pendant
آویز
فارسی به انگلیسی
hanging, overhang, slack, tassel
فرهنگ اسم ها
(تلفظ: āviz) هر چیز کوچک و گران قیمت از نوع فلزهای قیمتی ، و مانند آنها که به عنوان گردن بند ، گوشواره، دست بند و مانند آنها میآویزند ؛ (در گیاهی) گلی زینتی ، به شکل زنگوله و قرمز رنگ ؛ گل آویز؛ گل گوشواره ؛ (در گیاهی) گیاه این گل که از خانوادهی مورد است .
مترادف و متضاد
آونگ، گوشوار
آویخته، آویزان، معلق
آرزم، پیکار، جنگ، رزم، نبرد
۱. آونگ، گوشوار
۲. آویخته، آویزان، معلق
۳. آرزم، پیکار، جنگ، رزم، نبرد
فرهنگ فارسی
قطعهای که اتاقک یا صندلی یا سایر افزارههای حمل مسافر را به بافۀ کِشنده/ کابل کِشنده متصل میکند
فرهنگ معین
1 - (ص فا.) در ترکیب با برخی کلمات معنی آویزنده می دهد: دست آویز، دل آویز. 2 - ( اِ.) جنگ ، نبرد. 3 - جواهری که بر حلقة گوشواره بیاویزند. 4 - بلور و مانند آن که برای زینت به چلچراغ بیآویزند. 5 - منگوله ، شرابه . 6 - گیاهی زینتی با گل های قرمز.
لغت نامه دهخدا
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم .
سعدی .
بیفشرد ران رخش را تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد.
فردوسی .
برانگیخت از جای شبدیز را
تن و جان بیاراست آویز را.
فردوسی .
چهل روز با لشکر آویز بود
گهی رزم و گه روی پرهیز بود.
فردوسی .
غمین گشت و آهنگ آویزکرد
از آن پس که از جنگ پرهیز کرد.
فردوسی .
با شیر و پلنگ هرکه آویز کند
آن بِه ْ که ز تیر فقر پرهیز کند.
؟ (از تاریخ بیهقی ).
دگر ره شد آهنگ آویز کرد
برآورد گرد اسب را تیز کرد.
اسدی .
چرخ رابا حاسدت آویز باد
بخت را با دشمنت پیکار باد.
مسعودسعد.
- گریز و آویز ؛ آویز و گریز. جنگ و گریز : اشکانیان در گریز و آویز بس استاد بودند. و رجوع به «آویز و گریز» شود.
|| منگوله . شرّابه . پَش . فَش .
فرهنگ عمید
۱. آنچه از چیز دیگر آویخته شده باشد.
۲. زیورآلاتی مانند گوشواره، گردنبند، دستبند، و امثال آن.
۳. (صفت) آویختهشده.
۴. (بن مضارعِ آویختن) = آویختن
۵. آویزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستآویز، دلآویز، گلاویز.
۶. آویختهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حلقآویز.
۷. (اسم، اسم مصدر) [قدیمی] جنگ؛ پیکار؛ نبرد: ◻︎ غمین گشت و آهنگ آویز کرد / از آن پس که از جنگ پرهیز کرد (فردوسی۲: ۴۲۲).