت می کند. دو گلوله ی ژ.3 او را از پا در آورده است. دکتر مراتب شک خود را گزارش می کند. سرگرد جلایر از سوی رکن دو ارتش وظیفه می یابد تا پرونده را دنبال کند. تحقیقات سرگرد روشن می سازد که سروان ترابی با تفنگ ژ. 3 استوار سهرابی ، که مدتی قبل مفقود شده ، به قتل رسیده است. استوار سهرابی در مظان اتهام قرار می گیرد ، تا این که معلوم می شود یک غواص عراقی . که تفنگ استوار را به دست آورده ، سروان ترابی را هدف گلوله قرار داده است.
«وبسایت iranact». دریافت شده در ۵ اکتبر ۲۰۱۴.
سروان ترابی در یک عملیات ارتش در گذرگاه آبی جنوب مجروح می شود و در بیمارستان فوت می کند. دو گلوله ی ژ.3 او را از پا در آورده است. دکتر مراتب شک خود را گزارش می کند. سرگرد جلایر از سوی رکن دو ارتش وظیفه می یابد تا پرونده را دنبال کند. تحقیقات سرگرد روشن می سازد که سروان ترابی با تفنگ ژ. 3 استوار سهرابی ، که مدتی قبل مفقود شده ، به قتل رسیده است. استوار سهرابی در مظان اتهام قرار می گیرد ، تا این که معلوم می شود یک غواص عراقی . که تفنگ استوار را به دست آورده ، سروان ترابی را هدف گلوله قرار داده است.
wiki: کمینگاه
واژه نامه بختیاریکا
بَرَک؛ کُلَه گَه؛ خُفت گَه؛ خوگه
پیشنهاد کاربران
مرصاد
خودنهانیدگاه
کلمات دیگر: