کلمه جو
صفحه اصلی

سوگ


مترادف سوگ : اندوه، پرسه، حزن، رثا، سوک، سوکواری، سوگواری، عزا، غم، ماتم، مصیبت

متضاد سوگ : جشن، سرور، عیش

فارسی به انگلیسی

sorrow, mourning


bereavement, grief, mourning, sorrow

فارسی به عربی

حداد , حزن , رثاء

مترادف و متضاد

اندوه، پرسه، حزن، رثا، سوک، سوکواری، سوگواری، عزا، غم، ماتم، مصیبت ≠ جشن، سرور، عیش


sorrow (اسم)
مصیبت، غم و اندوه، غم، فرم، حزن، غصه، نژندی، سوگ، تاثر، غمگینی

sadness (اسم)
خفگی، نژندی، سوگ، غمگینی

mourning (اسم)
عزا، ماتم، سوگواری، عزاداری، سوگ

فرهنگ فارسی

درد و غمی که فرد پس از فقدان چیزی، به‌ویژه مرگ فرد عزیزی، حس می‌کند


ماتم، مصیبت، غم، عزا، اندوه
( اسم ) ۱ - مصیبت ماتم عزا . ۲ - غم اندوه حزن .
مصیبت و غم و ماتم و اندوه ماتم

فرهنگ معین

(اِ. ) نک سوک .

لغت نامه دهخدا

سوگ. ( اِ ) مصیبت. غم. ماتم. اندوه. ( برهان ) ( جهانگیری ). ماتم. ( غیاث ). غم و ماتم بخلاف سور. ( آنندراج ) :
زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله
چنان مادر ابر سوگ عروس سیزده ساله.
رودکی.
بخون پدر من جگرخسته ام
کمر برمیان سوگ را بسته ام.
فردوسی.
بسوگ سیاوش همی جوشد آب
کند چرخ نفرین بر افراسیاب.
فردوسی.
بسا جنگ جویا که نزد توآمد
سیه کرد در سوگ او جامه مادر.
فرخی.
در این سوگ بودند و غم یکسره
که گرشاسب زد نعره ای از دره.
اسدی.
گردون ز مشک و زعفران سازد حنوطاختران
بر سوگ آن دامن تران دَرَّد گریبان صبح را.
خاقانی.
ز شیرین یاد بی اندازه میکرد
بدو سوگ برادر تازه میکرد.
نظامی.
دل پرخون در این هیئت بمانده ست
فلک پشت دوتا در سوگ بنشست.
عطار.
ور ز رنج تن بود از درد سوک
ریسمان بگسست و هم بشکست دوک.
مولوی.
رجوع به سوک شود.

فرهنگ عمید

۱. مصیبت، ماتم، عزا.
۲. غم، اندوه: سوی زال رفتند با سوگ و درد / رخان پر ز خون و سران پر ز گرد (فردوسی: ۱/۳۱۷ ).

دانشنامه عمومی

سوگ پاسخ و عکس العملی به از دست دادن فرد یا چیزی که متعقل به یک گروه خاص است خطاب می شود.
اختلال تنش زای پس از رویداد
تنیدگی
غم
عوارض سوگ ممکن است به از دست دادن تمرکز یا مشکلات جسمی باشد که ابعاد عاطفی، رفتاری، فلسفی یا اجتماعی دارد. سوگ یکی از عوامل ایجاد غم نیز می باشد.
گریه از بخش های طبیعی سوگ است که نتیجه تحریک عواطف است که اگر بیش از اندازه باشد موجب مشکلات جسمی و روحی می شود.
سوگواری در کشورهای مختلف بر اساس آداب و سنت های مردمان آنها متفاوت است.

فرهنگستان زبان و ادب

{grief} [روان شناسی] درد و غمی که فرد پس از فقدان چیزی، به ویژه مرگ فرد عزیزی، حس می کند

نقل قول ها

سوگ (عزا)موضوعات این نوشتار است.
• «آن که دلش به دوستی دنیا شیفته است دل وی به سه چیز آن چسبیده است: اندوهی که از او دست بر ندارد، و حرصی که او را وانگذارد، و آرزویی که آن را به چنگ نیارد .» نهج البلاغه، کلمات قصار ۲۲۸ -> علی بن ابی طالب
• «شادی کردن در حضور غمگین، از ادب به دور است.» تحف العقول -> حسن عسکری
• «هر که فرد سوگواری را تسلّی دهد، (اجری) همانند اجر او دارد .» بحار الأنوار: ۸۲ / ۹۴ / ۴۶ منتخب میزان الحکمة: ۳۸۰ -> محمد بن عبدالله
• «از غم دلدار زارم، مرگ به زین زندگی/وز فراقش دل فگارم، مرگ به زین زندگی.» -> فخرالدین عراقی

جدول کلمات

عزا, ماتم

پیشنهاد کاربران

واژه پارسی می باشد به معنی بهت و ماتم عظیم.
سوگ: پُرسه، عزا، ماتم، اندوه، . . .
پُرسه: ( ریشه زبان دری ) سوگواری، به عزا نشستن

سوگ:پرسه ، یک واژه کردی . پرس، یک واژه لری
سوگ را در زبان کردی پرسه خوانده می شودودرزبان لری پسرخوانند


کلمات دیگر: