decoration, adornment, toilet, dressing up
آرایش
فارسی به انگلیسی
adornment, arrangement, array, decoration, disposal, disposition, embellishment, formation, scheme, toilet, toilette, trim
مترادف و متضاد
بزک، توالت ≠ پیرایش
حلیه، زیب، زینت، زیور
آذین، تزیین
۱. بزک، توالت
۲. حلیه، زیب، زینت، زیور
۳. آذین، تزیین
۴. پیرایه، چهرهآرایی، گریم ≠ پیرایش
پیرایه، چهرهآرایی، گریم
فرهنگ معین
(ی ِ )(اِمص .) 1 - زیب و زینت . 2 - آماده شدن و صف کشیدن سپاه . 3 - تصنع ، ظاهر - سازی . 4 - زیبا کردن چهره .
لغت نامه دهخدا
خرد گیر کآرایش کارتست
نگهدار گفتار و کردار تست
هم آرایش تاج و گنج و سپاه
نماینده ٔ گردش هور و ماه .
فردوسی .
ز کرده برخ بر نگارَش نبود
جز آرایش کردگارش نبود.
فردوسی .
هم آرایش پادشاهی بُوَد
جهان بی درم در تباهی بُوَد.
فردوسی .
که فرهنگ آرایش جان بود
ز گوهرسخن گفتن آسان بود.
فردوسی .
سلیح تن آرایش خویش دار
بود کِت شب تیره آید بکار.
فردوسی .
یکی بنده باشم بدرگاه تو
نخواهم جز آرایش گاه تو.
فردوسی .
زنی بود آرایش روزگار
درختی کزو فر شاهی ببار
فرانک بدش نام و فرخنده بود
بمهر فریدون دل آکنده بود.
فردوسی .
این عن فلان و قال فلان دان که پیش من
آرایش کراسه و تمثال دفتر است .
طیان .
خواجه بروزگار پدرم آسیبها و رنجها دیده است و ماندن وی ازبهر آرایش روزگار ما بوده است . (تاریخ بیهقی ).
وین همه آرایش باغ بهار
بینی وین زیب و جمال و بهاش .
ناصرخسرو.
تن بیچارت زین شوی همی یابد
این همه زینت و آرایش و این تحسین .
ناصرخسرو.
آرایش سپاه تو چون برکشند صف
زین سرکشان خلخ و چاچ و تتار باد.
مسعودسعد.
بگفت اینقدر ستر و آسایش است
وزین بگذری زیب و آرایش است .
سعدی .
- آرایش این جهان ؛ زخرف دنیا. زهره ٔ حیات دنیا.
|| ساز. سامان . آمادگی . اِعداد. تهیه . ساختگی . تنظیم .ترتیب :
بیک هفته بودش بر آنجا درنگ
همی کرد آرایش وساز جنگ .
فردوسی .
بسازند و آرایش ره کنند
وز آرامگه رای کوته کنند.
فردوسی .
بسازیم و آرایش نو کنیم
نهانی مگر باغ بی خو کنیم .
فردوسی .
|| تعبیه :
نگه کرد آن رزمگه ساوه شاه
به آرایش و ساز آن رزمگاه .
فردوسی .
|| باندازه کردن جامه پس از کوک زدن آن . دوباره اندازه کردن خیاط جامه ٔ کوک زده را دربر صاحب آن . فعل آن ، آرایش کردن است . || در مثال ذیل معنی آرایش برای نگارنده مبهم است : و ایزد تعالی منفعت همه ٔ گوهرها به آرایش مردم بازبست مگر منفعت آهن که جمیع صنایع را بکار است و جهان آراسته و آبادان بدوست . (نوروزنامه ). || اَدَب .رسم . آئین . نهاد :
سوی او یکی نامه ننوشته ای
ز آرایش بندگی گشته ای .
فردوسی .
سنگ بی نمج و آب بی زایش
همچو نادان بود بی آرایش .
عنصری (از صحاح الفرس ).
|| تزیین . آذین کردن :
چو بشنید سیندخت گفتار اوی
به آرایش کاخ بنهاد روی .
فردوسی .
|| تسویل . تمویه . صورت سازی . ادب ِ بفریب . تعارف ، باصطلاح امروز. تصنع. ظاهرسازی . تبدیل صورت :
از آن گفتم این کِم پسند آمدی
بدین کارها فرهمند آمدی
سپه ساختن دانی و کیمیا
سپهبد بدستت پدر با نیا
ز ما این نه گفتار آرایش است
مرا بر تو بر جای بخشایش است
بدین روز با خوارمایه سپاه
برابر یکی ساختی رزمگاه ...
فردوسی .
چنین داد پاسخ که در خان تو
میان بتان شبستان تو
یکی مرد برناست کز خویشتن
به آرایش جامه کرده ست زن .
فردوسی .
تاریخها دیده ام بسیار... پادشاهان گذشته را که خدمتکاران ایشان کرده اند و اندر آن زیادت و نقصان کرده اند و بدان آرایش آن خواسته اند. (تاریخ بیهقی ). || بسامانی . || زی ّ. || آذین . آئین . تحفل . || (اِخ ) نام لحنی از سی لحن باربد که آن را آرایش خورشید نیز گویند.
- آرایش چین ؛ معنی این ترکیب معلوم نیست ، شاید آینه بندی یا پرده های نقاشی :
همه کاخ کرسی ّ زرّین نهاد
به پیش اندر آرایش چین نهاد.
فردوسی .
برآراسته دختر شاه را
نباید خود آرایشی ماه را
بخانه درون تخت زرین نهاد
بگرد اندر آرایش چین نهاد.
فردوسی .
بفرمود تا تخت زرین نهند
بخیمه در آرایش چین نهند.
فردوسی .
بفرمود [ افراسیاب ] کز نامداران هزار
بخوانند و از بزم سازند کار
سراسر همه دشت آذین نهند
بسغد اندر آرایش چین نهند.
فردوسی .
بایوانها تخت زرین نهاد
بخانه در آرایش چین نهاد.
فردوسی .
و در این دو بیت ظاهراً شاعر از آرایش چین معنی دیگری فهمیده است :
بود در آرایش چین خسروی
وز رُخَش آرایش دین پرتوی .
کاتبی .
روزی از آرایش چین شاهزاد
شد بسوی دشت دل از خالشاد.
کاتبی .
فرهنگ عمید
۱. زیب و زینت؛ زیور.
۲. زینت دادن.
۳. آراستن صورت با مواد مخصوص، مانند کِرم؛ بزک.
۴. نظموترتیب؛ نوع چیدن و منظم کردن.
۵. [قدیمی] قانون؛ قاعده؛ رسم.
〈 آرایش خورشید: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو زد ز آرایش خورشید راهی / در آرایش بُدی خورشید ماهی (نظامی۱۴: ۱۸۰).