کلمه جو
صفحه اصلی

آلوده

فارسی به انگلیسی

contaminated, implicated, embarrassed


flyblown, smeary, sordid


مترادف و متضاد

پلید، جنب، چرکین، چرک‌آلود، چرک، کثیف، ملوث، ناپاک، ناشسته، نجس ≠ پاک، پاکدامن، تمیز، مبرا


فرهنگ معین

(دِ) (ص مف .) 1 - مالیده به چیزی ، آغشته . 2 - آغشته شده ، کثیف .


لغت نامه دهخدا

آلوده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) لوث ، دَرَن ، وسخ ، نجاست ، شوخ ، پلیدی گرفته . ملوّث . مدَرّن . متنجس :
...َر آلوده بیاری ّ و نهی در...َس من
بوسه ای چند بتزویر دهی بر نس من .

رودکی (از اوبهی در تحفةالاحباب ).


پیری ّ و درازی ّ و خشک شنجی
گوئی به گُه آلوده لتره غنجی .

منجیک .


زآب شود هر تن آلوده پاک
پاک نگردد زن بد جز بخاک .

ناصرخسرو.


شرممان باد ز پشمینه ٔ آلوده ٔ خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم .

حافظ.


دلق آلوده ٔ صوفی بمی ناب بشوی .

حافظ.


|| آغشته . ملطخ . مضمخ . آگشته . آگسته :
...نی دارد چو ...ن خواجه ش لت لت
ریشی دارد چو ماله آلوده به بت .

عماره .


گر بلبل محنت زده عاشق بوده ست
باری دل غنچه از چه خون آلوده ست ؟

کمال اسماعیل .


|| ممزوج .مخلوط. آمیخته . آمیغی . مشوب . مضاف . غیرخالص . که ویژه و ناب نیست :
ناب است هر آن چیز که آلوده نباشد
زین روی ترا گویم کآزاده ٔ نابی .

فرخی .


یکی را میدهی صد گونه نعمت
یکی را نان جو آلوده با خون .

باباطاهر.


اشک آلوده ٔ ما گرچه روانست ولی
برسالت سوی او پاک نهادی طلبیم .

حافظ.


|| مغشوش . پربار، چنانکه زر :
زر آلوده کم عیار بود
زر پالوده پایدار بود.

سنائی .


|| تردامن . فاسق . فاجر. بدکار. تبه کار :
یکی آلوده ای باشد که شهری را بیالاید
چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن .

رودکی .


دوستی را امید میدارم
گرچه آلوده و گنه کارم .

سنائی .


چون نیست نمازمن آلوده نمازی
در میکده زآن کم نشود سوز و گدازم .

حافظ.


|| معتاد بشراب . آموخته بافیون و مانند آن :
چوآلوده ای بینی آلوده ای
ولیکن سوی شستگان شسته ای .

ناصرخسرو.


|| زشت . بد. ناپاک :
فعل آلوده گوهر آلاید
از خم سرکه سرکه پالاید.

عنصری .


|| مالیده شده :
ز کشته بهرسویکی توده بود
گیاهان بمغز سر آلوده بود.

فردوسی .


|| مجازاً، رهین . مرهون :
آلوده ٔ منت کسان کم شو
تا یکشبه در وثاق تو نانست .

انوری .


|| مقروض . وام دار. || خرج کرده . نفقه کرده . || جُنب .
- آلودگان دهر ؛ دنیاداران بخیل و طالبان دنیا بحرص . محبان دنیا. گناهکاران . (از مؤید الفضلا).
- آلوده شدن ؛ آلودن . تلطخ . ارتداع . (تاج المصادر بیهقی ). لوث . تضمخ :
ز بور اندرافتاد خسرو نگون
تن پاکش آلوده شد بر ز خون .

فردوسی .


- آلوده کردن ؛ آلودن . تلویث . تمشیغ. تلطیخ . تضمیخ . تمضیخ :
بهر جایگه بر یکی توده کرد
زمینها بمغز سرآلوده کرد.

فردوسی .


- آلوده کردن کسی را به ... ؛افترا بدو زدن . متهم کردن : الابتهار؛ زنی را بی گناه بخویش آلوده کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
- آلوده گشتن ؛ آلودن :
چو از خون در و دشت آلوده گشت
ز کشته بهر جای بر، توده گشت .

فردوسی .


|| این کلمه در مرکّبات معانی مختلف بخشد، چنانکه در گل آلوده ؛ پوشیده ٔ بگل . و در قیرآلوده ؛ اندوده ٔ بقیر. و در شراب آلوده و می آلوده و خوی آلوده ؛ ترشده ٔ بشراب و می و خوی . و در گردآلوده و آردآلوده و غبارآلوده و خاک آلوده و تراب آلوده و خواب آلوده ؛ گرد و آرد و غبار و خاک و تراب و خواب گرفته . و در خون آلوده ؛ آغشته و ملطخ بخون . ودر دهن آلوده و دامن آلوده ؛ ملوث و ناپاک دهان و دامان . و در غضب آلوده و خشم آلوده ؛ بسیارغضب و بسیارخشم . و در نعمت آلوده ؛ کم و اندک نعمت :
یکی مغفر خسروی بر سرش
خوی آلوده ببر بیان در برش .

فردوسی .


نعمت آلوده بیش نیست جهان
دامن همّتت بدو مالای .

انوری .


گل آلوده ای راه مسجد گرفت .

سعدی .


در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده ویوسف ندریده .

سعدی .


دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجّاده شراب آلوده .

حافظ.


پاک و صافی شو و از چاه طبیعت بدرآی
که صفائی ندهد آب تراب آلوده .

حافظ.


و رجوع به آلود شود.

فرهنگ عمید

آن‌که یا آنچه به چیزی پاک یا ناپاک آغشته شده؛ آن‌که به وضعیتی بد دچار شده؛ آغشته؛ مالیده به چیزی؛ ناپاک.



کلمات دیگر: