کلمه جو
صفحه اصلی

آبیاری

فارسی به انگلیسی

irrigation


فرهنگ فارسی

استفادۀ سازمان‌یافته از آب ‌در کشاورزی برای تولید گیاه


لغت نامه دهخدا

آبیاری .[ آب ْ ] (حامص مرکب ) کار آبیار. سقایت :
به آبیاری دولت بباغ نصرت شاه
بسال فتح گل خارمند شد بویا.

خوندمیر مورخ .


- آبیاری کردن ؛ آب دادن . مشروب کردن . آب پاشی کردن . آب زدن . سیرآب کردن .

فرهنگ عمید

۱. کار و پیشۀ آبیار.
۲. آب دادن باغ یا کشتزار.



کلمات دیگر: