کلمه جو
صفحه اصلی

خشکی


مترادف خشکی : بر، زمین، فلات، قاره ، یبوست، تعصب

متضاد خشکی : بحر، دریا

فارسی به انگلیسی

dryness, drought, land, stinginess, severity, stiffness


dryness, earth, land, rigidity, terra firma, terrestrial, woodenness


stinginess, absence of life in a speech etc., dryness, rigidity, severity, stiffness, drought, land, earth, terra firma, terrestrial, woodenness

فارسی به عربی

ارض , امساک , جدب , جزیرة , جفاف

مترادف و متضاد

بر، زمین، فلات، قاره ≠ بحر، دریا


۱. بر، زمین، فلات، قاره ≠ بحر، دریا
۲. یبوست
۳. تعصب


land (اسم)
زمین، بر، خاک، خشکی، سرزمین، دیار

severity (اسم)
دقت، شدت، سختی، خشکی، خشونت، سخت گیری، عنف

aridity (اسم)
خشکی، بی روحی

drought (اسم)
خشکی، تنگی، خشک سالی، تشنگی

dryness (اسم)
خشکی

mainland (اسم)
بر، خشکی، قطعه، قاره، قطعه اصلی

stinginess (اسم)
خشکی، ضیق

drouth (اسم)
خشکی، تنگی، خشک سالی، تشنگی

فرهنگ فارسی

حالتی که در آن اقلیم، فاقد نم کافی برای بهبود حیات است


۱ - خشک بودن مقابل تری . ۲ - ( اسم ) بر مقابل دریا بحر .

لغت نامه دهخدا

خشکی. [ خ ُ ]( حامص ) یبوست. ضد تری. ( از حاشیه برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) :
نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
وزان پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان باز تری فزود.
فردوسی.
|| بی بارانی. قحطی و تنگی بر اثر باران نیامدن. ( از حاشیه برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) :
چو خواهد بود سال بد بگیهان
پدید آیدش خشکی در زمستان.
( ویس و رامین ).
صحرای بی نبات پر از خشکی
گویی که سوخته ست به ابرنجک.
دقیقی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 126 ).
ز خشکی خورش تنگ شد در جهان
میان مهان و میان کهان.
فردوسی.
|| جمودت در عقاید. حالت آنکه از ظواهر دینی یا قانونی تجاوز نکند. حالت افراط و اجازه ندادن بهیچ نوع مساهله در قواعد اخلاقی یا دینی. ( یادداشت بخطمؤلف ). || یبوست مزاج ، مقابل ادرار. کندی دستگاه دفع در دفع فضولات در آدمیان و جانوران. رجوع به یبوست شود : جودانه ای مبارک است و خویدش خویدی خجسته و آب که بروی گذرد و از وی بیرون آیدماندگی را کم کند و خشکی معده بردارد. ( نوروزنامه ).
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی می نمود.
مولوی.
مجعره ؛ سبب خشکی طبیعت. ( منتهی الارب ). || سردی. بی میلی. عدم تمایل :
از می طرب افزاید و مردی خیزد
وز طبع گیا خشکی وسردی خیزد.
سعدی ( هزلیات ).
|| خشونت.( یادداشت بخط مؤلف ). عدم لطافت. ( از حاشیه برهان قاطع ).
- خشکی دماغ ؛ خشکی سر. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خشکی ریه ؛ خشونت ریه. خشکی سینه ( خشکی ریه در وقتی اطلاق میشود که شخص سرفه خشک بدون خلط کند ).
- خشکی سر ؛ تندی بسرحد جنون ، مجازاً جنون و دیوانگی. خشکی دماغ.( یادداشت بخط مؤلف ).
- خشکی سینه ؛ خشونت سینه. خشکی ریه. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خشکی ریه شود.
- خشکی گلو ؛ خشونت حلق. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| ( اِ ) نوعی سوداست ، نوعی مرض است که با چروکیده شدن پوست همراه است بدون ریم. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( اِ ) بَرّ ( ملخص اللغات حسن خطیب ). مقابل دریا :
ز دریا بخشکی برون آمدند
ز بربر سر زیغنون آمدند.
عنصری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 330 ).
دگر نامورگنج افراسیاب
که کس را نبود آن بخشکی و آب.

خشکی . [ خ ُ ](حامص ) یبوست . ضد تری . (از حاشیه برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
وزان پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان باز تری فزود.

فردوسی .


|| بی بارانی . قحطی و تنگی بر اثر باران نیامدن . (از حاشیه ٔ برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
چو خواهد بود سال بد بگیهان
پدید آیدش خشکی در زمستان .

(ویس و رامین ).


صحرای بی نبات پر از خشکی
گویی که سوخته ست به ابرنجک .

دقیقی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 126).


ز خشکی خورش تنگ شد در جهان
میان مهان و میان کهان .

فردوسی .


|| جمودت در عقاید. حالت آنکه از ظواهر دینی یا قانونی تجاوز نکند. حالت افراط و اجازه ندادن بهیچ نوع مساهله در قواعد اخلاقی یا دینی . (یادداشت بخطمؤلف ). || یبوست مزاج ، مقابل ادرار. کندی دستگاه دفع در دفع فضولات در آدمیان و جانوران . رجوع به یبوست شود : جودانه ای مبارک است و خویدش خویدی خجسته و آب که بروی گذرد و از وی بیرون آیدماندگی را کم کند و خشکی معده بردارد. (نوروزنامه ).
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی می نمود.

مولوی .


مجعره ؛ سبب خشکی طبیعت . (منتهی الارب ). || سردی . بی میلی . عدم تمایل :
از می طرب افزاید و مردی خیزد
وز طبع گیا خشکی وسردی خیزد.

سعدی (هزلیات ).


|| خشونت .(یادداشت بخط مؤلف ). عدم لطافت . (از حاشیه ٔ برهان قاطع).
- خشکی دماغ ؛ خشکی سر. (یادداشت بخط مؤلف ).
- خشکی ریه ؛ خشونت ریه . خشکی سینه (خشکی ریه در وقتی اطلاق میشود که شخص سرفه خشک بدون خلط کند).
- خشکی سر ؛ تندی بسرحد جنون ، مجازاً جنون و دیوانگی . خشکی دماغ .(یادداشت بخط مؤلف ).
- خشکی سینه ؛ خشونت سینه . خشکی ریه . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خشکی ریه شود.
- خشکی گلو ؛ خشونت حلق . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| (اِ) نوعی سوداست ، نوعی مرض است که با چروکیده شدن پوست همراه است بدون ریم . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اِ) بَرّ (ملخص اللغات حسن خطیب ). مقابل دریا :
ز دریا بخشکی برون آمدند
ز بربر سر زیغنون آمدند.

عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 330).


دگر نامورگنج افراسیاب
که کس را نبود آن بخشکی و آب .

فردوسی .


همه نامداران پرخاشجوی
ز خشکی بدریا نهادند روی .

فردوسی .


که بازارگانان ایران بدند
به آب و بخشکی دلیران بدند.

فردوسی .


گرچه در خشکی هزاران رنگهاست
ماهیان را با یبوست جنگهاست .

مولوی .


ماهی بی اجل درخشکی نمیرد. (گلستان سعدی ).
|| پهن خشک شده ٔ اسب که در زیر دست و پای وی بگسترانند. (ناظم الاطباء). || زمین خشک . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. خشک و بی آب بودن.
۲. (اسم ) [مقابلِ دریا] زمین، برّ.
۳. یبوست.
۴. [قدیمی] خشک سالی.

دانشنامه عمومی

خشکی یا بَرّ بخش سخت زمین است که اغلب زیر آب نیست. عمدهٔ فعالیت های انسان در خشکی ها است که امکان کشاورزی و سکونت و منبع های طبیعی گوناگون را دارد.
زمین چهر

فرهنگستان زبان و ادب

{aridity} [علوم جَوّ] حالتی که در آن اقلیم، فاقد نم کافی برای بهبود حیات است

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خشکی ضد تری می باشد .
خشکی ، حالت خشک، مقابل تر ی و مقابل دریا است .
کاربرد خشکی در فقه
از آن به معنای اوّل در بابهای طهارت، صلات، زکات، حج، و اطعمه و اشربه سخن گفته اند.
احکام مطهر بودن زمین خشک
در اینکه خشک بودن زمین از شرایط پاک کنندگی آن است یا نه، اختلاف است در پاک شدن کف پا و ته کفش نجس به وسیله زمین، تر بودن آنها شرط نیست؛ بلکه اگر خشک هم باشند، در صورت زوال عین نجاست، با راه رفتن روی زمین پاک می شوند خورشید در صورتی در، پنجره، زمین و مانند آنها را پاک می کند که مستقیم بر آنها بتابد و آنها را خشک کند بنابر قول مشهور، در صورت تماس بدن سگ، خوک یا کافر با لباس یا بدن انسان، به شرط خشک بودن هر دو، آب پاشیدن به محل تماس مستحب است. از برخی قدما قول به وجوب نقل شده است.
خشکی محل مسح
...

جدول کلمات

بر

پیشنهاد کاربران

تند خویی

خشکی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی خشکی می نویسد : ( ( خشکی در پهلوی هوشکیه huškīh بوده است . کردان و لران هنوز "خشک" را در ریخت کهن آن ، هوشک ، به کار می برند . ) )
( ( نخستین که آتش ز جنبش دمید،
ز گرمیش بس خشکی آمد پدید؛ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 188 )

بی

crunchiness

rub some Ruffians Matt Clay into the hands and run it through the hair. ” This will break up any crunchiness while adding hold

Shore, land


کلمات دیگر: