خشکی . [ خ ُ ](حامص ) یبوست . ضد تری . (از حاشیه برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
: نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
وزان پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان باز تری فزود.
فردوسی .
|| بی بارانی . قحطی و تنگی بر اثر باران نیامدن . (از حاشیه ٔ برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
: چو خواهد بود سال بد بگیهان
پدید آیدش خشکی در زمستان .
(ویس و رامین ).
صحرای بی نبات پر از خشکی
گویی که سوخته ست به ابرنجک .
دقیقی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 126).
ز خشکی خورش تنگ شد در جهان
میان مهان و میان کهان .
فردوسی .
|| جمودت در عقاید. حالت آنکه از ظواهر دینی یا قانونی تجاوز نکند. حالت افراط و اجازه ندادن بهیچ نوع مساهله در قواعد اخلاقی یا دینی . (یادداشت بخطمؤلف ). || یبوست مزاج ، مقابل ادرار. کندی دستگاه دفع در دفع فضولات در آدمیان و جانوران . رجوع به یبوست شود
: جودانه ای مبارک است و خویدش خویدی خجسته و
آب که بروی گذرد و از وی بیرون آیدماندگی را کم کند و خشکی معده بردارد. (نوروزنامه ).
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی می نمود.
مولوی .
مجعره ؛ سبب خشکی طبیعت . (منتهی الارب ). || سردی . بی میلی . عدم تمایل
: از می طرب افزاید و مردی خیزد
وز طبع گیا خشکی وسردی خیزد.
سعدی (هزلیات ).
|| خشونت .(یادداشت بخط مؤلف ). عدم لطافت . (از حاشیه ٔ برهان قاطع).
-
خشکی دماغ ؛ خشکی سر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشکی ریه ؛ خشونت ریه . خشکی سینه (خشکی ریه در وقتی اطلاق میشود که شخص سرفه
خشک بدون خلط کند).
-
خشکی سر ؛ تندی بسرحد جنون ، مجازاً جنون و دیوانگی . خشکی دماغ .(یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشکی سینه ؛ خشونت سینه . خشکی ریه . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خشکی ریه شود.
-
خشکی گلو ؛ خشونت حلق . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| (اِ) نوعی سوداست ، نوعی مرض است که با چروکیده شدن پوست همراه است بدون ریم . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اِ) بَرّ (ملخص اللغات حسن خطیب ). مقابل دریا
: ز دریا بخشکی برون آمدند
ز بربر سر زیغنون آمدند.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 330).
دگر نامورگنج افراسیاب
که کس را نبود آن بخشکی و آب .
فردوسی .
همه نامداران پرخاشجوی
ز خشکی بدریا نهادند روی .
فردوسی .
که بازارگانان ایران بدند
به آب و بخشکی دلیران بدند.
فردوسی .
گرچه در خشکی هزاران رنگهاست
ماهیان را با یبوست جنگهاست .
مولوی .
ماهی بی اجل درخشکی نمیرد. (گلستان سعدی ).
|| پهن خشک شده ٔ اسب که در زیر دست و پای وی بگسترانند. (ناظم الاطباء). ||
زمین خشک . (ناظم الاطباء).