کلمه جو
صفحه اصلی

بریده


مترادف بریده : جدا، قطع، گسسته، منقطع، ناامید، وازده

متضاد بریده : امیدوار

فارسی به انگلیسی

chunk, crumb, cut, excerpt, fragment, nip, section, shred, slice, snatch, wedge


disconnected, chunk, crumb, cut, excerpt, fragment, nip, section, shred, slice, snatch, wedge, clip, separated, [milk.] turned

cut, separated, [milk.] turned


مترادف و متضاد

۱. جدا، قطع، گسسته، منقطع
۲. ناامید، وازده ≠ امیدوار


cut (صفت)
مخروط، بریده، چاک چاک

cutoff (صفت)
بریده، منقطع، منفصل

جدا، قطع، گسسته، منقطع ≠ امیدوار


ناامید، وازده


فرهنگ فارسی

← بریده‌نقش


( اسم . بریدن ) ۱- قطع کرده جدا شده . ۲- شکافته شده . ۳- زخم شده مجروح . ۴- ختنه شده مختون ( جمع :( اشخاص ) بریدگان ) .
مقطوع قطع شده .

فرهنگ معین

(بُ دِ ) (ص مف . ) ۱ - قطع کرده ، جدا شده . ۲ - شکافته شده . ۳ - زخم شده . ۴ - ختنه شده . ۵ - خسته و ناتوان شده .

لغت نامه دهخدا

( بریدة ) بریدة. [ ب ُ رَ دَ ] ( اِخ ) ابن حُصَیب بن عبداﷲبن حارث أسلمی ، مکنی به ابوسهل. از صحابیان بزرگ است که پیش از غزوه بدر اسلام آورد ولی در این غزوه شرکت نداشت و در غزوه خیبر و فتح مکه شرکت کرد. اوعامل رسول ( ص ) در قبیله بنی غفار و اسلم بجهت اخذ زکات بود. ابتدا در مدینه سکونت گزید آنگاه به بصره رفت و سپس به مرو کوچ نمود و بسال 63 هَ. ق. در همین شهر درگذشت. بخاری و مسلم 167 حدیث از وی نقل کرده اند. ( از الاعلام زرکلی ج 2 ص 22 ) ( از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 137 و 140 و 241 ). و رجوع به تهذیب التهذیب و ذیل المذیل و امتاع الاسماع و العقدالفرید ج 3 شود.
بریده. [ ب َ دَ / دِ ] ( اِ ) رهگذر و معبر و تنگ و گدار و پایاب. ( ناظم الاطباء ).

بریده. [ ب ُدَ / دِ ] ( ن مف / نف ) مقطوع. قطعشده. ( ناظم الاطباء ). أجذّ. جَذیذ. جَزیز. صَریم. ضَنیک. قَطیل. مَجزوز. مَحذوذ. مَحذوف. مَشروص. مَصروم. مَفروض. مَفصول. مَقطول. مَمنون. مَنجوّ. موضَّع. هِبِرّ :
که چون برد خواهد سر شاه چین
بریده بر شاه ایران زمین.
فردوسی.
ز تابوت چون پرنیان برکشید
سر ایرج آمد بریده پدید.
فردوسی.
بدو گفت آن خون گرم منست
بریده ز بن بار شرم منست.
فردوسی.
ازیرا خون همی بارم ز دیده
که خون آید ز اندام بریده.
( ویس و رامین ).
در سایه رکابت دلها نگر فتاده
بر پایه سریرت سرها نگربریده.
خاقانی.
لحم خَرادیل ؛ گوشت بریده پاره پاره. خُزاعة؛ قطعه بریده از چیزی. ( منتهی الارب ).
- امثال :
سر بریده سخن نگوید.
- بال بریده ؛ پرنده ای که بالش بریده باشند :
باز سفید روضه انسی چه فایده
کاندر طلب چو بال بریده کبوتری.
سعدی.
- بریده آمدن ؛ پیموده شدن : همه شب براندیم و بیشه ها بریده آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 465 ). دو منزل بود که بیک دفعه بریده آمد. ( تاریخ بیهقی ص 465 ).
- بریده آواز ؛ آنکه آوازش مقطع باشد.قَطع. ( از منتهی الارب ).
- بریده بریده ؛ قطعه قطعه شده. مقطع.
- بریده بریده سخن گفتن ؛ با لکنت زبان اداکردن سخن.
- بریده بینی ؛ آنکه بینی وی بریده باشند. أجدع. أخرم. مشروف الانف. و رجوع به بینی بریده در همین ترکیبات شود.
- بریده پا، بریده پای ؛ که پایش بریده باشند. مَجذوف. ( از منتهی الارب ) :

بریده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) رهگذر و معبر و تنگ و گدار و پایاب . (ناظم الاطباء).


بریده . [ ب ُدَ / دِ ] (ن مف / نف ) مقطوع . قطعشده . (ناظم الاطباء). أجذّ. جَذیذ. جَزیز. صَریم . ضَنیک . قَطیل . مَجزوز. مَحذوذ. مَحذوف . مَشروص . مَصروم . مَفروض . مَفصول . مَقطول . مَمنون . مَنجوّ. موضَّع. هِبِرّ :
که چون برد خواهد سر شاه چین
بریده بر شاه ایران زمین .

فردوسی .


ز تابوت چون پرنیان برکشید
سر ایرج آمد بریده پدید.

فردوسی .


بدو گفت آن خون گرم منست
بریده ز بن بار شرم منست .

فردوسی .


ازیرا خون همی بارم ز دیده
که خون آید ز اندام بریده .

(ویس و رامین ).


در سایه ٔ رکابت دلها نگر فتاده
بر پایه ٔ سریرت سرها نگربریده .

خاقانی .


لحم خَرادیل ؛ گوشت بریده ٔ پاره پاره . خُزاعة؛ قطعه ٔ بریده از چیزی . (منتهی الارب ).
- امثال :
سر بریده سخن نگوید .
- بال بریده ؛ پرنده ای که بالش بریده باشند :
باز سفید روضه ٔ انسی چه فایده
کاندر طلب چو بال بریده کبوتری .

سعدی .


- بریده آمدن ؛ پیموده شدن : همه شب براندیم و بیشه ها بریده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 465). دو منزل بود که بیک دفعه بریده آمد. (تاریخ بیهقی ص 465).
- بریده آواز ؛ آنکه آوازش مقطع باشد.قَطع. (از منتهی الارب ).
- بریده بریده ؛ قطعه قطعه شده . مقطع.
- بریده بریده سخن گفتن ؛ با لکنت زبان اداکردن سخن .
- بریده بینی ؛ آنکه بینی وی بریده باشند. أجدع . أخرم . مشروف الانف . و رجوع به بینی بریده در همین ترکیبات شود.
- بریده پا، بریده پای ؛ که پایش بریده باشند. مَجذوف . (از منتهی الارب ) :
چو خاک ساکن و منبل مخسب در پستی
بریده پای نه ای خاک را ندیم مشو.

؟ (از مقامات حمیدی ).


- بریده پر ؛ که پرهای او بریده باشند. بریده بال :
اگرچه بریده پرم جای شکر است
که بند قفس سخت محکم ندارم .

خاقانی .


پای رفتن نماندسعدی را
مرغ عاشق بریده پر باشد.

سعدی .


- بریده دست ؛ که دستش بریده باشند. أجذم . أشل ّ. أقطع. مَیدی ّ: مُجذَّم ؛ بریده دست و پای . (منتهی الارب ).
- بریده دم ؛ دم کوتاه شده . (ناظم الاطباء). که دم او بریده باشد.جانوری که دمش را قطع کرده باشند. دم بریده . (فرهنگ فارسی معین ). أبتر. بَتراء. محذوف الذنب : تَبتیر؛ بریده دم کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
- || کنایه از محیل و حیله گر. (فرهنگ فارسی معین ).
- بریده دنبال ؛ که دنبال نداشته باشد: أبتر؛ بریده دنبال و بی فرزند. (زمخشری ) (تاج المصادر بیهقی ).
- بریده زبان ؛ که زبانش بریده باشد :
چون ماهی ار بریده زبانی دلت بجاست
دل در تویونس است زبان دان صبحگاه .

خاقانی .


گر به جهان زین نمط کس سخنی گفته است
بنده به شمشیر شاه باد بریده زبان .

خاقانی .


دراین مقام کسی کو چو مار شد دوزبان
چو ماهی است بریده زبان در آن مأوی .

خاقانی .


زبان ناطقه در وصف شوق نالانست
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست ؟

حافظ.


- || کنایه از خاموش و ساکت . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به زبان بریده در همین ترکیبات شود.
- بریده سر ؛ که سرش بریده باشند :
بریده سر دگرباره نروید
ازیرا هیچ دانا خون نجوید.

(ویس و رامین ).


چو مهرم را بریدی بر جفا سر
بریده سر نروید بار دیگر.

(ویس و رامین ).


این مرتبت نیافت که محمود تاج دین
از یک بدست کلک بریده سر نزار.

سوزنی .


طراربریده سر چو طیار
آویخته بی زبان ببینم .

خاقانی .


- بریده شدن ؛ منقطع گشتن . اختزال . اخریراق . انبتات . انبتار. انبتاک . انجذاذ. انجذام . انجزام . انجیاب . انحذام . انخرام . انخزال . انخلاء انغراف . انفصال . انفصام . انقراض . انقضاب . انقطاع . بَلَت . تَخذّم . تَرّ.تُرور. تصرّم . تقطﱡل . خَذم . (از منتهی الارب ) :
سرانجام گردد برو تیره بخت
بریده شودآن گزیده درخت .

فردوسی .


انقعار؛ بریده شدن از بیخ . جَذَم ؛ بریده شدن دست کسی . سَفاء؛ بریده شدن شیر ناقه . قَطع، قَطَعة؛ بریده شدن دست از بیماری . (از منتهی الارب ).
- || منقرض شدن . مقطوع شدن : چنانکه تمامت هلاک شدند و هیچکس نماند و نسل آن قوم بریده شد. (قصص الانبیاء ص 95).
- || گسستن . جدا شدن : تَدابر؛ بریده شدن از همدیگر. (از منتهی الارب ). تَقاطع، تَهاجر؛ از یکدیگر بریده شدن .
- بریده گوش ؛ گوش بریده . (ناظم الاطباء). أصلم :جدّاء؛ زن بریده گوش . شاة جَدفاء؛ گوسپند اندک بریده گوش . جمل مَقصوّ (مَقصی ّ)؛ شتر بریده گوش . (از منتهی الارب ).
- بریده مو ؛ آنکه مویش بریده باشد :
بود که روز اًذا الشمس کورت بینام
بنات نعش فلک را بریده موی ومصاب .

خاقانی .


مطموم الرأس ؛ بریده موی سر. (منتهی الارب ).
- بینی بریده ؛ مثله شده . که بینی او بریده شده باشد : زن کفشگر... خواهرخوانده را بینی بریده یافت . (کلیله و دمنه ). و رجوع به بریده بینی در همین ترکیبات شود.
- حلق بریده ؛ که حلق و گلوی وی بریده باشند. گردن زده :
همای شخص من از آشیان شاهی دور
چو مرغ حلق بریده به خاک برمی گشت .

سعدی .


- دست وپابریده ؛ آنکه دستها و پایهای او را بریده باشند: دست وپابریده ای هزارپایی را بکشت . (گلستان سعدی ).
- دنب بریده ؛ حیوانی که دنبش بریده باشد. أهلب . (از منتهی الارب ).
- زبان بریده ؛ که زبانش بریده باشد.
- || خاموش . (آنندراج ):
زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم .

سعدی (از آنندراج ).


و رجوع به بریده زبان در همین ترکیبات شود.
|| گسسته . (یادداشت دهخدا). جداشده . دورشده :
کجا آنکه درکوه بودش کنام
بریده ز آرام و از کام و نام .

فردوسی .


مُقطَع؛ بریده از خانمان . (منتهی الارب ).
- پیوندبریده ؛ آنکه پیوند خویش گسسته باشد. قطعرابطه کرده :
ای یار جفاکرده و پیوندبریده
این بود وفاداری و عهد تو بدیده .

سعدی .


|| دورشده . ترک دوست و یار کرده :
ترا از چشم من ناگاه ببْرید
دل من زآن بریده خون ببارید.

(ویس و رامین ).


|| مختون . سنت کرده . (یادداشت دهخدا). || منقطع. منقرض :
دانی چه گفته اند بنوعوف در عرب
نسل بریده به که موالید بی ادب .

سعدی .


|| پارچه ٔ اندازه شده برای لباس و جز آن . (ناظم الاطباء) :
چه جامه ٔ بریده چه از نابرید
که کس در جهان بیشتر زآن ندید.

فردوسی .


- جامه ٔ نابریده ؛ جامه ٔ بریده نشده : نماز دیگر آن روز صلتی ازآن وی رسولدار برد دویست هزار درم ...و پنجاه پارچه جامه ٔ نابریده . (تاریخ بیهقی ).
|| شکسته :
سعدی تو نیز ازین قفس تنگنای دهر
روزی قفس بریده و مرغش پریده گیر.

سعدی .


|| کلچیده . خاثر. دفزک شده . خفته . رائب . (یادداشت دهخدا). رجوع به بریدن در «شیر» خوراکی شود. || پیموده . طی شده . درنوردیده .
- نابریده ؛ طی نکرده . نپیموده :
نابریده برج خاکی را تمام
برج بادیشان مکان دانسته اند.

خاقانی .


|| معین کرده : هر روز هزار دینار بریده به اسم حویج بها به خزانه ٔ او می فرستاد. (جهانگشای جوینی ). || (اِ) نوعی حلوا. پیش پاره . پیش یاره . حلوای بریده . شفارج . (زمخشری ). رجوع به پیش پاره و پیشیاره و شفارج شود.

بریدة. [ ب ُ رَ دَ ] (اِخ ) ابن حُصَیب بن عبداﷲبن حارث أسلمی ، مکنی به ابوسهل . از صحابیان بزرگ است که پیش از غزوه ٔ بدر اسلام آورد ولی در این غزوه شرکت نداشت و در غزوه ٔ خیبر و فتح مکه شرکت کرد. اوعامل رسول (ص ) در قبیله ٔ بنی غفار و اسلم بجهت اخذ زکات بود. ابتدا در مدینه سکونت گزید آنگاه به بصره رفت و سپس به مرو کوچ نمود و بسال 63 هَ . ق . در همین شهر درگذشت . بخاری و مسلم 167 حدیث از وی نقل کرده اند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 22) (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 137 و 140 و 241). و رجوع به تهذیب التهذیب و ذیل المذیل و امتاع الاسماع و العقدالفرید ج 3 شود.


فرهنگ عمید

۱. جداشده.
۲. زخم شده.
۳. شکافته شده.

دانشنامه عمومی

بریده (به عربی: مدینة بریدة)، شهری است در کشور پادشاهی عربستان سعودی واقع در شبه جزیره عربستان.
دکتر: شامی، یحیی، (موسوعة المدن العربیة والاسلامیة) ، دار الفکر العربی، بیروت، چاپ سال ۱۹۹۳ میلادی به (عربی).
این شهر مرکز فرمانداری منقطهٔ (استان قصیم) است.
شهر بریده مابین راه أصلی ریاض و حائل و در نزدیکی شهر عنیزه واقع شده است؛ و یکی از مشهورترین بازارهای شتر فروشی در این شهر قرار دارد.
شهر بریده در حدود ۳۳۰ کیلومتر از شهر ریاض پایتخت عربستان سعودی فاصله دارد.

فرهنگستان زبان و ادب

[سینما و تلویزیون] ← بریده نقش

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بُرَیده، مرکز کنونی بخش القصیم در عربستان سعودی است.
بُرَیده، مرکز کنونی بخش القصیم در عربستان سعودی. برکرانه چپ وادی الرُّمَه و در مغرب محلی که وادی به شنزار نَفُوذالسِّر می پیوندد، واقع شده است.
شهر بر فراز یکی از رشته تپه های شنی نَفوذ بریده، ۲۵ کیلومتری شمال شهر عُنَیْزه، یعنی رقیب دیرینش بر کرانه دیگر «وادی»، قرار دارد.
در جلگه های پَستِ رسوبی پراکنده میان تپه های شنی نفوذ بریده، باغها ودهکده هایی هست که مجموعاً خُبُوب (جمع خَبّ) خوانده می شوند.
این تکّه زمینهای حاصلخیز، بر اثر سیلابهای وادی پدید آمده اند و از همین منبع است که آبی فراوان برای آبیاری این زمینها فراهم می آید.
ارتفاع شهر از سطح دریا، در فرودگاه ۶۱۰ متر است.
در شمال و غرب شهر، چراگاههایی خرّم و معدنی بزرگ از نمک مرغوب وجود دارد که در گذشته موجب شده بود شهر به صورت بازاری معروف برای معاملات اسب و شتر و حتی گاو درآید.
وجود دام و محصولات کشاورزی و آب فراوانی که از خُبوب به دست می آمد، و نیز قرار گرفتن بر سر راه بصره ـ مدینه، شهر را به یکی از مهمترین مراکز بازرگانی عربستان تبدیل کرد.
سکنه شهر که آمیزه ای از قبایل اسکان یافته حَرْب، عَنزَه، مُطَیْر، عُتَیبه و بنی تمیم بود، در سراسر دنیای عرب به سوداگری مشغول بودند و بریدیهای منتسب به اتحادّیه قبیله ای عُقَیل، از قاهره تا بمبئی، به عنوان رَمه دار و کاروانسالار شهرت داشتند.

چگونگی پیدایش شهربریده
چگونگی پیدایش شهر بدرستی معلوم نیست. یاقوت از بریده به عنوان آبشخوری از آنِ بنوضَبینه از قبیله عَبسْ نام برده است.
جغرافی دانان مسلمان معاصر چون خانْجی و ابن بُلَیْهِد همین نام را منشأ نام فعلی شهر دانسته اند. اما در درست بودن این انتساب، بدون شواهد بیش تر و تنها بدین دلیل، جای تردید است.
تاریخ بنای شهر در هیچ منبع معتبری ذکر نشده است، اما بنابر روایتهای محلّی و نیز گفته جهانگردان غربی، قرن دهم احتمالی معقول به نظر می رسد.
کاسکل تاریخ بنای شهر را ۹۵۰ نوشته اما منبع خود را ذکر نکرده است.
ابن بشر، تاریخ نویس برجسته عربستان مرکزی امروزی، نام این شهر را نخستین بار به عنوان قدرتی سیاسی ذکر کرده است، و به آن در باب جنگ میان بُرَیده و عُنیزه در ۱۱۰۷، اشاره مختصری می کند.

تاریخ محلی بریده
قسمت اعظم تاریخ محلی بریده دربرگیرنده سرگذشت چهار خاندان و مشارکت مستقل یا انفرادی آنان به صورت حاکمان ولایتی در امور سیاسی عربستان مرکزی است.
نخستین خاندان، آل الدُّرَیبی (یا شاید البُریدی) از عشیره عَناقِر، از قبیله بنوتمیم بود. نیای ایشان رشیدالدریبی، به قول کورانسس، بنیانگذار شهر بریده بوده است.
درباره این خاندان تنها می دانیم که با آل عُلَیّان، از عشیره عناقر، یعنی عموزادگان خود، به جنگی خانمانسوز دست زدند.
نبرد طولانی با عنیزه، آل الدریبی را ناچار کرد که در ۱۱۸۲ از آل سعود درخواست کمک نظامی کنند.
با این کار شهر بریده پس از اندکی به سعودیان وابسته شد، آل علیّان قدرت را در دست گرفت، و بخش القصیم صحنه نبردی طولانی میان آل رشید از جبل شَتِّر و آل سعود گردید.

حکومت شهر بریده
...

واژه نامه بختیاریکا

کُل

پیشنهاد کاربران

گسیخته

بریده:شخصی را گویند که مصائب بسیار به سرش آمده و کار نیک و بد بسیار کرده است.


کلمات دیگر: