کلمه جو
صفحه اصلی

حائط

عربی به فارسی

ديوار , جدار , حصار , محصور کردن , حصار دار کردن , ديوار کشيدن , ديواري


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - دیوار بست . ۲ - دیوار جدار . جمع : حیطان حیاط .
ناحیه ایست به یمامه

دیوار، جدار، حیاط، بکسرحاجمع
( اسم ) ۱ - دیوار بست . ۲ - دیوار جدار . جمع : حیطان حیاط .
از نواحی یمامه است

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . حائط ] (اِ. ) دیوار.

لغت نامه دهخدا

حائط. [ ءِ ] (اِخ ) ناحیه ای است به یمامة.


حائط. [ ءِ ] (ع اِ) دیوار. جدار :
دوستی ببرید زآن مخلص تمام
رو به حائط کرد تا نارد سلام .

(مثنوی ).


|| دیوار باغ . || کده . کنت . کند. ج ، حیطان ، حیاط. || بستان دیواربست . ج ، حوائط :
دریغ سی و سه پاره رز و دوازده ده
دریغ حائط و قصر و زمین و انهارم .

سوزنی .


|| (ص ) طعامی حائط؛ طعامی باددار. طعامی که منتفخ گردداز آن شکم . نفّاخ .

حایط. [ ی ِ ] (اِخ ) از نواحی یمامة است . حفصی گوید: سوق الفقی آنجا بوده است . (معجم البلدان ج 2 ص 204).


حایط. [ ی ِ ] (ع اِ) مراد زمینی است در داخل شهر که اطراف آن دیوار کشیده باشند و در آن زراعت کنند. این گونه زمینها را امروزدر سبزوار حَیَط بر وزن نمط و در مشهد حَیطة بر وزن بیضه گویند. (حواشی تاریخ بیهق از بهمنیار ص 332).


حایط. [ ی ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حوط وحیطة و حیاطت . || (اِ) دیوار. ج ، حیطان . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). ج ، حیاط، و قیاس حوطان است . (منتهی الارب ) : در بیت المقدس جائی طلب کرد که آنرا شاید حائطی باید. (قصص الانبیاء ص 174).
همچو نوری تافته بر حائطی
حائط آن انوار را چون رابطی .

مولوی .


|| (ص ) طعام حایط؛ طعام که منتفخ گردد از آن شکم . (منتهی الارب ). رجوع به حائط شود.

حایط. [ ی ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حوط وحیطة و حیاطت. || ( اِ ) دیوار. ج ، حیطان. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). ج ، حیاط، و قیاس حوطان است. ( منتهی الارب ) : در بیت المقدس جائی طلب کرد که آنرا شاید حائطی باید. ( قصص الانبیاء ص 174 ).
همچو نوری تافته بر حائطی
حائط آن انوار را چون رابطی.
مولوی.
|| ( ص ) طعام حایط؛ طعام که منتفخ گردد از آن شکم. ( منتهی الارب ). رجوع به حائط شود.

حایط. [ ی ِ ] ( ع اِ ) مراد زمینی است در داخل شهر که اطراف آن دیوار کشیده باشند و در آن زراعت کنند. این گونه زمینها را امروزدر سبزوار حَیَط بر وزن نمط و در مشهد حَیطة بر وزن بیضه گویند. ( حواشی تاریخ بیهق از بهمنیار ص 332 ).

حایط. [ ی ِ ] ( اِخ ) از نواحی یمامة است. حفصی گوید: سوق الفقی آنجا بوده است. ( معجم البلدان ج 2 ص 204 ).

حائط. [ ءِ ] ( ع اِ ) دیوار. جدار :
دوستی ببرید زآن مخلص تمام
رو به حائط کرد تا نارد سلام.
( مثنوی ).
|| دیوار باغ. || کده. کنت. کند. ج ، حیطان ، حیاط. || بستان دیواربست. ج ، حوائط :
دریغ سی و سه پاره رز و دوازده ده
دریغ حائط و قصر و زمین و انهارم.
سوزنی.
|| ( ص ) طعامی حائط؛ طعامی باددار. طعامی که منتفخ گردداز آن شکم. نفّاخ.

حائط. [ ءِ ] ( اِخ ) ناحیه ای است به یمامة.

فرهنگ عمید

۱. دیوار، جدار.
۲. بستانی که اطرافش دیوار باشد.

دانشنامه عمومی

حائط (روستا). حائط به عربی ( الَحائِط )، روستایی است در دهستان وادی اجبار از توابع استان استان صَنعاء در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۵۰ ) نفر (۵ خانوار) می باشد.

جدول کلمات

دیوار , جدار, بستان, حیاط


کلمات دیگر: